نويسندگان، شما به جهان خيانت مى کنيد!
جان پيلجر (John Pilger)
جان پيلجر در باره گروهى که فقظ قادر به ديدن ناف هستند که بهتر مى بود اگر کمى چشمانشان را بازتر مى کردند. در سال ١٩٣٥ نويسندگان آمريکا اولين کنگره خود را در نيويورک در سالن کارنکى (Carnegie Hall)برگزار کردند. اين کنگره دو سال بعد نيز تکرار گرديد. برظبق گزارشى که در حين انجام کنگره بوسيله دستگاههاى ارتباط جمعى پخش گرديد. تعداد ٣٥٠٠ نفر به سالن حمله ور شدند و بيشتر از ١٠٠٠ نفر نيز بعلت کمبود جا خارج مانده و برگشتند. اين کنگره ها رويداد هاى خيلى پر هيجان و با بارِ الکتريستهِ بالايى بودند. در آنجا نويسندگان بحث مى کردند که چظور مى توان در مورد حوادث ناگوارى چون آبسينين(Abessinien)، چين(china) و اسپانيا بحث و موضعگيرى نمود. در اين کنگره تلگرامهايى از توماس مان(Thomas Mann)، ث داى لويس (C Day Levis)، اوپتون سينکلاير (Upton Sinclair) و آلبرت اينشتين (Albert Einstein) خوانده شدند، آنها در اين تلگرامها ناراحتى و نفرت خود را از دست بالا يافتن و چيرهگى پيداکردن قدرتهاى خشونت طلب و تيره بر روابط و سياست جهانى اعلام کرده و نوشته بودند که در چنين موقعيتى بحث در باره ادبيات، بدون اينکه قبل از آن در مورد سياست بحث نمود، غيرممکن شده است. يکى از "نويسندگان" شرکت کننده در دومين کنگره مارتا کيلهورن(Martha Gilhor) در مقابل شرکت کنندگان در کنگره اعلام کرد که " بايد اکنون انسان پراکتيک بود." کسى که يک سال از زندگى اش را براى پشتيبانى از اعتصابيون صنايع فولاد، يا در پشتيبانى از بيکاران و يا در مبارزه با پيشداوريهاى راسيستى و حل اين مسئله صرف کرده او نه اينکه عمرش را تلف ننموده بلکه او انسانى است که مى داند، کى؟ و در کجا؟ بايد حاضر باشد و پراکتيک کند. اگر شما هم چنين کارى کرديد، آنگاه قادر خواهى شد که در رابطه با حقيقت صحبت کنيد، اين چيزى ضرورى و حقيقى است؛ اين عملى است که براى آينده پايدار و جاويدان خواهد ماند."کلمات او بر سکوتى که امروزه مسلط است، انعکاس مى يابند. تهديد قدرت بزرگ و خشونت طلب زمان ما، آشکارا از جانب نويسندگان و نکهبانان دروازههاى نقد ادبى با هلهله و شعف و پايکوبى متاسفانه مورد پذيرش و احترام واقع مى شود. اين عمل را آنها بدون چون و چرا انجام مى دهند. براى آنها بهيچ وجه غيرممکن نيست که ادبياتى را نوشته و خلق نمايند که محتوايش کاملا از سياست تهى و محروم باشد. براى آنها مسئوليتى وجود ندارد که براى انجام آن صدايشان را بلند کنند. همان مسئوليتى که نزد ارنست هميگوى(Ernest Hemingway) غير سياسى احساس مى شد. امروزه رئآليسم يک موضوع از مد افتاده و کاملا کهنه شده به نظر مى رسد؛ آن يک برتريطلبى طنزآلودى به نظر مى رسد؛ همه چيز تبديل به سمبولى جعلى و دروغين شده است. آنچه به خوانندگان مربوط مى باشد اينکه نه تنها، فانتزيهاى آنها را نبايد تحريک و فعال کرد بلکه مى بايد سعى و کوشش شود که آنها را پاسيو نمود؛ چرا آنها بايد خود را رنج دهند زمانيکه همه چيز آماده و بسته بندى شده بدستشان مى رسد؟ اين مسئله را به خوبى و قشنکى بى نظيرى مارتين آميس (Martin Amis) در اثر خود بنام در ملاقات با خانم نابوکوف (Visiting mrs Nabokov) بيان کرده است. "در جهان امروز خود قرمانروايى يک کمبود نيست. آن نشانه تحول و تکامل است؛ فقط آنى که هست، آن هست."اغلب نويسندگان به نظر مى رسد که به واقعيت موجود تسليم شده اند. همچنين به نظر مى رسد که مى بايد در مورد مفهوم "تحول و تکامل" هم بحث کرد؛ ما آنرا اساسا به چيزى کاملا غير سياسى تبديل کرده ايم؛ به چيزى درونگرا و به يک مشاجره لفظى بين يک عده منفرد که نمى دانند که به خود مشغولى آنها، مهمتر از کل واقعيتى که به همه ما مربوط است، نمى باشد. در چند سال پيش نقاد ادبى، آن گل هنوز ناشکفته بريتانيايى دى جى تايلور D J Taylor) يک مقاله ادبى با اين تيتر: زمانيکه قلم در خواب شد (When the pen sleeps) نوشت. او آنرا مدتى بعد به يک کتاب گسترش داد. کتابى به اسم خودپسندى بيهوده (A Vain Conceij) که در آن سئولات زير را مطرح نمود: چرا رمانهاى انگليسى مانند"سالنهاى پرقيل و قال" بى اعتبار شده اند؟و چرا همزمان نويسندگان کشور از طرح سئولات مهم طفره رفته و فرار مى کنند؟ در صورتيکه بعنوان مثال همفطاران آمريکاى لاتينى آنها برعکس سعى مى کنند و وظيفه خود مى دانند که به همه مسائل مهم سياسى که در زندگى ما مؤثرند و زندگى ما را فرم مى دهند، بپردازند. او سئوال مى کند که کجايند جورج اورول ها. اوپتون سينکلايرها و جان اشتاين بک هاى تازه؟ (متاسفانه تايلور براى مدتى بعد از اين ايده ها عقب نشست، اجازه دهيد اميدوار باشيم که تايلورها دوباره جرئت پيدا کنند.) ليست نهايى کانديداهاى جايزه بگير ادبى اتحاديه اروپا تز اساسى او را تاييد مى کند. ولى برطبق نوشته ى سردبير ادبى روزنامه گاردين، کلاير آرميستيد (Claire Armistead) " نويسندگان همه نوع کوته بينى را به مبارزه مى طلبند" اجازه دهيد، سئوال کنيم که غير از اين، آنها چه چيز ديگرى را به مبارزه مى طلبند؟ او در سه کتابى که به کتابهاى منتخب گاردين شهرت يافتند يک واقعيت عمومى را به هنرمندى قابل تقديرى وصف مى کند. يکى از آنها در باره اعصاب شناسى است که در آن او، با کلمات به شيوهى کاملا "گريز از مرکز" بازى مى کند، دومى در باره يک کوه است و سومى در باره آلمان شرقى پيشين مى باشد که در آن او مى نويسد(ميگويد) " اجازه دهيد که کمى فکر کنيم که در چه دنياى قديمى ما زندگى مى کنيم". اما پرسيدنى است که آن فعاليتى که مى بايد برعليه نقطه اساسى و مرکزى آن دنياى مضحک قديمى انجام گيرد، کجاست؟ که در عصر خود کتابهاى جان اشتاين بک و يوسف هلر(Joseph Heller) انجام مى دادند. و يا در کجاى دنياى ادبيات اين کشور، وجود دارند؟ همتراز کتابهايى همچون رکهاى باز آمريکاى لاتين از ادِآردو گالينو(Eduardo Galeano) ، کتاب What a Carve-Up! از جاناتان کويس (Jonathan Coes) و کتاب تيموتى موس به نامThe Redundancy of Courage. البته استثناهاى قابل احترامى وجود دارندکه برعليه موج مسلط شنا مى کنند. انسان مى تواند به مجموعه جمس کيلمن(James Kelman) به نام And the Judges Said در انتشاراتى دبليو هو اسميت (W H Smith) اشاره کند و آنرا بخرد، که اين نوع کتابها خود نشانى از دفاع از بيان سياست واقعى روز مى باشند و در مقابل چرت و پرتهاى بى منطق دهکده مطبوعاتى وست مينستر Westminster (در اين رابطه مى توان از کتابهاى اف اسکات فيتز جرالد وام گرفت که خيلى عامه پسند مى باشند) قرار مى گيرند. يقينا کتابهاى بيشمار خوبى از نويسندگان کمتر معروف ولى با مهارت هم وجود دارند که بوسيله انتشاراتيهاى کوچک مبارز چاپ و پخش مى گردند که اغلب خيلى با درايت قابل تقدير و چيره دستى بر سايه هاى ايجاد شده بوسيله قدرتهاى حريص و پولپرست زمان ما روشنى مى اندازند، ولى اين نوع آثار از جانب بنگاههاى بزرک(Mainstreampress) ناديده گرفته و تحت فشار مادى و معنوى قرار دارند.بدون ترديد اين آثار در زمره آثار و ادبيات "سياسى" قرار داده مى شوند؛ اگر که سياست را به يکسرى شوهاى تلويزيونى و نمايشات کليشه اى تقليل نداده و دگرگون نکنيم. از اين نوع تقليل دادنها مى توانيم از نوشته اى از يک نويسندهى انگليسى ياد کنيم که نقش تعيين کننده اى در باصطلاخ نقد آثار علمى هم دارد، او مى نويسد که : "تصور اينکه دموکراسى اجتماعى بوسيله اعمال "نابخردانه" بوش و نيومکارتيسم تهديد مى شود، بطور کلى پوچ و احمقانه است."پس در نزد همچى نويسنده اى، اينکه حقوق شهروندى انسانهاو حاکميت انسان برسرنوشت شخصى خويش در هنگام ورود با هواپيما به آمريکا، مورد بى حرمتى و تجاوز قرار بگيرد که خود را بطور واضح و آشکار در بازرسيهاى بدنى نشان مى دهد، چه نقشى مى تواند داشته باشد؟. مشکلى که بدفعات متعدد گريبانگير ادواد سعيد بود، و يا اينکه پليس فدرال بطور روتين ليست کتابهاى قرض گرفته شده شهروندان عادى آمريکا از کتاب خانه هاى عمومى را کنترول کند. ما واقعا در زمانى خطرناک و سورئآليستى زندگى مى کنيم. مقالات اصلى نشريات مهم، يکى بعد از ديگرى به آقاى مارتين آميس کولتن (Martin Amis- Kulten) تعلق مى گيرند، او که ازجمله مى نويسد که سياست "در اين کشور براثر تغييرات جوى فرسوده شده و از بين رفته است، و اين نه فقط جالب و ارزنده است بلکه نشان از پيشرفت و ترقى شخصيت مى باشد." و يا اينکه بطور نفرت آميزى ادعا مى کند که بزرگترين اعتراضات ضد سرمايه دارى و تظاهرات ضد جنگ "در واقعيت امرحکايت از ضديت با خود سياست مى کردند، آنها برضد خود سياست اعتراض داشتند". امروزه در حاليکه مطبوعات رسمى در حال لذت بردن و سرخوش بودن از کشف نمودن تازه انسانيت درنزد مادلين آلبرايت Madelein Albrayt)) وزير امور خارجه قبلى آمريکا، در رابطه با انتشار بيوگرافى او مى باشند. و مادام سکرتارى (Madam Secrejary) بدون اينکه هرگزبه اين فاکت و واقعيعت اشاره اى بکند که اين همان خانم است که هنگاميکه از او در اين رابطه که آيا بايکوت کردن عراق بوسيله و به دستور دولت آمريکا که دليل اصلى مرگ ٥٠٠ هزار کودک عراقى شد، ارزش داشت؟و او جواب مى دهد "به نظر ما ارزش داشت."با تيتر درشت صفحه اول روزنامه را با عکسى لحيم شده و خنده برلب از او " من عاشق آن کارى که کردم هستم." به چاپ مى رساند. آرى به گفته مبارز روسيهى شوروى جيوگنيج جوشينک و (Jevgenij Jevtusjenko) "هنکاميکه سکوت جانشين حقيقت مى شود" و "سکوت کردن يک دروغ است." و امروزه در حاليکه هيچ گنکرهى نويسندگان از دروغها و جنايات جورج دبليو بوش و تونى بلر خود را ناراحت نمى کند،آيا اين شادى انگيز نيست؟ که نمايشنامه نويس "راديکال" انگليسى داويد هارى (David Hary) سکوت خود را مى شکند و مى گويد که: » آمريکائيان در برابر نيروى آتش ايستاده اند و ما در برابر سخنان پوچ (گو) ايستاده ايم.« و با مخالف مبارز و شجاعى چون هارولد پينتر (Harold Pinter) همکارى مى کند. شرايط امروزه خيلى حساس شده است. سندى از داوينگ استريت (Daving Street) به بيرون درز کرده است. اين سند که در دالانهاى دولتهاى باصطلاح مترقى اروپايى مى چرخد، حکايت از نظم جهانيى مى کند: که درآن، دولتهاى غربى براى خودشان حق تجاوز به درون هر کشور خودمختار و مستقلى قائل هستند. در طول ٦ سال اخير تونى بلر٥ بار سربازان بريتانيايى را به جنگ درمناطق شورش زده فرستاده است، او هنوز خواستارخون ريزى بيشتراست. سند مزبور عقيده او را در باره ى"حق و مسئوليت" تکرار مى کند، که کشتن و متلاشى نمودن انسانها در مکانهاى دور افتاده و پست؛ و بدين وسيله همه ما را در معرض خطر قرار دادن مى باشد. چه مى خواست جورج اورول در اين رابطه بگويد؟که به جشن صدمين سال تولد جورج اورول در لندن يک دسته آدم (نويسنده) بى خطر سياسى و ليبرال خودمختارِِ جنگ طلب دعوت مى شوند که فقط قادرند ناف را ببينند. اگر جورج اورولى که مزرعه حيوانات را نوشته و در سال ١٩٨٤ درست مانند در مزرعه حيوانات، کنترول افکار ونيز کنترول منظم شده، پنهان و آگاهانه مغزها و مرزها را بوسيله کارخانه داران ليبرال نوشته و وصف نموده ودر نظر آوريد تناسب اين را با جامعه ى مورد علاقه او که در آثارش آنرا وصف کرده است، مى بود؟ آيا باز هم آنها براى او جشن مى گرفتند؟ ترجمه - سوئدى تور ونربرگ Tor Wennerberg آفتون بلادت جمعه ٥ دسامبر ٢٠٠٣ برگردان به فارسى - حميد قربانى ٢٥ فوريه ٢٠٠٤ |