قدرت پول در جامعه‌ی بورژوایی

کارل مارکس


بهمن ١٣٨٧- فوریه ٢٠٠٩


بر گرفته از وبلاگ قادر

http://ghaader.blogfa.com/post-83.aspx

مقدمه

با مطالعه‌ی سطوری که در پی می‌آید خواننده به پاسخ این سؤال بیش از پیش واقف می‌شود که چرا بخشی از چپ خرده بورژوایی مهاجر در پی سال‌ها این در و آن در زدن‌های بی‌حاصل و بالاخره اشراف به بی هوده‌گی موجودیت سیاسی خویش ، به صرافت ایجاد رابطه با دولت‌های بورژوا امپریالیستی می‌افتد. رابطه‌ی معکوسی بین اشراف به ناتوانی خویش- درعین پافشاری به ماندن و ادامه‌ی بقاء در عرصه‌ی سیاست - و نیازی شهوانی به تسهیلات و امکانات مالی ( به هرقیمتی) برای زیست به اصطلاح سیاسی وجود دارد. از همین روست که اگر امکان نفوذ نهادهایی مثل سولیداری سنتر در جنبش کارگری ایران یک خطربالقوه‌ی جدی است ، متاسفانه این امر در سطح بخشی از فعالین و حاملین سوسیالیسم بورژوایی در خارج کشور به واقعیتی غیر قابل کتمان تبدیل شده است.

/
اگر احساسات و شورهای آدمی به مفهومی (محدود) ، صرفا پدیده‌ای انسان شناسانه نباشد و در عوض تصدیق راستین هستی شناسانه ذات (سرشت ) او باشد و اگر این احساسات و شورها فقط به این دلیل به راستی تصدیق می‌شوند که عین یا ابژه‌های آنها به عنوان عین یا ابژه‌ی حسی برایشان موجودیت می‌یابد ، آن گاه واضح است که :
1. آن‌ها ابدا به یک شیوه تصدیق نمی‌گردند بلکه شیوه‌های متمایز تصدیق این احساسات و شورها ، همانا خصلت متمایز هستی‌شان [و حیاتشان ] را مشخص می‌کند. هر حالتی که عین یا ابژه برای آنها موجودیت یابد، شیوه‌ی خاص ارضای این احساسات و شورها را مشخص می سازد.
2. هر زمان که تصدیق حسی ، بیانگر نیست شدن مستقیم شیء یا ابژه در شکل مستقل خویش باشد ( مانند خوردن ، نوشیدن و کارکردن روی اشیاء و غیره ) ، این امر[ نشانه ] تصدیق عین یا ابژه است.
3. هر جا که بشر و بنابراین احساسات او ، انسانی باشد ، تصدیق عین از طرف دیگر مانند آن است که خود ارضاء شده باشد.
4. ذات هستی شناسانه‌ی شور انسانی تنها از طریق صنعت پیشرفته یعنی با وساطت مالکیت خصوصی ، در تمامیت خویش و به همین سان در انسانیت خویش موجودیت می یابد ؛ بنابراین علم بشر خود محصول استقرار آدمی از طریق فعالیتی عملی است.
5. معنای مالکیت خصوصی ، صرف نظراز بیگانگی آن ، همانا هستی عین ها یا ابژه های بنیادی برای بشر می باشد، یعنی هم عین‌ها یا ابژه‌هایی جهت لذت جویی و هم عین‌ها یا ابژه هایی جهت فعالیت.
پول با از آن ِ خود کردن توانایی خرید هر چیز، با از آن ِ خود کردن ِ توانایی تملک همه ی اشیاء ، عین یا ابژه‌ی تملک آشکار و معلوم است . جهان شمولی توانایی آن ، همانا بیان گر قدرقدرتی آن است. بنابراین ، پول چون قادری مطلق عمل می کند. پول دلال محبت میان نیاز آدمی و عین یا ابژه ، میان زندگی او و ابزار حیاتش است. اما آنچه برای من میانجی زندگیم است، در مورد هستی اشخاص دیگر نیز حکم میانجی را برایم دارد. پول برایم شخص دیگری است.
کدام انسان ؟ مرده شویش ببرد
دست و پا و فراز و فرودش همه از آن توست
وتا زمانی که زندگی شیرین است
که می تواند گفت لذتی که ما می بریم از آن ما نیست ؟
اگر من بتوانم شش نریان نیرومند داشته باشم
آیا نیرویشان از آن من نخواهد بود ؟
من بر گرده ِ آن شش چنان به پیش می تازم
که تو گویی بیست و چهار پای آنان همه از آن من است
( گوته ، فاوست. مفیستوفلس )
شکسپیر در تیمون اتنی :
طلا ؟ طلای گرانبهای پر تلالو ؟ نه ، ای خدایان
من مریدی بیکاره نیستم... اندک مایه‌ای از این طلا
سیاه را سپید می‌کند ، زشت را زیبا ، ناحق را حق می‌کند
فرومایه را شریف ، سالخورده را نوجوان و بزدل را دلاور
..... شگفتا که این طلا ، خدمتگزاران و کاهنان شما را از کنارتان دورمیکند
و بالش دلاوران را از زیر سر ایشان به کناری می‌افکند
این برده‌ی زرد
ادیانی به هم می‌ریسد و پنبه می‌کند، لعنت شدگان را آمرزش می بخشد
جذامیان کریه را به تخت پرستش برمی‌نشاند، دزدان را مورد اعتماد قرار می‌دهد
و به سان برگزیدگان مسند نشین
قرین حرمت و عنوان و تحسین شان می کند
این همان است که بیوه زن فرتوت را دیگربار به خانه‌ی بخت می فرستد
و زنی را که بستر بیماری و جراحات به چرک اندر نشسته اش
تهوع انگیز است
همچون روزهای بهاری دلپذیر و خوشبو می کند
بیا ای خاک لعنت زده
تو ای روسپی پست بشریت
که در یکپارچگی ملت ها خلل می افکنی
وهمچنین :
و تو ای شاه کش شیرین
و ای جدایی افکن دلبند میان فرزند و پدر
تو ای آلاینده ی سرخوش بستر پاک خدای زناشویی
تو ای خدای دلاور جنگ
تو ای دلداده ی جوان و شاداب ، محبوب و سرشار از لطافت جاودانه
که شرم و آزرمت برف تقدیس شده ی دامان الهه ی شکار را آب می کند
تو ای پروردگار پنهان
که ناممکن های نزدیک را به هم جوش می دهی، با یکدیگر پیوند می دهی
و برای برآورده کردن مقاصد خویش
به هر زبانی سخن می گویی
ای که در هر دلی جایی داری
به هوش باش که بردگانت سر به طغیان برمیدارند
با هنر خویش ، آنان را به جان هم انداز
تا ددمنشان امپراتوری جهان را از آن خود کنند
(مارکس از ترجمه آلمانی دوروتئاتیک نقل قول آورده است. او همین قطعه را مجددا در سرمایه نقل کرده است )
شکسپیر به نحو درخشانی ماهیت واقعی پول را ترسیم کرده است. برای درک مقصود او ، ابتدا قطعه‌ای را که از گوته نقل کردیم ، تفسیر می کنیم.
آن چه که از طریق واسطه‌ای به نام پول برایم انجام می‌شود و بابت آن می توانم وجهی بپردازم( یعنی چیزی که پول می‌تواند بخرد) ، خودم هستم : صاحب پول. حدود قدرت پول ، حدود قدرت من است ؛ ویژگی‌های پول ، ویژگی‌ها و قدرت‌های ذاتی من است : ویژگی‌ها و قدرت‌های صاحب آن . بنابراین آنچه که هستم و آنچه که قادر به انجام دادنش هستم ابدا بر اساس فردیت من تعیین نمی‌شود. زشت هستم اما می توانم برای خود زیباترین زنان را بخرم. بنابراین زشت نیستم زیرا اثر زشتی ، قدرت بازدارنده‌ی آن با پول خنثی می شود. به عنوان یک فرد ، چلاق هستم اما پول بیست و چهار پا در اختیارم می گذارد بنابراین چلاق نیستم. من آدم رذل ، دغل ، بی همه چیز و سفیه هستم اما پول و طبعا صاحب آن عزت و احترام دارد. پول سرآمد تمام خوبی هاست پس صاحبش نیز خوب است. علاو براین پول مرا از زحمت دغل کاری نجات می دهد بنابراین فرض بر این قرار می گیرد که آدم درست کاری هستم. آدمی سفیه هستم اما اگر پول عقل کل همه‌ی چیزهاست، آن وقت چطور صاحبش سفیه است؟ علاوه بر این او می تواند آدم‌های با استعداد را برای خود بخرد آن وقت کسی که چنین قدرتی بر آدمهای با استعداد دارد ، از آنها با استعدادتر نیست؟ آیا من که به یمن داشتن پول قادرم کارهایی بکنم که قلوب تمام بشر مشتاق آن هستند ، تمام امکانات انسانی را در اختیارنمی‌گیرم ؟ بنابراین آیا پول من ، تمام ناتوانی‌هایم را به عکس خود تبدیل نمی‌کند؟
اگر پول زنجیری انسانی است که مرا به زندگی انسانی ، جامعه را به من ، من و طبیعت و آدمی را به یکدیگر پیوند می‌دهد ، آیا زنجیر زنجیرها نیست ؟ آیا پول نمی تواند تمام بندها را باز کند و از نو ببندد؟ بنابراین آیا پول عمل جهان شمول جدایی نیست؟ پول نماینده‌ی راستین جدایی و نیز نماینده‌ی راستین پیوندهاست – قدرت ( جهانشمول ) الکتریکی – شیمیایی جامعه .
شکسپیر مشخصا بر دو ویژگی پول تاکید می کند:
1. پول الوهیتی مشهود است – دگرگونی تمام ویژگی‌های انسانی و طبیعی به اضدادشان ، به هم ریختگی و وارونه شدن تمام چیزها ؛ پول ناممکن را ممکن می‌سازد.
2. پول روسپی معمولی و پااندازی عادی میان مردم و ملت هاست.
به هم ریختگی و وارونه شدن تمام ویژگی‌های انسانی و طبیعی ، اخوت ناممکن‌ها و قدرت الهی پول ریشه در خصلت آن به عنوان سرشت نوعی بیگانه ساز آدمی دارد که با فروش خویش ، خویشتن را بیگانه می‌سازد. پول ، توانایی از خود بیگانه‌ی نوع بشر است.
کاری که به عنوان یک انسان قادر به انجام دادن آن نیستم و بنابراین نیروهای ذاتی فردی‌ام از انجام دادن آن ناتوان هستند ، با پول قادر به انجام دادن آن هستم. بدین سان پول هر کدام از این نیروهای [ذاتی ] را به چیزی تبدیل می‌سازد که در ذات خود نیست یعنی به [ ضد ] خود تبدیل می سازد.
فرضا اگر طالب غذایی باشم یا کالسکه‌ای بخواهم به این دلیل که آن قدر قوی نیستم که پیاده بروم ، پول، غذا و کالسکه را برایم می‌فرستد یعنی پول آرزوهایم را از حیطه‌ی تخیل به حیطه‌ی واقعی می‌آورد، آن‌ها را از هستی تخیلی یا خواستن صرف به هستی حسی و بالفعل ترجمه می کند : از تخیل به زندگی و از وجودی تخیلی به وجودی واقعی تبدیل می سازد. پول به دلیل نقش میانجی که در این میان دارد، قدرتی به راستی خلاق است.
بی تردید حتی آنکه پولی در بساط ندارد، خواسته‌هایی دارد اما خواسته‌ی او فقط چیزی است تخیلی که هیچ اثر یا موجودیتی برای من یا هر شخص ثالث و یا [کلا] دیگران ندارد و بنابراین برای من غیرواقعی و بدون عین یا ابژه است. تفاوت میان خواسته‌ی موثری که به پول متکی است و خواسته‌ی بی حاصلی که به نیاز ، شهوت و آرزویم متکی است، [ همانا مانند] تفاوت وجود و اندیشه است ، تفاوت میان آن چیزی است که صرفا به عنوان تخیل من وجود دارد و آن چیزی که به عنوان یک عین واقعی خارج از من وجود دارد.
اگر برای سفر پولی نداشته باشم، درواقع به معنای آن است که نیازی واقعی و قابل تحقق برای سفر کردن ندارم. اگر گرایش به تحقیق داشته باشم اما پولی برای آن نداشته باشم ، [ درعمل به معنای آن است ] که گرایشی به تحقیق ندارم یعنی هیچ گرایش موثر یا واقعی ندارم. از طرف دیگر اگر واقعا هیچ تمایلی به تحقیق نداشته باشم اما اراده و پول آن را داشته باشم ، آمادگی موثر برای آن دارم. پول به این خاطر که ابزار و نیرویی است خارجی و عام برای تبدیل یک تصور به واقعیت و تبدیل یک واقعیت به یک تصویر محض ( نیرویی که نه از بشر به عنوان بشر و یا از جامعه‌ی انسانی به عنوان جامعه مشتق شده است ) ، نیروهای ذاتی واقعی آدمی و طبیعت را به آنچه که صرفا تصوری انتزاعی است و بنابراین ناقص یعنی به وهمی عذاب آور ، تبدیل می سازد چنانکه نواقص واقعی و خیال‌های موهومی یعنی نیروهای ذاتی را که واقعا ناتوان هستند و صرفا در تخیل فرد وجود دارند به نیروها و توانایی‌های واقعی تبدیل می‌سازد.
بدین سان پول در پرتو این خصیصه ، [بیانگر] واژگونی عام فردیت‌هایی است که به ضد خویش بدل می‌شوند و ویژگی‌های متناقضی را به ویژگی های خود می‌افزایند.
بنابراین پول به عنوان نیرویی واژگون کننده ظاهر می‌شود که هم در برابر فرد و هم دربرابر پیوندهایی در جامعه قد علم می‌کند که مدعی‌اند به خودی خود ، ذات و گوهر می‌باشند. پول وفاداری را به بی‌وفایی ، عشق را به نفرت، نفرت را به عشق ، فضیلت را به شرارت ، شرارت را به فضیلت ، خدمتکار را به ارباب ، ارباب را به خدمتکار ، حماقت را به هوش و هوش را به حماقت تبدیل میکند.
چون پول به مثابه مفهومی فعال و موجود از ارزش ، تمام چیزها را در هم می‌آمیزد و معاوضه می‌کند، خود نیز (بیانگر) درهم آمیختگی و معاوضه‌ی عام هم چیزها – جهانی وارونه – یا به عبارتی در هم آمیختگی و معاوضه‌ی همه‌ی کیفیت‌های طبیعی و انسانی است.
آن‌که شجاعت را می‌خرد ، شجاع است هر چند آدمی بزدل باشد. از آن‌جا که پول نه با کیفیت مشخص یا چیزی مشخص یا نیروهای ذاتی مشخص آدمی بل با سراسرجهان عینی آدمی و طبیعت معاوضه می‌شود، از نقطه نظرصاحب آن در خدمت معاوضه‌ی هرگونه ناتوانی با توانایی‌ها و اشیای دیگر، حتا متناقض، می‌باشد؛ پول اخوت ناممکن هاست، پول باعث می‌شود اضداد همدیگر را در آغوش گیرند.
اگرانسان ، انسان باشد و روابطش با دنیا روابطی انسانی، آن‌گاه می‌توان عشق را فقط با عشق، اعتماد را با اعتماد و غیره معاوضه کرد. اگر بخواهیم ازهنرلذت ببریم ، باید هنرمندانه پرورش یافته باشیم ؛ اگر می‌خواهیم بر دیگران تاثیرگذاریم ، باید قادربه برانگیختن و تشویق دیگران باشیم . هر کدام از روابط ما با بشر و طبیعت باید نمود ویژه‌ای باشد که با عین‌ها یا ابژه‌های اراده و زندگی فردی واقعی‌مان منطبق باشد. اگر عشق می‌ورزی ولی ناتوان از برانیگیختن عشق هستی یعنی اگرعشق‌ات ، عشقی متقابل نمی‌آفریند ، اگربا نمود زنده‌ی خود به عنوان آدمی عاشق ، محبوب [دیگری ] نمی‌شوی ، آن‌گاه عشق‌ات ناتوان است و این عین بدبختی است.

+ چاپ Wed 18 Feb 2009 توسط قادر صنعتکاران



www.wsu-iran.org wsu_wm@yahoo.com