آغاز دوران سياسى جديد جهانى


به نقل از نشريه بارو شماره ١، آبان ١٣٨٠- اکتبر ٢٠٠١


بيانيه شوراى مرکزى اتحاد سوسياليستى کارگرى
آغاز دوران سياسى جديد جهانى
واقعه ١١ سپتامبر، نه تنها بعنوان يک فاجعه انسانى، بلکه بدليل اهميت سياسى جهانى‌اى که بخود گرفته است بايد بمنزله سر آغاز يک دوران جديد در سياست جهانى درک شود: پايان دوره دهساله خلأ "پس از جنگ سرد" و آغاز تلاش امپرياليستى براى شکل دادن به يک نظم نوين سياسى جهانى.

خصلت مشخصه دوران سياسى جديد جهانى بهيچوجه قدرقدرتى امپرياليسم آمريکا، تفوق بلامنازع او بر ديگر قدرتهاى بزرگ سرمايه‌دارى، اوج گرفتن ميليتاريسم آمريکا و يکه‌تازى‌اش در روى کار آوردن دولتهاى جديد يا ديکته کردن سياستهاى خود به رژيمهاى کشورهاى موسوم به "جهان سوم" نيست. برعکس، دوران جديدى که در حال شکل گرفتن است شاهد کاهش نفوذ آمريکا در طراحى نظم نوين سياسى جهان، تشديد تناقضات سياستهاى بين المللى دولتهاى بزرگ سرمايه دارى، جايگاه تازه رژيمها و جنبشهاى ارتجاعى "جهان سوم" در متن سياست نوين امپرياليستى، و افزايش قدرت مانور آنها در شکل دادن به نظم منطقه اى و تاثير گذاردن بر نظم نوين جهانى، خواهد بود.

تلاش آمريکا در آغاز دوران خلأ پس از جنگ سرد براى شکل دادن به نظم نوين بين المللى مبنى بر تحميل هژمونى اش بعنوان تنها ابرقدرت نظامى جهان چه بر دولتهاى بزرگ سرمايه دارى و چه بر رژيمهاى مختلف سرمايه دارى در "جهان سوم" با شکست مواجه شد. لشکرکشى آمريکا در دهسال گذشته به خاورميانه، به آفريقا و به بالکان نه تنها بدون هيچگونه نتيجه قطعى در شکل دادن به يک وضعيت با ثبات سياسى، نيمه کاره رها شد بلکه اين سرزمينها در عمل عموما به مناطق فاقد دولت و اتوريته موثر يا يکسره به «مناطق بدون دولت» بدل شدند.

پيدايش «مناطق بدون دولت» و رواج دستجات نظامى گرچه بارزترين ويژگى سياسى جهانى دوره خلأ پس از جنگ سرد است اما مهمترين آن نيست. ويژگى عمومى تر اين دوره گسترش بدون رقيب بازار جهانى سرمايه دارى، پروسه موسوم به "گلوباليزاسيون"، است. سياست بين المللى آمريکا بر اين فرض قرار داشت که اکنون، با غياب بلوک شوروى از صحنه سياست جهانى، ميتوان گسترش بيسابقه سرمايه دارى جهانى را بدون توجه به پيامدهاى اجتماعى آن تشديد کرد. سخنگويان رنگارنگ سرمايه‌دارى از جهان اول تا جهان سوم، از محافظه کار تا سوسيال دمکرات، از دموکرات مسيحى تا اسلامى و هندو، در موافقت کامل با اين سياست فرصت را براى تشديد استثمار سرمايه دارى مغتنم شمردند.

در اين دوران دهساله جهان شاهد عروج انواع جنبشهاى ارتجاعى سياسى - اجتماعى بود (هر چند عروج بسيارى از اين جنبشها به دوره دهساله اخير محدود نميشود)، جنبشهائى که ريشه در عملکرد سياسى و اقتصادى نظام جهانى سرمايه دارى دارند و حاوى نوعى اعتراض ارتجاعى عليه عوارض آن هستند. اين جنبشها، که در جهان سوم به اشکال مختلف اعم از اسلامى و مذهبى، ناسيونال-شوونيستى، يا قومى و قبيله اى بروز مييابند، به جهان سوم محدود نيستند، بلکه هم در کشورهاى سابق بلوک شرق، بخصوص در شکل کلاسيک فاشيستى، و هم در کشورهاى پيشرفته صنعتى غرب، بخصوص در اشکال نئوفاشيستى، وجود دارند. تنها در غياب يک جنبش نيرومند سوسياليستى است که اين جنبشهاى ارتجاعى توانسته اند قدرت بسيج اجتماعى بيابند. چرا که پيامدهاى اجتماعى و سياسى رشد سرمايه دارى براى اين اقشار اجتماعى ميتواند بالقوه زمينه جلب حمايت آنها از جنبش سوسياليستى کارگرى‌اى باشد که تنها پيشروى آن قادر است اين اقشار را نيز از ثمره مادى و معنوى پيشرفت اقتصادى و اجتماعى بهره‌مند سازد.

با ١١ سپتامبر افکار عمومى کشورهاى پيشرفته صنعتى با بربريت جنبشهاى ارتجاعى اسلامى‌اى آشنا شد که دهه‌هاست مردم ايران و افغانستان، يا مصر و الجزاير آنرا بر پوست و گوشت خود احساس کرده اند. جنبشهاى ارتجاعى در جهان سوم، و مشخصا جنبش ارتجاعى اسلامى، تنها از کمونيستها، زنان، روشنفکران، و کلا شهروندان خودى نيست که قربانى ميگيرد. فاجعه نيويورک همان پاشيدن اسيد بر صورت زنان در خيابانهاى خاورميانه است که ابعاد جهانى يافته است. هر دو بيکسان سبعانه اند و هردو بيکسان به مبارزه عليه سرمايه و امپرياليسم بيربط اند. تنها حضور يک جنبش سوسياليستى نيرومند در اين کشورها ميتوانست مانع از بروز چنين جنبشهايى در خاورميانه و شمال افريقا، و جنبشهاى ارتجاعى مشابه در ساير مناطق جهان گردد. يکى از مهمترين عواملى که مانع عروج يک جنبش سوسياليستى در اين کشورها شد سياست قدرتهاى امپرياليستى در حمايت از رژيمهاى سرکوبگر و کمونيست‌کش بوده است. هدف سياست جديد دولتهاى امپرياليستى جز اين نميتواند باشد که بربريت جنبشهاى ارتجاعى جهان سوم را در حيطه همان جهان سوم نگاه دارد، آنرا تحت لواى "تمدنى" متفاوت مشروعيت دهد، تا از آن براى مهار کردن و سرکوب اعتراضات توده مردم به نظام سرمايه دارى سود برد. اتخاذ اين سياست براى دولت امريکا و قدرتهاى امپرياليستى گريزناپذير است.

وضعيت ناپايدار و پر ابهام جهان پس از جنگ سرد بر دولتمردان و طراحان سياستهاى دولت آمريکا پوشيده نبود. منافع آمريکا ايجاب ميکرد تا با تکيه بر هژمونى نظامى خود مانع از شکلگيرى نظم نوين بين المللى اى گردد که در آن سهم بيشترى نصيبت ديگر قدرتهاى بزرگ سرمايه دارى و دولتهاى جهان سوم شود. اما واقعه ١١ سپتامبر رهبران امريکا را وادار کرد تا از سياست جهانى خود مبنى بر حفظ وضع موجود دست بردارند و، در داد و ستد با نيروهاى نظامى و سياسى جهانى و منطقه‌اى، فعالانه براى شکلگيرى يک نظم نوين در سياست جهانى تلاش کنند. نظم نوين جهانى اى که در حال شکل گرفتن است نميتواند منطبق بر طرح از‌پيشى آمريکا باشد، بلکه بناگزير حاصل روند پر تلاطم و طولانى منتج از برخوردهاى منافع همه اين بازيگران خواهد بود. نظم نوينى که در آن بايد هم بلاتکليفى سياسى مناطق متعددى در جهان پايان يابد و هم امکان کنترل عواقب اجتماعى گسترش سرمايه دارى، و مهار کردن و سرکوب عکس العملهاى اعتراضى به آنها، تامين شود.

تاکيد مکرر سران غرب مبنى بر «دشمنى با تروريسم نه با اسلام» و اعلام مخالفت آنها با "جنگ تمدنها" از نظر سياسى به اين معناست است که آينده جنبشهاى ارتجاعى اسلامى در کشورهاى منطقه تضمين است، منوط به اينکه قادر باشند آمريکا و غرب را از حملات تروريستى دور نگاه دارند. يعنى شيوه‌هاى متعارف تروريستى خود را به همان کشور خود، يا منطقه هم کيش‌شان، محدود نگاه دارند و خشم و سرخوردگى توده ها از نظام اقتصادى و سياسى کاپيتاليسم جهانى را از معطوف شدن به جهان غرب کنترل کنند؛ حال اين امر به قيمت هر درجه از اختناق سياسى و فرهنگى و ضد مدرنيت که باشد، از نظر امپرياليسم مظلوبيت دارد. اين سياست جديد امپرياليستى بسادگى يعنى تکيه کردن به هرگونه نيروى پيشا‌مدرن و عقب‌افتاده براى حفاظت سرمايه دارى آغاز قرن بيست و يکم در عصر جهانى شدن.

در صحنه سياسى کشورى مثل ايران، اين امر بلافاصله افشاگر چهره جريانات سلطنت‌طلب، ليبرال، و سوسيال دمکراتى است که استراتژى سياسى شان بر مبناى سياست "حقوق بشر" دولت آمريکا و دولتهاى اتحاد اروپا استوار است، و چنين تبليغ ميکنند که گويا "موج جهانى دموکراتيزاسيون" بالاجبار به ايران نيز خواهد رسيد و بسرعت يا بتدريج سکولاريسم و مدرنيته را متحقق خواهد کرد. اين واقعيت در عين حال بيان ورشکستگى سياسى آن بخشهايى از اپوزيسيون راديکال راست يا چپ است که اميد خود به سرنگونى رژيم اسلامى ايران را به عدم مقبوليت او نزد دولتهاى امپرياليستى و بخصوص دولت آمريکا گره زده اند.

منشأ نظريه "جنگ تمدنها" هرچه بود، امروز بوش و بلر نيز اعلام ميکنند که سياست شان "جنگ تمدنها" و مقابله مسيحيت با اسلام نيست. معناى تاکيد آنها چيزى جز اين نيست که قدرتهاى امپرياليستى آمريکا و بريتانيا ديگر از ارزشهاى دموکراسى ليبرالى و حقوق بشر در کشورهاى اسلامى دم نخواهند زد. در چنين اوضاعى، جناح چپ سوسيال دموکراسى اروپا، به بهانه مقابله با يک مشت اوباش نژاد‌پرست در اروپا و حفاظت از مهاجرين خاورميانه و شمال آفريقا، وجهه همت خود را مقابله با "جنگ تمدنها" قرار داده است. در متن سياست نوين امپرياليستى، اين موضعگيرى سوسيال دموکراسى تنها معنايش اينست که ديگر از جهانشمولى آزاديهاى سياسى، حقوق زنان و کودکان، و قوانين کار دفاع نخواهند کرد. همانطور که معناى "گفتگوى تمدنهاى" امثال خاتمى نيز چيزى جز اين نبوده است که نقض سيستماتيک آزاديهاى سياسى و مدنى در رژيم ايران و ساير رژيمهاى سرکوبگر کشورهاى غير غربى بايد از جانب دولتهاى غربى بمنزله امورى فرهنگى تلقى شود. در شرايط فعلى تبليغات سوسيال دموکراسى در مخالفت با "جنگ تمدنها" هيچ معناى سياسى جز مشروعيت دادن به رژيم اسلامى ايران و امثال آن نيست، و با توجه به سياست تازه جهانى امپرياليسم اين چنين تبليغاتى، که متاسفانه از جانب بخشهايى از چپ راديکال در اروپا نيز تکرار ميشود، آگاهانه يا ناآگاهانه (و از جانب رهبران سوسيال دموکراسى کاملا آگاهانه) تماما در راستاى جا‌انداختن سياست جديد امپرياليستى نسبت به جنبشهاى ارتجاعى جهان سوم قرار دارد.

مشخصه سياست جديد امپرياليستى نه لشکرکشى به افغانستان است و نه على العموم چرخش به جنگ طلبى. مشخصه سياست جديد امپرياليستى تامين ثبات درمناطق بحران خيز جهان از طريق استقرار چنان رژيمهاى ارتجاعى و دست راستى است که قادر به مهار کردن و سرکوب اعتراضات اجتناب ناپذير به عواقب اجتماعى و سياسى نظام جهانى سرمايه دارى باشند. پيشبرد اين سياست در همه جا قطعا با جنگ امپرياليستى همراه نخواهد بود، اما نتايج ارتجاعى و امپرياليستى يکسانى دارد و بايد فعالانه مورد مقابله قرار بگيرد.

مقابله موثر با جنگ در افغانستان تنها وقتى ميسر است که سياستى که در جنگ تعقيب ميشود افشا شود. در افغانستان هدف سياسى آمريکا روى کار آوردن يک رژيم غيردموکراتيک و تماما ارتجاعى است، و هر جنبشى که هدفش مقابله با سياستهاى جهانى امپرياليستى است تنها وقتى ميتواند موفق باشد که از ملاحظات اومانيستى (که در مورد هر جنگى صدق ميکند) فراتر رود و سياستى را که جنگ امپرياليستى تعقيب ميکند افشا نمايد. مقابله با لشکرکشى امپرياليستى به هرکشور جهان سوم نبايد از يک موضع «جهان سوم‌گرا» صورت گيرد و در عمل به دفاع از رژيمهاى ارتجاعى جهان سوم تبديل گردد. جهان سوم پديده اى يک دست، فاقد طبقات، و بدون گرايشات سياسى و اجتماعى مختلف نيست. حرکت ضد امپرياليستى اى که نتواند در عين حال تحکيم مبارزه طبقات فرودست و گرايشات مترقى سياسى در جهان سوم باشد، عليرغم هر نيت خيرى، در متن سياستهاى امپرياليستى قرار خواهد گرفت. در مورد جنگ افغانستان، خصوصا اگر محکوم کردن جنگ تحت لواى محکوم کردن "جنگ تمدنها" صورت گيرد، اين نه تنها به معناى مشروعيت دادن به خصلت تماما ارتجاعى حکومت طالبان است، بلکه به معناى قرار گرفتن در راستاى سياست نوين امپرياليستى، يعنى قائل نبودن به معيارهاى جهانشمول دموکراتيک و مترقى براى کشورهاى جهان سوم است. مقابله با جنگ امپرياليستى در افغانستان و شرکت در جنبش ضد جنگ وظيفه بين المللى سوسياليستهاى همه کشورهاست؛ در عين حال سوسياليستها ميبايد تلاش کنند تا اين جنبش را در جهت يک مخالفت اصولى با اهداف ارتجاعى جنگ امپرياليستى سوق دهند، و انرژى جنبش ضد جنگ را براى تقويت و همبستگى با جريانات سوسياليستى و کارگرى در جهان سوم، يعنى تنها نيرويى که از لحاظ عينى قدرت مقابله هم با امپرياليسم و هم با جنبشهاى ارتجاعى جهان سوم را داراست، بسيج نمايند.

اگرچه سياست نوين امپرياليستى به جنبشهاى ارتجاعى جهان سوم ميدان ميدهد، اما همان تناقضات بنيادى نظام اقتصادى و سياسى سرمايه‌دارى جهانى که قدرتهاى امپرياليستى را در شکل دادن به نظم نوين سياسى جهان به چنين چاره جويى هايى واميدارد، در عين حال نشانه بى قدرتى آنها در سرکوب و جلوگيرى از گسترش جنبش ضد سرمايه‌دارى کارگران است. تشديد تناقضات نظام سياسى امپرياليستى شرايط مساعدترى براى رشد جنبش سوسياليستى کارگرى نسبت به دهسال اخير در سراسر جهان فراهم ميکند. براى اينکه قرن بيست و يکم قرن عروج بربريت نباشد، جهان به سوسياليسم نياز دارد.

شوراى مرکزى اتحاد سوسياليستى کارگرى

اکتبر ٢٠٠١ (مهرماه ١٣٨٠)


www.wsu-iran.org wsu_wm@yahoo.com