چيزي كه محرك ما در نوشتن اين مقاله شد، خواندن نوشته اي است كه به تازگي
تحت عنوان "بيانيه درباره ي سياست بين المللي جنبش كارگري ايران" به امضاي 5
نفر از فعالين و علاقمندان به مسائل اين جنبش منتشر شده است. (×) اين كه هر
يك از آنان تاكنون چه جايگاه و نقشي در جنبش سياسي و جنبش كارگري ايران داشته
است نمي تواند و نبايد تاثيري در ارزيابي ما از اين بيانيه داشته باشد. ما
هنوز هيچ نقد و اظهار نظري را در مورد اين بيانيه از سوي نيروهاي مختلف موسوم
به چپ يا سوسياليست و يا تشكل هايي كه در ارتباط با جنبش كارگري فعاليت مي
كنند، نديده ايم. اين خود، براي ما يك زنگ هشدار باش است. از خود مي پرسيم كه
آيا ديدگاه و تحليل و راهكاري كه در اين بيانيه آمده، بيان تمايل بخش مهمي از
فعالين جنبش است؟ يا اين كه هنوز قادر نشده اند خط و جهت گيري و نتايج ناگزير
اين بيانيه را تشخيص دهند و لاجرم سكوت كرده اند؟ ما تصميم داريم اين بحث
نقادانه را شروع كنيم. اين را هم بگوييم كه انتشار چنين بيانيه اي را مثبت
ارزيابي مي كنيم؛ زيرا افكار و تمايلاتي كه ممكن بود به شكل جسته و گريخته
ابراز شود و عملكردهايي كه ممكن بود به شكل خجالتي و نهان صورت گيرد را به
صورت يك نسخه مشخص ارائه كرده است.
×××××××
بحث خود را از اينجا شروع مي كنيم كه چرا امروز همه از كارگران و جنبش
كارگري مي گويند؟ منظورمان نيروها و شخصيت هايي است كه طبقات مختلفي را
نمايندگي مي كنند. اين كه امروز جمع رنگارنگي در مورد كارگران و جنبش كارگري
حرف مي زنند، نشانه اهميت و جايگاهي است كه طبقه و جنبش حق طلبانه ما در
معادلات سياسي و تحولات امروز و فرداي جامعه پيدا كرده است. بنابراين وقتي كه
مي بينيم رسانه هاي مهم خارجي اخبار مبارزات كارگري در ايران را پخش مي كنند،
يا فلان مقام سياسي در داخل يا خارج از كشور در مورد سركوب جنبش كارگري و
فشار بر رهبران و فعالين اين جنبش ابراز نگراني مي كند، بايد مطمئن باشيم كه
روي جنبش طبقه ما حساب باز كرده اند. اين مساله، حداقل نشان مي دهد جنبش
كارگري به سطح و مرحله اي رسيده كه طبقات ديگر بايد به تنظيم مناسبات با آن،
و يا مهار آن، جدي تر فكر كنند.
در چنين وضعيتي اگر طبقه كارگر و به ويژه
مبارزاني كه بار رهبري عملي و هدايت فكري كارگران را به دوش مي كشند به اهداف
و روش هاي طبقات گوناگون براي تاثيرگذاري بر جنبش كارگري آگاه نشوند، كلاهشان
پس معركه است. اولين قدم، پاسخ به اين سوال است كه پشت اين اعلام حمايت ها و
انتشار خبرها، سياست كدام طبقه خوابيده است؟ هدف كوتاه مدت و درازمدت طبقات
حاكم و استثمارگر از انجام اين كارها چيست؟ اولين سوال اين نيست كه چنين
حمايت هايي براي ما كارگران نفعي در بر دارد يا نه؟ و آيا به ما كمك مي كند
كه راحت تر و كم هزينه تر به مطالبات و حق و حقوق پايمال شده خود برسيم يا
نه؟
ممكنست بپرسيد چه اشكالي دارد كه اين يا آن اتحاديه بزرگ كارگري در
غرب، اين يا آن نماينده مجلس در غرب، در دفاع از مبارزات ما و در اعتراض به
دستگيري و آزار نمايندگان ما به دولت ايران نامه اعتراضي بنويسند و روي اين
حكومت سركوبگر فشار بگذارند؟ ممكنست بپرسيد چه اشكالي دارد كه رسانه هاي
ماهواره اي، خبر مبارزات و ليست مطالبات ما را به گوش همه مردم منجمله بقيه
كارگران در نقاط مختلف كشور برسانند؟ اگر بحث را به همين جا محدود كنيم،
مسلما اشكالي در اين كار نمي بينيم. هيچكس مخالف اين نيست كه دولت ضد كارگري
تضعيف شود و دستش در سركوب جنبش هاي اجتماعي منجمله جنبش كارگري باز نباشد.
هيچكس مخالف استفاده از رسانه و امكانات گسترده خبر رساني و تبليغات به نفع
جنبش نيست. ولي اي كاش مساله به اين سادگي و تر و تميزي بود. مساله اينست كه
اين نهادها و رسانه ها و شخصيت ها به هيچوجه دست و پا بسته، از روي حسن نيت
يا ساده لوحي وارد مناسبات با جنبش كارگري نمي شوند. اينها كارشان را بر اساس
طرح و نقشه پيش مي برند. مهمتر اين كه، به علت تسلط نظام سرمايه داري بر كل
دنيا و بمباران سياسي و ايدئولوژيك جامعه با ايده ها و باورها و دورنماهايي
كه منافع سرمايه را پاسداري مي كنند، دست و بال بورژوازي در عوامفريبي باز
است. اين حرف به معني ناتواني مطلق جنبش كارگري در استفاده از تضادهاي ميان
دشمنان طبقاتي نيست. به معني دوري جستن از ابزار و امكانات واقعي كه در نتيجه
شكاف و رقابت در صفوف سرمايه داري به وجود مي آيد، نيست. بحث اينست كه ما با
نيروهايي طرف هستيم داراي استراتژي معين و تاكتيك هاي مناسب براي آن
استراتژي. در مفابل، اگر طبقه كارگر و جنبش كارگري بدون يك استراتژي صحيح و
بدون تاكتيك هاي مناسب وارد اين مصاف شوند، اگر بگويند "از اين ستون به آن
ستون فرج است" و فعلا بايد به هر قيمتي كه شده كاري كرد كه كارگران را به
عنوان يك طبقه به رسميت بشناسند، همانطور رفتار كرده اند كه طرف مقابل مي
خواهد. نيروها و يا حكومتهاي سرمايه داري از ما حمايت نمي كنند به اين خاطر
كه از مطالبات ما خوششان مي آيد. اينطور نيست كه اگر اينها در جايگاه طبقه
حاكمه در ايران بنشينند چنين فشارها و اجحافاتي را به ما تحميل نخواهند كرد.
اينها به دنبال هدف هاي سياسي و اقتصادي بزرگتر و درازمدت ترند. در درجه اول
مي خواهند اوضاع سياسي را به نفع خود تغيير دهند. اگر جنبش كارگري در هر تماس
و ارتباطي كه برقرار مي كند، نداند كه اين فعاليت ها قرار است به ايجاد چه
شرايطي خدمت كند و آيا اين در جهت منافع اساسي طبقه ما خواهد بود يا نه، بي
نقشه و دنباله رو باقي خواهد ماند. يعني فقط بر مبناي تاكتيك هاي طبقات ديگر
عمل خواهد كرد و ناخواسته و ندانسته مهره اي در بازي آنها خواهد شد.
اين
حرفها يك رشته اصول عام و يا نصيحت هاي اخلاقي نيست. انقلاب طبقه كارگر
هيچگاه با دستكش سفيد انحام نشده و نخواهد شد. اما امروز جنبش كارگري ايران و
فعالانش در شرايطي قرار گرفته اند كه اگر در مورد صف دوستان و دشمنان انقلاب،
و متحدان دور و نزديك طبقه كارگر روشن نباشند به راحتي مي توانند به يك نيروي
ذخيره در طرح هاي بورژوازي بومي و بين المللي تبديل شوند. همان منافع و
موقعيتي كه كشمكش ميان هيئت حاكمه ايران با آمريكا و متحدان غربي اش را تا حد
درگيري هاي نظامي دامن مي زند، همان رقابتهاي جناحي كه دولت سرمايه دار در
ايران را به عنوان آماج عمده جنبش كارگري تضعيف مي كند و امكانات بيشتري را
براي پيشروي طبقه ما مهيا مي كند، مرز ميان دوستان و دشمنان ما را نيز نامشخص
مي كند. اين مساله پيچيده تر و فريبنده تر مي شود وقتي كه كساني با شكل و
شمايل كارگري و به زبان چپ، مرز ميان دوست و دشمن را مخدوش مي كنند. شايد اگر
فقط نمايندگان مجالس غربي و رسانه هايي مانند "صداي آمريكا" زبان به حمايت از
مبارزات كارگري ايران گشوده بودند، تجربه زنده جنايات امپرياليسم در
افغانستان و عراق كافي بود تا كارگران حق طلب به اينان اعتماد نكنند. اما
زماني كه گروهي به اسم منافع فوري طبقه كارگر و تدارك براي سوسياليسم، در گوش
كارگران زمزمه مي كنند كه بايد با بخشي از همينها متحد شد، مشكلات جدي پيش مي
آيد. و اين بيانيه نيز چنين است.
بيانيه در آغاز تلاش مي كند طبقه كارگر
و جنبش كارگري را متقاعد كند كه ما در موضع ضعف قرار داريم. بيانيه اين ضعف
را از دو عامل نتيجه مي گيرد. يكم اين كه، در مقابل طبقه ما "نيروي متحد دولت
و طبقه سرمايه دار ايران" قرار دارد. دوم اين كه، به علت فلاكت عمومي و مزمن،
طبقه كارگر "از كم ترين توان مقاومت در برابر تعرضات جبهه سرمايه برخوردار
است." آيا اين تصوير، همه واقعيت را منعكس مي كند؟ به هيچ وجه. كسي كه به
رژيم مذهبي و صفوف طبقه سرمايه دار ايران نگاه كند و نتواند شكاف و بحران، و
عدم مشروعيت سياسي و انفراد حاكمان در بين توده هاي مردم را ببيند، بدون شك
واقع بين نيست؛ كوته بين است. كسي كه فشار فقر و فلاكت و استثمار لجام گسيخته
بر كارگران و زحمتكشان را ببيند اما ظرفيت نهفته انفجاري در بطن جامعه و
طلايه هاي امواج بلند مقاومت خودانگيخته آنان را تشخيص ندهد، عنصر پيشرو طبقه
كارگر نيست. بلكه دنباله رو گرايش هاي عقب مانده، منفعل و درمانده در جامعه
است. كسي كه جويبارهاي پراكنده و فزاينده جنبش هاي گوناگون اجتماعي را نبيند
مسلما دورنماي انقلاب و فرصتها و وظايف انقلابي را هم نخواهد ديد. وقتي كه
جنبش كارگري و طبقه كارگر اين چنين ضعيف و بي پناه و شكننده تصوير شد، گرايش
به نيروها و نهادهاي قدرتمند بين المللي ـ به مثابه تنها راه نجات ـ موجه
جلوه مي كند.
اما بحث "جنبش كارگري و طبقه كارگر ايران: ضعيف ــ دولت و
طبقه سرمايه دار ايران: قوي" به تنهايي نمي تواند آن سياست مرگبار را جا
بيندازد و از بورژوازي بين المللي براي ما متحد بسازد. بايد تضاد و تقابل بين
نظام و طبقه حاكم بر ايران با نظام بين المللي آن چنان حاد و عميق تصوير شود
كه بتوان به امكان چنين اتحادي فكر كرد. بيانيه مي نويسد: "... طبقه كارگر
ايران با بورژوازي اي روبروست كه خود در تقابل با صف بندي مسلط در نظام سياسي
بين المللي قرار دارد. اگر دولت ايران در "خانواده به اصطلاح جهاني كشورهاي
دمكراتيك" و در وضعيتي مشابه تايلند و فيلي پين و مانند آن قرار داشت..."
بيانيه از "تقابل بين غرب و دمكراسي غربي به سركردگي آمريكا با رژيم اسلامي"
حرف مي زند. آيا تحليل بيانيه از مناسبات بورژوازي حاكم در ايران با "نظام
سياسي بين المللي" دقيق و عميق و همه جانبه است؟ امروز كشمكش و تضاد ميان
رژيم جمهوري اسلامي با امپرياليسم آمريكا به آستانه تقابل جدي تا حد درگيري
هاي نظامي و جنگ رسيده است. اگر توجه خود را به ادعاهاي طرفين محدود نكنيم و
به تضادهاي ريشه اي تر در سطح بين المللي نگاه كنيم، آن وقت مسلما دعوا را
بين اردوي استبداد مذهبي از يكسو و دمكراسي غربي از سوي ديگر نخواهيم ديد.
آمريكا به مثابه يك ابرقدرت سياسي ـ اقتصادي ـ نظامي براي پيشبرد منافع اساسي
و درازمدت و تحكيم موقعيتش، احتياج دارد كه نظم مسلط در بخش هايي از دنيا را
به هم بزند و مناسبات قدرت را در سطح بين المللي بازسازي كند. خاورميانه در
سياستهاي امروز آمريكا، نقش مهمي ايفا مي كند. در چارچوب اين سياستها، آمريكا
مي تواند با مرتجع ترين و مستبدترين حكام منجمله رژيم هاي مذهبي عقد اتحاد
ببندد و موقعيت آنان را در كشورهاي تحت سلطه تثبيت كند. يا مي تواند بخش هايي
از مرتجعين حاكم را قرباني كرده، از مراكز قدرت براند و حتي مثل صدام حسين
آنان را بكشد. آمريكا در صورتي كه منافعش ايجاب كند ممكنست بخشي از ارتجاع
مذهبي را مثل عراق در قدرت سهيم كند؛ يا اين كه جرياناتي مثل طالبان را براي
مدتي آماج قرار دهد. تقابل امروز ميان جمهوري اسلامي با آمريكا را بايد در
اين چارچوب در نظر بگيريم. اما در اوج اين تقابل، يعني حتي اگر يك جنگ تمام
عيار ضد مردمي آغاز شود، باز هم رشته هاي پيوند دروني نظام حاكم بر ايران را
به نظام مسلط بر دنيا متصل نگاه مي دارد. نظام ايران، نظامي تحت سلطه
امپرياليسم است كه منافع اساسي سرمايه هاي امپرياليستي (منجمله سرمايه هاي
آمريكايي) را در كشور و منطقه تامين مي كند و تداوم مي بخشد. راه دور نرويم:
ايران در تقسيم كار بين المللي وظيفه مهمي در توليد و صدور نفت براي مراكز
توليد و انباشت سرمايه امپرياليستي به عهده دارد و كل نظام امپرياليستي
منجمله آمريكا از اين مساله سود مي برد. اما به نظر مي آيد كه نويسندگان
بيانيه، ادعاها و تبليغات آمريكا در مورد نظام سياسي دمكراتيك و "خانواده
جهاني دمكراسي" را جدي گرفته اند و تحليل هاي خود را بر اين پايه قرار داده
اند.
بيانيه از "صف بندي مسلط در نظام سياسي بين المللي" صحبت مي كند كه
به نظر مي آيد به آمريكا و متحدان نزديكش اشاره دارد. بحثش اينست كه اينها در
تقابل با دولت ايران قرار گرفته اند و قاعدتا يك بخش غير مسلط هم هست كه
تقابلي با اين دولت ندارد. شايد منظور روسيه و چين باشد يا كشورهايي نظير
ونزوئلا و كوبا. اين يك تحليل دقيق نيست و نمي تواند در تشخيص اوضاع و صف
بندي واقعي نيروها كمكي به جنبش كارگري ما بكند. طي سال هاي اخير، طبقه كارگر
در ايران با فشار فزاينده سرمايه و تحميل شرايط سخت تر كاري روبرو شده است؛
محدود شدن حق و حقوق كارگري و گسترش بيكاري و فقر را شاهد بوده است؛ سركوب
مستقيم را بارها تجربه كرده است؛ تغيير قوانين را به نفع سياست "خصوصي سازي"
و گسترش اقتصاد نئوليبرالي به چشم ديده است؛ و اصابت تركش هاي "جهاني سازي"
را بر جسم و روح خود احساس كرده است. كل نظام سياسي مسلط بر دنيا، حامي و
نگهبان اين وضعيت وخيم است. اين نظام سياسي نماينده و بازتاب نظام جهاني
سرمايه داري در شرايط كنوني است؛ و امروز كل نظام سرمايه داري بدون اجراي طرح
هاي خانمان برانداز و ضد كارگري كه مي بينيم نمي تواند به حيات خود ادامه
دهد.
اين مساله نه فقط در مورد ايران كه در كشورهايي نظير تايلند و
فيليپين هم صدق مي كند. ممكنست به ما بگويند كه در فيليپين يا تايلند اتحاديه
هاي كارگري وجود دارد اما در ايران، دولت تحمل هيچ شكلي از تشكل مستقل
كارگران را ندارد. ممكنست بگويند همين تفاوت باعث مي شود كه كارگران در
فيليپين و تايلند بتوانند در مقابل تهاجم سرمايه و دولت سرمايه دار مقاومت
كنند اما در ايران اين كار به دشواري و با تحمل هزينه هاي كمرشكن صورت مي
گيرد. در پاسخ به اين استدلال مختصرا مي گوييم كه كارگران در آن دو كشور با
شدت كار و ساعات طولاني كار مواجهند و سطح دستمزدها بسيار پايين است. در آنجا
سياستهاي اقتصادي نئوليبرال و تدابير جهاني سازي مدتهاست كه به شكل سفت و سخت
پياده شده است. البته نتيجه اي كه بيانيه مي خواهد از اين بحث بگيرد اين نيست
كه آنجا اتحاديه كارگري هست و اينجا نيست. بلكه اينست كه در مورد ايران، مي
توان با نيروهايي كه در "خانواده جهاني كشورهاي دمكراتيك" جاي دارند متحد شد؛
و به علت وضع موجود، ما مجبوريم چنين كنيم. اما در فيليپين و تايلند، ديگر
نيازي به اين كار نيست. زيرا بورژوازي بين المللي و بومي پيشاپيش طبقه كارگر
و اتحاديه هاي كارگري را به رسميت شناخته و ميداني براي مبارزه و فعاليت در
اختيار كارگران قرار داده است. يعني در آن كشورها پيشاپيش زمينه ارتباط با
بخشي از بورژوازي بين المللي در قالب فعاليت اتحاديه هاي كارگري فراهم و عملي
شده است.
بيانيه بعد از اين زمينه چيني، توجه جنبش كارگري ايران را به يك
نيروي "قابل دسترس" كه براي اتحاد و پشتيباني از طبقه كارگر ايران قدم جلو
گذاشته، جلب مي كند. اين نيرو، "اتحاديه هاي آزاد جهاني" نام دارد كه به
اختصار ITUC خوانده مي شود. بيانيه علاقه چنداني به توضيح سابقه اين نيرو
ندارد؛ حتي تلاش نمي كند سياست هاي عمومي "اتحاديه هاي آزاد جهاني" را در
اوضاع كنوني دنيا به ما نشان دهد. ما از بيانيه در مورد اين نيرو چه
دستگيرمان مي شود؟ اول اين كه نويسندگان بيانيه و شماري ديگر از علاقمندان و
فعالان ايراني جنبش كارگري در حارج كشور طي سالهاي اخير با اين نيرو همكاري
هايي داشته اند: به قول خودشان با هدف "جلب حمايت يك اتحاديه اروپايي". دوم
اين كه "اتحاديه هاي آزاد جهاني" يك جريان يكدست نيست و بر مبناي تناسب قواي
دروني اش، سياست هاي گاه متناقض اتخاذ مي كند. از نظر بيانيه، بعصي از اين
اتحاديه هاي كارگري غرب همبستگي بين المللي را در چارچوب منافع سرمايه خودي
تبيين مي كنند، و بعضي ديگر بر اساس منفعت طبقاتي مشترك جهاني كارگران.
بيانيه به ما مي گويد كه در صفوف اين نيرو "مجموعه اي از اتحاديه هاي مبارز و
طيف وسيعي از فعالين چپ و سوسياليست در حال مبارزه اند" كه در راه همبستگي
جهاني كارگران"از فداكاري هاي كوچك و گاه بزرگ نيز ابايي ندارند." سوم اين
كه، مجموعه اين اتحاديه ها "بر بستر رفرميسم قرار داشته و در چهارچوب هاي حفظ
نظم موجود مبارزه مي كنند."
بيانيه به ما نمي گويد كه "اتحاديه هاي آزاد
جهاني" حداقل طي سه دهه (1990 ـ 1960) يك ابزار بسيج و تبليغ سياسي در بين
كارگران به نفع بلوك غرب سرمايه داري عليه بلوك شرق سرمايه داري بود. از
آنجايي كه بلوك شرق خود را در سطح بين المللي نماينده طبقه كارگر وانمود مي
كرد، فعاليت "اتحاديه هاي آزاد جهاني" براي سرمايه داري غرب اهميت زيادي
داشت. يكي از كارهاي مهم اين جريان، پشتيباني از اعتراضات كارگري در بلوك
شوروي بود. خصوصا در مورد لهستان و اتحاديه "سوليدارنوش" (همبستگي) كه توانست
نقش سياسي مهمي در تضعيف و ايجاد شكاف در جوامع اروپاي شرقي بازي كند. بيانيه
به ما نمي گويد كه "اتحاديه هاي متمايل به چپ از نوع چي جيله در ايتاليا و ث
ژ ت در فرانسه" در دو دهه 1960 و 1970 ميلادي به مثابه چماق سركوب عليه
نيروهاي كمونيست و چپ انقلابي در اين دو كشور مورد استفاده دولت سرمايه داري
امپرياليستي قرار گرفتند. در آن سالها، اين دو اتحاديه بخش مهمي از كارزار
سياسي بورژوازي خودي عليه به اصطلاح "تروريسم" (يعني كل جنبش كمونيستي و
انقلابي) را به پيش مي بردند و تعدادي از اعضايشان به مثابه نيروي ضربت در
كنار پليس عليه تظاهرات پرولترها و دانشجويان و جوانان ضد سيستم وارد عمل مي
شدند. بيانيه به ما نمي گويد كه بعد از پايان جنگ سرد و فروپاشي بلوك شرق،
بخشي از نيروهاي "چپ" سرخورده كه قبلا متحدان خود را در بلوك شوروي جستجو مي
كردند به تجديد نظر در مواضع سابق خود پرداختند و از موضع ضعف، اينجا و آنجا
به صفوف "اتحاديه هاي آزاد جهاني" پيوستند. اين نيروها اگر قبلا مواضع
رفرميستي خود را با رنگ و لعاب چپ تري عرضه مي كردند، بعد از پيوستن به اين
جريان "اساسا بر بستر رفرميسم" قرار گرفتند.
بيانيه به ما نمي گويد كه
عليرغم وجود تمايزات ميان نيروهاي متشكل در "اتحاديه هاي آزاد جهاني"، چه
مواضع و سياستهاي مشتركي اين مجموعه را به هم متصل مي كند؟ اتحادشان در چيست؟
آيا اين مجموعه، جهت گيري ها و سياستهاي كلي مشترك، و سخنگويان مشتركي دارد؟
طي سال هاي اخير، گردن گذاشتن به روند "جهاني سازي" محور اتصال "اتحاديه هاي
آزاد جهاني" بوده است. اين جريان، محل پيوند قشر ممتاز و مرفه كارگران در غرب
با بخشهايي از طبقه كارگر شاغل است كه "گلوباليزاسيون" امپرياليستي را به
مثابه "يك واقعيت" پذيرفته اند. يعني كساني كه تنها راه چاره را انطباق و يا
تنظيم منافع "كارگري" با سياستهاي اقتصادي امپرياليسم در دوره حاضر مي دانند.
"اتحاديه هاي آزاد جهاني" در همين زمينه، جزوه آموزش گلوباليزاسيون منتشر
كرده اند. پيام شان به طبقه كارگر اينست كه: "آش كشك خاله ته، بخوري پاته
نخوري پاته." اين در حالي است كه مبارزه مداوم توده هاي پرولتر و زحمتكش و
تحتاني، به ويژه كارگران حاشيه اي و مهاجر در كشورهاي غربي، بيش از يك دهه
است كه عليه جهاني سازي جريان دارد و به يكي از مولفه هاي مهم مبارزه طبقاتي
در اين كشورها تبديل شده است. اين همان مبارزه اي است كه از نظر بيانيه
بازتابي از "سنت جنبش هاي خرده بورژوايي و روشن فكري داراي جهت گيري هاي ضد
سرمايه داري، آنارشيستي و آنتي گلوباليزاسيون" است.
بيانيه به ما در مورد
مواضعي كه "اتحاديه هاي آزاد جهاني" در قبال وقايع و تحولات سياسي مهم دنيا
اتخاذ كرده، چيز چنداني نمي گويد. براي مثال خوانندگان بيانيه از اين با خبر
نمي شوند كه دبير كل اتحاديه هاي آزاد جهاني به هنگام دستگيري صدام حسين توسط
ارتش آمريكا از اين واقعه ابراز خوشوقتي كرد و آن را "ضربه اي مهم به كساني
دانست كه مي كوشند مانع دمكراسي شدن عراق شوند." يعني درست همان موضعي را
گرفت كه از زبان جرج بوش و همدستانش شنيده مي شد. بيانيه به ما نمي گويد كه
موضع "اتحاديه هاي آزاد جهاني" در مورد مبارزات و جنبشهاي انقلابي جاري در
دنيا كه منافع طبقه سرمايه دار بومي و امپرياليستها را همزمان مورد حمله قرار
مي دهند چيست. بيانيه در مورد جنبشها و نيروهايي كه به واقع مي توانند و بايد
متحدان نزديك و مستحكم طبقه كارگر و جنبش كارگري در ايران باشند به ما هيچ
نمي گويد.
ممكنست نويسندگان بيانيه بگويند كه ما با دفتر و دستك و مقامات
رسمي "اتحاديه هاي آزاد جهاني" كاري نداريم. نگاه ما به همان جريانات "چپ
صديق" و سوسياليستي است كه گفتيم در راه همبستگي بين المللي طبقه كارگر حاضر
به هر نوع فداكاري هاي كوچك و بزرگ هستند. ممكنست بگويند ما با اين جريان
تماس برقرار مي كنيم تا روي سياستهاي عمومي "اتحاديه هاي آزاد" تاثير
بگذاريم. اما معني همبستگي بين المللي طبقه كارگر جهاني و راه و روش و ابزار
عملي كردن آن چيست؟ آيا جريانات مورد نظر بيانيه حاضرند به نفع همبستگي بين
المللي، عليه فعاليت سرمايه هاي بورژوازي خودشان در كشورهاي تحت سلطه موضع
گيري كنند و دست به اقدامات جدي بزنند؟ آيا حاضرند از سطح صدور چند اعلاميه
همبستگي با كارگران و ارسال نامه هاي اعتراضي به روساي دولت يا مقامات وزارت
كار فراتر روند؟ براي مثال آيا حاضرند براي تحريك افكار عمومي در مورد
جناياتي كه توسط طبقات حاكمه كشورهاي تحت سلطه اتفاق مي افتد و بورژوازي
امپرياليستي در آن نقش تعيين كننده دارد، در كشور خودشان از حربه اعتصاب
استفاده كنند؟ آيا حاضرند بعد از عقد قراردادهاي اقتصادي كلان دولت هاي خودي
با جمهوري اسلامي، پايه هاي كارگري خود را به مقابل مجلس و كاخ نخست وزيري
بكشانند و اعتراض كنند؟ اينها چنين نكرده اند و نخواهند كرد. زيرا خود را
جزئي از نظم موجود در كشورهاي غربي مي دانند. يك نوع "منافع ملي"، اينها را
به بورژوازي خودي و سودهاي كلاني كه از كشورهاي تحت سلطه بيرون مي كشد و به
درون جوامع غربي پمپاژ مي كند پيوند مي دهد. حالا اگر نيرويي پيدا شود كه
بخواهد پايش را از گليم فعاليت هاي رايج درازتر كند و فراخوان اعتراض رزمنده
صادر كند، پايه هاي "اتحاديه هاي آزاد جهاني" به او جواب مثبت نخواهند داد.
اين "پايه كارگري" با آن نوع مبارزات و اعتراضات رزمنده سر سازگاري ندارد. به
گروه خوني اش نمي خورد.
بيانيه مرتبا از اتحاد و متحدان بين المللي صحبت
مي كند اما به نظر مي آيد كه اتحاد را با "كمك بلاعوض" اشتباه گرفته است.
اتحاد دو طرف دارد. بيانيه فقط از چيزهايي كه در اين اتحاد نصيب جنبش كارگري
ايران خواهد شد صحبت مي كند. سوال اينجاست كه طرف مقابل از جنبش كارگري و
طبقه كارگر ايران چه توقع و انتظاري دارد؟ از ما مي خواهد كه چكارهايي بكنيم
و چه كارهايي نكنيم؟ اگر بغضي موضع گيري ها و عملكردهاي سياسي ما به مذاق آن
متحدان خوش نيامد چه عكس العملي نشان خواهند داد؟ بي خيال خواهند بود، تذكر
خواهند داد، يا قطع رابطه خواهند كرد؟ بيانيه اينطور تصوير مي كند كه جنبش
كارگري مثل يك فقير گرسنه در خيابانها سرگردان است و "اتحاد بين المللي" مثل
يك اسكناس 500 توماني روي زمين افتاده است. اين طرف و آن طرف نگاه مي كند و
مي بيند كه كسي حواسش نيست. عقل سليم حكم مي كند كه آن را بردارد و با آن
ناني بخرد و جان خود را نجات دهد. اما به نظر ما، تصوير واقعي اين "اتحاد بين
المللي" بيشتر شبيه طعمه بر سر قلاب است. قبل از اين كه آن را قورت بدهيد
گلويتان شكافته مي شود. بيانيه در تحليل از وضعيت طبقه كارگر در ايران چنين
مي گويد: "طبقه كارگر از يك سو با رژيم و طبقه اي درگير است كه به مثابه ي
سازمان دهنده ي يكي از هارترين اشكال بردگي مزدي، همه و هرگونه مولفه ي
اجتماعي ـ تاريخي در تعيين سطح مزد و معاش كارگران را حذف كرده و اكثريت
سنگيني از مزدبگيران را در معرض نابودي فيزيكي قرار داده است." و كمي جلوتر
اضافه مي كند: "امروز اين بورژوازي خودي و دولت سياه و سركوب گر آن است كه
موجوديت طبقه كارگر را به عنوان يك طبقه هدف حمله ي اصلي خود قرار داده است."
و بالاخره اين كه: "جدال امروز طبقه كارگر ايران با بورژوازي حاكم و دولت اش
بيش از هر چيز جدالي است بر سر حق زندگي. مبارزه اي است بر سر بود و نبود.
امروز طبقه كارگر ايران ـ هنوز ـ براي به رسميت شناخته شدن به عنوان يك طبقه
مبارزه مي كند."
حرفهاي دلنشيني است. اكثريت كارگران ايران به ويژه قديمي
ترها كه امكان مقايسه شرايط سي سال پيش با امروز را دارند، سقوط سطح معيشت و
مزد را با پوست و گوشت خود احساس مي كنند. اما باز هم بيانيه همه چيز را نمي
گويد و مهمتر اين كه، از اين واقعيات نتيجه گيري نادرست مي كند. اولين نكته
اساسي ناگفته اينست كه: منافع نظام جهاني سرمايه داري در برقراري و تداوم
هارترين اشكال بردگي مزدي در كشورهاي تحت سلطه است. ايران يكي از اين
كشورهاست ولي تنها كشور نيست. پايين كشاندن سطح معيشت و رفاه و دستمزد
كارگران و گسترش فقر و فلاكت و گراني، كاملا بر منافع و تدابير سرمايه
امپرياليستي و سرمايه هاي بزرگ بومي دلال امپرياليسم منطبق است. بيانيه هيچ
حرفي از نسخه ها يا دستورات نهادهاي بين المللي مانند "بانك جهاني" و "صندوق
بين المللي پول" نمي زند. انگار نه انگار كه طرح هاي خصوصي سازي اقتصاد، حذف
سوبسيدها، تعديل نيروي كار، حذف هزينه هاي تامين اجتماعي، تغيير قوانين كار
به نفع و براي تشويق سرمايه داران را همين نهادها در برابر دولت هاي كشورهاي
تحت سلطه گذاشته اند. اينها را نمي گوييم كه رژيم و طبقه حاكم در ايران را
مامور و معذور معرفي كنيم. منافع طبقاتي اين رژيم در پياده كردن همين نسخه
هاي اقتصادي نئوليبرالي در شرايط گلوباليزاسيون است؛ مجري اين طرح هاي ضد
كارگري و ضد مردمي همين رژيم است؛ و بدون شك آماج عمده مبارزات طبقه كارگر و
توده هاي زحمتكش و تحت ستم در ايران نيز همين رژيم است. اما بيانيه آمده و يك
نظام فراگير جهاني با دولت ها و نهادهاي قدرتمند بين المللي اش را از تصوير
پاك كرده است. اگر اين كار را نمي كرد، آيا مي توانست به سادگي بخشي از اين
نيروهاي بين المللي را به عنوان متحدين روز طبقه كارگر ايران جا بزند؟
دومين نكته اساسي اينست كه تشديد استثمار طبقه كارگر و "حذف يا كاهش شديد
مولفه هايي مانند هنر، آموزش، بهداشت و حتي پوشاك و مسكن مناسب در تعيين
دستمزد" كارگران ايران (و ساير كشورهاي تحت سلطه)، به معناي بازتوليد يا
تجديد حيات طبقه كارگر در شرايطي بدتر و نامساعدتر از پيش است؛ و نه به معني
نابودي فيزيكي طبقه ما. هدف طبقه بورژوازي، نابودي فيزيكي يا از بين بردن
موجوديت طبقه كارگر نيست. نابودي طبقه كارگر يعني منتفي شدن منبع استثمار كه
همان نيروي كار است و نتيجه اي جز نابودي طبقه بورژوازي ندارد. اين يك بحث
تئوريك صرف و بديهي نيست. اين واقعيتي عيني است كه بارها و بارها در كشورهاي
مختلف و در مقاطع گوناگون در مقابل چشم ما تكرار شده است. كافي است به بسياري
از كشورهاي آفريقايي نگاه كنيد تا معيارهاي "جديدتر" و تكان دهنده تري را
براي "نابودي فيزيكي" كارگران به چشم ببينيد. شايد نويسندگان بيانيه با
مشاهده وضعيت هم طبقه اي ما در آن كشورها يكباره به اين نتيجه برسند كه
"بابا! صد رحمت به ايران خودمان!" ولي حتي در آنجا نيز طبقه كارگر از نظر
فيزيكي حذف نمي شود؛ بلكه موجوديتش با شرايط جديد استثمار و بي حقوقي انطباق
مي يابد. و البته در اين شرايط، عنصر ديگري تقويت مي شود كه نويسندگان بيانيه
توجه چنداني به آن ندارند: جبر غير اقتصادي. يعني اهرم هايي اضافه بر جبر
پايه اي اقتصادي (نياز كارگر به فروش نيروي كارش براي ادامه زندگي) در جامعه
فعال مي شود. براي مثال نقش استبداد و سركوب سياسي پر رنگ تر مي شود؛ مهار
ايدئولوژيك كارگران و توده هاي مردم از راه مغزشويي مذهبي و تبليغات
ناسيوناليستي ارتجاعي بيش از پيش ضرورت پيدا مي كند؛ مناسبات سنتي خانوادگي و
عشيره اي و محلي گرايي در سازماندهي نيروي كار و تنظيم قراردادهاي كار نقش
مهمتري بازي مي كند.
البته آنچه بيش از هر چيز باعث پرسش و نگراني جدي ما
مي شود، تحليل هاي يكجانبه و يا تبيين هاي تئوريك نادرست بيانيه نيست؛ بلكه
منطق حاكم بر آن است. اگر قرار بود صرفا بر پايه اجزاء مختلف و مواضع و
ادعاهاي گوناگوني كه بيانيه انباشته از آنهاست قضاوت كنيم، ممكن بود آن را
سندي التقاطي بناميم. ممكن بود دنبال گرايش ها و سوابق متفاوت يا متضاد پنج
امضا كننده آن بگرديم تا رد پاي هر يك را در گوشه اي از بيانيه پيدا كنيم.
شايد نگاه بعضي از خوانندگان بيانيه به عباراتي نظير اين دوخته شود كه:
"تمامي طبقه ي سرمايه دار، در هر نقطه ي دنيا، خصم طبقاتي جنبش سوسياليستي
كارگران بشمار مي آيند." شايد بعضي ها كه حال و هواي رزمنده تري دارند به
عبارات زير دل خوش كنند: "آرمان گرايي خصيصه ي هميشگي جنبش كارگري"، "حزب
انقلابي طبقه كارگر"، "گاردهاي مسلح دفاع كارگري" و البته "روز قيام"! اما
منطق حاكم بر بيانيه كه در نتيجه گيري هاي عملي و سياست هاي روز آن بروز
يافته، همه اين عبارت پردازي هاي به ظاهر چپ را به آرزوهايي دور براي آينده
اي نامعلوم و در "وقت گل ني" تبديل مي كند.
پرداختن به دورنماي انقلاب
كارگري يا پيروزي سوسياليسم از ديدگاه بيانيه، موضوع اين مقاله نيست. ما
منحصرا توجه خود را بر منطق حاكم بر بيانيه متمركز مي كنيم. محدود كردن اهداف
جنبش كارگري، پايين آوردن سطح توقع طبقه كارگر، و بر اين پايه به دنبال متحد
گشتن از درون صفوف دشمنان طبقاتي، كل منطق بيانيه است. بر مبناي منطقي كه در
جملات زير بيان شده، زمينه نزديكي و سازش با قدرتهاي متجاوز امپرياليستي و
حتي بخشهايي از هيئت حاكمه كنوني ايران فراهم است. دقت كنيد: "متحدان امروز
طبقه كارگر را نيز دقيقا در ميان كساني بايد جست كه از اين حق (حق حيات) طبقه
كارگر به دفاع بر مي خيزند"؛ جنبش كارگري ايران بايد بتواند با هشياري و
درايت طبقاتي به ارزيابي از عمل كرد واقعي نيروهاي ذينفع در مبارزه اش
پرداخته، و از ميان آن ها وسيع ترين متحدان را براي مبارزه ي خود برگزيند.
همين شاخص به طريق اولي در سياست بين المللي جنبش كارگري نيز صدق مي كند"؛
"پيوند با متحدان بين المللي از يك سو و استفاده از شكاف جمهوري اسلامي و غرب
براي رساندن صداي خود به گوش توده ي وسيع كارگران ـ امروز ـ يكي از نيازهاي
حياتي و فوري فعالين جنبش كارگري است"؛ "جنبش كارگري ايران نمي تواند در
جريان مبارزه ي حاد خويش پيشاپيش بر اساس معيارهايي به تفكيك صفوف دوست و
دشمن دست بزند كه روند مبارزه طبقاتي هنوز در دستور كار نگذاشته است. متحدين
امروز طبقه كارگر ايران را بر اساس گره گاه هاي امروز مقابل جنبش كارگري بايد
تبيين كرد و نه بر اساس مصاف هاي فرداي آن. طبقه كارگر نمي تواند از نيروهاي
متحد امروزي اش صرفنظر كرده و در انتظار درخشش پرچم توده اي راديكال كارگران
در ديگر كشورها بنشيند. طبقه كارگري كه از استقلال عمل و راي برخوردار باشد،
بايد بتواند با هشياري به تنظيم رابطه خود با نيروهاي موثر در جهان امروز
بپردازد..." فكر مي كنيد با اين منطق و جهت گيري و روحيه، در تحولات تكان
دهنده فرداي نزديك در ايران، و مشخصا در صورت بروز يك جنگ ارتجاعي ميان
جمهوري اسلامي با آمريكا و متحدانش، چه سياست و موضعي اتخاذ خواهد شد؟ كساني
كه چنين بينديشند كجا خواهند ايستاد و چه خواهند كرد؟ آيا اين احتمال بعيد
است؟ آيا تضاد و كشمكش ميان ارتجاع و امپرياليسم زمينه عيني مساعدي براي چنين
لغرش هايي را پيشاپيش ايجاد نكرده است و نمونه هايش را از چندي پيش در صفوف
نيروهاي اپوزيسيون به چشم نديده ايم؟ بيانيه به دنبال گزينش از ميان نيروهاي
ذينفع در مبارزه اش است. به دنبال وسيع ترين متحدان است. به قول خودش، هم به
دنبال وسيع ترين متحد در ميان نيروهاي داخلي است و هم به طريق اولي در سياست
بين المللي. سوال اينست كه در ايران، كدام نيروها ممكنست از "حق حيات طبقه
كارگر" دفاع كنند؟ روشن است كه نگاه نويسندگان بيانيه به سوي نيروهايي از دل
طبقه بورژوازي ايران است و نه اين يا آن تشكل انقلابي اپوزيسيون. آيا بخشهايي
از جناح اصلاح طلب دوم خردادي و سران كارگزاران سازندگي كه اين روزها "حقوق
سنديكايي كارگران" و همخوان شدن با معيارهاي بين المللي در اين زمينه را
زمزمه مي كنند در شمار اين متحدان بالقوه هستند؟ آيا امپرياليسم آمريكا و
اتحاديه اروپا را نمي توان نيروهاي موثر در جهان امروز به حساب آورد؟ با چنين
منطق و ديدگاه و روحيه اي، ديگر كسي حوصله نمي كند منتظر درخشش پرچم توده اي
راديكال كارگران در كشورهاي ديگر شود! در واقع، ديگر كسي حوصله انقلاب
اجتماعي را نمي كند و قادر نيست جوانه ها و نهال هاي انقلاب واقعي كارگران و
زحمتكشان را در كشورهاي تحت سلطه و سرمايه داري پيشرفته ببيند و با آنها متحد
شود. درد اصلي نويسندگان بيانيه همينجاست. به نظر مي آيد كه ديگر اعتماد و
اعتقادي به انقلاب طبقه كارگر ندارند.
خلاصه كنيم، تعميق تضادها و شكاف
هاي طبقاتي و اجتماعي، تشديد ستمگري هاي گوناگون، ظرفيت خيزش عظيمي را در
صفوف طبقه كارگر و توده هاي مردم انباشته است. درگيري در صفوف امپرياليستها و
مرتجعين در دنيا و مشخصا در خاورميانه حدت يافته است. به جان هم افتادن
دشمنان طبقه كارگر و مردم، فرصت ها و امكانات بيشتري را براي پيشروي جنبشها و
فعاليت نيروهاي پيشرو و آگاه طبقه ما فراهم آورده است. انعكاس خبر جنبش ها در
رسانه هاي امپرياليستي، اعلام حمايت از آنها، اعتراض به اقدامات سركوبگرانه
رژيم، نتيجه چنين وضعيتي است. در اين اوضاع، مبارزات كارگران و توده ها حتي
مي تواند رژيم را وادار به عقب نشيني موضعي و موقتي كند. درست در همين شرايط
است كه روشن كردن صف دوست و دشمن، و نشان دادن ماهيت و اهداف طبقاتي نهفته
پشت هر شعار و برنامه و ادعايي بيش از پيش ضرورت مي يابد. درست در همين شرايط
است كه بايد آرمان رهايي طبقه كارگر را بيش از گذشته تبليغ و ترويج كرد؛ تشكل
هاي گوناگون مبارزاتي و انقلابي را در دل توده ها ايجاد كرد و گسترش داد؛ و
ارتباطات بين المللي طبقه كارگر را با جنبش ها و نيروهاي واقعا انقلابي و ضد
سيستم و انقلاب هاي جاري در كشورهاي مختلف عميقتر و سازمان يافته تر كرد. اين
كارها از زمين تا آسمان با آنچه بيانيه به طبقه كارگر و جنبش كارگري در ايران
پيشنهاد مي كند تفاوت دارد. انتخاب از ميان اين دو راه، سرنوشت طبقه ما و سمت
و سوي تحولات جامعه را رقم خواهد زد.
فردا از آن طبقه كارگر است!
جمعي از فعالين كارگري
آذر ماه 1386
اين بيانيه با امضاي يدالله خسروشاهي، بهمن شفيق، مرتضي افشاري، امير پبام و
عباس فرد در مهر ماه 1386 منتشر شده است.
همه جملات و عباراتي كه به شكل
برجسته در متن بالا مي بينيد از بيانيه مورد بحث استخراج شده است. خط تاكيدها
را ما اضافه كرده ايم.