جهان يكسال پس از 11 سپتامبر
سودابه مهاجر
به نقل از نشريه بارو شماره ١٠ و ١١، مرداد و شهريور ١٣٨١ - ژوئيه و اوت ٢٠٠٢
واقعه 11 سپتامبر به دوران دهساله خلا موجود پس از جنگ سرد پايان داد و خود را بمثابه سرفصل يك نظم نوين امپرياليستى ثبت نمود. با 11 سپتامبر، كه برخى آنرا اولين بحران سياسى گلوباليزاسيون هم خواندهاند، يك دوره جديد از روابط سياسى بينالمللى گشوده شد. اين نظم نوين جهانى در درون روندى از رقابتها و اصطكاكات ميان قدرتهاى بزرگ و كوچك سرمايهدارى، قدرتهاى جهانى و منطقهاى، قدرتهاى درجه اول و دوم و سوم، كه از هماكنون خود را نشان ميدهند، ساخته و پرداخته خواهد شد. تشديد تناقضات سياستهاى بينالمللى قطبهاى بزرگ سرمايهدارى در اين يكساله نشان ميدهند كه آمريكا صرفا بهپشتوانه برترى نظامى و تكنولوژيك خود نميتواند بهتنهائى تعيين كننده اين نظم نوين جهانى باشد و قدرتهاى امپرياليستى ديگر و همچنين قدرتهاى منطقهاى در اينميان جاى خود را باز ميكنند. تا جائيكه بهقدرتهاى اقتصادى و نظامى درجه اول جهان سرمايهدارى برميگردد، اين واقعيت خود را بعيان نشان ميدهد كه اين قدرتها، دهسال پس از خارج شدن بلوك رقيب از گود، ميان خود به دستجات مختلفى تقسيم شدهاند. اتحاد دوران جنگ سرد ميان قطبهاى امريكا، اروپا، و ژاپن كه بمنظور هماهنگى منافع اقتصادى آنان )كه در آنزمان هم چندان هم همگرا نبود اما بنام اولويت منافع بزرگ و درازمدت استراتژيك صورت گرفته بود( درهم ميشكند و متحدين قديمى آمريكا يعنى اروپا و ژاپن بيش از پيش به رقباى او تبديل ميشوند. علاوه بر آن يك مشاهده ساده نيز نشان ميدهد كه توازن جديدى ميان قدرتهاى امپرياليست غربى و قدرتهاى منطقهاى بويژه در آسيا ايجاد گرديده است و آمريكا در شرايطى نيست كه بتواند مانند دوران پس از جنگ سرد بهر قيمت كه شده مانع عروج قدرتهاى ديگر گردد. به اعتبار آنچه كه در اين يكساله در جهان گذشته است ميتوان صحت اين ادعا را كه با 11 سپتامبر خلا استراتژيك پايان جنگ سرد پر شد و جهان بطور واقعى به دوران پسا جنگ سرد پاى گذاشت، تائيد كرد. بعنوان مثال ميتوان از آخرين تحولات در تابستان جارى نام برد، و به انزواى آمريكا در آخرين اجلاس شوراى امنيت سازمان ملل متحد در مورد دادگاه جنائى بينالمللى اشلره كرد كه از نزديكترين متحدين او كانادا و مكزيك گرفته تا مالزى )كه طبعا خود ملاحظات جدى نسبت بهاين دادگاه دارد(، مواضع آمريكا را عليرغم عقب نشينى گام بهگام او، غيرقابل قبول دانستند. حتى اگر كار اين دادگاه در سازشى با آمريكا پايان يابد )كه اين محتملترين راهحل است( بعنوان مدركى دال بر اينكه هژمونى اسطورهاى ديپلوماتيك آمريكا به پايان كار خود رسيده است ميتوان از آن ياد كرد. مهمتر از همه ميتوان بهآخرين تحولات مربوط به مداخله نظامى آمريكا در عراق اشاره كرد. از آن دورانى كه ايالات متحده ميتوانست يك اتحاد جهانى كه يكسر آن به كانادا و سرديگر آن به استراليا ميرسيد ترتيب دهد و نه تنها اروپا بلكه تمام جهان عرب را پشتسر خود بخط كند، همرائى فعال يا پاسيو مسكو و پكن را بدست آورد تا "طوفان صحرا" را برپا كند، بسيار دوريم. امروز آمريكا كه پروژه حمله به عراق و يكسرهكردن كار آنرا را پيش از 11 سپتامبر آماده داشت، نهتنها نميتواند در ميان "متحدين" اروپائيش براى عمليات آتى خود در عراق جلب حمايت كند)1(، بلكه با مخالفت علنى و بىتعارف همه تيولهاى سابقش، يعنى رژيمهاى عرب منطقه، روبروست كه دلمشغولى واقعى آنان خطرات و دگرگونيهائىاست كه اين اقدام نظامى )در شرايط بسيار بحرانى در فلسطين( در اين منطقه ميتواند براى آنها بدنبال آورد. انزواى آمريكا در عمليات يكجانبه آتى عليه عراق بخشى از چهرههاى سرشناس قديم و جديد نظامى و ديپلوماتيك امپرياليسم آمريكا و حزب حاكم را _كه ضديتى با خود اين پروژه ندارند_ به مخالفت با آن كشانده است. علاوه بر آن، آمريكا هيچ طرح از پيش ساخته شدهاى براى آينده عراق ندارد، و اين فرايند نيروها و توازن قواى ناشناختهايى خواهد بود كه در اين منطقه از تحولات ناشى از فروپاشى رژيم كنونى بوجود ميايند: تجزيه عراق، تشكيل يك دولت فدرال، يا حفظ تركيب كنونى، اينها همه راهحلهاى باز هستند؛ بهمانگونه كه جايگاه و سرنوشت هريك از نيروهاى گوناگون اپوزيسيون عراق از كردها گرفته تا شيعيان و ديگران، نامعلوم است. حتى اگر حمله نظامى يكجانبه آمريكا بهعراق صورت گيرد و با برترى نظامى ترديدناپذير آمريكا بههدف تعيين شده خود برسد، اين نهبمعناى يكدست كردن جهان تحت هژمونى آمريكا خواهد بود و نه بمعناى تامين درازمدت نتايج اين هژمونى نظامى در منطقه. ژوزف ناى، مسئول امور بينالمللى وزارت دفاع در اولين دولت كلينتون، دهسال پيش پيشبينى ميكرد كه آمريكا عليرغم موقعيت دشوار اقتصادى خود بمدد قدرت فرهنگى و تكنولوژيكش در موقعيت هژمونيك خواهد ماند. وى امروز ديگر بهاين تز باور ندارد و درتائيد اينكه انزوا و تكروى نشانه قدرت و هژمونى نيست، ميگويد: " قدرت آمريكا كمتر از آنچه بنظر مىآيد تعيين كننده است. جهان، از جنبه نظامى بدون شك تكقطبى است، اما از لحاظ اقتصادى چندقطبى است. ايالات متحده نميتواند بدون همكارى لروپا، ژاپن و ديگران به اهداف تجارى و ثبات مالى برسد و سرانجام براى حل مشكلات عمومى بين المللى، كه از "شستشوى" پولهاى آلوده و درآمدهاى غيرقانونى تا تروريسم را شامل ميشوند، صحبت از هژمونى كاملا بيمعناست") 2. امپريايسم اروپا در پى تثبيت قدرت خود اروپاى واحد از يكدهه پيش تا كنون به يك قدرت بىچونوچراى اقتصادى تبديل شده است. بدون 11 سپتامبر هم اروپا سهم خود را متوازن با افزايش وزنه اقتصادىاش در جهان بيشك مطالبه ميكرد. اما اين واقعه و تغييرات استراتژيكى كه بدنبال و بدليل آن در جهان بوجود آمد، درهاى تازهاى را بروى ادعاها و مطالبات او گشود. آمريكا كه بويژه در دو سه ماهه اخير از سوى اروپا به "يكجانبهگرائى و تكروى" متهم ميشود، مستقل از هيئت رهبرى كنندهاش و به عنوان قدرت هژمونيك، همواره يكجانبهگرا بوده است. اما دهسال پيش، هنگامى كه جهان از جنگ سرد خارج ميشد، از چنان شرايطى برخوردار بود كه اين يكجانبهگرى را به همه "متحدين" خود تحميل كند، در صورتيكه امروز چنين شرايطى وجود ندارد؛ بويژه در برابر اروپا كه در اين يكدهه به يك غول اقتصادى تبديل شده است. اتحاد اروپا با 375 ميليون جمعيت و محصول ناخالص ملى سالانه نزديك به 000,10 ميليارد دلار در برابر آمريكا با 280 ميليون جمعيت و محصول ناخالص ملى 000,7 ميليارد دلارى قرار دارد. اما بودجه نظامى اروپا بزحمت به 130 ميليارد دلار ميرسد )حتى با قدرت گرفتن محافظهكاران در اروپا افزايش جدى در بودجه نظامى صورت نگرفته است(، در حاليكه اين رقم در آمريكا 300 ميليارد دلار است). 3.اقتصاد محور اصلى پروژه وحدت اروپا بوده است. تمام گردانندگان ارورپاى واحد، از ليبرالها و دموكرات_مسيحىها گرفته تا سوسيال_دموكراتها، از تشكيل بازار واحد اروپا هدف اقتصادى يكسانى داشته اند كه عبارتست از گشايش بازارها بروى رقابت آزاد ميان_اروپائى )براى يكى وحدت ابزار ليبراليزاسيون بوده، و براى ديگرى ليبراليزاسيون ابزار وحدت(. اما وحدت بازار و سپس وحدت پولى در عين حال ابزار يك بلندپروازى سياسى نيز بودهاند. هدف اين وحدت اقتصادى و پولى همچنين جان بخشيدن به يك ابرقدرت نيز بوده است. وزير سابق فرانسه در امور اروپا ميگويد: "ايجاد پول واحد، يورو، براى اروپائى كه ميخواهد با تمام قواى واقعى خود بر گلوباليزاسيون سنگينى كند، تنها بايد بمثابه يك ابزار اصلى در نظر گرفته شود، و براى اروپائيانى كه مصصمماند به قدرت مستقلى تبديل شوند بايد بمثابه يك اسلحه تلقى گردد". بديهى است كه اروپا از لحاظ نظامى بسيار ضعيفتر از آمريكاست و قدرت رقابت نظامى با او را ندارد، چرا كه قدرتهاى اروپائى محور تشكيل اتحاد خود را نه بر مبناى گسترش قدرت نظامى بلكه بر پايه اتحاد اقتصادى و پولى بنا نهادند. اروپائى كه از اين روند سر برآورده امروز تازه شروع به قدرتنمائى كرده است. براى اروپا اين نشانگر قدرت اوست كه دعواى خودش با ايالات متحده _بر سر اينكه شركتهاى آمريكائى بابت صادراتشان از معافيت مالياتى بر سودهايشان بهرهمند ميشوند_ را در مقابل سازمان تجارت جهانى مطرح كند و برنده اين دعوا شود) .4 يا اينكه بتواند، بنام اصل رقابت، مانع ادغام دو شركت بزرگ آمريكائى )جنرال الكتريك و هانىول( شود و ايندو غول صنعتى را مجبور كند كه به اين تصميم گردن نهند. دهسال پيش چنين مواردى حتى قابل تصور نبودند. اينها همه بمعناى تولد يك »قدرت« جهانى است، حتى اگر اين قدرت از قماش "قدرت نرم" باشد )soft power، اصطلاحى كه جوزف ناى بكار ميبرد(. از يكسال پيش تا كنون، اختلاف نظر ميان اروپا و آمريكا در رابطه با مسائل جهانى شدتى بيشتر از پيش گرفته است. عمدهترين زمينههاى برخورد عبارتند از: عدم توافق بر سر معاهده كيوتو )در مورد محيط زيست(، اختلاف بر سر معاهده مربوط به سلاحهاى ميكربى )باكتريولوژيك(، اختلاف بر سر دادگاه جنائى بينالمللى، سخنرانى بوش در مورد "محور اهريمنى" و سرانجام پروژه حمله يكجانبه نظامى به عراق. همه اينها بهيك معنا دعوائى بر سر اداره امور )gouvernance( جهانى است. اروپائى كه در پى تنظيم قوانين بازى بينالمللى است در مقابل آمريكائى كه چندان اعتنائى به اين مشغوليت ندارد ايستاده است. اخيرا در رسانههاى جمعى سعى بر اينست كه اين اختلافات را به جهانبينى و يا فرهنگ سياسى متفاوت در اروپا و آمريكا نسبت دهند. سلطه اين نظرات در كشورهاى اروپائى، بخصوص سلطه آنها در شكل كاريكاتور شده شان، حتى به اين منجر ميشود كه يك اروپاى ناجى حقوق بشر و دموكراسى در جهان را در مقابل آمريكاى ابرهژمونيكى كه تنها به زبان اسلحه حرف ميزند قراردهد. اما واقعيت چيز ديگريست: اروپا كه قدرت خود را نه بر ستون نظامى بلكه بر شالوده اقتصادى بنيان گذاشته است، از لحاظ نظامى و استراتژيك در برابر حريف آمريكائى خود قدرت هماوردى ندارد. قدرت امپريايسم اروپا، با همه تضادهائى كه ميان دولتهاى تشكيلدهنده آن وجود دارد، كه موفقيتش را در چارچوب انتظامات و قوانينى كه بشكل "چندجانبهگرايانه" تعريف شدهاند بدست آورده، در برابر آمريكا هنگاميست كه در زمين اين انتظامات و قوانين، و نهادهاى بينالمللى تضمين كننده آن )مانند سازمان ملل متحد و اقمار آن(، بازى كند. پس طبيعى است كه اروپا هوادار آن شكل از اداره امور جهانى باشد كه تنها بر مبناى رابطه قدرت نظامى تعريف نشده بلكه برطبق ضوابط و مقررات رفتار ميكند. تاكيد اروپا بر قوانين و نهادهاى بين المللى توجيهى براى موقعيت اروپاى واحد است. اروپا چاره ديگرى جز اين ندارد كه هماوردى با رقيب را به زمينى انتقال دهد كه در آن قدرتمند است؛ و مشخصات اين زمين چنين است: تاكيد بر شكل اداره امور جهانى، و برجسته كردن نقش و اهميت نهادهائى با اتوريته جهانى بعنوان مرجع نهايى تصميمگيريهاى در مورد مسائل متنوع جهانى )اعم از سياستهاى توسعه، تنظيم بازارها، حفاظت از محيط زيست، مبارزه با تروريسم و غيره(. عروج قدرتهاى منطقهاى در نظم نوين جهانى روابط بينالمللى كنونى بشكل ويژهاى با مدل پيشين تفاوت دارد. از اين پس ايالات متحده مجبور است كه با قدرتهاى متوسط و كوچك مانند چين، روسيه، هند، اندونزى، و فردا با ايران نيز، روابط دوجانبهاى را كه در آن خبرى از وابستگى يكجانبه نيست ايجاد كند. تغيير توازن قوا در ميان قدرتهاى منطقهاى تنها به معناى ايستاى آن، يعنى قوى شدن يكى و ضعيف شدن ديگرى، انجام نگرفته؛ بلكه تحولات استراتژيك ديناميسم تازهاى در جهان پديد آوردهاند. نتايج واقعه 11 سپتامبر و تغيير و تحولات پس از آن موقعيت روسيه را بعنوان يك قدرت منطقهاى بيش از همه محكم كرد. نزديكى روابط امريكا و روسيه تا جائى پيش رفت كه مقدمات پيوستن اين كشور را به پيمان ناتو فراهم آورد و ورود آنرا به سازمان جهانى تجارت در آينده نزديك تسهيل كرد. دولت روسيه براى اين همه مواهبى كه بدست آورد بهاى چندانى نپرداخت: برچيدن پايگاههاى خود در كوبا و ويتنام )كه مورد استفاده چندانى نداشتند(، باز كردن حريم هوائى خود بروى "كمكهاى انسانى" ارتش آمريكا، و در اختيار گذاشتن چند پايگاه در تاجيكستان. كار در باقى جهوريهاى سابق در آسياى مركزى از اينهم راحتتر بود: از زمان سقوط شوروى، روسيه هيچگونه اتحاد منطقهاى ايجاد نكرده است. »جامعه دولتهاى مستقل«، كه 12 تا از 15 جمهورى سابق شوروى را در بر ميگيرد، بازار واحد اقتصادى تشكيل نداده و تشكيلات امنيتى منطقهاى نيز بوجود نياورده است. روابط سياسى، اقتصادى و نظامى موجود ميان اين كشورها دستجمعى نيست، بلكه هر يك از آنها روابط دوجانبه، و فاقد هرگونه ويژگى براى روسيه، دارد. درنتيجه، آمريكا براى كسب پايگاه در ازبكستان و قرقيزستان مستقيما بهخود اين كشورها مراجعه كرد و تنها روسيه را از آن مطلع گردانيد. رژيم حاكم بر روسيه ايجاد يك منطقه امن در جنوب اين كشوررا عليرغم حضور نظامى آمريكا مفيد ارزيابى كرده و همسايگان آسياى مركزى خود را براى تحقق آن تشويق نمود. روابط مستقيم با امريكا دروازههاى پيروزى را براى روسيه باز كرده است و موقعيت اين كشور از طريق ديناميسم اين "همكارى در راس قدرت" بعنوان يك قدرت منطقهاى تثبيت ميشود) 5. روسيه درصورت ورود به ناتو و بازى با كارت اروپا موقعيت خود را در جبهه مبارزه با چين، كه بويژه به سبب ميزان جمعيت چين تهديدى براى روسيه محسوب ميشود، و نيز در جبهه مبارزه با ناسيوناليسم اسلامى در چچنى، نيز محكم خواهد كرد. اين همه برگهاى برندهاى كه رژيم حاكم بر روسيه كسب كرده است او را بهيچ وجه در موقعيت وابستگى به هژمونى آمريكا قرار نداده، كمااينكه روابط اقتصادى و سياسى او با كشورهاى تشكيل دهنده "محور اهريمنى" اخيرا دوباره فعال شده است. بتازگى رهبر كره شمالى در مسافرت رسمى به روسيه با پوتين ديدار كرده است. در نيمه دوم ماه اوت، و در اوج مباحثات بر سر مداخله نظامى آمريكا به عراق، مسكو برنامه خود مبنى بر انعقاد يك قرارداد همكارى اقتصادى پنج ساله با عراق در بخشهاى نفت، برق و راهآهن را مورد تائيد قرار داد. در پايان ماه ژوئيه مقامات روسى از يك برنامه دهساله احداث پنج رآكتور هستهاى در ايران، علاوه بر نيروگاه بوشهر كه در سال 2003 بپايان خواهد رسيد، پرده برداشتند). 6.در دوران جنگ سرد، كشورهاى خاور دور هم طبعا موضوع رقابت ميان آمريكا و شوروى بودند. هند در سالهاى اوليه شكوه و جلال كشورهاى "غيرمتعهد"، و چين در دوران مائو، كه موفق شدند از بازى سهگانهاى كه با دو ابرقدرت براه انداختند با موفقيت بهرهگيرند، استثنائاتى بر اين قاعده بودند.( پايان جنگ سرد در آسياىخاورى موجب برآمدن قطبى مركب از چين و متحدين نزديكش مانند پاكستان، بيرمانى، كره شمالى، در مقابل باقى كشورهاى اين منطقه گرديد. پس از 11 سپتامبر قدرت مانور چين برخلاف روسيه كاهش يافت. در غرب چين، ادامه حيات رژيم پاكستان تنها با قرار گرفتن در كمپ آمريكا ممكن شد و در شرق آن، نقش نظامى ژاپن با اعزام سمبليك ناوگان به اقيانوس هند، برجسته گرديد. همه اينها، استراتژى چين را در منطقه از زمان پايان جنگ سرد مورد بازبينى قرار ميدهد. رژيم بنيادگراى حاكم بر هند نيز با تمام امكانات هستهاى خود براى تشكيل يك ائتلاف ضد چينى قدم پيش گذاشته و در اينامر از پشتيبانى روسيه برخوردار است. امروز، با تركيبات جديد استراتژيك، موقعيت رقباى مستقيم پكن، كه در مرتبه اول آن هند و ژاپن قراردارند، بعنوان قدرتهاى منطقهاى مستحكم ميگردد. وجود كشورهاى پرجمعيت "اسلامى" در آسياى خاورى و مركزى اهميت استراتژيك مجموعه اين منطقه را براى آمريكا بالا ميبرد. در اين يكساله افزايش كمكهاى نظامى به رژيمهاى ارتجاعى اين منطقه، و همچنين حمايت سياسى از آنان، يك قاعده بوده است. از رژيم نظامى مشرف در پاكستان و رژيمهاى آسياى مركزى كشورهائى كه از فروپاشى شوروى بوجود آمدند تا نظاميان اندونزى و رژيم نيمه-اسلامى در مالزى. بديهى است كه در چارچوب منطق امنيتى جديد، اتكاء آمريكا به متحدين فعلى در اين منطقه مطلقا بدون هيچ رجوعى به "دموكراسى" و "حقوق بشر" صورت ميگيرد. )برخلاف دوران پيشين كه مداخلات آمريكا در امور مناطق ديگر تحت نام دفاع از "دموكراسى و حقوق بشر" انجام ميگرفت. مشخصا در سازمان ناتو است كه تغيير و تحولات خصلت نماى ايندوره اتفاق افتادهاند. در سال 1989، پس از سقوط ديوار برلين هيچكس نميدانست با ناتو چه كند. ميتران پيشنهاد ميكرد كه اين سازمان با شركت روسها و بدون حضور آمريكائيان به يك "كنفدراسيون اروپائى" تبديل شود. در سال 92 آمريكا سياست خود را بر ناتو تحميل كرد. اين سياست مبنى بر استراتژى براهاندازى دوباره ناتو و مهار )containment( روسيه بود. پس از جان گرفتن ناتو، اولين گروهى كه به آن راه يافت مركب از كشورهاى لهستان، مجارستان و جمهورى چك بود، و جمهوريهاى بالتيك نيز نامزد ورود به ناتو است. )همچنين يك گروه از جمهوريهاى شوروى سابق يعنى اوكراين، گرجستان، ازبكستان، آذربايجان و مولداوى وارد پيمانهاى همكارى با ناتو شده اند.( راه دادن اين كشورها به ناتو جزئى از سياست آمريكا بود كه در درجه اول روسيه را بعنوان رقيب تعيين ميكرد و در درجه دوم "پايه اروپائى" و بويژه فرانسه را در درون خود ناتو منزوى و خنثى مينمود. 11 سپتامبر و سياست روسيه در قبال اين واقعه تمام اين برنامه را بباد داد. غرولندهاى ضد روسى كشورهاى بالتيك و لهستان خاموش شد، و آمريكا ديگر در قيد دميدن بر آتش ضد روسى نيست. ورود روسيه به پيمان ناتو بمعناى پايان كار اين سازمان و تبديل آن به جمع تصميمگيرى نظامى كشورهاى "شمال" خواهد بود. »گوندليزا رايس«، مشاور امنيتى پرزيدنت بوش، اعلام كرده است كه امريكا از اينپس مانع كشورهاى اروپائى در ساختن ابزار دفاع مشترك خود نخواهد شد. اما خاورميانه در دل اين تحولات، بدلايل روشن، جايگاه ويژهاى دارد. در طول جنگ سرد اهميت خاورميانه براى واشنگتن، با توجه به موقعيت جغرافيائىاش كه آنرا به كمربند جنوبى اتحاد جماهير شوروى تبديل كرده بود، بيش از هرچيز استراتژيك بود. دلائل جانبىتر ديگرى از قبيل وجود بازار بزرگ )در درجه اول براى فروش تسليحات نظامى( و نيز دسترسى به نفت ارزان، حضور فعال آمريكا را در اين منطقه توضيح ميداد. هدف اوليه آمريكا، كه از ميدان بدر كردن ديگر رقباى غربى بود، با شكست غيرمنتظره جنگ انگلستان و فرانسه در سوئز در سال 56، و سرانجام همچنين با خروج بريتانيا از خليج در اواخر سالهاى 1960، خودبخود متحقق شد. سياست آمريكا در تشكيل يك اتحاد وسيع ضد شوروى و متحدين منطقهايش، در شمال خاورميانه )تركيه و ايران( بسرعت متحقق ش،د اما در جنوب اين منطقه بدليل تجمع كشورهاى عرب و اسرائيل و مسئله فلسطين با مشكلات بسيار مواجه گرديد. نزديكى امريكا به مصر و حمايت بىقيد و شرط آن از عربستان سعودى از اين ملاحظات نشات ميگرفت. اهميت خاورميانه براى آمريكا بحدى بود كه بارها به مداخله مستقيم و نظامى در آن مبادرت كرد ايران 1953، لبنان 1958، اردن 1970، لبنان 1983، و سرانجام جنگ خليج 91_90 كه به هدف ديگرى صورت گرفت. با از ميان رفتن چارچوب دوران جنگ سرد، خاورميانه جايگاه سابق خود را از دست داد و غرب سياست انتظار آميخته به بيتفاوتى را در مقابل اين منطقه )بغير از موارد بحرانى مانند فلسطين_اسرائيل و نيز عراق( درپيش گرفت. در سالهاى 1990، مبادلات تجارى غرب با جهان عرب در كمترين حد خود جريان داشت. بويژه با گسترش منابع ديگر انرژى بغير از نفت، و همچنين گسترش غيرمتمركز منابع و بازارهاى نفتى در جهان )روسيه، مكزيك و آفريقا(، نياز به نفت در اين منطقه در مقايسه با سالهاى هفتاد بسيار كمتر بود و اكنون اين بيشتر كشورهاى توليد كننده در اين منطقه هستند كه بايد براى نفت خود بدنبال مشترى بگردند. به نظر بانك جهانى، خاورميانه )كه جمعيت آن تا سيزده سال ديگر به 400 ميليون نفر خواهد رسيد( درحال خروج از اقتصاد جهانىاست. آهنگ رشد اقتصادى در اين منطقه تنها دوسوم متوسط رشد در ساير كشورهاى درحال توسعه است. در فااصله سالهاى 85 و 95، درآمد سرانه در مجموعه جهان عرب رشد نكرده، و با توجه به رشد جمعيت منفى بوده است؛ در حاليكه در همين دوران درآمد سرانه مجموعه كشورهاى درحال توسعه 32 درصد افزايش داشته است) 7.در بخش بزرگى از اين كشورها، بنيادگرائى اسلامى بالا گرفته است. در مصر، كه با ركود طولانى اقتصادى و بحران شهرى روبرواست و اقشار حاشيهاى شهرى در حال افزايشند، يا در عربستان سعودى، كه با افزايش جمعيت و كاهش درآمد نفتى مواجه است، انتگريسم اسلامى، نه تنها در ميان اقشار پيشامدرن و يا اقشار حاشيهاى، بلكه در ميان جوانان تحصيلكرده و دانشگاهديده كه از بازار كار رانده شده و از جايگاه اجتماعى محرومند، رشد كرده است. در سال 96، و بدنبال تلاش واشنگتن براى منزوى كردن ليبى، ايران، عراق و سودان و "بايكوتى" كه بخشهاى انرژى ليبى و ايران را شامل ميشود، اروپائيان و بويژه فرانسه به اين منطقه دوباره راه پيدا كردند و برخى متحدين آمريكا، بويژه مصر، از ورود اروپا استقبال كرده و بهآن روى آوردند. از اينپس رقابتهاى اروپا و آمريكا در اين منطقه خود را بويژه در بخش فروش تسليحات نشان ميدهد. از 11 سپتامبر به بعد اين تصوير نيز درهم ميريزد، و آمريكا مجبور است كه براى هماهنگ كردن سياستهاى خود در خاورميانه با واقعيات جهان تلاش كند. اوضاع ناهمگون موجود در كشورهاى اين منطقه باعث شد كه تلاشهاى ضد و نقيض در جهات مختلف صورت گيرد. )بررسى اوضاع خاورميانه بطور عام، و فلسطين و ايران بطور خاص. مناطق بلاتكليف و ژئوپوليتيك "آشوبزدگى" قرار بود كه پس از پايان جنگ سرد، نظم نوين تكقطبى متكى به پيروزى بازار و گلوباليزاسيون به حاكميت دموكراسى ليبرالى بر جهان منتهى گردد، نيكبختى و رفاه را براى مردم در اقصى نقاط جهان بهمراه بياورد، و همراه با آن فاصله ثروت ميان كشورهاى غنى و فقير را كمتر كند. اما در يكدهه گذشته نهتنها فاصله طبقات در سطح جهان افزايش يافته و تفاوت درآمد و سطح زندگى اقشار فقير و غنى، چه در كشورهاى پيشرفته، چه در كشورهاى "درحال توسعه" و چه در كشورهاى رسما فقير بيشتر شده، بلكه موجب شده كه كشورهاى فقير با سرعت فقيرتر شوند و بر تعداد آنها بشكل حيرتانگيزى افزوده شود: درطول دهساله اخير شمار كشورهاى رسما فقير، كه 600 ميليون نفر را دربر ميگيرد، از 25 به 49 رسيده است. اكثريت اين كشورها در قاره افريقا قرار دارند. از زمانيكه سنگال نيز به اين ليست پيوسته است، 34 كشور در جنوب صحرا بخش آفريقائى اين مجموعه را تشكيل ميدهند، و بنظر ميرسد كه غنا و كنگوى برازاويل هم بزودى به اين مجموعه ملحق شوند) 8. بخش بزرگى از اين كشورها به مناطقى تعلق دارند كه محصول شكلگيرى پديدهايست كه در نظم جهان پس از جنگ سرد به "ژئوپوليتيك درهمريختگى" معروف شده. همچنين "مناطق درهمريخته و بلاتكليف" تنها به كشورهاى رسما فقير محدود نميشود. در اين مناطق بين 300 تا 350 ميليون نفر زندگى ميكنند. در برخى از اين نقاط وضعيت بىثباتى و جنگ دائم ميان دستجات مسلح و "بىدولتى" قدمت بسيار داشته و از دوران جنگ سرد آغاز شدهاند كه هر يك بدليل ويژهاى در رقابت ميان دو بلوك حل نشدند مانند مناطقى در برمه، يمن، ليبريا، سيرالئون، افغانستان، سودان، سومالى و غيره )در سومالى گروهها و قبائل مختلف با هم ميجنگند با اين هدف آگاهانه كه هيچ دولتى نتواند شكل بگيرد(. گروه ديگرى از اين مناطق مستقيما محصول فروپاشى شوروى و يوگسلاوى در بالكان ميباشند، و دسته ديگر از پس از پايان جهان دوقطبى جنگ سرد عروج كردند. جهان تكقطبى پس از جنگ سرد ژئوپوليتيك "جهان مفيد" و "جهان زائد" را بوجود آورد و، چون پتانسيل اين "جهان زائد" در متزلزل كردن جهان مفيد كم بود، بخش اعظم اين مناطق بحال خود رها شدند. سياست جارى حفظ وضع موجود بود، عليرغم اينكه گاهبگاه مداخله نظامى )و يا سياسى( از سوى قدرتهاى امپرياليستى بمنظور اجراى ماموريتهاى "انساندوستانه" و برقرارى صلح كه بنام "حقوق بشر" و "دموكراسى" در مناطقى كه از لحاظ غرب استراتژيك تلقى ميشدند صورت ميگرفت، اما اين مداخلات نيز بهبرقرارى وضعيت باثباتى در اين مناطق منجر نميشد. در اين مداخلات امپرياليستى دلائل و ملاحظاتى از قبيل حفظ امنيت منطقه نقش اساسى داشت )بالكان براى اروپا به اين دليل مهمتر از اندونزى بود(. پيش از 11 سپتامبر، با فرض براينكه اغتشاشات و بحرانهائى كه خصوصيات مشخصا قومى و محلى دارند نميتوانند صادر شوند، خطر گسترش اين اوضاع حتى به مناطق همجوار چندان جدى گرفته نميشد. اوضاع افغانستان، بجز موج پناهجوئى كه به كشورهاى همسايه واريز كرد، خطر ديگرى براى ثبات منطقه بشمار نميامد. اما با 11 سپتامبر تمام اين تصاوير و تعابير از "كانونهاى آشوب" و مناطق بىدولت، و يا بىدولت موثر، ازهم پاشيد. با 11 سپتامبر معلوم شد كه بىثباتى و بلاتكليفى سياسى در مناطقى كه زندگى اجتماعى در آنها معلق شده ميتواند به منابع خطر بالفعل براى غرب تبديل شود و مستقيما امنيت آنرا مورد تهديد قرار دهد. پس ميبايست به اين اوضاع خاتمه داد. بنابراين يكى از اهداف نظم نوين اين شد كه پرانتز اين تحول ژئو_پوليتيك محصول پايان جنگ سرد را ببندد. اما رقابتها و تناقضات ميان قدرتهاى بزرگ، و همچنين ميان قدرتهاى منطقهاى، كار را براى آمريكا در تامين ثبات سياسى و حكومتى در اين مناطق سخت ميكند. گرايش آمريكا )ونيز ساير قدرتهاى غربى( براى بازگرداندن ثبات سياسى و "نظم" و براى مهار نمودن اعتراضات، و تعيين تكليف در اين مناطق به اينست كه با رژيمها و نيروهاى ارتجاعى موجود بندوبست كنند، و تم "حقوق بشر" و دفاع از ارزشهاى ليبرالى در تعيين تكليف اين نقاط دردستور قرار ندارد. سودان بارزترين نمونه استراتژى آمريكا مبنى بر تامين ثبات و نظم در مناطق رهاشده و بلاتكليف لز طريق تكيه بر رژيم ارتجاعى اسلامى است. پس از 19 سال جنگ ميان شمال و جنوب سودان، ميان دولت و ارتش آزاديبخش خلق سودان )شورشيان مسيحى و انيميست در جنوب(، تحت فشار موثر آمريكا در تابستان جارى معاهدهاى ميان دو طرف بهامضا رسيد)9(. آمريكا طى چند ساله اخير دشمنى خود را با دولت سودان و حمايت غيرمستقيم خود را از چريكهاى جنوب پنهان نميكرد. سودان اسلامى كه در سال 1998 توسط آمريكا بمباران شد )يك كارخانه داروسازى هدف اين بمباران بود( و بمدت طولانى در ليست سياه آمريكا قرار داشت )چون ميان سالهاى 91 و 96 ميزبان بن لادن بود(، امروز بهطرف اعتماد او تبديل شده است. همه ناظرين در خارطوم از سرعت پيروزى آمريكا )كه پس از روىكار آمدن دولت بوش اولين تماسها را با خارطوم برقرار كرد( در مجبور كردن دولت سودان و شورشيان جنوب به امضاى قرارداد ابراز حيرت كردند. طرفين اين توافقات تنها دولت سودان و اپوزيسيون مسلح جنوب ميباشند و طبعا احزاب سياسى ديگر درگير مذاكرات و توافقات نبودهاند. بهگفته رونالد مارشال، فرستاده ويژه آمريكا به سودان، دولت سودان از نظر واشنگتن بهترين طرف مذاكره است، چرا كه نسبت به فشارهائى كه آمريكا وارد ميكند بسيار حساستر از هر دولتى است كه مشروعيت دموكراتيك داشته باشد. اين مسئله در ميان اپوزيسيون سودان، احزاب ليبرال و محافظهكار موجب جدلهائى شده است كه مشابه آنرا در آينده نه چندان دورى ممكن است از اپوزيسيون ايران بشنويم: حزب وحدتگراى سودان از اين اظهار نگرانى ميكند كه آمريكا در سودان دموكراسى را قربانى منافع ژئواستراتژيك خود ميكند و اظهارات فرستاده ويژه آمريكا به سودان در اواخر سال 2001 را شاهد مياورد كه گفته بود مقدمترين امر پايان دادن بهجنگ 19 ساله داخلى در اين كشور است. اين حزب از برقرارى آتش بس در ارتفاعات نوباس اظهار رضايت ميكند ولى معتقد است كه اعلام قبول اصول دموكراتيك از سوى دولت سودان واقعى نيست. برعكس حزب امت، اعتقاد دارد كه تحت فشارهاى مردمى و بينالمللى اين تعهدات دولت واقعى است و بايد به اين توافقات و تعهدات دموكراتيك بيان قانونى و قضائى داد و حمايت مردم را نسبت بهآن جلب نمود تا بتواند دوام آورد و ثبات لازم را براى توسعه و بازسازى كشور تامين كند. در اندونزى نيز سياست امريكا براى ايجاد ثبات با تكيه بر دولت و ارتش متكى است. تلاش آمريكا براينست كه ميان مسلمانان جدائىخواه "آچه"، در كرانه غربى جزيره سوماترا با جمعيت 4 ميليون)10(، و دولت و ارتش صلح برقرار شود تا مسئله در اين منطقه از طريق سياسى و ترجيحا با حفظ تماميت ارضى اندونزى حل شود. پاول در سفر اخير خود به اندونزى يادآورى كرد كه آمريكا حساب مطالبات "هويتى اسلامى" را از تروريسم جدا كرده و پاسخ به آنها را تنها از طريق سياسى ميسر ميداند. آمريكا اميدوار است كه با يك كمك نظامى به اندونزى طرفداران راه حل سخت نظامى را در مورد "آچه" خنثى كند. بهررو دولت جاكارتا ناچار شد كه قدمى به عقب بردارد و ارسال نيروى بيشتر و برقرارى حكومت نظامى در اين منطقه را بتعويق بيندازد. در صورتيكه كنگره آمريكا به از سر گيرى كمكهاى مستقيم نظامى اين كشور به اندونزى )كه از سال 99 بدليل رفتار نظاميان و دولت در تيمور شرقى قطع شده بود( راى مثبت دهد، آمريكا ابزار لازم براى فشار بر دولت اندونزى و نظاميان را براى تحميل راه حل مورد نظر خود خواهد داشت. بهمان ترتيب "مهاذير محمد" نخست وزير اسلامى مالزى نيز كه در غرب قهرمان "حقوق بشر" شناخته نميشود و سابقا بهمين بهانه مورد بىمهرى آمريكا قرار گرفته بود، امروز مورد عنايت كاخ سفيد قرار گرفته و قرار است به مجموعه رژيمهاى فعال در مبارزه با تروريسم در منطقه بپيوندد. بيشك نقطه عطف 11 سپتامبر تمام معناى واقعى خود را در يك دوران تاريخى نشان خواهد داد، دورانى كه ما هنوز در ابتداى شكلگيرى آن هستيم. همانطور كه قبلا نيز اشاره شد، روند پاىگيرى نظم نوين جهانى راه هموارى نبوده و مملو از تناقضات و برخورد منافع قدرتهاى بزرگ و كوچك است. وقايعى كه طى اين يكساله و پس از جنگ افغانستان رخ دادهاند تنها گرايشات دوران تاريخى جديد را در زمينه رابطه ميان قدرتهاى امپرياليستى در درون خود و نيز با قدرتهاى منطقهاى و تشديد تناقضات آنها، در حركت بسوى تعيين تكليف سياسى در نقاط بحرانى و بلاتكليف جهان با تكيه بر ارتجاعىترين نيروهاى موجود از سوى قدرتهاى بزرگ، ترسيم ميكنند. اما اين تنها تصوير گرايشات ممكن در آنسوى خط است، در اينسوى خط، راه بر گرايش ديگرى باز است: محدود شدن قدرت آمريكا و تشديد تضادهاى قدرتهاى امپرياليستى، شرايط را براى عروج جنبش اعتراضى سوسياليستى آمادهتر ميكند. برآمد جنبشى از نوع سوسياليستى، ميتواند مسير اين دوران تاريخى را بشكلى ريشهاى تغيير دهد. در عصرى كه در ابتداى آن هستيم سوسياليسم هم راهحل بازى است. زيرنويسها: 1 _ مقصود از موضع اروپاى واحد در اينجا فصل مشترك مواضع دولتهاى اروپائى است كه بيشك با يكديگر متفاوتند: در يكسر انگلستان و سپس ايتاليا و اسپانيا قرار دارند، و درسر ديگر آن آلمان و سپس فرانسه. 2 _ Joseph S. Nye امروز ريشسفيد دانشكده "كندى" در دانشگاه "هاروارد" است.
3 _ "تركهائى در جهان غرب" _ نكاتى از سخنرانى فرانسيس فوكوياما در كنفرانس ملبورن بنقل از اينترنشنال هرالد تريبون 9 اوت، در لوموند 19 اوت .2002 4 _ سيستم معافيت مالياتى شركتهاى آمريكائى صادركننده كه عمليات تجاريشان از را طريق شعباتشان در مناطقى كه به "بهشتهاى مالى" معروف شدهاند صورت ميدهند )كه صادركنندگان آمريكائى را نسبت به رقباى اروپائيشان در موقعيت برترى قرار ميدهد(، از سال 84 برقرار است. شركتهاى بزرگ بسيارى چون بوئينگ، ميكروسافت، كداك، جنرال موتورز، ... از اين رژيم بهرهمند شدهاند. شكايت اروپا به سازمان جهانى تجارت از سال 98 در جريان است و حكم صادر شده در 31 اوت سال جارى از اين لحاظ يك پيروزى بيسابقه شناخته ميشود كه اروپا را مجاز ميكند كه بهواردات خود از آمريكا مبلغى معادل 4ميليارد دلار )مبلغ مورد مطالبه اروپا( ماليات ببندد. البته احكام و غرامتهائى كه سازمان جهانى تجارت تعيين ميكند عمدتا نه بمنظور گرفتن خسارت بلكه بههدف مجبور كردن كشور محكوم بهرعايت قوانين تجارت جهانى است.
.5- Youri Levada et Marie Mendras, "L'alliance opportuniste de Vladimir outine et George W. Bush", ESRIT, Aout-septembre 2002 6 _ لوموند 23 اوت 2002 .7 _ STEVEN SIMON, "WASHINGTON ET LE MONDE ARABE", OLITIQUE INTERNATIONALE , no. 49 .8 _ ROBLEMES ECONOMIQUES, no. 0272 كشورهائى كه رسما فقير شناخته ميشوند بر مبناى معيارهاى اقتصادى و اجتماعى دستهبندى شدهاند: بويژه توليد ناخالص سرانه كمتر از 900 دلار در سال، شكنندگى اقتصادى )تنوع ناكافى اقتصادى و شكنندگى مبادلات(، سطح پائين بهداشت، عدم دسترسى بهامكانات درمانى و بهداشتى، آموزش، تغذيه،... كشورهائى كه بيش از 75 ميليون نفر جمعيت دارند رسما فقير تلقى نميشوند. در كشورهاى رسما فقير، متوسط درآمد ناخالص سرانه در سال 230 دلار است، )اين مبلغ در كشورهاى توسعه يافته به 25 هزار دلار ميرسد(. "اميد زندگى" در اين كشورها 50 سال است در حاليكه در كشورهاى درحال توسعه 65 سال و در كشورهاى توسعه يافته 78 سال است. 9 _ اين توافقات خودمختارى شش سالهاى را براى جنوب برسميت ميشناسد و با اتمام اين دوره رفراندمى در جنوب سرنوشت تماميت سودان را تعيين خواهد كرد. بموجب اين توافقنامه قانون شرع كه در سودان حاكم است در جنوب اعمال نخواهد شد. 10 _ جنگ داخلى در اين منطقه )(Atjeh از سال 1976 به اينسو 12000 قربانى گرفته است. دولت اندونزى از ابتداى سال جارى يك خودمختارى ويژه براى آن در نظر گرفته است كه هيچ نتيجهاى نداده و دولت درنظر دارد تا با اعزام نيروى نظامى بيشتر شورش را مهار كند.
|