دو انحراف درجنبش
محمد حسین
شهریور ١٣٨٨- سپتامبر ٢٠٠٩
در جریان تلاطمات طبقاتی و درجریان رشد تضادها در ایران، گرایش سوسیالیستی برآمد نمود که بر همه دوستان و دشمنانش وجود خود را ثابت نموده است. طی چند سال وطی یک دهه گذشته این گرایش در جریان مبارزه ی سخت نظری، با انواع سوسیالیسم های غیر کارگری و دیگر دشمنان طبقه کارگر، گام به گام جلو آمده و از شکل محفلی خود به شکل یک جریان شناخته شده و حد اقل در طیف فعالین سیاسی و کارگری به یک گرایش قوی تبدیل شده است. هر چند که با رشد این نهال سوسیالیستی دشمنان طبقاتی بر این جریان با تمام توان و بی رحمانه تاختند تا آنرا منکوب نموده و اجازه رشد و انسجام به آن ندهند، اما در راس هرم آن به آن درجه پختگی وانسجام تئوریک وجود داشت که نه تنها درمقابل فشارها، سفسطه ها و جو سازی ها بایستد بلکه گام به گام و درهر مرحله به پیش رفت و جای پای محکمتری یافت. با نگاهی گذرا به بیش ازچند دهه مبارزه طبقاتی و یک دهه اخیر مبارزه جریان در می یابیم که این گرایش تا چه اندازه در حد توان خود موثر واقع شده ودر جبهه ی کارگری پرچم خود را بر افراشته است. بی شک بر هر فعال سیاسی آگاه پیشروی این جریان و مطرح شدن آن به مثابه یک آلترناتیو در میان جریانات سیاسی آشکارشده است. گرایش سوسیالیستی در جریان مبارزه با انواع انحرافات در جنبش چپ و لیبرالیسم ایرانی شکل گرفت و به مرحله کنونی رسیده است. مبارزه گرایش سوسیالیستی تا کنون به درستی با طیف نظریه پردازان تئوریک مطرح که توان بل قوه یا بل فعل به انحراف کشیدن جنبش کارگری و دیگر جنبش های اجتماعی را داشته اند ، صورت گرفته و از فعالیتی صرفا آکادمیک حذر کرده است. اما با رشد و مطرح شدن گرایش سوسیالیستی، هر چند هنوز و همواره مبارزه ای سیاسی و تئوریک در جریان عملی مبارزه در دستور کار است، اما در این مقطع ناچار به کنکاش درونی وبررسی موقعیت کنونی خود، به دلیل رشد کمی وتبدیل شدن به یک طیف سوسیالیستی بزرگ و قابل توجه می باشد. در جریان جدال های طبقاتی فشرده یک دهه گذشته از شکل محفلی و یا صرفا تشکل سیاسی به مجموعه ای از فعالین کارگری، دانشجویی،روشنفکری و... تبدیل شده که هر یک بنا به شرایط و موقعیتها دارای ویژگی های خاص خود می باشند ودرضمن دارا بودن وجوه اساسی و بنیادی مشترک، ویژگی ها و پارامترهای خاص خود را دارند که گاه با هم متفاوت و حتی در مواردی به شکل متناقض بروز می کنند. مبارزه سوسیالیسم کارگری با موانعی که تا کنون در مقابل پیشروی جنبش قرار گرفتند، تماما یک دست و یک شکل نبوده و به فراخور هر بخش از سوسیالیسم کارگری متفاوت بوده است. هر چند که خوشبختانه و در مجموع همه آنها در گذرگاه مبارزه سخت سیاسی از موانع موجود عبور کردند، اما گاه رد پاهای متفاوتی به جا مانده که هر چند کیفیتا آنها را از یکدیگر جدا نمی کند، اما قابل تعمق و بررسی هستند، چرا که در صورت عدم توجه به آنها، در پروسه ، تناقضات می توانند در بستر بی تفاوتی رشد و قوام یافته و آن را با خطر روبرو کنند. یک بار دیگر ضروری می دانم تاکید کنم که، باید توجه داشت همانطور که با رشد گرایش سوسیالیستی از شکل خاص تشکل سیاسی عده ای سوسیالیست، به طیف وسیعتری از آنها در جنبش کارگری و دیگر جنبشهای اجتماعی پیشروی نموده و باز هم خواهد نمود، اما به همین نسبت و به موازات رشد و تکامل آن بازنگری و نقد درونی نیز ضروری می گردد وبی توجهی به آن پیامدهایی جبران ناپذیری در بر خواهد داشت.
گرایش آکادمیک رابطه تئوریی و پراتیک در ادبیات مارکسیستی به کرات مورد بحث قرار گرفته و همه بخوبی می دانیم که رابطه متقابلی بین آنها وجود دارد و نمی توان آنها را ازیکدیگر جدا نمود، اما بدلیل اینکه این موضوع تابعی از شرایط مبارزه طبقاتی است، نمی توان و نباید برای آن حکمی عمومی صادر کرد. در مراحل مختلف مبارزه طبقاتی هر یک از آنها می توانند بر دیگری الویت یابند و تقدم و تاخر آنها دقیقا به شرایط مبارزه طبقاتی وضرورت های دوران مربوط می شوند. در دورانی که مارکس در اروپا مبارزه طبقاتی را پیگیری می کرد ومبارزه بر آمد نموده بود و حتی کمون پاریس را رقم زد ، در حد توان خود در آن شرکت می جست و بر آن تاثیر گذار بود،اما همواره محور فعالیتش بر اساس ضرورتها، تدوین بنیادهای تئوریک مارکسیسم بود. بی شک آثار جاودانه او هم شامل کاپیتال و هم شامل کتاب هایی مثل جنگ داخلی در فرانسه و هیجدهم برومر است، اما به درستی کفه ترازو در دوران حیات او بر محور فعالیت تئوریک او سنگینی می کرد و نتیجه آن نیز گنجینه تئوریکی است که همواره رهنمون عمل مبارزه طبقاتی است. البته این واقعیت را نباید از نظر دور داشت که همه آثار تئوریک مارکس بر گرفته از متن مبارزه طبقاتی پرولتاریا بود، و به هیچ درجه ای نظریه ای محض و انتزاعی نبوده اند، اما در مقایسه با فعالیت پراتیک و سازمان دهنده،بخش فعالیت تئوریک او غالب بود. در جریان مبارزه طبقاتی پرولتاریای روسیه وضعیت به گونه ای دیگر بود، در دوره های مختلف بنا به تغییر شرایط انقلابیون متناسب با آن رویکردهای متفاوتی بروز دادند. در شرایطی که گروه آزادی کار به رهبری پلخانف در خارج کشور فعالیت داشت، محور فعالیت این گروه فعالیت تئوریک و شناساندن مارکسیسم به مبارزان جوان بود. آنها سه جزء و سه منبع مارکسیسم را فرا می گرفتند و با ترجمه آثارمارکس و انگلس به زبان روسی و ترویج مارکسیسم، زمینه را برای پرورش مارکسیست های جوان آماده می کردند و بالاخره همانطور که لنین می گفت گروه آزادی کار در نهات توانست اولین برنامه مارکسیستی روسیه را با وجود تمام نقطه ضعف ها ارائه دهد. بعدها گروه اتحاد مبارزه ... و دیگر محافل مارکسیستی روسیه با پیگیری کم وبیش این طریق، در داخل روسیه و به موازات رشد مبارزه طبقاتی پرولتاریای روسیه، زمینه های ایجاد حزب طبقه کارگر را فراهم نمودند. حزب سوسیال دمکرات روسیه هم گام با رشد تضادهای طبقاتی، به میدان آمد و از این پس مارکسیست ها در فاز بالاتری از مبارزه پا به میدان گذاشتند. تلفیق فعالیت تئوریک و پراتیک از این پس ضرورت شرایط آن دوران است. هر چند که تمام این سالها نیز تا انقلاب اکتبر بنا به افت و خیزها، مثل وقوع انقلابهای 1905 و یا انقلاب فوریه 1917 و یا شکست انقلاب 1905 و دوران ارتجاع استلوپین، مارکسیستها ناچار گاه بیشتر به کار تئوریک و گاه بیشتر به فعالیت پراتیک مشغول می شدند. در دوران انقلاب سازماندهی و تبلیغ و در دوران سرکوب و بحران سیاسی بیشتر فعالیت تئوریک در دستور کار بود. هر چند که در دوران سرکوب، فعالیت تئوریک و در دوران بر آمد جنبش فعالیت پراتیک برای بلشویکها الویت داشت ،اما در تمام این دورانها هرگز تلفیق تئوری و پراتیک کنار گذاشته نشد و نباید فراموش کنیم که در دوران انقلاب 1917 کتاب دولت و انقلاب نوشته می شود ودر دوران ارتجاع استولپین همچنان سازماندهی و مبارزه با انحلال طلبان حزب وجود دارد، اما در مجموع می توان دید که گاه کفه ترازو به نفع یکی از دو نوع فعالیت پایین می آید. اما در مدار مبارزه بر آمد نموده جنبش کارگری، سازماندهی قوی وفعال بلشویکها زمینه های پیروزی طبقه کارگر را فراهم نمود. تشخیص شرایط مبارزه طبقاتی مسئله ای تعیین کننده در گرایش انقلابیون به نوع فعالیتشان می باشد و عدم تشخیص این شرایط نتیجه ای بجز به انحراف کشاندن جنبش در بر نخواهد داشت. اما بطور مشخص با در نظر داشتن شرایط کنونی و موقعیت سوسیالیسم چه نوع فعالیتی را در ایران می توان و باید در دستور کار قرار داد؟ نبردهایی طبقاتی کنونی و توان و موقعیت جنبش ما را به چه نتیجه ای می رساند؟ مبارزه سوسیالیستی یک دهه گذشته چه درس هایی برای ما داشته است. بر مبنای درک صحیح از واقعیات، مبارزه با عمده ترین انحرافات در جنبش در دستور کار سوسیالیست ها قرارگرفت. مبارزه نظری فقط بر مبنای موانع موجود وبزرگ درون جنبش کارگری و در سیر مبارزه طبقاتی انجام شد و هرگز از چارچوب این قاعده خارج نشد. مبارزه سیاسی و تئوریک هر چند با جریانات خاصی بنا به موقعیت آنها انجام شد، اما در هر مورد در واقع کلکسیونی از درک های رنگارنگ غیر پرولتری که از گذشته بروی هم انباشته شده بود،که هر یک بمثابه سدی درراه پیشروی جنبش بودند، وجود داشت که درجریان مبارزه نظری مورد نقد قرار می گرفت و می گیرد. در پروسه این مبارزه سخت که انواع جریانات غیر کارگری در مقابل این جریان صف کشیدند، با تکیه به حقیقت، پیروز میدان بود و پیشروی نمود. هر چند که محور این مبارزه بنا به خصلت آن همواره تئوریک بود، اما این نوع فعالیت تنها در ارتباط تنگاتنگ با مبارزه جاری و موانع موجود آن تبیین می شد و هرگز از این مدار خارج نگردید. در واقع با این شناخت صحیح از روند مبارزه طبقاتی وارد کارزار گردید، که حقیقت را با واقعیات جاری مبارزه پیوند زد و الگوهای کلیشه ای برای مبارزه تئوریک در دستور کار قرار نداد. در سطح جریانات چپ بسیاری از انحرافات و گرایشات گوناگون غیر کارگری با عناوین مختلف وجود داشته و دارند که در هر موردی می توان ساعت ها و روزها در مورد آنها بحث کرد، اما اینکه هر یک از آنها دارای چه جایگاه و موقعیتی بوده و هستند و بنا بر آن تا چه حد قادر بودند که منشا اثر منفی باشند، مسئله گرهی است که همواره به آن توجه شده است. هر چند اشاره به اینکه مبارزه نظری یکی از محورهای اصلی مبارزه بوده، واقعیتی انکار نا پذیر است، هر دو نوع فعالیت تئوریک و پراتیک برای انقلابیون در ایران به یک میزان ضروری هستند،چرا که با رشد جنبش کارگری و تلاش برای ایجاد تشکل های مستقل وحرکت دیگر جنبشها فعالین نباید نسبت به آن کم توجه باشند وضروری است با تمام توان در راستای سازماندهی و سمت و سو دادن به آن دخیل گردند. در شرایطی که پس از دو دهه سرکوب همه جانبه و کشتار هزاران فعال سیاسی و آزادیخواه، بار دیگر جنبش کارگری به حرکت در آمده، فعالین معدود کارگری ناچارند با نیرویی مضاعف در این عرصه فعالیت نمایند. بر همین مبنا نیز گرایش سوسیالیستی در این رابطه ودراین مدت کاملا فعال وتاثیر گذار بوده است. بنا براین ظاهرا انحراف آکادمیک درروند مبارزه موضوعیت ندارد و طرح آن بی مورد است. اما همانطور که در ابتدا به آن اشاره شد، با رشد گرایش سوسیالیستی طیف گسترده تری آنرا شامل می شوند و در نتیجه، بخش روشنفکرانی که به آن روی آورده اند بیش از همه در معرض خطر انحراف آکادمیک هستند. از جمله ویژگی های روابط روشنفکری وجود گرایش "تئوری برای تئوری" است و حتی تئوری انقلابی می تواند نه بمثابه تئوری که رهنمون عمل در جریان مبارزه پرولتاریا است بلکه، بمثابه نظریه ای از بین نظریات دیگر باشد و در رقابت با دیگر تئوری ها معنا یابد. تئوری رهنمون عمل است که در پیوند با مبارزه طبقه کارگر قرار گیرد وازمباحث کلاسیک برای ارضای خصلت های روشنفکری خارج گردد.محیط های دانشگاهی و فضای روشنفکری خارج کشور از جمله مواردی است که می توانند بستر های مناسبی برای رشد گرایش آکادمیک باشند. فعالیت آکادمیک نه بر مبنای حجم کار تئوریک، بلکه در ارتباط یا عدم ارتباط با مبارزه طبقاتی معنا می یابد. هر گاه مبارزه نظری به کانالی برای تقابلی صرفا جدلی و تعقلی تبدیل گردد و ارتباط آن با مبارزه جاری طبقاتی که بطور مشخص در هر مقطعی جریان دارد قطع و یا کمرنگ گردد، مجرای فعالیت آکادمیک در سبک کار تئوریک نمود یافته و برآمد نموده است. بنا بر این با رشد سوسیالیسم و وارد شدن طیف های گسترده تری در این جریان، خطر انحراف آکادمیک نیز افزایش یافته است.رشد انحراف آکادمیک می تواند حتی خود را در نوع مباحث طرح شده نشان ندهد و در واقع موضوع مباحث مسائل مورد مشاجره جنبش کارگری باشند، اما در جریان حرکت عملی و سمت و سوی گرایش شاهد فاصله گرفتن از مبارزه باشیم. بطور مثال ممکن است در جنبش دانشجویی مباحثی مورد بحث باشند، که دقیقا موضوع مبارزه طبقاتی هستند و از این زاویه هیچ انتقادی متوجه آنها نباشد، اما در جریان عمل آنگاه که به نیروی تقسیم شده در رابطه با کار تئوری و پراتیک نظر می اندازیم، شاهد بکار گیری انرژی عظیم در ارتباط با فعالیت تئوریک-در واقع آکادمیک- و کمرنگ بودن فعالیت در عرصه ارتباط با جنبش کارگری و مبارزه عملی باشیم. یعنی اگر گرایش سوسیالیستی در محیط دانشگاه و حتی جامعه حضور فعال تئوریک داشته باشد، اما از پتانسیل های موجود برای حرکت و پیوند با جنبش کارگری به دلیل فعالیت سنگین تئوریکش کاسته باشد، دچار انحراف آکادمیک گردیده و در دراز مدت تاثیرات سوء آن نمود خواهد یافت.ما ماتریالست ها میدانیم که محیط و شرایط تا چه اندازه بر انسان موثر واقع می شود واقعیت این است که در محیط های روشنفکری همیشه تمایل بیشتر به فعالیت تئوریک وآکادمیک وجود دارد و پیوند واقعی آن با مبارزه پرولتاریا کمتر مد نظر قرار می گیرد، در نتیجه روشن شدن مرزبندی با این انحراف در چنین محیط هایی کمک می کند تا همواره به تقابل با آن برخیزند. تنها در جریان ارتباط عملی و پیوند عملی با مبارزه پرولتاریا است که از باراین خصلت روشنفکری کاسته می شود. ارتباط واقعی و عملی جنبش های اجتماعی با جنبش کارگری مقوله ایست که به سادگی صورت نمی گیرد و نیازمند فعالیت سمت و سو یافته و برنامه ریزی شده ایست . البته همه می دانیم که خط کشی در این مورد وجود ندارد و نمی توا ن میزان سنجی داشت تا مرز بین فعالیت لازم تئوریک و آکادمیک را از یکدیگر متمایز نمود، اما این واقعیت که گرایش سوسیالیستی در جنبش دانشجویی، جنبش زنان و ... تا چه حد به اتحاد عمل های ممکن با جنبش کارگری و همکاری و همسویی با آن تن داده است ، خود معیاری است که می تواند وجه تمایز فعالیت لازم تئوریک و فعالیت آکادمیک باشد. در جریان مبارزه عملی پرولتاریا صرفا بیان این واقعیت که جنبش های اجتماعی باید متحد جنبش کارگری باشند کافی نیست، بلکه تحقق بخشیدن این شعار می تواند ما را از مسیر انحراف آکادمیک دور نماید . تنها شرکت عملی در مبارزه پرولتاریا می تواند، نتایج عملی مثبتی در این رابطه بوجود بیاورد. اما برای اینکه طرح این موضوع صرفا در حد کلی گویی باقی نماند ، ضروری است شفافتر زاویه نقد را بیان نماییم. با رشد جنبش کارگری و شکل گیری تشکل های کارگری و فعالین کارگری از یکسو و از سوی دیگر رشد ایجاد تشکل های دانشجویی در یک دهه گذشته پیشروی قابل توجهی در عرصه مبارزه طبقاتی بوجود آمد. اما در این رابطه آنچه جنبش را با چالش مواجه نموده، جای خالی اتحاد عملی جنبش دانشجویی و کارگری است. منظور از این اتحاد عمل نه اتحاد عمل های موردی و اتفاقی مثلا در یک مراسم یا تجمع است، بلکه ضرورت وجود ظرف مشخص تشکیلاتی برای این اتحاد است. در یک مقطع با رشد گرایش دانشجویان آزادیخواه و برابری طلب و حضور آنها در شورای همکاری ، این امید بوجود آمد که چنین اتحاد عمل با اهمیتی در حال شکل گیری است. اما از آنجا که دانشجویان آزادی خواه و برابری طلب در عمل به نقش تعیین کننده جنبش کارگری و تشکل های آنها پایبند نبودند و فعالیت روشنفکری و سکتاریستی را در دستور کار داشتند، نه تنها باعث جداییشان از شورای همکاری گردید، بلکه به سرعت به مسیر افول رانده شدند . اما خشبختانه با رشد گرایش سوسیالیستی و رادیکالتر شدن جنبش دانشجویی ضرورت پیوند با جنبش کارگری در راس مباحث این گرایش قرار گرفت و این ضرورت هر چه بیشتر برجسته گردید. اما در جریان عمل گام اساسی نه از طرف جنبش دانشجویی و نه فعالین جنبش کارگری برای ایجاد چنین ظرفی ایجاد نشد. هر چند رشد سوسیالیسم امری ابژکتیو درهر دوجنبش می باشد، اما گام های عملی در این رابطه برداشته نشد که درخصوص جنبش دانشجویی می توان تا حدودی آنرا ناشی از تاثیرات رفتارآکادمیک دانست و البته از طرف جنبش کارگری نیز آنرا ناشی از گرایش پراگماتیستی و بها ندادن به جنبش بزرگ دانشجویی دانست. هر چند نباید این واقعیت را که جنبش دانشجویی با موانع امنیتی روبرو بوده را نادیده گرفت و این موضوع طبیعتا بی تاثیر نبوده است، اما در نهایت دستورکاری برای تحقق اتحاد عمل استراتژیک نیز وجود نداشته است. کم بها دادن به این امر مهم می تواند ضربات جبران ناپذیری بر جنبش وارد نماید و هر یک از جنبش های فوق را در موضع ضعف قرار دهد. گرایش سوسیالیستی جنبش دانشجویی که بر خلاف جریان دانشجویان آزادیخواه و برابری طلب مرکز ثقل مبارزه را به درستی مبارزه طبقاتی پرولتاریا می داند، اقدامات عملی فراتر از حمایت از جنبش کارگری – اتحاد عمل پایدار – را باید در دستور کار داشته و به سهم خود در این رابطه باید برنامه ای وجود داشته باشد. با رشد سرمایه داری و جهانی شدن وافزایش تعداد دانشجویان و مدرنیسم در جامعه نقش جنبش دانشجویی بسیار برجسته تر از گذشته شده و جنبشی بزرگ و بسیار موثر را بوجود آورده که به راستی با پیوند خوردن با جنبش کارگری نیروی عظیمی ایجاد می نماید و توانی به مراتب چند برابر در راه مبارزه طبقاتی ایجاد می کند. اتحاد جنبش کارگری و دانشجویی از چنان اهمیت تعیین کننده ای بر خوردار است که به جرئت می توان گفت بدون آن پیروزی پرولتاریا بسیار بعید خواهد بود. پراگماتیسم وجنبش کارگری هر چند که همواره و در هر شرایطی مبارزه نظری جزء لاینفکی از مبارزه طبقاتی است، اما در موقعیت هایی که نمایندگان طبقاتی پرولتاریا در این عرصه غایب باشند، گاه مباحث عبث روشنفکری جای واقعی مبارزه تئوریک را می گیرند. در میدان مبارزه سیاسی ایران سالهای مدیدی در گذشته وجود داشت که به دلیل فقدان آلترناتیو پرولتری عرصه مبارزه نظری، فضای روشنفکری و صرفا خرده بورژوایی بوجود آورد که تاتیرات سویی بجا گذاشت. در نتیجه مباحث فرسایشی طیف وسیعی از روشنفکران جدا از توده، و بحران های مدام وبی پایان، گرایشی در میان فعالین جنبش کارگری و برخی از گرایشات سیاسی شکل گرفت که از مبارزه سیاسی و تئوریک گریزان شدند و به پراگماتیسم پناه آوردند و در واقع ریشه و علت ظهورپراگماتیسم،فضای مباحث روشنفکری و بحرانهای پی در پی و بی نتیجه حاصل از آن بوده و هست. گرایشات ذکرشده اشکال مختلفی داشته و دارد و آغشتگیشان به پراگماتیسم دارای درجات متفاوتی است، اما محور بحث ما در اینجا به آن گرایش پراگماتیستی اختصاص دارد که در درون ویا حد اقل حاشیه جنبش کارگری ایران است، اختصاص دارد. همانطور که ذکر گردید این گرایش در طیفی از فعالین کارگری و برخی از گرایشات سیاسی رسوخ کرده واین طیف از رفقا برای رهایی از چنگال مباحث و بحرانهای مداوم خود را به ظاهر از در گیر شدن با این "مباحث بی پایان" خلاص نموده اند و به امر "مبارزه جاری" مشغول می باشند. در این ارتباط پراگماتیسم در جنبش ما به اشکالی از قبیل در گیر نشدن در مباحث روز، کمرنگ جلوه دادن ارزش مبارزه تئوریک، موضع گیری پس از خوابیدن گرد و خاک، بینابینی برخورد نمودن برای گریز از مبارزه نظری و ... خود را نشان داده است. هر چند که تشخیص مبارزه تئوریک ضروری و در راستای منافع طبقه کارگر از مباحث روشنفکری و عبث، گاه مشکل و در هم تنیده می شوند، اما دریک جمله ساده از منظرسوسیالیستی هر آنچه که به مثابه مانعی در راه پیشروی جنبش در هر مقطع مشخصی قرار گیرد که ریشه در باورهای غیر حقیقی داشته باشد، مبارزه سیاسی وتئوریک را ضروری می سازد. هر چند حقیقت امری مطلق نیست و در عرصه مبارزه طبقاتی نیز باید بر این مسئله آگاهی داشت، اما همین حقیقت نه خودبخود تامین خواهد شد و نه یک شبه ممکن است بدست آید. در جریان سیر مبارزه طبقاتی حقیقت چراغ راه طبقه کارگر است. این واقعیت را نباید هرگز فراموش نماییم که تنها منافع طبقه کارگر بطور کامل بر حقیقت منطبق است و بنابر این در رهگذر مبارزه سیاسی و در هر تند پیچ، ضروری است که پیشروان طبقه سعی کنند حقیقت را بر ملا نموده تا از به بیراهه رفتن جنبش در حد ممکن جلوگیری نمایند. هر چند که همه روشنفکران خرده بورژوا در عرصه مبارزه نظری همین ادعا را دارند که حقیقت را بیان می کنند، اما با همه ادعا ها و به هر شکل، حقیقت جایگاه خود را دارد و برای آشکار نمودن آن باید مبارزه ای قوی و پیگیر انجام داد. این مبارزه ای نیست که به دلخواه ونرم بتوان آنرا پیش برد، نمی توان زمان آنرا به دلخواه به تاخیر انداخت، و ممکن نیست که به گونه ای با آن روبرو شویم که کسی را مکدر نکنیم. بل عکس در جریان این جدال واقعی طبقاتی تنها ضرورت ها تعیین کننده هستند، و بر این مبنا باید به ضرورت ها در هر مقطع پاسخ مناسب داد. در واقع هر عکس العمل غیر مناسب و حاشیه ای و کمرنگ و بی جا و یا در زمان نامناسب، به ضد منافع طبقه کارگر در این عرصه تمام خواهد شد. در حاشیه این مبارزه، متوسل شدن جریانات غیر کارگری به بر خوردهای هیستریک و فحاشانه به همراه جو سازی و پاپوش های پلیسی و ... نیز تاثیراتی بر تقویت پراگماتیسم داشته است و اساسا توسل به این قبیل برخورد ها تنها برای سوق دادن هر چه بیشتر پراگماتیسم به موضع سانتریستی یا بی موضعی است. اما پراگماتیسمی که در جریان عمل ، در سانتریسم متبلور می گردد، در جریان برخوردهای سیاسی و تندپیچ ها سعی می کند موضعی اتخاذ نماید تا مورد تهاجم قرار نگیرد و بیش از آنکه آشکار شدن حقایق موضوع اصلی آنها باشد، در گیر نشدن و در حاشیه قرار گرفتن منازعه را انتخاب می کند. در نتیجه موضعگیری های کمرنگ و ناکافی و با تاخیر و یا پس از پایان منازعه برای مبرا نشان دادن خود، موضعی محتاطانه اتخاذ می نماید. سانتریسم در بسیاری از موارد تلاش می نماید تا موضوعات مطرح در جنبش را عبث نشان دهد و آنها را هم سنگ دیگر مباحث روشنفکران خرده بورژوا قلمداد نماید. بنا بر این سانتریسمی که ریشه در پراگماتیسم دارد، از یکسو جاذبه روشنفکری ایجاد می نماید که در ظاهر کارگری است و از درگیر شدن با مباحث پیچیده جنبش اجتناب می کند و از سوی دیگر به دست آوردهای ممکن و پیش رو که با مبارزه ای سخت می تواند بدست بیاید خسارت وارد می کند. عده ای که از کلاف سر در گم مباحث فرسایشی روشنفکری خسته و بیزارند جذب این سانتریسم می گردند و این عرصه از مبارزه طبقاتی را تعطیل و یا نیمه تعطیل می کنند و این واقعیت را که بدون مبارزه تئوریک پرولتاریا قادر نیست، تا به سوی سوسیالیسم پیش برود را عملا نادیده می گیرند. در شرایطی که پراگماتیسم عیان "لغو کار مزدی ها" در مقابل مبارزه سوسیالیست ها نتوانست پایداری کند و عملا به مثابه مانعی سد راه جنبش کارگری به کنار زده شدند و به نیرویی کاملا حاشیه ای تبدیل گردیدند، اما به این دلیل که پراگماتیسم فقط به "لغو کار مزدی ها" که شکل عیان و کاملا سیاست گریز و ضد تحزب آن هستند خلاصه نمی شود و آغشتگی به پراگماتیسم در گرایش سوسیالیستی به طور اخص و درجنبش کارگری به طورعام،پیچیده تر و نهان تر است، زیرا این پراگماتیسم بیشتر در جریان عمل و تند پیچ ها بروز می نماید و خط روشن و تئوریکی ندارد. بنا بر این مبارزه با این انحراف که بیشتر پدیده ی داخلی جنبش است، نیازمند موشکافی بیشتر و دقیقتری می باشد. در واقع پراگماتیسم "لغو کار مزدی ها" که همراه با سیاست زدایی غلیظ همراه بوده است،آنها را هر چه بیشتر به پدیده ای صرفا خارج جنبشی وغیر انقلابی تبدیل نمود و بعنوان مانعی برای پیشروی ، رودر روی جنبش قرار گرفتند. اما پراگماتیسمی که در موضع سانتر عمل می کند، همه جا در مقابل سوسیالیسم قد علم نمی کند و در بسیاری از موارد خود پدیده ای درونی است و در هر یک از ما فعالین سوسیالیست نیز ممکن است بروز نماید، چرا که به درجاتی کم یا بیش ضرورت مبارزه سیاسی تئوریک با انحرافات به مثابه عرصه ای مهم از مبارزه طبقاتی، جا نیفتاده است. از سویی دیگر با توجه به اینکه در شرایط حاضرپیوند سوسیالیسم علمی با طبقه کارگر به یکی از مبرمترین وظائف روز کارگران آگاه تبدیل شده ودر این راه کوهی از فعالیت برای انجام دادن وجود دارد، که از جمله مبرمترین آنها کمک به متشکل نمودن کارگران است، و گرایش سوسیالیستی استراتژی خود را بر این پایه قرار داده است، لذا آنها عرصه ای گسترده از فعالیت پراتیک پیش رو دارند، ولی نکته ظریف و حساسی در کنه این موضوع نهفته است، که وجه تمایز بین این پراتیک ضروری وحیاتی در مقابل انحراف پراگماتیستی است. اینکه در جریان مبارزه عملی و دائمی ما در راه پیشروی و متشکل شدن کارگران، همواره انحرافات و موانعی از سوی سوسیالیست های خرده بورژوا و انواع اپورتونیست ها ایجاد می شود که برای پیشروی جنبش هیچ چاره ای به جز مبارزه قاطع و منسجم وجود ندارد و این مبارزه تئوریک وسیاسی مکمل مبارزه پراتیک طبقه کارگری است که در کارزار مبارزه طبقاتی گام بر می دارد. در هر مقطع و تند پیچی که بنا به شرایط انحرافی زمینه بروز می یابد و می تواند حد اقل برای دوره ای نه چندان کوتاه جنبش کارگری و یا بخشی از پیشروان آن را به کج راهه بکشاند، بسیار نابخردانه خواهد بود که سوسیالیست ها غایب میدان باشند و به جدال نظری همه جانبه ای برای روشن شدن حقیقت دست نزنند. تنها با نگاهی گذرا به گذشته جنبش چپ و جنبش کارگری می توان تشخیص داد که تا چه حد مبارزه تئوریک و سیاسی با انحرافات بروز نموده حیاتی بوده است. در دوران مشی چریکی و جدا از توده حاکمیت سلطنت شاه، غایب میدان، یعنی گرایش سوسیالیستی باعث شد تا سال های مدیدی جنبش درگیرفعالیت جدا از توده باشد و ضربات شدیدی نیز از این زاویه متحمل شد. اگر انقلابیونی در آن زمان بودند که همانند پلخانف در دوران حاکمیت تفکرات نارودنیکی در روسیه مبارزه ای همه جانبه و منسجم را علیه مشی مسلحانه جدا از توده انجام می دادند، دیگر جنبش چپ ما سال ها در کانال مبارزه ای جدا از توده باقی نمی ماند تا در جریان انقلاب 57 نیرویی کاملا حاشیه ای ضعیف وجدا از طبقه باشد. در جریان رشد جنبش چپ بعد از انقلاب نیز اگرگرایش سوسیالیستی وجود داشت که آلترناتیو انقلاب سوسیالیستی را در مقابل سیل خلقیون شیفته انقلاب دمکراتیک و مبارزه خلق و امپریالیسم قرار می داد ، جنبش ما تا بدین حد به بیراهه نمی رفت و طبقه کارگر می توانست در جریان طوفان سرکوب ها نیرویی سازمان یافته باشد. طی سال های گذشته نیز این گرایش با مبارزه تئوریک وسیاسی در مقابل انحرافات خطرناک بروز کرده، باعث جلوگیری از به انحراف رفتن جنبش کارگری شد. مبارزه با تبیین های غیر واقعی که در یک برهه زمانی بر چپ غلبه یافته بود، و البته و بخشا هنوز نیز نیاز به مبارزه با این تبیین ها وجود دارد.از سوی دیگر مبارزه با لیبرالیسم، درون جنبش کارگری و جناح راست بیش از همه از سوی گرایش سوسیالیستی پیش برده شده و موثر بوده است و از جمله استراتژی های این گرایش در مبارزه با لیبرالیسم تعریف شده است. بی شک مبارزه با لیبرالیسم بطور کلی و جناح راست جنبش کارگری همواره سیاست سوسیالیسم کارگری بوده و در پرتو این سیاست این گرایش قادر نگردید، نقش قوی در جنبش ایفا نماید.و یا در جریان رشد جنبش کارگری در چند سال گذشته و تلاش فعالین کارگری برای متشکل نمودن آن، لغو کار مزدی ها بر زمینه این پراتیک در حال شکل گیری و مبهم برای فعالین در آن مقطع خاص می توانستند، انحراف خطرناکی برای جنبش کارگری ایران باشند، اما مبارزه پیگیر و منسجم سوسیالیسم کارگری مانع آن شد و جنبش در مجموع در کانال صحیح خود به پیش رفت. در جریان تلاطمات جنبش دانشجویی و غلبه گرایش آوانتوریستی در یک برهه زمانی ، تنها جدال سخت تئوریک کار ساز بود و همه اینها به راستی از دست آوردهای بزرگی است که محصول آن شکل گیری و منسجم شدن گرایش سوسیالیستی در جنبش کارگری، جنبش دانشجویی و ... بوده است. فقط اشاره گذرا به کارنامه جنبش، به ما ثابت می کند که مبارزه تئوریک با انحرافات در جریان هر تند پیچی تاریخی تا چه حد موثر واقع شده و تا چه حد ضروری بوده است. بنا بر این سانتریسمی که در جریان تند پیچ های تاریخی جنبش یا در موضع بینابینی و یا در موضع مسکوت گذاشتن ماجرا عمل می کند، بخشی از مبارزه جنبش کارگری را با چالش مواجه می کند. در واقع سیاست سانتریستی انحراف پراگماتیستی، راه را بر تغییر آرایش سیاسی بر له سوسیالیسم می بندد و در دراز مدت، تعریف دیگری از مبارزه طبقاتی تبیین می کند، که مبارزه تئوریک در آن غایب است، اما در گیرو دار سخت مبارزه طبقاتی ایران نمی توان در دراز مدت بین دو صندلی نشست. با قوام گرفتن گرایش سوسیالیستی ، سانتریسم جنبش بیشتر در تنگنا قرار می گیرد و نا چار به تعیین تکلیف می گردد. اگر در دوران ضعف گرایش سوسیالیستی در مبارزه طبقاتی سانتریسم جاذبه دارد، بل عکس در دوران رشد و بر آمد مبارزه طبقاتی و گرایش سوسیالیستی ، هر چه بیشتر سانتریسم بر سر دو راهی قرار می گیرد و در واقع پراگماتیسم از پراتیک کارگری تفکیک می شود. اما انحراف پراگماتیستی در جنبش فقط به مورد اشاره شده بالا خلاصه نمی گردد. همانطور که نگاه آکادمیک یک روی سکه انحرافی بود که مانع اتحاد عمل جنبش دانشجویی و کارگری است و از آن زاویه به این اتحاد عمل ضروری و حیاتی کم بها می دهد و برنامه ای برای تحقق آن ندارد،روی دیگر سکه کم بها دادن به اتحاد دو جنبش ذکر شده، پراگماتیستی است که برای جنبش های اجتماعی مثل جنبش کارگری و جنبش زنان در عمل ارزشی قائل نیست و در راه اتحاد با این جنبش ها و بخصوص جنبش دانشجویی به بهانه روشنفکری بودن مانع تراشی می کند. این واقعیتی است که پس از خروج دانشجویان آزادی خواه و برابری طلب از شورای همکاری و افول آنها در جنبش دانشجویی فعالین کارگری در راه اتحاد عمل با گرایشات مطرح جنبش دانشجویی تلاشی کافی نکردند و حتی برخی نیز مستقیما مخالف چنین اتخاد عمل و ایجاد ظرف مشترکی برای این اتحاد عمل بسیار ضروری هستند. برخی با این تاکید صحیح که تشکل کارگری و دانشجویی و ... هر یک بنا به جایگاه خود، دارای موقعیت خاص خود هستند و نباید آنها را در هم آمیخت و موقعیت و استقلال طبقاتی تشکل های کارگری را مخدوش نمود سعی در مانع تراشی اتحاد جنبش کارگری و دانشجویی دارند. اما این واقعیت که هر یک از تشکل های کارگری و دانشجویی باید جایگاه واقعی خود را داشته باشند هیچ تناقضی با اتحاد عمل آنها و با حفظ موقعیت آنها ندارد. بلکه بل عکس در جریان اتحاد عمل با حفظ موقعیت های تشکیلاتی و اجتماعی هر گرایشی عملا امکان بیشتری برای تقویت این موقعت ها بدست می آورد. ضرورت اتحاد جنبش کارگری و دانشجویی موضوعی تازه نیست و در تاریخ مبارزه طبقاتی بارها رهبران واقعی جنبش کارگری بر این مهم تاکید نموده اند و در این رابطه ضرورت های آنرا بر جسته نموده اند. در ایران نیز جنبش دانشجویی همیشه یکی از قوی ترین وفعالترین جنبش های سیاسی و اجتماعی بوده است که در تغییر و تحولات سیاسی نقش موثری داشته و به هیچ وجه نمی توان و نباید آنرا نادیده گرفت و یا نقش آنرا کمرنگ نشان داد. در واقع آنچه که در تمام این سال ها پاشنه آشیل این جنبش بوده است دوری از جنبش کارگری و پیوند نخوردن با آن بوده است. بنا بر این در این راه نه فقط فعالین جنبش دانشجویی باید تلاش نمایند بلکه فعالین جنبش کارگری نیز نقش تعیین کننده ای دارند. فعالین جنبش کارگری به سهم خود در راستای اتحاد جنبش دانشجویی و کارگری می توانند به ایجاد ظرف مناسب آن اقدام نموده و عملا و نظرا در این راستا گام بردارند.کم بها دادن به اتحاد با جنبش دانشجویی از طرف فعالین کارگری نه فقط به جنبش دانشجویی ، بلکه به جنبش کارگری نیز لطمه می زند و آن را در موضع ضعف قرار میدهد. ما نباید صرفا انتظار حمایت یک طرفه جنبش های موجود جامعه را از جنبش کارگری داشته باشیم، و حتی حمایت متقابل ما نیز کافی نیست، آنچه ما را در راه رسیدن به هدف کمک می کند اتحاد های پایدار و آگاهانه ایست که بین جنبش کارگری با دیگر جنبش های انقلابی جامعه می تواند بوجود بیاید.
محمد حسین شهریور 88
|