جايگاه اسلام در رژيم جمهوری اسلامی
تراب حق شناس
ارديبهشت ١٣٨٤- مه ٢٠٠٥
از زمان روی کار آمدن جمهوری اسلامی و فجايعی که به بار آورده، بسياری را رسم بر اين است که علت مشکل را صرفاً در «اسلامی بودنِ» رژيم بجويند و همصدا با برخی محافل مطبوعاتی و سياسی غربی (که موضع گيريشان نسبت به برآمد جنبش های اسلامی، و کلاً دنيای اسلام، يادآور تعصب کور صليبيان است) می کوشند منشأ بدبختی های مردم ايران و کلاً مسلمانان را نه در انواع ستمديدگی ها و تحمل فشارها از يک طرف و قلدرمنشی و يکه تازی صاحبان سرمايه و قدرت از طرف ديگر، بلکه در اسلام جستجو کنند و استبداد و ظلم و فقر مادی و فرهنگی و تحقير و فساد و بی عدالتی ناشی از مناسبات استثمارگرانه داخلی و خارجی را ناديده بگيرند. برخی از «مبارزان» سياسی سابق هم به اين دلخوش اند که برای نشان دادن علل بدبختی های ايران، خيلی راحت و غيرمسؤولانه به فحاشی به اسلام بپردازند، به تعصب ايرانی گری، شووينيسم ضد عربی پناه برند و گمان کنند که اگر اسلام را به عنوان مقصر اصلی دراز کنند و به شلاق بکشند يا مانند برخی به تصوف و عرفان و حتی دين ديگری رو بياورند، شيطان را از جسم و جان «تمدن ايرانی» بيرون خواهند کرد و «مدرنيته» را به جای آن خواهند نشاند! نمونه های چنين «تحليلی» را در القابی که دربارهء رژيم به کار می برند می توان ديد: رژيم فقها، رژيم ملايان يا ملاتاريا، حکومت آخوندی، رژيم ولايت فقيه، يک مشت روضه خوان، ريشوها، عمامه بسرها، دستاربندان، شمع فروش ها و غيره؛ حرفهايی که جز برای دل خنک کردن فايده ای ندارد و مسلم است که بدين نحو دشمن را نمی توان شناخت و به طريق اولی با آن نمی توان مبارزه کرد. کشور ما دربرابر وضع فاجعه آميزی قرار دارد که پاسخ و راه حل می طلبد. مردم ايران طی يک قرن برای سومين بار پس از مشروطيت و جنبش ملی نفت به پا خاستند تا خود را از باتلاق سراپا استثمار و ديکتاتوری و تحقير و فقر و فساد همه جانبه بيرون بکشند. هر طبقه يا قشر اجتماعی، بلکه هر فردی از ديد خويش انتظار خاصی ازاين تحول و زايمانِ پردرد داشت، اما آنچه برآيند نيروهای فعال اجتماعی به بار آورد همين رژيم ارتجاعی ست که هنوز بر سر کار است. برای کسانی که در تحليل اين فاجعه، سراغ ساده ترين نمودها را می گيرند چه چيز راحت تر از اينکه به دهان همين رژيم چشم بدوزند و هر ادعائی را که او کرد، همچون حقيقتی مسلم، علت العلل وضع فلاکت بار کنونی معرفی کنند؟ رژيم خود را «اسلامی» می داند و هر جنايتی را به ناف عقيدهء اسلامی می بندد، پس لابد همين است! به خاطر داشته باشيم که داوری راجع به اشخاص بر اساس آنچه خودشان دربارهء خويش می گويند کاملاً خطا ست. آنان که رژيم جمهوری اسلامی را بدين نحو که ذکر شد «زير ضربه» می گيرند در دام رژيم اند و درست همان راهی می روند که رژيم ترسيم کرده است. رژيم خود را اسلامی می داند پس، تباهی ها همه از اسلام است و در اين باره می توان با کمترين اطلاع از اسلام و تاريخ و تحولات و شاخه ها و فراز و فرودهای آن با کينه توزی و نثار ناسزا خود را مترقی جا زد، راحت شد و «جواب» مسأله را يافت! سرِنخِ اين موضع گيری های به اصطلاح مخالف را در همان خط مشی رژيم بايد جستجو کرد و اينگونه مخالفان، تنها به آسياب رژيم است که آب می ريزند. هردو مطلق می انديشند و استدلال می کنند، هردو، نقطهء افراطی مقابل يکديگرند و به عبارت ديگر، دو روی يک سکه اند که هيچ پاسخ درستی به مسأله نمی دهند. رژيم درک خود از اسلام را که صرفاً بر طبق منافع او ست مطلق می کند، پديدهء اسلام را از محتوای اجتماعی و تاريخی اش تهی می کند و آن را برای دنيای امروز، آنهم به طور دربست، قابل اجرا اعلام می نمايد، بی آنکه خود چنين باوری داشته باشد و در عمل چنين کند (اين را در ادامهء مقاله خواهيم ديد). طرف مقابل هم کل يک فرهنگ و عملکرد تاريخی و اجتماعی آن را در حرف و با عصبانيتِ هرچه تمام تر رد می کند، بی آنکه خود از قلمرو و نفوذ فرهنگی آن بتواند خارج شود. اسلام نيز مانند يهوديت و مسيحيت و در ادامهء آنها، جريان دينی، فرهنگی و تاريخی وسيع و عميقی ست در تاريخ بشری که هرگز درک واحدی از آن وجود نداشته است. اين يک جهان بينی ست که در رابطهء تنگاتنگ با نيازهای مادیِ جوامع معينی از بشر در طول تاريخ به وجود آمده، تحول يافته و با منافع مشخص ملت ها و گروه ها و حتی افرادی که با آن سروکار داشته اند رنگ گرفته است. اشکال از اينجا ناشی شده که گروه های اجتماعی معين برای تحکيم منافع خود، درک ويژه و مرحله ای خويش را تقدس و ابديت بخشيده اند و رقيبان و مخالفان خود را در آن مرحله مزورانه مخالف آن تقدس معرفی نموده سرکوب کرده اند. اگر اسلام را به عنوان يک دين و فرهنگِ جاری شده در تاريخ در نظر بگيريم (با همهء بارِ نهادی و حقوقی که آن را با مکتب های فکریِ ديگر متمايز می سازد)، و نه يک ايدئولوژی و امر مقدس که انحصار حقيقت در دستِ او ست، می توانيم «جنگ هفتاد و دو ملت» را به قول حافظ «عذر بنهيم»، مذهب را امری شخصی و جزء حقوق مدنیِ افرادِ جامعه بدانيم که بدان باور داشته باشند يا نداشته باشند، بدان عمل کنند يا نکنند، آن را تبليغ، يا با آن مبارزهء نظری کنند. تنها در اين صورت است که می توان حساب دستگاه دين را از دولت جدا کرد و اصل لائيسيته را که يکی از دستاوردهای مبارزات بشريت و انقلاب فرانسه است در زندگی فردی و اجتماعی وارد کرد. از همين روست که دولت بايد دربارهء دين موضعی خنثی داشته باشد، نه حمايت، نه مخالفت. در بحث پيرامون درک واحد يا متعدد از اسلام، من خود، زمانی در سال ۱۳۵۸ در مقالاتی تحت عنوان «ولايت فقيه: گشادترين کلاهی که بر سرِ مردم ايران می رود» در نشريهء پيکار گفته ام «اسلام يعنی همين که خمينی می گويد». اما امروز می فهمم که اين سخن درست نيست. اسلام خمينی فقط يک نوع تفسير آن است. ما که حاضر نبوديم و نيستيم برداشت پل پوت، برژنف و استالين ... را با کمونيسم يکی بدانيم اسلام را هم نمی بايست به درک و عمل خمينی از آن محدود کنيم. اسلام که به عنوان يک دين و فرهنگ زنده مانده، علتش قابليت رفرمی ست که داشته و دارد و خمينی هم در آن تغييرات و رفرم هايی متناسب با مصالح خود و طبقه ای که آن را نمايندگی می کرده داده است که در سطور بعد به آنها اشاره خواهيم کرد. اسلام حتی در قرآن درک واحدی از اصول خود ارائه نمی دهد. همه منطبق با شرايط زمانی و مکانیِ جنبشی ست که برای توجيه و تئوريزه کردنِ آن ابداع شده بود. مثل هر ايدئولوژی ديگر. همه فرزند زمان خودند. نمونه بدهيم: دين اسلام در دوران نخستين، زمانی که از يک گروه کوچک و ضعيف از پيروان محمد تجاوز نمی کرد و مورد طعن و لعن و بايکوت اکثريت اهالی مکه بود سهل گيری و مدارا و همسازی با مخالفان را اصل قرار می دهد. در سورهء ۱۰۹ (الکافرون) می خوانيم: «بگو ای کافران. من آنچه را که شما می پرستيد نمی پرستم. شما هم آنچه من می پرستم نمی پرستيد. من نيز پرستندهء آنچه شما می پرستيد نيستم. و شما هم پرستندهء آنچه من می پرستم نيستيد. شما دينِ خود داريد و من هم دين خودم را دارم.» ( ۱ ) در جای ديگر، زمانی که وضعِ گروه مسلمانان بهتر شده و قدرتی گرفته اند اما هنوز آراء و گرايشات مخالف نيرومندند، راه استدلال و مقايسه را پيش می کشد. در سورهء بقره آيهء ۲۵۶ می خوانيم: «کار دين به اجبار نيست، زيرا راه و بيراهه آشکار شده است.» ( ۲ ) در زمان و شرايط ديگر و بر پايهء منافعِ مرحله ایِ جنبش خود، سرمشقی برای آشتی و جلوگيری از آتش اختلافات فرقه ای ارائه می دهد: «کسانی که ايمان آورده اند [يعنی مسلمانان]، يهوديان، ستاره پرستان، و مسيحيان که به خدا و روز جزا ايمان داشته باشند و نيکوکاری کنند نه ترسی خواهند داشت و نه اندوهی.» (۳) و نظير همين آيه در سورهء بقره آيهء ۶۲ و نيز در سورهء حج آمده که از زردشتيان و حتی مشرکان نيز نام می برد و می کوشد که اختلافات و جنگ فرقه ای پيش نيايد: «کسانی که ايمان آورده اند [يعنی مسلمانان] و يهوديان و ستاره پرستان و مسيحيان و آنها که مشرک اند، خدا آنها را در روز قيامت، از يکديگر جدا و مشخص خواهد کرد. او شاهد همه چيز هست. » ( ۴ ) اما وقتی از موضع قدرت سخن می گويد و برای پيشبرد مقاصد اجتماعی و سياسی خود، طرد مخالفان را ضروری می داند، پس از اشاره به نقاط مشترکِ خود با يهوديان و مسيحيان، صريحاً می گويد: «هرکس غير از اسلام دينی برگزيند هرگز از او پذيرفته نيست و در آخرت از زيانکاران است.» ( ۵ ) با تغيير شرايط، همين دين که خود را «آئين آسانگير و نرم خوی » ( ۶) معرفی می کرد، آنجا که پيشرفت با اعمال زور و خونريزی امکانپذير است می گويد: «چون با کافران روبرو شويد آنها را گردن بزنيد تا آنگاه که از خونريزی بسيار دشمن را از پا درآوريد ... » ( ۷ ) انطباق با شرايط زمانی و مکانی جهت تحقق نيازهای مادی معينِ هر مرحله نه تنها در مواردی که ذکر شد بلکه در ده ها مورد ديگر که همه احکام ابدی و مقدس و لايتغير تلقی می شوند ديده می شود. اسلام يک حرکت اجتماعی در زندگی بشر از ملت های متعدد بوده که در طول تاريخ به صدها شکل و رنگ درآمده و همين تنوع و تحرک و ديناميسم بوده که تا امروز آن را باقی نگه داشته است. اشتباه اين است که آن را در يک شکل و محتوا ببينيم و مقدس و بسته و جاودانی تلقی کنيم. اين اشتباه اگر در تأييد آن باشد به بنيادگرايی می انجامد و تعصب کور، و اگر در مخالفت با آن باشد به موضعی خصمانه که در هردو حالت، حقيقتِ آن جريان تاريخی شناخته نشده است. موضع خصمانه و نفی گرا فقط می تواند به تعصب معتقدان دامن بزند و کار را به جنگ های فرقه ای بکشاند. اين خطری ست که بايد جلوی آن را گرفت. در چنين جنگی همه بازنده اند. اسلام هم مانند هر ايدئولوژی ديگر وسيله ای ست که گروه ها يا افراد برای توجيه منافع خود از آن استفاده می کنند و بايد آن را جريانی ديد که در ۱۴۰۰ سال پيش در يک جامعهء معين و به دنبال پيشينه های مادی و فرهنگی اش پديد آمده و مثل رود در تاريخ جريان يافته و در جريانات ديگر هضم شده يا آنها را در خود هضم کرده و به نوبهء خود در مسير حوادث تأثير گذارده و تمدن اسلامی را به وجود آورده است. جريانات مدعی اسلام در دنيای معاصر اسلامِ واحدی ندارند و ما ده ها نمونه اش را تنها در ايران سراغ داريم. پس بيهوده به نبرد با اشباح نبايد پرداخت. منافعی که آن توجيه دينی يا فلسفی معين را موجب می شوند بايد زير ضربه گرفت و همراه با آن توجيهات فکری و ايدئولوژيکش را. بعضی چنان با به اصطلاح اسلام درگير شده اند که حاکميت را که در ايران طبقاتی ست و از منافع طبقات و اقشار معينی حمايت می کند و ماشين سرکوبش را با درک طبقاتی غريزی اش عليه مخالفان به راه می اندازد در عبا و عمامه و ريش و نماز جمعه خلاصه می کنند به طوری که حتی درکشان از «رژيم ولايت فقيه» آنقدر سطحی و محدود است که گويا اگر کت و شلواری ها بيايند ديگر مشکلی درکار نخواهد بود. به نظر ما هر رژيمی هم که پس از انقلاب ۱۳۵۷ در ايران بر سرِ کار می آمد و با توجه به زمينهء ناآماده و تضاد منافع شرکت کنندگان در انقلاب و مناسبات جهانی امروز می خواست حاکميت بخشی را بر بخش های ديگر تحميل نمايد و با اينهمه مخالف روبرو بود کار ديگری جز توسل به سرکوب، البته زير پوشش های متفاوت، نمی کرد. پوشش ها و توجيهات را با محتوای اعمال يک رژيم يا حتی افراد نبايد اشتباه کرد. به نظر ما اسلام، با درک خاصی که رژيم جمهوری اسلامی از آن دارد اسب اوست و سلاحی در دستش. رژيم هرگز درک خود را از اسلام به صورت جامد نگه نداشته، هرطور خواسته از آن سود جسته و اگر به نفعش نبوده آن را به کلی کنار گذاشته است. همان طور که کسان يا رژيم های ديگر از دموکراسی، سوسياليسم، صلح، حقوق بشر ... مثل ابزار استفاده می کنند (بدون آنکه بخواهيم اين مثالها را عيناً شبيه همديگر بدانيم). رژيم را در عملکرد اجتماعی و اهداف طبقاتی اش بايد مورد حمله قرار داد وگرنه فحاشی به اسلام نه تنها مشکلی را حل نمی کند بلکه وسيلهء ديگری برای عوامفريبی در اختيار رژيم می گذارد. در بين اپوزيسيون رژيم هستند کسانی که چون هيچ ايرادی به عملکردهای طبقاتی رژيم و ايدئولوژی سرمايه دارانهء او ندارند بنا بر اين، از اين ديدگاه حرفی نمی توانند بزنند و ناگزيرند به ماسک و ظاهر رژيم حمله کنند و بحث را بدون هيچ پشتوانهء علمی و منطقی به حمله به اسلام (که معلوم نيست دقيقاً چيست) بکشانند. به اسلام بايد به عنوان يک فرهنگ (به وسيع ترين معنای کلمه) نگريست که در سير تاريخ، هر امر مقدس آن نيز به امری عادی بدل شده است. می توان از آثار منفی يا مثبت آن سخن گفت، آن را نگه داشت يا با آن مبارزه نمود. می توان با دين و مذهب به لحاظ فلسفی مبارزه کرد و عملکرد آن را در عرصه های اجتماعی و سياسی به نقد کشيد و برای مسائل امروز و فردا در جستجوی پاسخ بود. می توان به جای بدگويیِ صرف به اسلام و ترکاندن عقدهء ناشی از ستم ها و تبهکاری های رژيم جمهوری اسلامی بر روی اسلام، به فکر اين بود که چرا اينهمه توده های محروم در کشورهای مسلمان و غير مسلمان (از جمله در آفريقا و آمريکا) به اسلام - با تعبير خاص خودشان از آن - روی می آورند، چه کم دارند، به جستجوی چه اند؟ و در اسلامشان چه می يابند؟ توده های حزب اللهی که شيفتهء «اسلام سياسی» (ايدئولوژی حکومتی) و اسلامگرايان متعصب می شوند، حتی وقتی به جنايت دست می زنند، حتی وقتی به بالهای خفاش فاشيسم تبديل می شوند خود قربانی اند؛ قربانیِ محيطی که از نابرابری اجتماعی، سرکوب آزاديها و انواع محروميت ها سرشار است؛ محيطی که هيچ بديل اميد بخشی برای آينده ندارد و لگدمال شدگان را به شورش کور، و به تخريب همه چيز وا می دارد؛ محيطی که در برابر خطر «تروريسم اسلامی» فقط سرکوب و تروريسم دولتی همه جا حاضر و ناظر را ارائه می دهد نه ريشه يابی، آگاهی و درمان را (که طبعاً چنين انتظاری از آن نمی توان داشت). در چنين محيطی که دو طرف معادلهء آن دو حريف و در عين حال دو همپيمان امثال بوش و بن لادن قرار دارند اين توده های ستمديده اند که قربانی هميشگی اند. خطر در «اسلام سياسی» ست و در سوء استفاده از احساسات مذهبی و صادقانهء کسانی مبتلا به فقر مادی و معنوی، به منظور رسيدن به قدرت و سوار شدن بر گردهء آنان. می گويند رژيم ايران رژيم ايدئولوژيک است. گويا رژيم های ديگری می شناسيم که ايدئولوژيک نيستند. در «دموکراسی های» غرب مگر ايدئولوژی سرمايه داری و ليبراليسم حاکم نيست؟ اگر بين احزاب راست ميانه و سوسيال دموکرات که به تناوب، حکومت اين کشورها را در دست دارند فرق ايدئولوژيک جستجو کنيد چندان فرقی نمی يابيد. بيهوده نيست که می گويند ديگر فرقی بين چپ و راست وجود ندارد و ايندو تعبير بی معنا شده اند. کسانی حتی از «پايان ايدئولوژی ها» سخن می گويند. اگر اندکی اين پوست و رويه را کنار بزنيم خواهيم ديد که به هيچ وجه بدون ايدئولوژی نيستند. رژيم ايران هم حتماً ايدئولوژيک است، اما فرقش با رژيم های سرمايه داری غربی اين است که در ايران توجيه منافع سرمايه داران و حاکميت شان اساساً با دستگاه دين صورت می گيرد ولی در جاهای ديگر اين توجيه را قانونی عرفی بر عهده دارد که مورد قبول طبقهء حاکم است. تفسير از دين يا از قانون جامد نيست و تابعی ست از منافع حاکمان. اما توجيه منافع طبقهء حاکم با ابزار دين ابعاد گسترده تر و عميق تری می يابد و زندگی خصوصی افراد را نيز تحت تأثير قرار می دهد. رژيم به اين دليل برای توجيه اقدامات سرکوبگرانه اش از دين بهره می جويد که با اين کارد تيزتر و عميق تر می توان بريد. در يک قانون عرفی لائيک کسی را نمی توان به جرم ارتداد کشت ولی رژيم لازم دارد بکشد و از اينرو از دين سود می جويد. بدون استفاده از دين نمی توان از رمانی که سلمان رشدی نوشته استفاده کرد و آن را به ماجرائی سياسی برای عربده کشی و باجگيری در دنيا تبديل کرد. رژيم اين را لازم دارد و می کند. تا کنون حتی يک مورد نمی توان يافت که اسلام مانع کاری شده باشد که رژيم خواسته است انجام بدهد، بلکه هرکاری را هم که نمی توانسته به طور عادی انجام دهد و برای ادامهء حاکميت خود لازم داشته با توجيه و چماق دين انجام داده است. رژيم برای تحکيم قدرت خود نياز به جاسوس در هر خانه داشت، اين ابزار را دين می توانست فراهم کند. «ارتش ۳۶ ميليونی خبرچينان» که خمينی می خواست، تنها از اين طريق ميسر بود. چطور می شد تصور کرد که مادر به جسد تيرباران شدهء فرزندش چنان نگاه کند که به لاشهء خوک؟! به ياد داشته باشيم که رژيم با اسلام، يعنی حربه ای که در دست دارد، هرگز برخورد دگم نکرده، بلکه مطابق با شرايط و منافع طبقاتی و مادی اش آن را تفسير و تأويل کرده، به کار گرفته و يا زيرپا گذاشته است. به چند نمونهء زير توجه کنيد: ۱- مالکيت در اسلام مقدس است و شاهد آن حکم معروف «مردم نسبت به اموال خويش تسلط (اختيار کامل) دارند» (۸) می باشد؛ اما چون، در اوايل کار، رژيم بايست مشروعيت خود را از طريق پاسخ دادن به برخی خواست های توده ها به دست می آورد و اموال و زمين های مالکان وابسته به رژيم سابق را مصادره می کرد، در برابر «اصل مالکيت»، «احکام ثانويه» (يعنی احکامی که استثنائاً و از سرِ ناچاری صادر می شود) را پيش کشيد. ۲- حرام بودن ربا در اسلام بسيار آشکار است ( ۹) اما چون گردش سرمايه در نظام سرمايه داری، بدون ربا و عمليات بانکی امکان ندارد، از سالها پيش از خمينی، ربا را با کلاه شرعی و دست به دست کردن «حلال» کرده بودند. اما بانک هم بود و به ازای پس انداز، بهره می پرداخت. رژيم بايد سيستم بانکی «اسلامی» را درست می کرد تا ربا توجيه شود. سيستمی بانکی که برخی کلمات در معاملات آن عوض شده است، مثلاً به جای سود، می گويند جايزه يا کارمزد. اين حيلهء شرعی به مذاق سرمايه داران در جاهای ديگر هم مزه کرد و هم اکنون در کشورهای نفتی خليج و نيز در اروپا، به ويژه در انگلستان، بانک های اسلامی فعال اند و ميلياردها دلار از ذخيره هايی که مهاجرين مسلمان مايل نبودند به بانک ها بسپارند هم اکنون در دست خويش دارند. ۳- موسيقی حرام بود و خمينی در نخستين ماه های روی کار آمدنش همچنان بر اين حکم تصريح می نمود. مجتهدين به همين دليل راديو را ابزار لهو و لعب می دانستند و از خريد و فروش آن منع می نمودند (مسألهء ۲۸۸۹ و ۲۸۹۰ توضيح المسائل خمينی). اما بعد از «انقلاب» بدون موسيقی نمی شد راديو و تلويزيون داشت، نمی شد سرود در مدح امام پخش کرد و به توجيه رژيم پرداخت. از اين ابزار چون فوايدی عايد اسلام (يعنی رژيم) می شد پس مجاز گرديد. ۴- کشتن ده ها هزار نفر از مخالفين در زندانها و به سلاخی فرستادن صدها هزار نفر در يک جنگ ۸ ساله به سادگی قابل توجيه مذهبی نيست، اما چون لازم بود کشته شوند، شدند و توجيه گشت با صدها دروغ از نوع کليد بهشت يا ديدن امام زمان در جبهه و صحنه سازی های لازم و اتهام ارتداد و محاربه با خدا... ۵- بخش ديگری از خود رژيم، گاه توجيه ها و تفسيرهای بخش حاکم را نمی پذيرفت و استدلال می کرد تا در راه اقدامات دولت مانع ايجاد کند و مانند منتظری بخواهد از «زياده روی که آبروی اسلام را می برد» جلوگيری کند، اما خمينی برای دولت اسلام اين حق را قائل شد که حتی جلوی نماز را بگيرد. يک بار خامنه ای در خطبهء نماز جمعه اظهار داشت که دولت می تواند در کليهء موارد دخالت کند مگر آنجا که به ضروريات دين مربوط باشد و خمينی همان روز بلافاصله به او پاسخ داد که «معلوم می شود شما اسلام را نفهميده ايد. دولت اسلام می تواند حتی نماز را تعطيل کند.» (نقل به معنی) ۶- خمينی روابط تجاری و سياسی را با اسرائيل مجاز نمی دانست (مسألهء ۲۸۳۴ توضيح المسائل)، اما در زمانی که هنوز بنی صدر بر سرِ کار بود برای شهربانی مسلسل های يوزی خريدند و تصويبنامهء مربوط به آن در روزنامهء رسمی کشور هم منتشر شد. داستان خريد اسلحه از اسرائيل در زمان جنگ با عراق هم که ديگر خيلی معروف است. ۷- رژيم لازم دارد در دل های مردم رعب ايجاد کند و از جمله به سنگسار زنان متوسل می شود. سنگسار از آئين يهود به آئين اسلام سرايت کرده ولی برای اثبات زنای محصنه (زن شوهردار) لازم است چهار مرد عادل شهادت دهند که متهم را در حال عمل جنسی (در لحظهء دقيق آن) به چشم خود ديده اند و اين شرطی ست که اثبات اتهام را در عمل نزديک به محال می سازد، اما رژيم لازم دارد چنين «حکمی» را که در اصل و صرف نظر از شروط آن، ظالمانه و ارتجاعی ست به اجرا درآورد و می آورد. کاری به شروط شرعی و غيره ندارد. ۸- طبق قوانين اسلام (که عموماً بنا بر شرايط و موقعيت های مختلف وضع شده) غير از «وجوه شرعيه» (يعنی خمس و زکات و رد مظالم و نظاير آن) پولی نبايد از مردم گرفت، اما رژيم، ماليات را که حکومت های «غير اسلامی» مقرر کرده اند گرفته و می گيرد چون به نفع رژيم است - و با همين کار خود ثابت می کند سيستم مالياتی اسلامی (چنان که اقتصاد اسلامی) وجود خارجی نداشته و ادعاهای رژيم چيزی جز «نخود سياه» نبوده که ساده باوران را به جستجوی آن فرستاده اند. ۹- خمينی خود بارها و به درستی گفت که ديروز در پاريس اين بود مصلحت و امروز مصلحت چيز ديگری ست. اگر منشأ پيدايش احکام مختلف اسلامی را جستجو کنيد همه از مصلحت کوچک و محلی معينی مايه گرفته (مثل تيمم) و به تدريج به صورت قانون و احکام و واجبات درآمده. به همين شکل بوده که برخی دعاها و حرکات مشخصی در انجام عبادات به وجود آمده (مثلاً سنی ها دست بسته نماز می خوانند که اگر شيعه چنين کند نمازش باطل است يا وضو را شيعه يک طور می گيرد و سنی طور ديگر...) باری، اگر به فرض، اوضاع بر اين منوال ادامه يابد از کجا معلوم که «نماز وحدت» که برای آشتی رئيس جمهور بنی صدر و نخست وزير رجائی در ايران خوانده می شد در آينده مثل نماز آيات (که برای زلزله و ... می خوانند) در رساله های عمليه نيايد! موارد متعددی می توان بر شمرد که ثابت می کند رژيم برای حفظ قدرتش هيچ «خدائی» نمی شناسد و همهء جانماز آب کشيدن هايش برای مصرف ديگران است نه خودش. چرا که تا امروز هيچ جنايتی، هيچ دروغی، هيچ خيمه شب بازی (نظير تعيين يکشبهء خامنه ای به عنوان «رهبر» و بعدها مرجع تقليد به جای خمينی) و هيچ تهمتی عليه مخالفان و هيچ دزدی و فساد و رشوه خواری و فسادی با مشکل «قوانين» و «محرمات» و «اخلاقيات» اسلامی مواجه نشده است. در طول تاريخ هم همين بوده، چه تاريخ اسلام و چه غير از آن. اسلام هرگز هويت جداگانه ای از مصالح طبقات يا اقشاری که به نحوی معين از آن دم می زده اند و موضع شان را با آن توجيه می کرده اند نداشته است. بی خود نبايد دنبال چيزی مجرد رفت و خود را به قيل و قال های غالباً بيهوده ای که در دو سه دههء گذشته بر سرِ اسلام برپا شده است مشغول نمود. دنبال چنين مجهولی رفتن يعنی در دام رژيم افتادن. وقتی هاشم آغاجری را محاکمه می کردند در يک راديو خارج کشور بحث بر سر اين بود که باب اجتهاد چيست و جايگاه مجتهد کدام؟! ... به عقيدهء نگارنده اين چيزها را رژيم برای مشغول کردنِ مردم پيش می کشد و خود به ريش همه می خندد. همين طور است اگر کسی برای درک مفهوم فلسفی «آزادی» از نظر بوش و نومحافظه کاران کاخ سفيد به اين طرف و آن طرف بدود! و از فلاسفه مدد بخواهد! گاه در اطلاعيه هايی که مخالفين رژيم می دهند آن را رژيمی ايدئولوژيک می خوانند، طوری که گويا اين ايدئولوژی برای خود رژيم يا هر کدام از باندهايش نيز درد سر درست می کند و مانع اقدامات آنها ست. اين تصوری ست اشتباه. اينکه رژيم اقداماتش را برای مردم توجيه ايدئولوژيک می کند (مثل اينکه شرکت در فلان انتخابات «واجب شرعی!» ست يا «بمب اتمی در اسلام حرام است»!) ناشی از اين است که قدرتگيریِ اين رژيم با تکيه و استناد به خواست هايی بود که با فرهنگ و زبان مذهبی بيان می شد؛ فرهنگی که وسيلهء ارتباط و انسجام بخش وسيعی از مردم طی قرنها حاکميت ديکتاتوری بوده و البته زبان افسانه های مقدس و معجزات و رستگاری های ابدی و فريفتاری های هول انگيز که در اواخر دورهء شاه به «زبان روز» هم آراسته شده بود. به کارگيری اين فرهنگ يکی از وسايلی بود که مردم به جان آمده را به دنبال اين بخش از بورژوازی حريص و تشنه کشاند. چنان که همين زبان خمينی قند در دل امپرياليستهای غرب آب می کرد که می خواستند تنها رقيبشان يعنی شوروی را از افغانستان بيرون کنند و همانطور که قطب زاده می گفت جمهوری های آسيايی شوروی را هم بشورانند و پيآمدهايش را ديده ايم. سوار شدن بر مرکب دين فوايدی بی نظير دارد! بيهوده نيست که بوش هم پس از انتخاب اخيرش گفت: «حالا احساس می کنم که خدا خود در کاخ سفيد است!» رژيم هنوز هم - هرچند بسيار کمتر از پيش - به اين فرهنگ احتياج دارد و آن را به کار می گيرد. رفسنجانی کانديداتوری خود را برای رياست جمهوری، منوط به تشخيص «وظيفهء شرعی» اش کرده است! طبعاً وقتی به اين «زبان خاص و فرهنگ اسلامی» احتياج نداشته باشد زبان ديگری خواهد گشود. زبان باندی که به قدرت می رسد متناسب با شرايطی ست که او را به قدرت رسانده، زبان پينوشه را در شيلی، زاهدی را پس از ۲۸ مرداد، سوهارتو را پس از کودتا عليه سوکارنو و يلتسين در روسيه و بوش را در آمريکا با هم مقايسه کنيد خواهيد ديد که به نام دموکراسی و آزادی ... همان جناياتی را می شود مرتکب شد که با توجيه اسلام. به نام مسيحيت، انکيزيسيون و جنگهای صليبی راه افتاد و ظاهراً به اتکاء افسانه های تورات و البته با توپ و تانک، فلسطين اشغال شد. ترومن هم بمباران اتمی هيروشيما و ناکازاکی را »با سپاس از خداوند« و بنا بر «مشيت الهی» توجيه کرد. چنانکه به نام کمونيسم هم جنايات غيرقابل بخششی رخ داده است. بايد تصريح کرد که اسلام را نمی توان بی رنگ و بی طرف تلقی کرد زيرا به همان ميزان که از منافع طبقات معينی جانبداری می کند همان رنگ و ماهيت را به خود می پذيرد. درک تاريخی از اسلام را هرگز نبايد کنار گذاشت. چنانکه بديهی ست با نگاه به عقب نمی توان جلو رفت و نبايد گذاشت مردگان بر زندگان حکم برانند. سرانجام بد نيست ببينيم رژيم چه نيازی به اعمال فشار روی زنان برای رعايت حجاب دارد؟ پاسخ اين است که حجاب بارزترين نماد و تنها مارک تجارتی «اسلامی» ست که برای رژيم باقی مانده و طبقهء حاکم نياز دارد اولاً به کسانی که پايه های کور و بی چون و چرای او هستند (و هردو از وجود يکديگر بهره مندند) ثابت کند به اصطلاح غيرت و ناموس و عفت اسلام را از «تهاجم فرهنگی» حفظ می کند. ثانياً تأثيرات درک مردسالارانهء ريشه دار در جامعه را نيز بايد در نظر داشت که در عين مجاز دانستن صد نوع هوس بازی شرعی و صيغه در مورد «ناموس» ديگران، به «ناموس» خود خيلی غيرتی می نگرد و از تحميل حجاب، در ته دل خشنود است! اما نکتهء سوم و مهمتر از همهء اينها ايجاد رعب و تحقير و تحميل سلطهء سياسی بر جامعه است. يک لحظه فکر کنيد که با همين قانونِ يکی دو سطریِ حجاب، نصف بيشتر جمعيت ايران تحت سلطه و مادون شهروند عادی قرار می گيرد. آن وقت، هزاران پيآمد اين تنزل شأن انسانی زنان را خود در نظر بگيريد. رژيم سرمايه داری حريص و نوکيسهء ايران در راه تشديد استثمار و پرتر کردن جيب ثروتمندان و به خاک سياه نشاندن اکثريت مردم ايران توانسته است با استناد به اسلام، بسياری از دستاوردهای جنبش کارگری را زير پا بگذارد. خمينی از ماههای نخستين به قدرت رسيدن، به سرمايه داران اطمينان می داد که منافع شان در حکومت اسلامی بهتر از هرجای ديگر تأمين است. احمد توکلی وزير کار دههء ۱۳۶۰ کوشيد مناسبات بين کارگر و کارفرما را بر اساس «قانون اجاره» (!) تنظيم کند، هرچند به خاطر مبارزات جاری کارگران در اين کار موفق نشد، اما اقدامات ديگر رژيم، از جمله رفع شموليت قانون بيمه های اجتماعی از کارگاه های کمتر از پنج نفر، به نتيجه رسيد. آنها که به اعتبار ويرانی های فراگير کنونی، رژيم ايران را «بی لياقت» می دانند بد نيست نگاهی به درآمدهای بی حساب دست اندرکاران و حتی کارگزارانِ دست چندمِ رژيم بيندازند تا برايشان معلوم شود که ايران بهشت سرمايه داران است! همان کاری که سرمايه داری در همه جای دنيا مرتکب می شود. کجا را به خاک سياه ننشانده اند؟ استفاده از ابزار اسلام برای بقای رژيم چه بسا از چاه نفت هم مهمتر بوده و هست. اما اين شيشهء عمرِ رژيم نيست. رژيم سرمايه داری حاکم، برای بقای خود می تواند با حربهء دين حتی الغای «حکومت دينی» را هم توجيه کند. «ماکياوليسم» سالهاست پيش اينان لنگ انداخته است! هدف ما در اين مقالهء کوتاه عمدتاً نشان دادن اين نکته است که به کار گرفتنِ ابزار دين به هيچ رو نتيجه ای را که برخی می خواهند بگيرند ثابت نمی کند. آنها به دليل همين توجيهات دينی، رژيم را «ماقبل سرمايه داری» معرفی ميکنند و در پی آن، استراتژی مبارزهء کنونی را استقرار رژيمی سرمايه داری و ليبرالیِ متعارف تعيين می نمايند. حال آنکه بيش از۴۰ سال است سلطهء مناسبات سرمايه داری در ايران برقرار شده و امروز، تنها با مبارزه ای همه گير و همه جانبه که جهتگيری ضد سرمايه داری داشته باشد و مصالح اکثريت عظيم جامعه را که زحمتکشان اند در نظر بگيرد می توان گامی به جلو برداشت، نه با بديل هايی که هرکدام به نوعی درجا زدن، يا حتی بازگشت به عقب است. اين رژيم طبقاتی را مبارزهء همه جانبهء اکثريت مردم ايران که کارگران و زحمتکشان و محرومان اند و بيش از هر طيف ديگری به آزادی و برابری نياز حياتی دارند بايد سرنگون کند. اگر کسی به راستی دموکرات است بايد با اين اکثريت همراه باشد و در تدارک جدی اين راه قدم بردارد. پاورقی ها: ۱ - قل يا ايها الکافرون. لا أعبد ما تعبدون. ولا أنتم عابدون ما أعبد. و لا أنا عابد ما عبدتم. و لا أنتم عابدون ماأعبد. لکم دينکم ولی دينِ. (سورهء کافرون، آيهء ۱ تا ۶ که کل سوره است) ۲ - لا إکراه فی الدين قد تبیّن الرشد من الغیّ (سورهء بقره، آيهء ۲۵۶) ۳ - إن الذين آمنوا و الذين هادوا و الصابئين و النصاری من آمن بالله و اليوم الآخر و عمل صالحاً فلاخوف عليهم و لا هم يحزنون. (سورهء مائده، آيه ۶۹) ۴ - إن الذين آمنوا و الذين هادوا و الصابئين و النصاری و المجوس و الذين أشرکوا إن الله يفصل بينهم يوم القيامة إن الله علی کل شيئ شهيد. (سورهء حج آيه )۱۷ ۵ - و من يبتغِ غيرَ الإسلام ديناً فلن يقبل منه و هو فی الآخرة من الخاسرين. (سورهء آل عمران آيهء ۸۵ ) ۶ - بُعثتُ علی شريعة سهلة سمحة. (حديث نبوی) ۷ - فإذا لقيتم الذين کفروا فضرب الرقاب حتی إذا أثخنتموهم... (سورهء محمد آيهء ۴ ) ۸ - الناس مسلطون علی أموالهم (حديث) ۹ - أحلّ الله البيع و حرّم الربوا. (سورهء بقره آيهء ۲۷۵)
|