مرورى بر: پال بال، مراقبت از صنعت و تجارت - ساموئل گومپرز، جرج مينى، لين کرکلند؛ و تراژدى اتحاديههاى کارگرى امريکا، ١٩٩٩.
Paul Buhl, Taking Care of Business: Samuel Gompers, George Meany, Lane Kirkland; and the Tragedy of American Labor, Monthly Review, 1999.
١- از انقلاب امريکا تا جنگ اول
نويسنده کتاب، پال بول (Paul Buhl)، استاد تاريخ تمدن امريکا در دانشگاه بوستن و نويسنده چند کتاب از جمله درباره ليست سياه هاليوود در دروان مک کارتى و فرهنگ چپ آمريکا ميباشد. عنوان اصلى کتاب، taking care of business، يک اصطلاح روزمره است که به فارسى ميتوان آنرا "هواى کار را داشتن" يا "هواى کسب و کار را داشتن" ترجمه کرد. اما «بيزنس» در عين حال به معناى هر فعاليت سودآور اقتصادى اعم از فعاليت صنعتى يا خدماتى است، و معادل تحت اللفظى عنوان کتاب ميتواند «مراقبت از صنعت و تجارت» ترجمه شود. انتخاب اين عنوان از طرف نويسنده ميتواند ناظر به اصطلاح «اتحاديه بمنزله بيزنس» (Business Unionism) تلقى شود، که در جنبش کارگرى امريکا به اين معنا بکار ميرود که اتحاديههاى کارگرى خود نوعى "بيزنس" هستند که هدفشان مثل هر "بيزنسى" افزايش درآمد کارگران عضو است. سه نفرى که در عنوان فرعى کتاب نامشان آمده است (ساموئل گومپرز، جرج مينى، و لين کرک) رهبران سه نسل اتحاديههاى کارگرى امريکا بوده اند.
در کتاب مواظبت از صنعت و تجارت ، پال بول زندگى رهبران سرشناس اتحاديههاى کارگرى و روابطشان با صاحبان سرمايه را افشا ميکند. وى نشان ميدهد که طى چه مراحلى سلسله مراتب رهبرى اتحاديهها در جنبش کارگرى آمريکا تفوق يافت و رهبران اتحاديهها چگونه وارد اتحاد با مديران شرکت ها و مقامات حکومتى شدند. همچنين سياستهاى ضدزن و نژادپرستانه رهبرى اتحاديهها، که همگى مردان آمريکايى اروپايى تبار بودند، مورد بررسى قرار ميگيرد. در اين کتاب پال بول مبارزه تاريخى بين نيروهاى مترقى و سازشکاران با سرمايه را در اتحاديه ها توضيح ميدهد؛ مبارزه اى که در آن نيروهاى مترقى عمدتا شکست خوردند. ايالات متحده آمريکا برترى اقتصادى و نظامى خود را بر جهان با همکارى اتحاديه هاى کارگرى روى مدلى ساخت که بر پايه ارزشهاى بيرحمانه بازار بود. سازماندهندگان سرسخت جنبش کارگرى، که ايده آل هاى برابرىطلبانه طبقه کارگر را مطرح ميکردند، در اين پروسه مرتبا داغان شدند.
جمعيت کارگران در آمريکاى شمالى در هيچ دوره تاريخى بطور خاص سفيد پوست و مرد نبود. پيش از اينکه اروپايى ها بطور وسيع وارد قاره آمريکا شوند و نابودى و مرگ براى فرهنگهاى قديمى اين قاره ببار آورند، نيروى کار قاره آمريکا شامل ملاحان، ياغيان و مطرودينى بود که از نژادهاى مختلف از هر گوشه ممکن جهان به اين قاره کشيده شده بودند(ص ١٩). پس از آن نيز بردگان سياهپوست زن و مرد، بالغ و کودک، قرنهاى متمادى توليد کنندگان اصلى آمريکا بودند. خانوادههاى برده تحت سخت ترين شرايط اقتصاد مازاد محصول را توليد کردند و شرايط را براى يک دولت مستقل سلطه طلب فراهم نمودند. بخاطر اين حقايق ساده طبقه کارگر آمريکا ويژگى خاصى دارد. هيچ جامعه اروپايى از چنين جمعيت وسيع غيرسفيد پوست کارگرى برخوردار نيست(ص ١٩). درهيچ قاره ديگرى نيز طبقه کارگر جنبش وسيع و تودهاى حقوق زنان با علايق ضدنژادپرستى در ميان طبقه جديد کارگران صنعتى (شاغل در کارخانه) را تجربه نکرد. درهمان حال پتانسيل اشرافيت کارگرى در کل جامعه صنعتى زنده بود و معناى خاصى براى طبقه کارگرى داشت که «بردگى مزدى» را تقريتا مشابه «بردگى نژاد سياه» تعريف ميکرد و اين فرصت فردى را در برابر خود ميديد که خود را بالا بکشد و از فقر و فلاکت دور شود؛ زيرا توسعهطلبى اقتصادى که از طريق ادغام مداوم مناطق جديد براى آمريکا ميسر شده بود چنين چشم اندازى را فراهم ميکرد(ص ٢٠).
پال بول در بخش اول کتاب تاريخچه مختصر جنبش کارگرى آمريکا پس از انقلاب آمريکا (١٧٧٦) را نقل ميکند. سازمانهاى سياسى کارگران آمريکا در اوايل قرن نوزدهم معرفى ميشوند. حزب مردان کارگر (The Workingmen's Parties)، که دردهه ١٨٢٠ در نيويورک و چند منطقه ديگر آمريکا بوجود آمد، عمدتا صنعتگران يا کارگران ماهر را در بر مى گرفت و از اولين احزاب سياسى کارگرى در سطح جهان بود. اينها براى اولين بار شوراهاى کارگران شهر را در آمريکا بوجود آوردند. در همين زمان اعتراضات کارگران غيرماهر، اعتصاب، شورش و خرابکارى (از جمله به آتش کشيدن کارخانه هاى پارچه بافى) عليه کم کردن دستمزد و بد شدن شرايط کار صورت گرفتند(ص٢١). اين جنبش يک دوره شکست و نااميدى، و سياستهاى نژادپرستانه را بدنبال داشت. حزب دمکرات (Democratic Party)، که بر مبناى برده دارى و نابودساختن بوميان آمريکا شکل گرفته بود، باقيمانده اعضا شکست خورده «حزب مردان کارگر» را بلعيد. در اين زمان طبقه کارگر سفيد پوست مرد با ديدگاههاى فرهنگى عاميانه در آمريکا شکل گرفت. در اين فرهنک، آفريقايى-آمريکايىها مورد تمسخر قرار ميگرفتند و قاتلين بوميان بعنوان قهرمانان غرب وحشى معرفى مى شدند(ص٢٢). رکود اقتصادى سال ١٨٣٧، که تا اواسط دهه ١٨٤٠ ادامه پيدا کرد، تناقضات اولين مراحل صنعتى شدن را تشديد کرد. با وسعت يافتن فقر، فشار کارفرمايان و دادگاهها براى تحميل قوانين جديد بر شرايط کار و زندگى خيابانى بيشتر شد. اين امر منجر به مقاومت تودهاى به انواع مختلف گرديد، و از طرف ديگر جوى عليه مفلوکترين قربانيان جامعه بوجود آورد. حملات متعدد سازمان يافته عليه محلات سياه پوست نشين صورت گرفتند و جنبش سفيدپوستان قديمىتر عليه مهاجرين جديد در اين دوران شکل گرفت. در همين زمان رفرميستهاى کارگرى، از جمله فعالين زن در ايالت نيوانگلند، تبليغات وسيعى را براى کوتاه کردن ساعات کار در کارخانههاى نوپايى که عمدتا بر اساس نيروى کار کودکان و زنان قرار داشتند سازمان دادند.
در ١٨٤٨ گروهى از زنان در سنکا فالز (Seneca falls) در نيويورک براى جنس خود اعلام "انقلاب" کردند. در همين سال موج صنعتگران آلمانى بدنبال شکست انقلاب آلمان به آمريکا سرازير شد و احزاب سياسى جديدى را بر پايه انواع برداشتها از سوسياليسم شکل داد. هزاران کارگر مرد يانکى (بمعنى مهاجر قديمى تر سفيدپوست اروپايى) که متوجه شکست اقتصادى سيستم شده بودند پايه هاى انسانى انواع جوامع تخيلى سوسياليستى بر اساس هميارى را تشکيل دادند. هرچند اين تجربه ها شکست خوردند، ولى بنوبه خود شيوههاى نوگرايانه زندگى را مطرح کردند که مىتوانست نهايتا جاى رقابت سرمايهدارى و بردگى مزدى را بگيرد. جنگ داخلى آمريکا (٦٥-١٨٦١) جنبش هاى برابرى خواهانهاى را که در دهههاى ١٨٤٠ و ١٨٥٠ آغاز شده بودند به سمت عدالت نژادى سوق داد و خواسته هاى طبقاتى آنرا کمرنگ کرد(ص٢٣). رفرميستهاى ديروز تمام انرژى خود را روى آزادى سياهان و کمک به بردگان آزاد شده و فرارى گذاشتند، و طرفه اينکه با اينکار در موقعيتى قرار گرفتند که از تقويت يک دولت ملى در خدمت طبقه ملاکين دفاع کنند(ص٢٣). هر دو حزب جمهورى خواه و دمکرات بهمراه بسيارى از رهبران اتحاديه ها بر اين عقيده بودند که بر روى بازار کار بايد محدوديت هاى نژادى گذارد و در کنار آن بايد رشد مداوم اقتصادى وجود داشته باشد. طبق اين نظر، رشد مداوم اقتصادى جلوى تقسيمات شديد طبقاتى و انقلابهاى خونين را که در دنياى قديم (قاره اروپا) معمول بود ميگرفت. آبراهام لينکلن، که پيش از رئيس جمهور شدن وکيل شرکت راه آهن بود، سرانجام به اين نظر رسيد که بدون آزادى بردگان جنگ داخلى آمريکا را خواهد باخت. بنظر او رشد اقتصادى به کارگران تندرست، مذکر، و سفيد پوست اين امکان را ميداد که پايگاه طبقاتى خود را ترک کنند. طبعا آفريقايى-آمريکايى ها نمى توانستند بعنوان شهروندان آزاد و مساوى وارد اين معادله شوند. موقعيت زنان هم نمى بايست تغيير چشمگيرى ميکرد، وگرنه موقعيت افراد قدرتمند، چه در کارخانه و چه در خانه، لطمه ميخورد.
بدنبال جنگ داخلى يک نشريه پرطرفدار هفتگى بنام (National Anti-slavery Standard) که صداى نيروهاى ضدبردهدارى بود موضوع ٨ ساعت کار را مطرح کرد. درسال ١٨٧١ حقوق کارگران، زنان، مهاجرين چينى، و بوميان در اين نشريه که نام خود را به Standard National تغيير داده بود مطرح شد. در همين سال جامعه ملى ضدبردهدارى نام خود را به جامعه رفرم تغيير داد و خواهان دفاع از حقوق کارگران در مقابل اليگارشى روبهرشد راه آهن، بانکها و انحصارات زمين شد. در همين دوره روزنامه زنان خواهان حق راى موضوع اتحاد زنان، سياه پوستان و کارگران عليه انحصاراتى را مطرح کرد که کنترل کامل حزب جمهورى خواه را دردست خود داشتند.
در دهه ١٨٧٠ بافت نژادى کارگران باز هم تغيير کرد. عمده کارگران دربخش زغال سنگ، کارگران ماشينيست، و کارگران غير مهاجر در هر بخش متشکل صنعتى، يا يانکى بودند يا ايرلندى و آلمانى. نژاد پرستى و ضدزن بودن جزو فرهنگ عمومى اين بخش وسيع از پرولتارياى آمريکا بحساب مىآمد(ص٢٨). در ميان سوسياليستهاى مهاجر بى تفاوتى نسبى در مورد وضعيت کارگران زن و غيرسفيد وجود داشت. بخش هايى از فعالين کارگرى آمريکا قصد داشتند مهاجرين جديد و آفريقايى آمريکايى ها را از رقابت در بازارکار باز دارند؛ يعنى همانطور که اتحاديههاى کارگرى انگلستان به جامعه بين المللى کارگران (انترناسيونال اول، International Workingmen's Association) که در ١٨٦٤ در لندن تشکيل شده بود به مثابه حفاظى عليه ورود کارگران خارجى براى اعتصاب شکنى يا پايين آوردن دستمزدهاى موجود نگاه ميکردند. تقاضاى همبستگى پوششى بود براى يک خواسته مخفىتر، يعنى کنترل بيشتر بر بازار کار از طريق تشويق مهاجرت کارگران انگليسى به ايالات متحده که در آنجا آنها بايد عليه کارگران ماهر آمريکايى براى کاريابى رقابت ميکردند. اين تضاد منافع و ناسيوناليسم موجود در جنبش کارگرى شرح خلاصه معضل جنبش جوان سوسياليستى بود.
اولين فدراسيون کشورى اتحاديههاى مختلف کارگرى آمريکا بنام «اتحاديه ملى کار» (National Labor Union ) بفاصله کوتاهى پس از پايان جنگ داخلى آمريکا شکل گرفت، ولى چيزى بيشتر از يک برنامه آموزش و همکارى نداشت، زيرا وحشت داشت که هر برنامه مهم عملى خودمختارى صنعتکاران مختلف را مورد تهديد قرار دهد و باعث خروج اعضا فدراسيون شود(ص٣٠). اعضا اين اتحاديه از اعتصاب شکنانى که از اروپا مى آمدند نفرت داشتند و بر اين اساس دست کمک بسوى انترناسيونال اول دراز کردند. و اميد داشتند که اين همبستگى بين المللى آنها را از رقابت بازار جهانى کار مصون دارد. يکى از محبوب ترين رهبران جنبش ٨ ساعت کار، ايرا استوارت، تاکيد ميکرد که مهاجرت پروسه طبيعى حرکت کارگران از مرزها است تا بتوانند از موقعيت هاى اقتصادى جديد بهره برند و از فقر رهايى يابند. او خواستار درک وضعيت مهاجرين آسيايى که از آنها وحشت داشتند گرديد. وى نوشت انزجار و وحشتى که مرد چينى بر غرب آمريکا تحميل کرده حکم و قصاصى اخلاقى است، چرا که برادرى تماميت نژاد انسانى فراموش شده است. تازه اين برخورد سمپاتيک نسبت به کارگران چينى بشمار ميرفت. در ١٨٦٩ بدنبال تصويب قانون کنگره امريکا مبنى بر مهاجرت نيروى کار براى جايگزين کردن کارگران اعتصابى موضوع حادتر شد. سى. اچ. لاکر، رييس وقت اتحاديه ملى کار، اعلام کرد که چينىها در کاليفرنيا بنا بگفته همه احزاب لياقت اينرا ندارند که شهروند آمريکا باشند. سال بعد نشريه کارگرى(Workingmen's Advocat) چينى ها را با صريح ترين کلمات نژادپرستانه نفرينى براى آمريکا ارزيابى کرد (ص٣٠).
پال بول نقش ستاد رهبرى انترناسيونال اول را که در ١٨٧٣ به نيويورک منتقل شد در تجزيه کارگران آمريکا موثر ميداند. در ١٨٧٢ جناحهايى از چپ آمريکا از انترناسيونال اخراج شدند که نوع جديدى از جنبش سوسياليستى با مواضع برابرىطلبانه نسبت به زنان و ضديت شديد با نژادپرستى را مطرح ميکردند. ويکتوريا وودال (Victoria Woodhull) از جمله فعالين اين جناح بود. مخالفين آنها در انترناسيونال که سلطه پيدا کرده بودند اينقدر نزديکبين بودند که فقط لايه کوچکى از طبقه کارگر يعنى ماهرترين و سازمان يافتهترين کارگران را، ولى درعين حال جدا شده از کل طبقه کارگر را، تنها نماينده طبقه ميدانستند. موضوعاتى مثل نژاد و جنسيت بعنوان مقولههايى بى اهميت براى پيشرفت طبقه کارگر بدور انداخته شدند(ص٣٢).
رهبران «فدراسيون کار آمريکا» (National Federation of Labor) عمدتا نقش کارگران مهاجر را در خراب شدن وضعيت طبقه کارگر برجسته ميکردند. البته اين قضاوت براساس پيشداورى بود و نه تجربه واقعى(ص٤٥). ايساک هورويچ آماردان آمريکايى در ١٩١٠ نشان داد که کارگران مهاجر جديد بخشهايى را پر ميکردند که ديگر مورد استفاده کارگران ماهرتر نبود. اعتصابهاى فدراسيون کار آمريکا در ١٨٩٣ تا ١٨٩٧ بندرت توسط مهاجرين جديد شکسته ميشد. رهبران اتحاديههاى آمريکا بجاى اينکه يک جنبش همهگير کارگرى را برنامه ريزى کنند فقط منافع بخش محدودى از طبقه کارگر را در نظر داشتند، يعنى بخش اشرافيت کارگرى را. در ١٨٨٠ رهبرى فدراسيون کار آمريکا اتحاديه کارگران دخانيات را که راههاى همهجانبهترى را براى مبارزه ارائه داده بود و از چارچوب تنگ نژادى و قومى فدراسيون کار خارج مى شد را بشدت داغان کرد و آنها را بعنوان "مزاحمين سوسياليست اتحاديه" از فدراسيون اخراج نمود. اصطلاح «دستمزد قابل زندگى» توسط رهبران فدراسيون کار آمريکا براى تقويت نژادپرستى و دشمنى با نيروى کار ارزان و کارگران غير ماهر بکار برده شد. در ١٩٠٥ رهبر فدراسيون کار گفت که ما اجازه نميدهيم استانداردهاى زندگى مان توسط سياهان ، چينىها ، ژاپنىها و يا هر کس ديگرى نابود شود(ص ٤٦).
البته گومپرز وساير رهبرانى که چنين ديدگاههايى داشتند نظرات کل فدراسيون کار آمريکا را نمايندگى نميکردند. بارها بين سالهاى ١٨٧٠ تا ١٩١٠ بخش هاى قابل ملاحظهاى از صنعتکاران سياستهاى غالب در فدراسيون را مغاير نيازها و منافع خود يافتند. بخش هاى وسيعى از کارگران ماهر نه تنها به اشکال مختلف نسبت به هم همبستگى نشان دادند (از جمله خوددارى از عبور از خطوط اعتصاب، و امتناع از خريد محصولات غير اتحاديه اى)، بلکه غالبا تحت رهبرى نيروهاى چپ با کارگران غيرماهر و انواع قربانيان سلطهطلبى آمريکا ابراز همبستگى ميکردند. برخى از سوسياليستها و آنارشيستهايى که در درون جنبش کارگرى نفوذ داشتند، بخصوص در شيکاگو، سياستهاى برابرىطلبانه و انترناسيوناليستى را بعنوان اساس عقايد خود بکار ميبردند. اينها در مبارزه با جهتگيرى فدراسيون کار به سمت سياستهاى انحصارگرايانه، آرزوهاى والاى طبقه کارگر را زنده نگه داشتند. از جمله سياست هاى انحصارگرايانه فدراسيون تقاضاى مصرانه از حکومت براى محدود کردن مهاجرت از شرق و جنوب اروپا و از آسيا بود.
در سال ١٩٠٥ اولين کنوانسيون «کارگران صنعتى جهان» (Industrial Workers of the World) تشکيل شد و هدف خود را تشکيل کنگره قارهاى طبقه کارگر اعلام کرد(ص٦٦). اين طبقهاى بود که آمادگى ارائه تئورى صنعتى و برنامه سياسى مخصوص خود را داشت. «کارگران صنعتى جهان» ميخواست آنچيزى باشد که فدراسيون نمى خواست و نمى توانست باشد؛ يعنى از جمله متشکل کردن کليه کارگران (ژاپنى-آمريکايى، چينى-آمريکايى، فيليپينى، بومى-آمريکايى و بقيه) که توسط فدراسيون از تشکيلات حذف شده بودند. کارگران صنعتى جهان اعلام کرد که بکار گرفتن انصاف با شرکتها و حکومتها توهم است. سرودهاى کارگران صنعتى جهان در سراسر دنياى انگليسى زبان پخش شد و کارگران جهان به تصويرسازى فکاهى آن با صداى بلند خنديدند. اين در حالى بود که فدراسيون نمى توانست مدعى کوچکترين سهم و تاثير فرهنگى بر کارگران باشد(ص٦٦).
ولى در مورد کارگران صنعتى جهان هيچ چيز طبق تئورى پيش نرفت. بخش وسيعى از اتحاديههاى قبلى که عمدتا توسط سوسياليستها هدايت ميشدند، بطور خاص بخش اتحاديه سوزنى يهوديان، کارگران آبجوسازى، ماشينيستها و جز اينها، در چارچوب فدراسيون باقى ماندند. کارگران صنعتى جهان نتوانست حمايت وسيعى بدست آورد و با بيرون رفتن فدراسيون معدنچيان غرب در سال ١٩٠٧، اين سازمان از عمده ترين بخش اعضاى خود محروم شد. با اوج گرفتن اعتصاب هاى کارگرى در سالهاى قبل از جنگ جهانى اول اين سازمان توانست اعتصاب کارگران پارچه بافى را در سال ١٩١٢ سازمان دهد.
پال بول به نظرات مختلف در ميان فعالين جنبش کارگرى آمريکا اشاره ميکند. از جمله طبق ديدگاههاى آستين لوئيس جنبش کارگرى و سوسياليستى بايد خود را تغيير ميداد و درک ميکرد که اتحاديه کارگران صنعتکار پتانسيل درونى بوروکراتيک شدن را دارد و بايد با ساختن اتحاديههاى وسيع تودهاى با اين خصلت مقابله ميشد(ص٦٦). آستين لوئيس وکيل کارگران غيرماهر در ساحل غربى آمريکا و مترجم کتاب آنتى دورينگ اثر انگلس بزبان انگليسى بود.
جنگ جهانى اول سرکوب دولتى بيسابقهاى را در آمريکا بوجود آورد. عقايد ضد جنگ در بسيارى مناطق ممنوع شد و کسانى که چنين عقايدى را مطرح ميکردند دپورت (اخراج از کشور)، بازداشت، و حتى بدون محاکمه سرکوب شدند. کارگران صنعتى جهان با اينکه که کاملا از انتشار هر بيانيه سياسى خوددارى کرده بود نيز به شديدترين وجه سرکوب شد. گروههاى مدرن کوکلوکس کلان با اجازه رييس جمهور و با همکارى رهبران بالاى اتحاديه ها از عاملين اين سرکوبها بودند(ص٧١). روزنامهها سرکوب شدند و دفاتر حزب سوسياليست نيز داغان شد. سخنگويان ضدجنگ به زندانهاى طولانى محکوم گرديدند. با وجود اين، در دوران جنگ جهانى اول اتحاديه ها تقويت گرديدند. کمبود کارگر که بخاطر جنگ و قطع ورود مهاجر جديد چشمگير بود باعث شد که تعداد اعتصابها بين سالهاى ١٩١٥ تا ١٩١٩ هر ساله افزايش يابد. عضويت در اتحاديهها در عرض شش سال از دو ميليون و هفتصد هزار نفر در ١٩١٤ به بيش از پنج ميليون نفر افزايش يافت .
٢- از جنگ اول تا دهه ١٩٦٠
پيروزى انقلاب اکتبر ١٩١٧ در روسيه حاکميت امريکا را بسيار مضطرب کرد. رابرت لانسينگ (Robert Lansing) مشاور رئيس جمهور امريکا که قبلا حکومت موقت کرنسکى (Kerensky) را در ائتلاف جنگى برسميت شناخته بود، پيشنهادات بلشويکها را براى خاتمه جنگ رد کرد و حاضر نشد حکومت آنها را برسميت بشناسد. حملات وحشيانه ايدئولوژيکى عليه بلشويک ها همچنين با تهاجم مخفيانه پانزده هزار قواى امريکايى به شمال و شرق روسيه همراه بود. (ص ٧٩) ورود غذا به روسيه قحطى زده توسط اين قوا قطع شد. از طرف ديگر سلاحهاى امريکايى بطرف ارتش سفيد سرازير شدند. جنگ سرد پشت شعارهاى دمکراسى جهانى رئيس جمهور آغاز شد. فدراسيون کار امريکا که در اين ايام تحت رهبرى سامول گومپرز (Samuel Gomperz) قرار داشت در سرکوب نيروهاى مخالف از برچسبهايى چون عامل آلمان و خرابکار آينده استفاده ميکردند وآنها را حتى به کميتههاى جلسات سراسرى فدراسيون راه نميدادند. فعالين اتحاديه هاى محلى در شيکاگو و بسيارى نقاط ديگر امريکا در درگيرىهايى که در پيش بود بخوبى ياد گرفتند که اعتراضات تودهاى هيچ اثرى بر رهبرى ملى اتحاديه ندارند و تنها موجب ضد حمله از طرف ستاد مرکزى ميشوند. با پيدايش سازمان جهانى کار (آى ال او)، زير پوشش اتحاديه ملل (سلف سازمان ملل فعلى)، گومپرز کرسى خود را در آنجا پيدا کرد. وى با هر تلاشى از جانب مقامات سازمان جهانى کار براى ايجاد قوانين بين المللى مخالفت کرد و اصرار داشت که ايالات متحده هرگز چنين انترناسيوناليسمى را تحمل نخواهد کرد. (ص ٨٣ - ٨١) در ديدگاه جهانى گومپرز جايى براى حکومت هاى سوسياليستى و انقلابى وجود نداشت و هرگونه تخطى از حرمت مالکيت سرمايهدارى از طرف او بشدت سرکوب ميشد. از نظر او پيشرفتهاى اعضاى فدراسيون کار آمريکا تنها با سودآورى صنعتى و باز شدن وسيع بازار براى توليدات آمريکايى امکان پذير بود.در پايان جنگ جهانى اول، ناخشنودى از جنگ وودرو ويلسون (Woodrow Wilson) رئيس جمهور وقت امريکا، وسعت يافت و حزب سوسياليست که بر اثر سرکوب دوران جنگ تعداد اعضايش بسيار کم شده بود مجددا نشانههايى از حيات يافت و از جمله کانديداهاى حزب سوسياليست در چند ايالت به مقامات حکومت محلى انتخاب شدند. جنبش کارگرى نيز در سالهاى ١٩١٨ تا ١٩١٩ وارد دوران پر تحرکى شد. اعتصابات عمومى کارگران سياتل در ١٩١٩ شهر را بمدت يک هفته فلج کرد. در اعتصاب سراسرى کارگران فولاد ٢٥٠ هزار کارگر شرکت کردند. اين اعتصاب قبل از سرکوب شدن مورد توجه کارگران مهاجر نيز قرار گرفت. در همين دوران اتحاديه کارگران بسته بندى در شيکاگو، کارگران سفيد و سياه پوست را بطور بيسابقهاى در کنار هم متحد کرد. انگار که انقلاب شورايى در روسيه و شوراهاى کارگران براى آينده همه جا و حتى امريکا سخن مى گفتند. (ص ٨٣) نمايندگان احزاب کارگرى و برخى از اعضاى حزب مترقى ( Progressive Party) در حزب جديدى بنام حزب کشاورز و کارگر ( Farmer-Labour Party) متشکل شدند. با وجودى که اتحاديه کار آمريکا رسما از اين حزب حمايت نکرد ولى حزب کشاورز و کارگر توانست بدون پشتوانه مالى بيش از ٢٥٠ هزار راى در ١٨ ايالت بدست آورد. (ص ٨٣) در اوايل سالهاى ١٩٢٠ يک جنبش جديد کمونيستى از حزب سوسياليست بيرون آمد و خود را در جامعه آموزش اتحاديههاى کارگرى (Trade Union Educational League) متشکل کرد. اين سازمان از بخش هاى مختلف محلى فدراسيون کار آمريکا تشکيل شده بود و هدفش متشکل کردن کارگران غير متشکل، کنترل اتحاديه ها توسط اعضاى پايين، بيمه بيکارى دولتى و حمايت از سوسياليسم بود. رهبر اين جنبش ويليام فاستر (William z. Foster) بود. اين جنبش ميخواست در چهارچوب فدراسيون کار امريکا فعاليت کند و بطور مشخص با «کارگران صنعتى جهان» (IWW) مخالف بود. جامعه آموزش اتحاديههاى کارگرى حمايت خوبى در ميان معدنچيان، کارگران پارچه بافى و سوزنکار داشت و توانست حمايت اتحاديههاى کوچک چپ گرا را بخود جلب کند. براى مدتى در سال ١٩٢٢ بنظر ميرسيد که اين سازمان بتواندحمايت وسيعى در ميان کارگران بدست آورد و قدرت کومپرز را از بين ببرد. ولى بعد از اين دوران حمله همهجانبهاى عليه اعضاى جامعه آموزش اتحاديههاى کارگرى شروع شد و جنبش کارگرى با چرخش به راست اين جامعه را به حاشيه راند. (ص ٨٣) در عين حال جنبش قابل توجهى در زمينه اموزش کارگران از باقيماندههاى جنبش سوسياليستى بيرون آمد که بر اساس تجارب اوليه مدارس کارگرى و از عطش کارگران براى خودآموزى ناشى ميشد. شوراهاى کار در شهرها و بعضى از فدراسيون هاى ايالتى کارگرى با اشتياق از اين ابتکار آموزشى حمايت کردند و اداره ٓاموزش کارگران (Bureau Workers' Education) را براى انواع فعاليت هاى آموزشى بنا گذاشتند. رهبران فدراسيون کار آمريکا که موقتا اين فعاليتها را تاييد کرده بودند بسرعت نگران عواقب آن شدند. گومپرز رئيس فدراسيون کار آمريکا هشدار داد که طرفدارى از سوسياليسم يا ايده اتحاديه صنعتى خطرناک و ضربه زننده است. اداره آموزش کارگران تحت فشار ناچار شد مدارس کارگرى غير وابسته به فدراسيون کار آمريکا را تصفيه کند. گومپرز از اين طريق اين جنبش را از يک طرف داغان و از طرف ديگر مطيع کرد. ويليام انگليش والينگ ( William English Walling) که از متفکرين سرشناس جنبش سوسياليستى بود و سپس نوعى سرمايه دارى تخيلى بدون جنبههاى منفى را تبليغ ميکرد به سخنگوى فدراسيون تبديل شد. والينگ از جمله کسانى بود که بناى فکرى آرمانگراهاى دنبال مقام را پايه گذارى کرد. (ص٨٦) اين طيف در نوشته هاى خود اشاره اى به بهاى ساختن يک امپراطورى و اثراتش در خارج نمى کردند، از جمله نظامى گرى و جنگ بعنوان نتايج لازم يک اقتصاد ملى که بايد در سطح جهانى رقابت کند. کارگران بعنوان يک نيروى پتانسيل رهايى بخش از تحليلهاى آنان بيرون گذاشته شدند. ولى تودههاى کمونيست که از درگيرى درون جنبش کمونيستى و تنزل دمکراسى در اين جنبش دلسرد شده بودند به ايده انترناسيوناليسم واقعى طبقه کارگر، مبرى از امتيازات نژادى و امپرياليستى چسبيدند. اينها که اغلب مهاجرين جديد و از محروم ترين بخش هاى کارگرى بودند آسانتر ميتوانستند دردهاى ديگران را درک کنند. پال بول (Paul Buhl) در نقد تاريخى خود اشاره ميکند که تودههاى کارگران کمونيست آمريکايى قادر نبودند جلوى رهبران بوروکراتيک حزبى خود را در ساختمان هرمى جنبش کارگرى بگيرند. بزرگترين دست آورد کمونيست ها در اين دوران سازمان دادن کارگران صنعتى بود ولى اين نظريه غالب بود که کارگران عموما بى تفاوت هستند و احتياج به يک ساختمان رهبرى سفت و سخت دارند. (ص ٨٧)
در اواسط دهه ١٩٢٠ بخش هايى از سرمايه دارى آمريکا که مساعدت هاى محدودى به کارگران ميکردند، با هدف نابودى کل اتحاديهها به بخش محافظه کار فدراسيون کار آمريکا نزديک شدند. کمپانى هاى آمريکايى از يک طرف به کليساها و ديگر آژانس هاى کمک به فقرا مساعده قابل توجهى ميدادند. از جمله برنامههاى ورزشى برپا ميکردند. اساتيد دانشگاه از جمله استاد معروف دانشگاه هاروارد التون مايو (Elton Mayo) دست به تحقيق و آزمايش زدند تا ياد بگيرند «کارگران به چه فکر مى کنند» و چطور ميتوان خشم آنها را تخفيف داد و وعده هارمونى کار و سرمايه را ميدادند. حتى بعضى از شرکت ها اينگونه عمليات را «دمکراسى صنعتى» نام نهادند، نامى که مستقيما از گروههاى آموزشى سوسياليست ها موسوم به (The League for Industrial Democracy) دزديده بودند. در عين حال اين شرکت ها سرکوب را کنار نگذاشته بودند و ليست غيبت از کارگرانى تهيه ميکردند که روز اول ماه مه سرکار نمى آمدند و يا در زمان اعدام دو آنارشيست بنام هاى ساکو ( Sacco) و وانزتى (Vanzetti) در ١٩٢٦ غيبت داشتند. از اين طريق اين بخش از سرمايه دارى آمريکا مراقب بود که بموقع «سرخ ها» را ايزوله و نفوذشان را از طريق اخراج کم کنند. کمپانى هايى که کمتر رحم داشتند البته از چاقوکشان و کوکلوکس کلان براى تهديد، آزار و وارد آوردن ضربههاى وحشيانه بر فعالين راديکال اتحاديه استفاده ميکردند. حملات متشکل سرمايه دارى عليه اتحاديهها در اين دوران بحدى بود که بنظر مى آمد حتى گومپرز رهبر محافظه کار فدراسيون کار امريکا را تعجب زده کرد. برنامههايى که گومپرز در طول جنگ جهانى اول براى هماهنگى بين حکومت، صنعت و تجارت و فدراسيون ريخته بود بعد از جنگ واقعيت وجودى خود را از دست دادند. در حزب دمکرات گرايش راست تشديد شد و اينک ديگر احتياجى به رهبران اتحاديهها براى توليد نبود، حزب جمهوريخواه هم به ستايش صنعت و تجارت بزرگ مشغول بود. کنگره امريکا تنها در يک مورد نظر رهبرى فدراسيون کار را تامين کرد و آنهم قطع مهاجرت در ١٩٢٦ بود. سبک زندگى طبقه کارگر در اين دوران تغيير کرد، بخصوص براى کارگران جوان که به سينماهاى صامت ميرفتند، با موسيقى جاز ميرقصيدند، در ملا عام همديگر را مى بوسيدند و ميخواستند متفاوت از پدر و مادرشان از زندگى لذت ببرند. شمار قابل توجهى از کارگران ماهر در دهه ١٩٢٠ به اندازه کافى دستمزد ميگرفتند که بتوانند ماشين فورد (مدل تى) بخرند و نوعى زندگى طبقه متوسط داشته باشند. ولى براى اکثريت طبقه کارگر نياز به يک زندگى متفاوت با محدوديت هاى سختى مواجه بود. احتمالا اينها نسبت به قبل از جنگ احساس متفاوتى داشتند و از زندگى اروپايى يا شيوه روستايى زندگى امريکايى فاصله گرفته، بخشى از يک فرهنگ شهرى شده بودند. ولى واقعيت هاى کار و زندگى برخلاف شماى خيره کننده اى بود که در صحنه سينما و تبليغات راديو نمايش داده ميشد. (ص ٨٩) بخش هاى مهم صنعت از جمله پارچه بافى و زغال در رکود جدى بودند و بزودى جمعه سياه ١٩٢٩ با سقوط بازار بورس فرا رسيد.
اتحاديه بمنزله بيزنس در سال ١٩٣٧ شکل قطعى پيدا کرد. در اين تاريخ دادگاه عالى آمريکا قانون واگنر (Wagner Act) را گذراند (ص ١٢٠) که بر اساس آن اتحاديه طبق قواعد اداره ملى روابط کار (National Labour Relations Board) قانونى ميشد و بر اساس بيش از ٥٠ درصد راى در انتخابات، اتحاديه تنها نماينده مذاکره براى همه کارگران بشمار مى آمد. اين قانون باعث افزايش ناگهانى عضويت در اتحاديه ها شد. از جمله اتحاديه سازندگان ابزار کشاورزى ( Farm Equipment Union) که توسط چپىها هدايت ميشد در همين سال توانست ٥ هزار کارگر را در شيکاگو بدون اعتصاب به يک قرارداد موفقيت آميز برساند.از طرف ديگر رهبران اتحاديه عليه اعضايى که طبق اين قوانين عمل نمى کردند شديدا برخورد نمودند و از اين طريق لطف حکومت را جبران کردند. بعنوان مثال اتحاديه کارگران اتومبيل (United Auto Workers) که از سنت هاى «کارگران صنعتى جهان» (IWW) برخاسته و در سالهاى ١٩٢٠ تحت رهبرى کمونيست ها بود، عليه اتحاديه سازى بشکلى که در بالا توضيح داده شد برخاست و در سال ١٩٣٧ دست به يک تحصن در شهر فلينت (Flint) زد. اين حرکت نزديک بود به يکى از نمونه هاى جنگ طبقاتى و داخلى تبديل شود و تنها مداخله مورفى، فرماندار ليبرال ميشيگان، توانست جلوى ريختن خون کارگران توسط ايادى مسلح صاحبکاران را بگيرد. (ص ١٢٠) در همين دوران جنبش اجتماعى وسيعى از کارگران بيکار در حاشيه مناطق تحت نفوذ کارگران اتومبيل سازى ميشيگان شکل گرفت و کارگران شاغل و بيکار در اين سال توانستند در کنار هم مبارزه کنند. اين جنبش تا جنگ جهانى دوم ادامه پيدا کرد که طى آن در آمريکا بيکارى تقريبا به صفر رسيد.
مبارزه دائمى براى مشارکت دمکراتيک معمولا به حوزههاى محلى اتحاديهها محدود بود. مثلا در منطقه عمدتا فرانسوى کانادايى وون ساکت (Woonsocket) در ايالت رودآيلند (Rhode Island) اتحاديه مستقل پارچه بافان بطور فعالانهاى شکل گرفت. اين اتحاديه از سابقه تاريخى و شورشى اعتصاب عمومى پارچه بافان در سال ١٩٣٤ نشات گرفته بود (ص ١٢١) و خارج از کنگره سازمانهاى صنعتى (سى. آى. او) (Congress of Industrial Organizations, CIO) قرار گرفت. اتحاديه مستقل پارچه بافان کارگران را در بسيارى از صنايع در منطقه «وون ساکت» متشکل کرد. ولى در طول دوران محافظه کارانه جنگ جهانى دوم و بر اثر بسته شدن کارخانهها بعد از جنگ بتدريج اين اتحاديه از بين رفت.نمونههاى مشابهى از اتحاديه هاى دمکراتيک که تصميم گيرى ها در سطح تودهاى انجام ميشد در مناطق مختلف آمريکا بچشم مى خوردند.ورود آمريکا به جنگ جهانى دوم در سال ١٩٤١، يعنى دو سال پس از شروع جنگ، احتياج به توليد مداوم بخصوص در زمينههاى دفاعى را تشديد کرد. پس از يک دهه اعتصابات پياپى و مبارزه طبقاتى وسيع، سيستم سرمايه دارى به مديريت اتحاديهها براى توليد منظم احتياج داشت. ( ص ١٢٢- ١٢١) ولى حتى پيش از ورود آمريکا به جنگ، اداره ملى امور کار (National Labor Relation Board) اتحاديه هاى سى . آى. او (CIO) را رسمى کرده بود. سى . آى. او. تحت نفوذ نيروهاى سوسياليست و کمونيست بود. رهبران آ. اف . ال (American Federation of Labor AFL) که از قافله قانونى شدن عقب مانده بودند دست بدامن احزاب دمکرات و جمهوريخواه از ايالت هاى جنوبى شدند تا جلوى دمکراتيزه شدن رهبرى اتحاديه ها را بگيرند. (ص ١٢٢) در سال ١٩٤١ دو ميليون کارگر در صنايع پايهاى دست به اعتصاب زدند. در واقع کمبود نيروى کار بدليل تدارکات جنگى نيروى ويژهاى به کارگران براى پيگيرى خواستههايشان داده بود. اداره دفاع ملى که بتازگى براى مقابله با اين اعتصابات تاسيس شده بود ١٢ نماينده شامل ٤ نماينده از سه بخش حکومت، اتحاديه و عموم جامعه (پوبليک) برگزيد تا با خودمختارى اتحاديه ها مقابله کند. دو نماينده از سى. آى . او و دو نماينده از آ. ال . اف که جرج مينى رهبر آ . ال . اف نيز در ميان آنها بود، راجع به اعتصابات موضع گيرى کردند. البته اين جمع بسرعت منحل شد، چون در راى گيرى در مورد اعتصاب معدنچيان بجز نمايندگان سى . آى . او کليه اعضا اين جمع عليه اتحاديه معدنچيان راى دادند و در نتيجه نمايندگان سى . آى . او بعنوان اعتراض ازاين جمع بيرون آمدند و عملا کار جمع به تعطيل کشيد.
البته اتحاديه سراسرى آ. اف . ال تحت رهبرى جرج مينى و همچنين اتحاديههاى تحت رهبرى کمونيست ها در طول سال هاى ٤٥ - ١٩٤١ که آمريکا در جنگ جهانى دوم شرکت داشت، از اين سياست پيروى ميکردند که کارگران آمريکا بخاطر جنگ بايد از خود گذشتگى کنند. موضع حزب کمونيست آمريکا در طول سالهاى ١٩٤١ که آلمان به روسيه حمله کرد تا پايان جنگ چنين بود. در طول سالهاى ١٩٤١ تا ١٩٤٤ پنجاه و سه هزار کارگر آمريکايى براثر سوانح کارى کشته شدند، سيصد هزار کارگر دچار معلوليت دائمى شدند، و هفته کارى شش يا هفت روزه مجددا رواج پيدا کرد. جرج مينى از روساى فدراسيون کار و حزب کمونيست آمريکا هيچکدام به اين پديده ها اعتنايى نکردند. ( ص ١٢٣) طبعا در اين دوران نا آرامى در ميان کارگران وجود داشت، ولى اتحاديه ها براى خفه کردن آن سريعا اقدام ميکردند.
در سال ١٩٤٣ معدنچيان با درخواست افزايش دستمزد به حدى که بالاتر از حد مجاز اداره کار در دوران جنگ بود دست به اعتصاب زدند. جرج مينى و رهبرى آ . اف . ال . شديدا موضع ضد اعتصاب در پيش گرفتند. ولى معدنچيان حکومت را وادار به مذاکره نمودند. موضع کمونيست هاى فعال در اتحاديه ها فرق چندانى با موضع رهبرى آ . اف . ال . نداشت. در پايان کار به آنجا رسيد که جرج مينى حکومت را بخاطر مذاکره در يک اعتصاب غير قانونى محکوم کرد. (ص ١٢٤) سياست فرانکلين روزولت رئيس جمهور امريکا در اين دوران، از يک طرف استفاده و از طرف ديگر محدود کردن اتحاديه ها در آن واحد بود. هر چند که در دوران جنگ اين سياست عمدتا به سمت محدود کردن اتحاديه ها گرايش داشت، ولى سياست کلى روزولت کماکان مهار اتحاديه ها و استفاده از منابع آنها بود و نه سرکوب کامل آنها. (ص ١٢٤) سياست تحمل محدود اتحاديه ها بهمراه رشد نيروهاى توليدى و وجود مبارزه طلبى در اتحاديه ها در مجموع باعث شدند که شمار اعضاى اتحاديه ها از کمتر از ٩ ميليون به بيش از ١٥ ميليون در دوران جنگ جهانى دوم برسد.روى کار آمدن هارى ترومن در سال ١٩٤٥ پاسخى به آرزوهاى اتحاديه چى هاى محافظه کار بود. بلافاصله پس از جنگ موج بيسابقه اعتصابات شروع شد که عمدتا حول افزايش دستمزد و بهبود شراط کار بود. اين موج بدنبال خود شبى طولانى را براى کارگران آمريکا بهمراه داشت. عليرغم سياست هاى محافظه کارانه حزب کمونيست آمريکا، در اين دوران يک موج شديد ضد کمونيستى بخصوص از طرف جامعه اتحاديه هاى کاتوليک شروع شد که خواهان اخراج کمونيست ها از اتحاديه ها بود. اعضاى جامعه اتحاديههاى کاتوليک بهمراه رسانههاى دست راستى هر نوع نيروى چپ را در درون اتحاديه هدف قرار دادند و با کمک مجلات جنجالى و اف بى آى (FBI) کثيف ترين اتهامات را به نيروهاى چپ در درون اتحاديهها وارد کردند. (ص ١٢٦) اين بهترين موقعيت براى جرج ينى و سى آى او براى پيش بردن خواسته اتحاديههاى بمنزله بيزنس (Business Unionism) بود. اين سياست از يک طرف عليه سياست هاى حزب جمهوريخواه براى از بين بردن دستاوردهاى کارگران بود و از طرف ديگر بر ضد خواستههاى عمومى کارگران براى دستيابى به اهرم هايى در چارچوب توسعه سرمايه دارى پس از جنگ بود. ناگهان اين ديدگاه بورژوايى که نيروى کار آزاد و سرمايه آزاد با نيت خير به مذاکره و چانه زدن بپردازند توسط رهبران اتحاديه ها تبليغ ميشد. ( ص ١٢٧) نمونههاى جالبى از سخنرانى هاى آتشين و باصطلاح چپ رهبران محافظه کار آ. ال اف در کتاب پال بول موجودند. هر زمان که لازم بود امثال مينى بخوبى از لفاظى هاى چپ (مثل «سخنگويان مزدور صنعت و تجارت بزرگ» براى توصيف جمهوريخواهان) استفاده ميکردند.
با شروع جنگ سرد در ١٩٥٧ فدراسيون کار آمريکا تصويب کرد که اشخاص دزد و کلاهبردار، کمونيست يا فاشيست (racketeers, crooks, communists and fascists) حتى آنهايى که گفتهاند عضو يک حزب کمونيستى يا فاشيستى نيستند، از نظر آنها هنوز نتوانستهاند وفادارى خود را به اتحاديه ثابت کنند. حتى حمايت از يا همکارى با اين احزاب (که البته معيار اين حمايت و همکارى توسط رهبران اتحاديه تعيين ميشد)، کافى بود که چنين اشخاصى در سطوح رهبرى اتحاديه راه نيابند. (ص ١٣٦) کمونيستهاى سابق، که در اين دوران تعداد قابل توجهى بودند، بايد ٥ سال از حزب کناره ميگرفتند و بعد از آن ميتوانستند کانديد مقامهاى بالا در اتحاديه شوند. تنها در سال ١٩٩٧ چنين بخشهاى ضد کمونيستى از مصوبات AFL/CIO کنار گذاشته شد.
در دهه هاى شروع جنگ سرد آ. اف. ال و رهبرش جرج مينى چماق ضد راديکاليسم خود را نه تنها عليه کمونيست ها بلکه عليه هر تلاشى که جنبه طغيانگرايانه داشت بکار بردند تا نيروى کار را در خط سرمايه جهانى نگه دارند. (ص ١٣٦) در اين دوران آ. اف. ال و سى. آى. او هر دو روابط خاص خانگى و بين المللى با آژانس هاى اطلاعاتى امنيتى داشتند. پال بول به سابقه تاريخى موضعگيرى هاى اتحاديه هاى آمريکا اشاره ميکند. از جمله زمانى که در سال ١٩٣٨ يک حکومت ملى گرا در مکزيک تصميم گرفت منافع نفتى اين کشور را از شرکت هاى بزرگ آمريکايى پس بگيرد، رهبرى جديد سى. آى. او، که توسط جان لوئيس نمايندگى مى شد، خواهان عدم مداخله در امور مکزيک شد ولى رهبران ا. اف. ال سعى کردند روابط امپرياليستى خود را در مکزيک برقرار کنند و از اين طريق نقشههاى سرمايه امريکايى در مکزيک را به اجرا در اورند. سياست هاى رئيس جمهور وقت، روزولت، هر چند تماما در جهت حفظ سودآورى سرمايه امريکا بود ولى محتاطانه و از طريق اعمال فشارهاى ديپلماتيک پيش ميرفت. مثلا بجاى فرستادن نيروى دريائى، روزولت که جنگ جهانى را نزديک ميديد، عاقلانه در جانب سى. آى. او قرار گرفت. وى بدرستى حساب کرد که آمريکا سرانجام کنترل منابع همسايه ضعيفش يعنى مکزيک را بدست خواهد آورد.
سازمان اطلاعات آمريکا، سيا تاکنون فقط بخش کوچکى از اسناد جاسوسى اعضاى اتحاديههاى در جهت پيشبرد سياست هاى کلى آمريکا را منتشر کرده ولى جهت عمومى و اهميت اين عمليات را بسادگى ميتوان دنبال نمود. با پايان جنگ ارتش سرخ فاتحانه وارد اروپاى شرقى شد. البته ارتش سرخ نيروهاى دمکرات، سوسياليست، کمونيست هاى مستقل و فاشيست هاى شکست خورده را سرکوب کرد. رهبرى محافظه کار اتحاديههاى آمريکا فردى بنام ايروينگ براون از فعالين قبلى اتحاديه را به رهبرى يکى از ماموريت هاى اروپائيش گماشت. براون در سال هاى ١٩٣٠ از طرف رهبرى کنسرواتيو اتحاديه هاى آمريکايى بر ضد حزب سوسياليست آمريکا جاسوسى کرده بود. بين سالهاى ١٩٤٨ تا ١٩٥١ حکومت آمريکا در برنامه بازسازى اروپا موسوم به برنامه مارشال ١٣ ميليارد دلار به بازسازى کشورهاى غربى اختصاص داد. اروپاى شرقى که تحت کنترل شوروى بود از برنامه مارشال حذف شد. وجود اتحاديه ها و ماموريت هاى بين المللى آنها براى اين بود که نشان دهند تا چه حد سيستم آمريکايى نسبت به سيستم شوروى بهتر عمل ميکرد. براون با هزاران فرد با نفوذ در اروپا تماس گرفت و معادل حقوق چند ماه يک کارگر اروپايى به آنها رشوه پرداخت. حدودا ٥ درصد برنامه مارشال يعنى ٨٠٠ ميليون دلار خرج اين رشوهها شد تا نفوذ آمريکا حفظ شود و حرکات طبق نقشه پيش روند. تا سال ١٩٥٠ سازمان سيا دهها ميليون دلار و احتمالا بيشتر از آن خرج عمليات جاسوسى درون جنبش کارگرى کرده بود. (ص ١٤٠) در بعضى جاها اعتصاب هاى برهبرى کمونيست ها توسط اوباش و جانيانى که مستقيما توسط فدراسيون کار آمريکا اجير شده بودند شکسته ميشد. از طرف ديگر اگر در جائى کمونيست ها يا راديکال هاى غير کمونيست به مقامات اتحاديه اى انتخاب ميشدند، اعتصاب هايى ترتيب داده ميشدند تا هرج و مرج بوجود آيد. کمک مالى سيا پشت کليه اين عمليات قرار داشت. (ص ١٤٠) براون، که در دوران رونالد ريگان «مدال آزادى» گرفت، از پول سيا به باندهاى مسلح در بنادر مديترانه پول داد تا اجناس آمريکايى با وجود مخالفت کارگران کمونيست بندر تخليه شوند. خشونت از جمله کتک زدن و قتل کارگران کمونيست عضو اتحاديه ها از جمله شگردهاى موفقيت آميز اين عمليات بودند. منابع متعددى عمليات آمريکا و آ. اف. ال براى ايجاد اتحاديه هاى طرفدار آمريکا و تجزيه اتحاديه هاى اروپا به دو دسته طرفدار آمريکا و شوروى را تقبيح کردند. با وجود تمام اين تلاش ها، عمليات بين المللى آ. اف. ال موفقيت محدودى داشت. نفوذ کمونيست ها در اتحاديه هاى سراسرى فرانسه و ايتاليا کم نشد و نقش آنها در اتحاديه هاى انگليس نيز ادامه پيدا کرد. اما شايد موفقيت آميزترين دست آورد ايروينگ براون در يونان بود که توانست جلوى يک حرکت دمکراتيک اتحاديه اى را بگيرد که حتما منجر به پيروزى کمونيست ها در اتحاديه هاى يونان ميشد. (ص ١٤١) همچنين آ. اف. ال توانست از طريق عمليات هاى مشابه جلوى اتحاد در جنبش کارگرى آلمان را بگيرد. اتحاديه هاى آلمان ميخواستند که کارگران سهمى از قدرت را در صنعت و حکومت داشته باشند و اين موضوع باعث وحشت آ. اف. ال بود. ايالات متحده آمريکا خرج زيادى کرد که فدراسيون اتحاديه هاى آلمان را از داخل درهم شکند. ( ص ١٤٢)
سياست اصلى آ. اف. ال در آمريکاى لاتين نيز مبارزه با کمونيست ها در اتحاديه هاى اين کشورها بود. کنفدراسيون بين المللى اتحاديه هاى آزاد کارگرى International Confederation of Free Trade Unions, ICFTU ) که در سال ١٩٤٩ ساخته شده بود، شاخه آمريکاى لاتين خود موسوم به سازمان محلى کار ( Inter-American Regional Labor Organization, ORIT) را در سال ١٩٥١ تشکيل داد. رهبرى اين سازمان بعهده يک مهاجر ايتاليائى ضد فاشيست، ضد کمونيست بنام روموآلدى (Romualdi) گذاشته شد و مرکز آن در مکزيکوسيستى قرار گرفت. روموآلدى رابطه نزديکى با سيا داشت و اين نزديکى نه تنها بر رهبران آ. اف. ال روشن بود بلکه يکى از دلايل بکار گرفتن وى در کنفدراسيون بين المللى (ORIT) بشمار ميرفت.
از جمله فعاليت هاى آ. اف. ال تحت رهبرى جرج مينى نجات شرکت يونايتد فروت از آنچه تهديد کمونيستى ناميده ميشد بود. در سال ١٩٥٠ در گواتمالا جاکوب آربنز (Jakob Arbenz) که طرفدار اصلاحات ارضى بود توانست در انتخابات رياست جمهودرى کانديداى خانوادههاى بسيار ثروتمند را شکست دهد و چند کمونيست را هم وارد کابينه کرد. آربنز همچنين از نيروهاى چپ در اتحاديه هاى گواتمالا دفاع نمود. وى در سال ١٩٥٣ در طرحهاى رفرميستى اش کمپانى يونايتد فروت را از بخش هاى مهمى از زمينههايش محروم کرد. آربنز با اين کار پا را از حدى که قابل قبول يونايتد فروت، سيا و جرج مينى بود فراتر گذاشت. در سال ١٩٥٤ جرج مينى نامهاى منتشر کرد که در ان آربنز متهم به قرار دادن گواتمالا در مدار کشورهاى کمونيستى شد. مطبوعات آمريکا جنجال غريبى در مورد تهديد کمونيستى در گواتمالا بپا کردند. در همين حال رفقاى مينى در سيا مشغول تدارک کودتا بودند. سيا توانست يک ارتش باصطلاح آزاديبخش تحت رهبرى کارلوس کاستيو آرماس بسازد. آربنز بفاصله کوتاهى سرنگون شد. کلنل آرماس با ساختن يک ديکتاتورى دست راستى هزاران کارگر و دهقان را قتل عام کرد و گورهاى دسته جمعى آنها شاهد عمليات موفقيت آميز طراحى شده توسط سيا، يونايتد فروت و آ. اف. ال بوده است. (ص ١٤٤) اما اين کودتا سرانجام بنفع آ. اف. ال از آب در نيامد. چون آرماس در سرکوب تا آنجا پيش رفت که اتحاديه هاى بيزنسى مورد قبول آ. اف. ال را نيز تحمل نکرد و اعضاى آنرا به زندان فرستاد. اين تراژدى بارها و بارها در آمريکاى لاتين تکرار شد.
٣- از دهه ١٩٦٠ تا پايان قرن بيستم
پال بال بخش مهمى از تحليل تاريخى خود در مورد رهبرى و ساختار اتحاديه هاى کارگرى آمريکا را به سالهاى بعد از ١٩٥٠ اختصاص داده است. در دهه ١٩٥٠ و آغاز دهه ١٩٦٠ رهبران فدراسيون کار آمريکا وقت قابل ملاحظه اى را صرف تعريف از خود و بطورخاص تعريف از رهبر فدراسيون جرج مينى کردند و وضعيت جنبش کارگرى و دمکراسى آمريکا را ستودند. با خروج جان لوئيس و اخراج کمونيست ها هرگونه تهديد داخلى عليه رهبرى داغان شده بود. قوانين ضد کارگرى موسوم به تافت هارتلى که در ابتدا وحشت بوجود آورده بودند کم کم توسط رهبرى اتحاديه قبول و حتى براى سرکوب اعضاى ناراضى اتحاديه مفيد واقع شدند. دستگاه حاکميت جان کندى روابط نزديکى با رهبران هر دو اتحاديه سراسرى آمريکا يعنى فدراسيون کار آمريکا و کنگره سازمانهاى صنعتى داشت (ص ١٤٦). سياست حاکميت آمريکا در اين دوران مخلوطى از ليبراليسم در داخل آمريکا و ضديت با کمونيسم در خارج بود و اين سياست براى رهبرى دو اتحاديه سراسرى (فدراسيون کار آمريکا و کنگره سازمانهاى صنعتى) نيز ايده آل بود. رهبرى دو اتحاديه اين سياست حکومت را بعنوان "راهنمائى براى روابط عادلانه و هماهنگ بين کار و مديريت" ارزيابى کرد. در اين دوره، فعالين اتحاديه دست به عضوگيرى وسيع بين کارگران موسوم به "يقه سفيد" زدند. قبل از آن تعداد اعضاى اتحاديه به دلايلى چون لغو مجوز، بسته شدن کارخانه ها، عدم عضوگيرى در بخش صنعتى جنوب آمريکا ودر ميان کارگران دفترى رو به کاهش گداشته بود. بزعم مبلغين، فدراسيون کار آمريکا و کنگره سازمانهاى صنعتى آنها در آستانه عصر طلائى خود قرار داشتند. اين تفکر البته توهمى بيش نبود. اتحاديه ها ى کارگرى به شيوه جرج مينى نطفه هاى تخريب خود را در درون پرورش ميدادند (ص ١٤٧). شيوه برخورد تنگ نظرانه و کينه توزانه رهبرى اتحاديه ها نسبت به هرگونه انتقاد از جانب نيروهاى چپ آمريکا و همچنين اداى دمکراتيک ترين نيروى اجتماعى را درآوردن (در حاليکه در جنبه هاى زيادى عميقا غيردمکراتيک، انحصار طلب و محدود کننده بودند)، باعث شد که رهبرى اتحاديه ها آمادگى براى پاسخگوئى به انتقاداتى را که در دهه ١٩٦٠ وسيعا در رسانه هاى غالب مطرح مى شدند نداشته باشند.
از نظر سياسى تفکر غالب بر رهبرى اتحاديه در دهه هاى ١٩٥٠ و ١٩٦٠ اين بود که مبارزه در سطح جهانى بين دمکراسى (منظورشان سرمايه دارى غرب و يا سرمايه دارى در هر جا که توسط انتخابات روى کار آمده باشد) و تماميت خواهى چپ و راست ميباشد. البته بطور غالب مبارزه رهبرى اتحاديه هاى آمريکا با تماميت خواهى چپ بود. کارکنان مزدبگير اتحاديه ها و موسسات مشابه تبديل به فناتيک هاى ضدکمونيستى شده بودند که اخلاقياتشان با تاکتيک هاى روزمره شکل ميگرفت. بجاى مقابله با استثمار، نژادپرستى و جانبدارى طبقاتى که درکل جهان سرمايه دارى غالب بود، وظيفه دائمى اعضاى بالاى اتحاديه ها اين شده بود که جرايد و افکار عمومى آمريکا را متقاعد کنند که رهبرى اتحاديه و بطور خاص جورج مينى و دستيارانش برخلاف کاريکاتورهائى که از آنها عرضه ميشد اصلا تنگ نظر و نژاد پرست و محافظه کار نيستند بلکه انسانهائى قابل تقدير و آزاد انديش مى باشند. دشمن اصلى آنها استالينيسم بود، چه در کشور و چه در خارج. مقابله با استالينيسم هم دقيقا مشابه حرکت هاى ضد سوسياليستى رهبرى اتحاديه در دوران جنگ جهانى اول و قبل ار انقلاب روسيه بود. در سالهاى ١٩٥٠ و ١٩٦٠ فدراسيون کار آمريکا و کنگره سازمانهاى صنعتى از هيچ حرکت ضد استعمارى حمايت نکردند. هر جنبش ضد استعمارى از ديدگاه آنها بايد اول وفادارى خود را به ايالات متحده آمريکا و طبقات صاحب وسايل توليد اعلام ميکرد. اگر يک جنبش سوسياليستى براى روى کار آوردن قدرت کارگران وجود ميداشت که خواهان از بين بردن امپراطورى هاى حاکم بر جهان بود، چنين جنبشى رهبرى و ايدئولوگ هاى فدراسيون کار آمريکا و کنگره سازمانهاى صنعتى را بسيار مشتاق مرمت سرمايه دارى ميديد (ص ١٤٨).
در دوران چنگ سرد رابطه بين فدراسيون کار آمريکا - کنگره سازمانهاى صنعتى با اف بى آى يعنى پليس اطلاعاتى فدرال آمريکا نيز وارد مرحله جديدى شد. اسناد محرمانه اف بى آى که جديدا در اختيار عموم قرار گرفته اند نشان ميدهند که از جمله رهبر اتحاديه سراسرى کارگران برقکار موسوم به جيمز کارى از سال ١٩٤٣ اطلاعات درونى اتحاديه را به اف بى آى ميداد و فعاليت هاى مشترکى بين اتحاديه از يکطرف و رهبران کاتوليک محلى و کميته پارلمانى براى بررسى فعاليت هاى ضد آمريکائى وجود داشت. اين فعاليت ها عمدتا در دوران اعتصابهاى کارگرى براى شناسائى کارگران سرخ (فعالين ضد سرمايه دارى) صورت ميگرفت. رابطه رهبر اتحاديه سراسرى کارگران برقکار با اف بى آى براى آرام کردن کارگران جنبه استثنائى نداشت. والتر رويتر رهبر اتحاديه کارگران اتوموبيل سازى آمريکا سالها بعد با شرمسارى اعتراف کرد که پنجاه هزار دلاربصورت اسکناسهاى ٥٠ دلارى از سازمان سيا دريافت کرده بود تا در سطح بين المللى رشوه بدهد که آنرا به هدر داد. بطور کلى خط سياسى رهبران اتحاديه هاى آمريکا با سياست خارجى ايالات متحده در انطباق بود چه در زمينه مبارزه با "تهديد کمونيستى" و يا در دفاع از اسرائيل (ص ١٤٩).
حکومت جان اف کندى به جنگ سرد که بخاطر اختلافات بين چين و شوروى دچار رکود شده بود گرماى جديدى بخشيد. کندى تصويرهائى خيالى از عقب بودن تسليحاتى آمريکا ارائه و قول داد عظمت آمريکا را به مرزهاى جهانى جديدترى برساند (ص ١٥٠). پس از انقلاب کوبا کندى سريعا نيروى ضد چريکى موسوم به کلاه سبزها را بنيان گذاشت. در همين دوران گلدبرگ، وکيل فدراسيون کار آمريکا که در اين دوره مشاور کارگرى کندى بود، " موسسه آمريکائى گسترش نيروى کار آزاد" را بنيان گذاشت که آمريکاى لاتين، آسيا و آفريقا را در بر ميگرفت. وظيفه اين موسسه ارتباط گيرى با فعالين اتحاديه در سراسر جهان بود. بودجه آن توسط فدراسيون کار آمريکا، کنگره سازمانهاى صنعتى و سازمانهاى حکومتى آمريکا از جمله سازمان سيا تامين مى شد و در سالهاى بعد از شرکت هاى بزرگ نيز کمک مالى مى گرفت. هدف " موسسه آمريکائى گسترش نيروى کار آزاد" جايگزين کردن اتحاديه هاى چپ با اتحاديه هاى طرفدار بيزنس بود. مداخله حکومت و اتحاديه هاى آمريکا در مسائل جنبش جهانى کارگرى تا سال ١٩٩٥ از طريق " موسسه آمريکائى گسترش نيروى کار آزاد" ادامه داشت و در آن زمان متوقف شد (ص ١٥١). بودجه اين عمليات تا صد ميليون دلار در سال تخمين زده ميشد. بخشى از بودجه صرف دادن رشوه به رهبران اتحاديه در کشورهاى جهان سوم مى شد تا هم خط فدراسيون کار آمريکا - کنگره سازمانهاى صنعتى و حکومت آمريکا شوند. سرمايه دارانى چون ديويد راکفلر که سرمايه گذارى وسيعى در سطح جهانى داشتند از جمله گردانندگان " موسسه آمريکائى گسترش نيروى کار آزاد" بودند که در کنار فدراسيون کار آمريکا - کنگره سازمانهاى صنعتى سياست هاى اين موسسه را در سطح جهانى پيش ميبردند. مثال هاى فراوانى در مورد دخالت هاى اين موسسه در سياست هاى کشورهاى ديگر وجود دارند. اولين عمليات "موسسه آمريکائى گسترش نيروى کار آزاد" مدت کوتاهى پس از تشکيل آن اجرا شد. در سال ١٩٦٣ در کشور کوچکى بنام گينه انگليس اين موسسه با پرداخت يک ميليون دلار به اعتصاب کارگران سياه پوست کمک مالى کرد تا رئيس جمهور اين کشور موسوم به چدى جاگان را برکنار کند. کارگران هندى اين کشور از چدى جاگان حمايت ميکردند. در همان سال در جمهورى دومينيکن کانديدائى بنام خوان بوش شانس انتخاب شدن در انتخابات رياست حمهورى اين کشور را داشت. "موسسه آمريکائى گسترش نيروى کار آزاد" وسيعا پول و کمک هاى استراتژيک و تبليغات انتخاباتى براى کانديداى مورد حمايت آمريکا مهيا کرد. سال بعد که نيروى دريائى آمريکا وارد جمهورى دومينيکن شد تا خوان بوش و طرفدارانش را از کار برکنار کند، "موسسه آمريکائى گسترش نيروى کار آزاد" قويا از اين مداخله نظامى حمايت کرد.
برزيل که قويترين اقتصاد آمريکاى لاتين بشمار ميرود خود داستان ديگرى دارد. رئيس جمهور برزيل خوا گولارت در قبال جنگ سرد سياست بيطرفى اعلام کرد ولى پيشهاد ملى کردن نفت برزيل را داد تا کشور خود مالکيت منابع طبيعى را داشته باشد. "موسسه برزيلى حرکت دمکراتيک" که وسيعا از سيا کمک مالى ميگرفت و توسط يک سرمايه دار برزيلى نزديک به منافع آمريکا اداره ميشد ناگهان وارد عمل شد. مدير "موسسه آمريکائى گسترش نيروى کار آزاد" موسوم به سرافينو رومالدى بى سرو صدا با رهبران پيشنهادى کودتا تماس گرفت. در ١٩٦٤ سازمان سيا تظاهرات ضد حکومت برزيل را سازمان داد و متعاقبا يک کودتاى آمريکائى رژيم گولارت را سرنگون نمود. رهبران فدراسيون کارگرى که طرفدار رئيس جمهور بودند بسرعت برکنار و توسط افراد تربيت شده "موسسه آمريکائى گسترش نيروى کار آزاد" جايگزين گشتند. دوران شکنجه، جوخه هاى مرگ و ناپديد شدن مخالفين شروع شد. در آن زمان مقامات "موسسه آمريکائى گسترش نيروى کار آزاد" که ميخواستند اهميت کارهاى خود را نشان دهند در مورد نقششان در سرنگونى رئيس جمهور برزيل علنا خودنمائى کردند (ص ١٥٣).
پال بال نمونه هاى جالبى از سياست هاى حکومت آمريکا و رهبران فدراسيون کار آمريکا - کنگره سازمانهاى صنعتى در "موسسه آمريکائى گسترش نيروى کار آزاد" براى دست آموز کردن فعالين کارگرى در اوروگوئه و اکوادور در سالهاى ١٩٦٠ ميدهد. نقش رهبران جنبش کارگرى آمريکا که زمانى مواضع چپ و انقلابى داشتند ولى تدريجا به مواضع راست از جمله دفاع از جنگ ويتنام و اشغال ساحل غربى و لبنان توسط اسرائيل پرداختند، در اين کتاب با شرح جزئيات فاش مى شود. حمايت از بوروکراسى اتحاديه ها از جمله خدماتى بود که اين رهبران به کل سيستم حکومتى آمريکا کردند. در سال ١٩٥٦، زمانيکه اسرائيل بطور ضربتى شبه جزيره سينا از جمله کانال سوئز را اشغال کرد، بن گوريون اعلام نمود که پادشاهى يهود طبق روايات تورات در مناطق فتح شده برقرار خواهد شد. حکومت آيزنهاور بسرعت کليه کمکهاى مالى آمريکا به اسرائيل را قطع نمود. در اين زمان رهبران فدراسيون کار آمريکا - کنگره سازمانهاى صنعتى متحدا به حکومت آمريکا فشار آوردند که مجددا به کمک هايش به اسرائيل ادامه دهد. ولى اسرائيل تحت فشار پس از دو هفته عقب نشست (ص ١٥٧). از همان زمان رابطه نزديکى بين رهبران يهودى آمريکا، رهبران اتحاديه ها و همچنين حاکميت اسرائيل بوجود آمد. از طرف ديگر مقامات اطلاعاتى اسرائيل از جانب واشنگتن تشويق و از نظر مالى تامين ميشدند تا در حکومت ها، اتحاديه هاى کارگرى و نهادهاى مدنى جمهورى هاى مستقل قاره آفريقا نفوذ کنند. صدها پروژه با ميليونها دلار از پول سيا و حق عضويت کارگران در فدراسيون کار آمريکا - کنگره سازمانهاى صنعتى بسمت اسرائيل روانه شد.
در دهه ١٩٧٠ نيروى کار صنعتى در آمريکا رو به کاهش گذاشت. با کم شدن اعضاى فدراسيون کار آمريکا - کنگره سازمانهاى صنعتى نقش آنها در جلب آرا براى حزب دمکرات آمريکا هم کم شد. دوران رياست جمهورى کارتر شايد آخرين دوره اى بود که مشاور کارگرى رئيس جمهور هنوز از اهميت اتحاديه ها حرف ميزد. در اواخر دهه ١٩٧٠ اتحاديه ها مشتاقانه خواسته افزايش دستمزد حداقل و افزايش ساليانه دستمزد را مطرح کردند که توسط حکومت کارتر قبول نشد. حکومت کارتر و اعضاى کنگره آمريکا واقف بودند که اتحاديه ها کم کم نقش مهم خود را درجلب آرا از دست ميدهند. در سال ١٩٧٩ گروهى از فعالين اتحاديه "ائتلاف مترقى" را تاسيس کردند که شامل ٧١ اتحاديه کارگرى، گروههاى مصرف کنندگان و طرفداران محيط زيست ميشد ولى نتوانستند پيشرفت کنند. نقش اتحاديه ها در رهبرى موضوعات اجتماعى از بين رفته بود.
در دهه هاى ١٩٨٠ و ١٩٩٠ ديگر بحثى از کنترل محدود بر سرمايه و گرفتن منافع محدودى براى فقرا نميشد بلکه حرکت در جهت عکس بود(ص ١٩٩). کارخانه ها وسيعا بسته شدند. سرمايه گذارى در کارخانجات وسيعا کم شد. در طول دهه ١٩٧٠ سى و هشت ميليون کارگر آمريکائى کار خود را از دست دادند. تعداد کارگران صنعتى بشدت تنزل کرد. صنايع به سمت تکنولوژى بالاتر جهت پيدا کردند. بعضى از اتحاديه ها سعى کردند کم شدن اعضاشان را با سازماندهى اتحاديه اى در بخش هاى خدماتى و دولتى جبران کنند. بخش هاى فروش و خدمات دستمزدهاى پائينى به کارگران ميدادند و در سالهاى پايانى دهه ٧٠ تنها ١٢ درصد از کارگران بخش خدمات و ٢٠ درصد از کارکنان دولت عضو اتحاديه بودند. در دهه ٨٠ کمتر از ١٥ درصد نيروى کار آمريکا در اتحاديه متشکل بودند(ص٢٠٠). جنبش کارگرى جواب معتبرو ظرفيت سازماندهى براى کشورى که در حال رکود بود و تورم و بيکارى در آن بالا رفته بود نداشت. بخش راست جامعه، که از نظر مالى تامين بود و تعدادى از متفکرين سابقا ليبرال نيز به آن پيوسته بودند، از شتاب جديدى برخوردار شد. رهبران کاتوليک به موضوع سقط جنين چسبيدند تا با فمينيسم مبارزه کنند و طرفداران جديدى در ميان بخش بزرگسال مهاجرين بيابند. آنها نيز مشتاقانه به اين جنبش راست پيوستند. حتى تلويزيون غيرتجارتى آمريکا نيز از تبليغات مدل ريگان در امان نماند. راست جديد يهود ستيزى سنتى مسيحيت را مورد انتقاد قرار داد و وفادارى خود را به دولت اسرائيل درفعاليت هايش عليه دشمنان شوروى و عرب اعلام کرد. نفرت اين جريان راست نسبت به اتحاديه ها ادامه يافت. دهه هاى ٨٠ و ٩٠ دوران شکست اتحاديه ها در آمريکا بود (ص ٢٠١). علت اينکه قدرت اتحاديه و تعداد اعضا به اين شدت کم شد چه بود؟ آيا فساد، ضعف رهبرى، محافظه کارى يا چيزى پنهان تر باعث اين وضعيت شد؟ نگاه دورترى به گذشته نشان ميدهد که ايده هاى سال هاى ١٩٣٠و ١٩٤٠ که وظيفه اتحاديه را عقد قراردادهاى اجتماعى ميديدند از درون تخريب و کار اتحاديه تبديل به انجام قراردادهاى تجارى شد. زمانى که کنگره سازمانهاى صنعتى به سياست هاى ضديت با کاکارگران سرخ و انجام قراردادهاى جنگى رسيد ديگر وظيفه سازمان دادن کارگران پراکنده کنار گذاشته شده بود(ص٢٠١). البته بعضى از صاحبکاران حتى اتحاديه محافظه کار را هم قبول نکردند و برخى ديگر تحت فشار حکومت ناچار شدند با اتحاديه وارد مذاکره شوند. ولى بسيارى از مردم ديدند که هدف از قوانين دولتى مربوط به اتحاديه، برقرارى "آرامش" اجتماعى، جلوگيرى از نبرد کارگران و متقاعد کردن اتحاديه ها به راههاى غير ريشه اى است. اتحاديه ها توانستند درجه اى از ثبات را براى صنايعى برقرار کنند که در گذشته دچار اغتشاش بودند. اکثر صاحبکاران دير يا زود فهميدند که مذاکره دستجمعى توسط اتحاديه براى افزايش دستمزد، اساسا بر پايه احترام به حق سرمايه دارو سهامداران در سودآورى از مالکيت سرمايه است و ربطى به مديريت روزمره محيط کار ندارد. سهامداران عاقلتر هميشه پيش بينى ميکردند که اين دستاوردهاى محدود هم هميشه قابل پس گرفتن هستند.
اگر از ديد اتحاديه بخواهيم ببينيم، يک گروه کارشناس لازم بود تا با آمادگى قبلى قراردادهاى مربوط به دستمزد، تعطيلات، حقوق بازنشستگى، بيمه پزشکى و دهها مورد ديگر را با کارفرما مورد مذاکره قرار دهد. اين گروه کارشناس خواه ناخواه بعد از مدتى نقش مستقلى پيدا ميکرد: متخصصينى که دستمزدهاى خوبى ميگيرند و بايد به رهبران اتحاديه پاسخگو باشند که مزدشان را ميدهند. اين متخصصين خود لايه موثرى در دستگاه بوروکراتيک هستند که لازم نيست به پائينى ها حسابى پس بدهند. حتى اگر رهبران فدراسيون کار آمريکا - کنگره سازمانهاى صنعتى افرادى مترقى بودند نمى توان تصور کرد که درچارچوب دگم اتحاديه تجارتى (اتحاديه بمنزله بيزنس) به جاى ديگرى غير از بن بست فعلى ميرسيدند، و البته واقعيت اينست که چنين رهبرانى بندرت وجود داشتند. جالبترين نکته در مورد رهبرى اتحاديه ها در آمريکا اينست که هرچند مرتبا دم از دمکراسى در داخل و خارج ميزدند، ولى رهبران اصلى عموما آنقدر در مقام رهبرى مى ماندند تا بر اثر مريضى يا مرگ جايشان را به پسر محبوبشان بدهند (ص ٢٠٢). در طول صد و پانزده سال عمر فدراسيون کار آمريکا - کنگره سازمانهاى صنعتى (باستثناى ١٨٩٥-١٨٩٤) فقط چهار نفر در سطح رياست آمدند. هيچ حکومتى در دنيا، حتى ديکتاتورترين آنها، و هيچ شرکتى به هر اندازه و اهميت، تا کنون چنين رکورد بوروکراتيکى نداشته است.
در گذشته نه چندان دور اتحاديه ها موفق بودند (حتى با وجود خصومت هاى صاحبکاران، مقامات قانونى و مطبوعات) چون حمايت عمومى را داشتند. اتحاديه ها بر اساس فعاليت هاى هزاران فعال اتحاديه اى براى ايده آل هايشان از خودگذشتگى ميکردند. بتدريج و با کمک هاى روزافزون حکومتى به رهبرى اتحاديه ها بين اين رهبرى و اعضا ساده فاصله افتاد و ايده آل هاى کارگرى هم خشک شدند. رهبرى فدراسيون کار آمريکا در دهه هفتاد طبق گفته يک روزنامه نگارارتباط بيشترى با ساير رهبران داشت تا با اعضا ساده اتحاديه. اين اثرى تدريجى بر کمتر شدن اعضا اتحاديه در سراسر کشور داشت. ولى بطور کلى در دهه هشتاد و نود آمريکائى ها علاقه خود را به دخالت در سياست از دست دادند. در سال ١٩٩٠ يک تحليل گر سياسى آمريکا تخمين زد که اعضا حزب دمکرات در دوران غير انتخابات به صدهزار نفر کاهش يافته بود، و بسيارى از اين اعضا در سنين بالا بودند. نااميدى مردم از سياست هاى موجود اثرش را روى بقيه هم گذاشته بود(ص٢٢٢). در دهه ١٩٨٠ کليه جنبش هاى اجتماعى خلقى، احزاب سياسى و مبارزات مسلحانه عليه رژيم هاى تحت حمايت آمريکا در آفريقا، آسيا و آمريکاى لاتين با دشمنى فدراسيون کار آمريکا - کنگره سازمانهاى صنعتى مواجه بودند. هدف برنامه هاى بين المللى اين اتحاديه ها تشويق و ارتقاء يک نيروى کار وفادار به حکومت هاى موافق با سياست هاى خارجى آمريکا بود. فدراسيون کار آمريکا - کنگره سازمانهاى صنعتى بويژه يک جنگ لفظى دائمى در مورد نبود حقوق کارگرى در رژيم هاى کمونيستى داشت که اين برخورد دوروئى به تمام معنى بود، زيرا موسسات خارج کشورى فدراسيون کار آمريکابطور غير مستقيم از رژيم هاى ديکتاتورى طرفدار آمريکا که در ده ها مورد نقض حقوق کارگرى و انسانى مقصر بودند دفاع ميکردند (ص٢٢٥). در جوامع غير کمونيست خواسته فدراسيون کار آمريکا - کنگره سازمانهاى صنعتى کنترل اجتماعى موثر بود و نه تغييرات عميق اجتماعى از پائين در مورد مالکيت يا سياست.
گفته ميشود که يکى از پيروزى هاى فدراسيون کار آمريکا - کنگره سازمانهاى صنعتى در لهستان، زمان قيام کارگران فولاد گدانسک، بود. اين يک جنبش کارگرى اصيل بود با خواسته کنترل کارگران بر کل جامعه. ولى رهبرى جنبش «همبستگى» (سوليداريتى) خيلى زود بصورت اهرمى براى بازگشت به سرمايه دارى مدل قديمى شد. فدراسيون کار آمريکا - کنگره سازمانهاى صنعتى به جنبش «همبستگى» کمک مالى رساندند و تشويق کردند که جنبه هاى بسيار دمکراتيک و سنديکاليستى آن محدود شود. (البته اتحاديه هاى فرانسوى هم کمک مالى شايانى به «همبستگى» رساندند.) بطور کلى در ايالات متحده آمريکا افراد معمولى فعال در اتحاديه ها با گرايش چپ و راست با اشتياق از جنبش کارگرى لهستان استقبال کردند.
بعد از جنگ ويتنام کنگره آمريکا کمک به دستجات مسلح و جنبش هائى چون نيروهاى يونس ساويمبى در آنگولا را ممنوع کرد. فدراسيون کار آمريکا - کنگره سازمانهاى صنعتى بعنوان يک نيروى کمکى در مواردى با همکارى حکومت بگين در اسرائيل وارد عمل شد. نشريه "اخبار اتحاديه کارگرى آزاد" يک شماره کامل را به ساختن يک شخصيت مثبت از ساويمبى اختصاص داد. اين زمانى بود که جنايت هاى ساويمبى در جنوب آفريقا، از جمله نابود کردن محصولات کشاورزى، بيمارستانها و کلينيک ها، بسيار مشخص شده بود. داستان کامل مربوط به مداخله فدراسيون کار آمريکا - کنگره سازمانهاى صنعتى در آفريقا تازه در حال رو شدن است از جمله ساختن اتحاديه هاى کارگرى تجارتى در کنيا. البته طبق اعترافات رهبران فدراسيون کار آمريکا - کنگره سازمانهاى صنعتى برنامه هاى ساختن اتحاديه مدل آمريکائى تقريبا در تمام موارد با شکست مواجه شد (ص٢٢٦). در نيمه دهه ١٩٨٠ گروههاى محلى اتحاديه اى در آمريکا روى موضوعات مختلفى دست به اعتراض عليه رهبرى اتحاديه زدند. اين اعتراضات بجاى اينکه باعث تغيير سياست اتحاديه شوند جو مخفى کارى بيش از پيش را در رهبرى بوجود آوردند(ص٢٢٩).
در سال ١٩٩٧، جان سوئينى رئيس جديد فدراسيون کار آمريکا - کنگره سازمانهاى صنعتى در جلسه اى با شرکت ٧٥ نفر از تاريخدانان جنبش کارگرى، هنرمندان، فعالين دانشجوئى و روشنفکران مسن ترآمريکائى که همگى بى رودربايستى خود را چپگرا ميدانستند، پيامى مملو از اميد به آينده جنبش کارگرى داد. براى اولين بار يک زن که مکزيکى آمريکائى نيزبود به مقام منشى خزانه دار اتحاديه برگزيده شد. اعلام شد که جنبش کارگرى بايد مبارزه جو و مترقى باشد، بايد از جنبش زنان، محيط زيست و ساير جنبش هاى مترقى حمايت کند تا بتواند از آنها حمايت بگيرد. در همان حال، جان سوئينى از صاحبکاران استدعا کرد که با اتحاديه رابطه همکارى برقرارکنند(ص٢٥٠). گرايش اتحاديه هاى بخش خدمات عمومى و ساختمانى کماکان نگاه به راست براى ائتلاف هاى سياسى بود واز هرطريق ممکن جلوى ناراضيانى که در مورد شرايط بد کار و تنزل دستمزدهاشکايت ميکردند مى ايستاد. فدراسيون کار آمريکا - کنگره سازمانهاى صنعتى در اين دوران بزحمت ميتوانست روى پاى خود بايستد و چيزى که براى بقا خود لازم داشت دست کم تشکل دادن مجدد کارگران وفاصله گرفتن جامعه آمريکا از چهارچوب تجارتى موجود و ايجاد يک دوران جديد همبستگى کارگرى بود. ولى بجاى آن رهبران فدراسيون کار آمريکا - کنگره سازمانهاى صنعتى آرزويشان اين بود که «ال گور» رهبر وقت حزب دمکرات را به طرف چپ بکشانند.
با اين حال در دهه هاى ٨٠ و ٩٠ حرکت هاى کارگرى پراکنده اى وجود داشتند از جمله کارگران چاپ در دو روزنامه اصلى شهر ماديسون توانستند در طول اعتصاب خود بمدت ٢٧ ماه يک روزنامه مستقل چاپ کنند. همچنين حرکت هائى در جهت حمايت ازکارگران مکزيکى که در شهرهاى مرزى مکزيک در شرايط طاقت فرسا با حقوق هفتگى ٢٦ تا ٤٢ دلار تا ٤٨ ساعت در هفته کار ميکردند انجام شد. حرکت کارگران کشاورزى شرکت استيلى در منطقه دکاتور ايالت ايلينويز در سراسر دهه ٩٠ نمونه خوبى از همبستگى کارگرى بود. اين کارگران در اعتراض به شرايط سخت کار، توليد را پائين آوردند ولى مديريت همه را بيرون کرد. کارگران ابتدا يک ميانجى استخدام کردند تا به سازش با کارفرما برسند. ولى بعد از اينکه ده ماه گذشت و سيصدهزار دلار خرج اين ميانجى شد، کارگران تصميم گرفتند از طريق فشار عمومى و جلب حمايت از ساير اتحاديه ها در سراسر کشور خواسته خود را پيش ببرند. محصولات شرکت در بسيارى از نقاط آمريکا بايکوت شد. سرانجام مديريت پيشنهادهائى را که ابتدا کارگران متفقا رد کرده بودند به آنها قبولاند. هر چند که اين مبارزه براى کارگران پيروزى ببار نياورد، ولى همبستگى همه کارگران و ابتکارات دستجمعى آنها مدتها بود که در جنبش کارگرى آمريکا اتفاق نيفتاده بود.
اتحاديه کارگران مخابرات آمريکا از جمله بخش هائى بود که در دهه ١٩٩٠ توانست رشد ١٠ درصدى درتعداد اعضايش داشته باشد و هزاران کارگر را حول خواسته ايمنى کار متشکل سازد. "شغل همراه با عدالت" اتحاديه ديگرى است که ائتلاف هاى کارگرى، فمينيستى و محيط زيستى را عملى کرده و براى حقوق نظافتچى ها و گروههاى پراکنده کارگرى فعاليت داشته است(ص٢٥٩). از آنجا که اين اتحاديه بنيه مالى براى پرداخت حقوق کارکنان تمام وقت اتحاديه اى را ندارد، فعالين بطور داوطلبانه و طبق شعار قديمى کارگرى "ضربه به يک نفر، ضربه به همه است" با اختصاص دادن وقت خود کمک ميکنند.
تا آنجا که در مورد رهبرى جديد فدراسيون کار آمريکا - کنگره سازمانهاى صنعتى ميتوان گفت آنها از سال ١٩٩٥ سياست کرنش نسبت به هر پيشنهاد حزب دمکرات را داشتند. اين در حالى بود که حزب دمکرات مرتبا سياست هاى ضدکارگرى تجارت آزاد، خصوصى سازى برنامه هاى رفاهى کارگران و دهها برنامه مشابه را پيش برده است.
در سال ١٩٩١ کنوانسيون طرفداران تشکيل حزب کارگر در کلولند با حمايت اتحاديه هاى راه آهن، بنادر، برقکاران، معدنچيان و کارکنان دولتى برگزار شد که باعث دلگرمى راديکالهاى جنبش کارگرى گرديد. هفت سال بعد اولين جلسه تعيين برنامه هاى حزب کارگردر پبتزبورگ با شرکت هزارو دويست نماينده و ده هزار عضو برگزار شد. خواسته تغيير قانون اساسى آمريکا و اضافه شدن حق مردم براى دريافت "مقررى قابل زندگى" نتيجه اين جلسه بود. البته اين شعار فقط در شهرها و ايالت هائى که از سابقه تاريخى فعاليت هاى اجتماعى برخوردار بودند مطرح شد. در بقيه نقاط آمريکا کسى خبرى از آن نداشت. مشکل هميشگى احزاب چپ آمريکا کماکان باقى است. اگر احزاب چپ کانديداهاى مستقل بدهند، رهبران اتحاديه ها که رابطه نزديکى با حزب دمکرات دارند احساس خطر ميکنند. همين باعث شده بود که اتحاديه قديمى موسوم به "کارگران صنعتى جهان" موضع ضد انتخابات داشته باشند.
بگفته دو نفر از فعالين قديمى اتحاديه اتوموبيل سازى " اتحاديه ها در جامعه سرمايه دارى عملکرد قابل توجهى براى جامعه دارند و از بين نخواهند رفت ولى آينده روشنى در پيش ندارند". تحول جهانى شدن وحرکت سرمايه روى ساير اقتصادهاى غربى باندازه اقتصاد آمريکا اثر نگذاشت. طبقه کارگر آمريکا نسبت به اواخر قرن نوزدهم تغييرات ساختارى شگرفى داشت. ميليونها کار قديمى صنعتى ديگر بازنخواهند گشت و ميليونها کار جديد درتوليد "غذاى سريع" يابخش توزيع (خرده فروشى). و وجود کارگران "يقه سفيد" در بخش تجارى چشم انداز چندان روشنى براى اتحاديه اى کردن نميگذارد.
مطالعات متعددى نشان ميدهند که ٢٥ تا ٤٠ در صد کارگرانى که خواهان پيوستن به اتحاديه هستند مطرح ميکنند که عميقا دراين سيستم احساس ناامنى ميکنند و از صاحبکاران خود منزجرند. هر چند که کلينتون درزمان رياست جمهورى خود اين دوران را اوج اقتصادى عصرجديد ناميد، ولى نه تنها کارگران سراسر جهان وضعشان بدتر شده بلکه وضعيت براى کارگران آمريکائى هم به اشکال متفاوتى بدتر شده است. آينده بستگى به اين دارد که آمريکائى هائى که با هدر دادن منابع طبيعى آريستوکرات هاى کره زمين محسوب ميشدند چقدر در افکار خود تجديد نظر کنند، و کارگران متشکل تا چه حد خود را به يک جنبش اجتماعى بدل سازند. مشکلات بوروکراسى در اتحاديه هاى کارگرى را نميتوان از ديدگاههاى انحصارگرايانه و متعهد به امپرياليسم جدا کرد. آنچه مورد نياز است اتحاديه هائى با شعار قديمى "کارگران صنعتى جهان " است: کارگران بايد خود بمثابه رهبر خود عمل کنند.