29 دسامبر 2009
فقط رژیم نترسیده، مسعود بهنود هم می نویسد "دلهره دارم". (وبلاگ شخصی بهنود، 28 دسامبر) چرا؟ چون مردم به بهانۀ عاشورا به خیابان ها ریختند و نشان دادند که مصصم اند با دست خالی هم شده کاری کنند تا توپ و تانک و بسیجی و کهریزک واقعا بی اثر شود. بهنود تنها نیست، و بیشک حرف دل همۀ آن لیبرال ها و اصلاح طلبانی را می زند که از آغاز جنبش جاری چنین تبلیغ کرده اند که این جنبش ذاتأ "غیرخشونت آمیز" است، همان اهداف اصلاحات طلبی را دنبال می کند، و ابدا شیوه های انقلابی را اتخاذ نخواهد کرد. به رغم این تبلیغات، اتخاذ شیوه های انقلابی برای پیش روی جنبش اجتناب ناپذیر است، و در دو ماه اخیر سیر عینی جنبش با سرعت فراینده ای این حقیقت را نشان می دهد: 13 آبان، 16 آذر، 6 دی. در برابر سیر واقعی جنبش چه می توانند بکنند؟ راه چارۀ سیاسی ای ندارند، این است که از احساسات شان حرف می زنند و پند اخلاقی می دهند.
برای آنها که سابقۀ بهنود را می شناسند خالی از تفریح نیست که شاهد باشند او از اوج قلۀ اخلاق نگران سقوط تودۀ مردم به بی اخلاقی شود: "ما شکست خوردیم. اهل مدارا و تسامح شکست خوردند... امیدوار بودیم که دیگر دادمان را با مشت و گلوله نستانیم... آیا قرار است نسل امروز... از همان راه بگذرد؟ راست بگویم دلهره دارم." یک لحظه فرض کنیم که واقعا بهنود چنان از خشونت بیزار است که با دیدن اعتراضات خشونت آمیز خیابانی هر معیار سیاسی و اجتماعی دیگری در چشم او رنگ میبازد. آری، یک لحظه فرض کنیم که، گاندی که سهل است، اصلا خود عیسی مسیح در کالبد او حلول کرده و آقای بهنود جز اشاعۀ مهرورزی و محکوم کردن خشونت رسالتی ندارد. سوال این است: چرا این روحیۀ مسیحایی وقتی مردم قربانی خشونت هستند هیچگاه نمی جنبد؟
موارد خشونت سیاسی رژیم به کنار، گیرم مسیحای ما نیز حکومت را حق امپراتور می داند. اما وقتی کارگران سنندج را، از زن و مرد، به جرم برگزاری جشن اول مه به تختۀ شلاق بستند چرا صدایی از بهنود در نیامد؟ وقتی کارگران خاتون آباد را، که تنها جرم شان این بود که نمی خواستند شغل شان را از دست دهند، به گلوله بستند بهنود کجا بود؟ آیا سوء تغذیه، تحصیلات ناقص، محرومیت از بهداشت و فرهنگ برای چند میلیون کودک که تنها جرم شان این است که در خانواده ای با دستمزد زیر خط فقر به دنیا آمده اند خشونت نیست؟ آیا یادآوری وضعیت نیمی از جمعیت ایران واقعا لازم است؟ آن میلیون ها زن و مردی که شش ماه است این جنبش توده ای را با شجاعتی که جهانیان را خیره کرده به جلو رانده اند برای پایان دادن به همین خشونت ها برخاسته اند. گلایۀ بهنود از "خشونت" این جنبش درست مثل این است که کسی قربانی تجاوز را به سبب سیلی ای که به گوش متجاوز زده محکوم کند.
واقعیت این است که بهنود نه مسیح است و نه گاندی، و موعظۀ ضد خشونت او ابدا از فلسفۀ اخلاق مایه نمی گیرد، بلکه کاملا هدفی سیاسی دارد. مسأله این بود و هست که نه فقط موسوی و کروبی و خاتمی و جبهۀ مشارکت ایران اسلامی هدف شان حفظ رژیم است، بلکه لیبرال های سکولار و جمهوری خواه ایران نیز که پارلمان و انتخابات سرلوحۀ برنامه شان است، در جنبش جاری استراتژی شان این است که تعرض را صرفا متوجه دولت احمدی نژاد کنند ولی خامنه ای را از آماج حملات مردم خارج کنند. (مثلا نگاه کنید به قطعنامۀ جمهوری خواهان ایران؛ یا نوشته های چند ماه اخیر بیژن حکمت در سایت اتحاد جمهوری خواهان ایران؛ یا مصاحبۀ عزت الله سحابی در همان سایت با عنوان "مایل نیستیم نظام فرو بپاشد"، که از بخت بدشان انتشارش مقارن با روزی بود که در خیابان های تهران و بسیاری شهرها مردم درگیر نبرد تن به تن با نیروهای نظامی و امنیتی و اوباش سپاه و بسیج بودند!)
با 13 آبان و عمومیت یافتن شعار مرگ بر خامنه ای و مرگ بر ولایت فقیه روشن شد که به زیر کشیدن رژیم جمهوری اسلامی هدف استراتژیک جنبش است. و با 6 دی برای هر ناظر شکاکی هم روشن شد که برای رسیدن به این هدف استراتژیک جنبش می رود تا راه انقلابی را اتخاذ کند. سیل خروشان جنبش لیبرالیسم ایران را در امواج خود غرق کرده است. از لحاظ سیاسی حرفی ندارند و ورشکسته اند، این است که موعظه های اخلاقی بناچار جای محوری در تبلیغات شان پیدا کرده است.
بیش از ده سال است که ترجیع بند تبلیغات ضد سوسیالیستی لیبرالیسم ایران این بوده که مارکسیست ها ایدئولوژیک هستند و می خواهند طرح های مکتبی خود را به جامعه تحمیل کنند؛ ولی لیبرال ها تجربه گرا هستند، از واقعیت حرکت می کنند، به خواسته و آراء مردم، هرچه باشد، احترام می گذارند، و این اثبات دموکرات منشی آنهاست. شش ماه جنبش توده ای نشان می دهد که قضیه درست برعکس است: این مارکسیست ها بوده اند که با تکیه بر دستگاه فکری شان توانسته اند منطق عینی جنبش را بشناسند و شعارها و استراتژی انقلابی خود را بر مبنای خواسته ها و تحرک عینی تودۀ مردم طرح کنند. و این لیبرال ها بوده اند که با توجیهات فکری نامنسجم و ناقص، اسیر پندارهای ایدئولوژیک خود بوده اند و اهداف و استراتژی کاملا ذهنی ای را تنها در انطباق با آرزوهای مکتبی خود در جنبش تبلیغ کرده اند. امروز هم که جنبش آشکارا به راهی می رود که نادرستی تبیین لیبرال ها از خواسته ها و حرکت تودۀ مردم را نشان می دهد، بجای اینکه "دموکرات منشی" به خرج دهند و آراء مردمی که در خیابان ها با پاهای خود رأی داده اند را بپذیرند، مردم را سرزنش اخلاقی می کنند و دلهره گرفته اند! برای امثال بهنود من (با الهام از برتولت برشت) پیشنهاد بهتری دارم: چرا این مردم را منحل نمی کنید و مردم دیگری را بجایش انتخاب نمی کنید؟!
1