برزخ خرده بورژوايى!
(پاسخی به هیاهیوی "حکمتیست ها")

محمد نبوى


بهمن ١٣٨٧- فوریه ٢٠٠٩


مدتى است حکمتيست هاى خرده بورژوا، رازبقاى خود را در جنجال و فحاشى خلاصه کرده اند. بخشى از اين فحاشى ها و بى حرمتى ها متوجه شخصيتها و فعالين حزب کمونيست ايران و سازمان کردستان اين حزب يعنى کومه له است. بقول مشهور ، حکمتيست ها، چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند، يا به عبارت ساده تر سرنا را از سر گشادش ميزنند!

اين اَقايان در اَخرين نشست دفتر سياسى حزبشان که روزهاى ۲۷ تا ۲۹ ديماه امسال برگزار شده (ناگفته نماند، چون اين اَقايان همواره خودشان را پيشتاز زمين و زمان ميدانند، در اطلاعيه شان ۲۷ تا ۲۹ بهمن نوشته اند ! ) عمده تاً به اين مساله پرداخته اند که چگونه با فحاشى و بى حرمتى به کومه له و حزب کمونيست ايران ميتوانند از بار بحرانى که در اَن غوطه ورند بکاهند.

قبل از پرداختن به موضوع، علاقمندم به اين نکته اشاره کنم که جريان حکمتيست ها، يعنى حزبى که تحت عنوان حزب کمونيست کارگرى ايران - حکمتيست فعاليت ميکنند، از لحاظ اسلوب، اخلاق و رفتار سياسى، اساسا ربطى به منصور حکمت ندارند. من صرف نظر از اينکه موافق يا مخالف نظرات منصور حکمت باشم، به اين مساله اذعان دارم که اخلاق منصور حکمت و برخورد او به مخالفين سياسى اش ، زمين تا اَسمان با اين اَقايان تفاوت داشت و اصولا حزبى که اکنون تحت عنوان حکمتيست فعاليت ميکند، منطقاً نبايد ربطى به منصور حکمت داشته باشد.

حزب کمونيست کارگرى ايران – حکمتيست، بطور واقعى در يک بحران تمام عيار دست و پا ميزند، که عمده تاً ناشى از تبيين خرده بورژوايى اين حزب است . درک حکمتيستها از مبارزه طبقاتى، از نقش طبقه کارگر در انقلابات اجتماعى و از استراتژى سوسياليستى، عملا در برزخ مبارزه طبقاتى متوقف شده است. به عبارت ساده تر، حکمتيستها از جهتى در کاتگورى احزاب بورژوايى ايران نميگنجند، چون خود را " کمونيست و مارکسيست و خواهان لغو مالکيت خصوصى و استقرار سوسياليزم " تعريف کرده اند ولى از جهت ديگر، استراتژى اين حزب براى رسيدن به اين هدف، سوسياليستى نبوده، و براى رسيدن به اهدافش به توده طبقه کارگر متکى نيست.

اين ويژگى يا به عبارت ديگر اين دوگانگى، حکمتيستها را در برزخى قرار داده که تاريخا فقط اقشار خرده بورژوايى به اَن دچار ميشوند. چنين احزابى ضمن اينکه خود را بابرنامه ميدانند،ومدام از تاکتيک و استراتژى و اتخاذ سياستهاى اصولى صحبت ميکنند، عملاً دچار بى برنامگى ميشوند و هرچند از لحاظ ذهنى افق سوسياليستى را براى خود ترسيم کرده اند ، اما در دنياى واقع بى افق هستند و سرگشتگى در تمام سياستهايشان به چشم ميخورد.

ما اگر مرور ساده اى بر سياستهاى اين حزب از مقطع کنگره سوم حزب کمونيست کارگرى يعنى پيش از اَنکه حکمتيستها از اين حزب انشعاب کنند ، داشته باشيم، متوجه ميشويم که تبيين اين حزب از دو مولفه مهم ( ۱) طبقه ( ۲) انقلاب، تبيينى کاملاً التقاطى و غير مارکسيستى است. اين حزب از جهتى انقلاب اَتى ايران را سوسياليستى ارزيابى ميکند و از جهت ديگر با تاکتيک ها و سياستهايى که اتخاذ ميکند، هيچ نقش و جايگاهى براى طبقه کارگر در اين انقلاب (که ازنظراَنان قطعى است)، قايل نيست. بعداز انشعاب حکمتيستها از حزب کمونيست کارگرى ايران ، اين سياستهاى التقاطى به مراتب فزونى يافت.

حکمتيستها که درواقع گرايش راست حزب کمونيست کارگرى به حساب ميامدند،با انشعاب از اين حزب بيش از پيش، بيگانگى خود را با جنبش سوسياليستى و کمونيستى طبقه کارگر نشان دادند . مدت زمان زيادى از انشعاب نگذشته بود که کورش مدرسى ليدر حزب، دست به مرحله بندى انقلاب زد و مدعى شد که مرحله انقلاب سوسياليستى نيست، طبقه کارگر از سوسياليزم "رم " ميکند.

حکمتيستها به نيابت از طبقه کارگر خود را موظف ميديدند تا باکمک بورژوازى مدرن و بقول خودشان "سکولار " موجبات حاکميت طبقه کارگر را فراهم کنند. تبيين اين حزب از امپرياليزم، بصورت خارق العاده اى دگرگون شد .درک لنينى از امپرياليزم درمدت زمان کوتاهى از اين حزب رخت بربست و درکى کاملاً اپورتونيستى و کاسبکارانه جاى اَن را گرفت ، گربه عابد شد و امپرياليزم اَمريکا از ديد حکمتيستها به سيستمى مدرن و سکولار بدل گشت که معنى عملى و زمينى اين دگرگونى تاييد حمله اَمريکا به افغانستان است.

هنگامى که جنگ لفظى ايران با امپرياليزم اَمريکا بالا گرفت، حکمتيستها موضعى کاملاً کاسبکارانه داشتند. ضمن اينکه ژست ضديت با هرنوع حمله نظامى اَمريکا به ايران به خود ميگرفتند، درعين حال از فعالترين مروجين حمله نظامى اَمريکا به ايران به حساب ميامدند . بنا به تحليل اَنان دو مولفه پا به پاى هم و پارالل با هم دست به کار رقم زدن سرنوشت سياسى ايران بودند . اين دو مولفه عبارت بودند از (۱) عروج جنبش سرنگونى از يک طرف و (۲) حمله نظامى اَمريکا. تا اَنجا که به عروج جنبش سرنگونى بر ميگردد، صرفنظر ازاينکه پايه هاى مادى اَن برتحليلى واقعبينانه و مارکسيستى استوار نبود، اساساً نقش توده طبقه کارگر نه در عروج جنبش و نه در پروسه سرنگونى از ديد حکمتيستها محلى از اعراب نداشت. پروسه سرنگونى را اساساً ارتش اَمريکا، جوانان و زنان و نيروى نظامى حکمتيستها ، يعنى "گارد اَزادى " بعهده داشتند. ليدر حزب ميبايست کار رهبرى و هماهنگى نيروهاى دخيل در پروسه سرنگونى را عهده دار شود . به سرعت برق و باد "منشور سرنگونى" تهيه و تصويب شد.

گارد اَزادى باقيد چند فوريت سازمان داده شد و فرماندهان، عازم نوار مرزى کردستان شدند تا فرصت از دست نرود و اَقايان از قافله مهتدى و هجرى جا نمانند . واقعيت اين است که در اين مقطع زمانى استراتژى حکمتيستها هيچ تفاوتى با استراتژى احزاب ناسيوناليست کردستان ايران نداشت.اگر اَنان براى حمله اَمريکا به ايران دست دوستى اَمريکا را فشرده بودند، درعوض اينان هم (حکمتيستها ) شمارش معکوس را شروع کرده بودند.
بعد از اينکه عالم و عابد و اناث و ذکور و پير و جوان ، تشخيص دادند که خطر حمله نظامى اَمريکا از سر گذشته، تازه جناب ليدر از خواب غفلت بيدار شده و خطاب به کادرها و اعضاى حزبش اعلام ميکند که
" جنبش سرنگونى " شکست خورد!!!!

در فاز جنبش سرنگونى، حکمتيستها ضرورتى در دل مشغولى خود به طبقه کارگر و جنبش اين طبقه نميديدند. اين جريان به نيرويى نيازمند بود که لااقل درصدى از اَوانتوريستى حکمتيستها براى رسيدن به قدرت را به رسميت بشناسد. با همين خواستگاه کاسبکارانه بود که حکمتيستها، جنبش دانشجويان را در اولويت قرار داده و تمام انرژيشان را به اين مهم اختصاص دادند. برخورد حکمتيستها به جنبش دانشجويى، برخوردى کاملاً ابزارى و نامسؤلانه بود. تحليل نادقيق وغير مارکسيستى،از اوضاع ايران، اَنچنان فضاى متوهمى درصفوف اين حزب، خلق کرده، که قبول هردرجه از شکست ممکن است به قيمت گزافى برايشان تمام شود .اين فضاى وهم انگيز است که حکمتيستها را اينچنين هيستريک به جان مردم انداخته است. مرور وقايع جنبش دانشجويى از ۱۶ اَذر پارسال تا امروز بوضوح نشان ميدهد که جنجال و هوچيگرى حکمتيستها، در خصوص جنبش دانشجويى نه ضرورى و لازم بود و نه بر پايه و اساس صادقانه اى پى ريزى شده بود.

بعدازنااميدى از جنبش سرنگونى ، اَقايان تازه دو هزاريشان افتاد، فيلشان ياد هندوستان کرد و به صرافت اين موضوع افتادند که، طبقه کارگرى هم وجود دارد!!

طبقه کارگرى که سرد و گرم مبارزه طبقاتى را مزه کرده. طبقه اى که باپايدارى ومقاومت، شوراهاى اسلامى و خانه کارگر را رسوا کرد. طبقه اى که در گيرودار بحث قانون کار از خود بلوغ نشان داد و در جريان جنگ ارتجاعى ايران و عراق به گوشت دم توپ سرمايه دارى جمهورى اسلامى تبديل نشد . طبقه اى که يک هزارم حزب توده و اکثريت و احزاب ناسيوناليست فريب اصلاحات دوم خرداد را نخورد.

ناگفته پيداست که حکمتيستها چنين تصويرى از طبقه کارگر ايران ندارند . حکمتيستها همواره اين طبقه را در وضعيتى ترسيم کرده که قادر به تصميم گيرى نيست، بشدت پراکنده است و تشکل ناپذيراند . با همين تبيين از طبقه است که تز مشهور" حزب و قدرت سياسى" به سياست رسمى حکمتيستها تبديل ميشود .با همين تبيين است که دانشجو ، معلم ، کارمند دولت و کسبه جاى طبقه کارگر را ميگيرد و "گارد اَزادى " جاى ارتش مسلح کارگران!! حکمتيستها رفتارى را که با دانشجويان کردند ، ميخواهند عيناً در مورد کارگران نيز تکرار کنند، يعنى استفاده ابزارى براى منافع تشکيلاتى . براى روشن کردن موضوع من ناچارم، ولو مختصر به چند رويداد کارگرى اشاره کنم:
در گرماگرم فعاليتهايى که اصلاحات دو خرداد در دست اقدام داشت، سيطره بر جنبشهاى اجتماعى واقعاً موجود در جامعه ايران، يکى و شايد بتوان ادعا کرد، اساسى ترين اقدامى بود که بورژوازى ايران

در دستور کار خود قرار داده بود. با دست بالا داشتن ليبرالهاى طرفدار اصلاحات در صفوف دانشجويان و زنان، اين امر بدرجات زيادى متحقق شده بود. اما در جنبش کارگرى و جنبش انقلابى کردستان رسيدن به اين هدف چندان امر ساده اى نبود. جامعه کردستان، جامعه ايست سياسى که تحزب در اَن شکل گرفته و گرايش چپ و راست کاملاً از هم قابل تفکيک اند. در جنبش کارگرى هم برخلاف جنبش دانشجويى و جنبش زنان، وجود گرايش قوى سوسياليستى اساساً امکان هرنوع سازش از بالا را از گرايش ليبرالى درون اين جنبش سلب کرده بود.

بورژواهاى اصلاح طلب، به همراه خانه کارگر و شوراها و انجمن هاى اسلامى و اعوان و انصار اکثريت و حزب توده ، تلاش زايدالوصفى کردند که بتوانند موجب ايجاد نوعى از تشکل کارگرى شوند ،که رضايت خاطر بورژوازى ايران را تامين کند. اما پيشروان سوسياليست اين تلاش را خنثى کردند.

متعاقب شکست اصلاحات موسوم به دو خرداد ، درزمينه دستيابى کارگران به تشکل صنفى و توده اى ، گرايش راست درون جنبش به اين بهانه که تشکل کارگرى اساساً نهادى است صنفى و قانونى، ايرادى وارد نيست اگر با اجازه و موافقت دولت صورت پذيرد. البته اين جنبه ايجابى مساله بود و در واقع جنبه سلبى اَن زمانى اَشکار ميشود که اين گرايش ايجاد هرنوع تشکلى را منوط به موافقت دولت ميداند . گرايش سوسياليستى درون جنبش، ايجاد هر نوع تشکلى را حق مسلم کارگران دانسته و دراين رابطه خود را ملزم به کسب اجازه از هيچکس نميداند. در زمينه مبارزات اخير، حکمتيستها اصولاً دخالت جانبدارانه نکردند و بالاخره معلوم نشد، اَيا ايجاد تشکل کارگرى باکسب اجازه يا بدون کسب اجازه ازدولت بورژوايى، به حال اين برادران توفيرى دارد يا خير!؟
علت کم دخيل بودن حکمتيستها ، اساساً به اين دليل بود که اين جريان، اصولاً براين عقيده بود که از اين کنده (طبقه کارگر) دودى بلند نميشود.
در واقع بعد از استيصال اَنان از جنبش سرنگونى بود که عطف توجهى به جنبش کارگرى نمودند تا اين ميدان را نيز بيازمايند، غافل ازاينکه اين ميدان، عرصه هوچيگرى و جار و جنجال نيست. فقط جريانهايى
ميتوانند ميداندار اين عرصه باشند که متانت انقلابى داشته باشند و در کشاکش مبارزه طبقاتى منافع طبقه را بر منافع حقير تشکيلاتى ترجيح دهند. اين اَزمونى است که حکمتيستها نتوانستند در اَن سربلند بيرون بيايند.
حکمتيستها، به خوبى به اين امر واقف هستند که "سوليداريتى سنتر" يا مرکز اَمريکايى براى همبستگى بين المللى کارگرى به لحاظ سازمانى در واقع بخشى از فدراسيون کار اَمريکا براى فعاليتهاى بين المللى است. غيرممکن است حکمتيستها، ندانند که اين مرکز عملاً بازوى وزارت خارجه اَمريکا براى پيشبرد سياستهاى امپرياليستى سرمايه است. حکمتيستها به اين حقيقت واقف هستند که فعاليتهاى اين مرکز در پوشش دفاع از حقوق کارگران و تقويت دموکراسى و کمک به ايجاد و رشد اتحاديه هاى کارگرى، جز فريب و نيرنگ و ضديت با منافع واقعى کارگران، نيست.
باوصف اينکه حکمتيستها، ماهيت اين مرکز ضد کارگرى را به خوبى ميشناسند، عملاً به مدافع اين کانون دفاع از سرمايه تبديل شده اند.

من علل واقعى و پايه مادى اين موضع گيرى حکمتيستها را چنين ميبينم:
(۱)- اصولاً در زمينه تشکل کارگرى، مرغشان يک پا دارد! يا شورا يا هيچ. اين موضع به ظاهر چپ و انقلابى در دنياى واقع به عکس خودش تبديل شده وموجب گرديده تا حکمتيستها بقيه اشکال تشکل يابى کارگران، مثلاً سنديکا يا اتحاديه را غيرسوسياليستى به حساب اَورده و از اين منظر ايجاد سنديکا و اتحاديه کارگرى چه با دخالت و چه بدون دخالت "سوليداريتى سنتر" از نظر اَنان على السويه است. اَنان اساسا" تفاوتى بين انگيزه مثلاً کمک اتحاديه کارگران کشورهاى اروپايى را با کمکى که سوليداريتى سنتر به کارگران ميکنند، نمى بينند.
(۲)- سالها دل مشغولى به جنبش سرنگونى و متوهم بودن به
تحليلى غير واقعى و اميد واهى به سرنگونى قريب الوقوع جمهورى اسلامى و توهم به اينکه در فرداى سرنگونى جمهورى اسلامى اين حکمتيستها هستند که دست بالا را دارند، رهبران اين حزب را به ميزان زيادى خود خواه و متفرعن بار اَورده . برخوردشان به طبقه کارگر و فعالين جنبش کارگرى برخوردى غيرمسولانه و غير رفيقانه و از بالا است . در اين محدوده فکرى تصور اينکه فعالين و رهبران کارگرى ميتوانند و حق دارند مستقل کارکنند و بينديشند در مخيله اَنان نميگنجد.

(۳)- فعالين سوسياليست در جنبش کارگرى ايران درک کرده اند که رژيم سرمايه دارى جمهورى اسلامى از موضعى ارتجاعى مخالفتهايى با سياستهاى اَمريکا در عرصه سياسى و بعضاً اقتصادى دارد که هيچ ربطى به منافع طبقه کارگر ندارد و با تشخيص اين مساله است که کارگران به ظرافت و حساسيت موضوع پى برده و در اين رابطه هوشيار و مستقل عمل ميکنند و تلاش دارند جمهورى اسلامى و اعوان و انصار اطلاعاتى اين حکومت از اين هم سويى سوءاستفاده نکنند . حکمتيستها اين ظرافت و اين استقلال عمل را به رسميت نمى شناسند، بجاى متانت و دلسوزى، جنجال و هوچيگرى را پيشه کرده اند.

در خاتمه ، علاقمندم به اين دوستان خاطر نشان کنم که، حرمت سياسى بودن ، کمونيست بودن و انقلابى بودن را نگهدارند. بکار بردن عبارت نيؤ توده اى در مورد کومه له ، هيچ نتيجه اى جز رسوايى خود شما را در بر ندارد. شما خودتان اغلب الفباى مبارزه و سياست را در صفوف کومه له يادگرفتيد، اما متاسفانه اَموزه هاى کومه له را، به مرور زمان از ياد برده ايد. از ياد برده ايد که کومه له منافعى جدا از منافع طبقه کارگر ندارد. از يادبرده ايد که نبايد به کارگران و توده هاى زحمتکش از بالا برخورد کرد . فراموش کرده ايد که طبقه کارگر بانيروى خود به رهايى و سوسياليزم ميرسد.

بنابراين سعى کنيد واقعبين، سياسى و متين باشيد.

محمد نبوى ۱۱بهمن ۱۳۸۷



www.wsu-iran.org wsu_wm@yahoo.com