کارنامه ی مصدق : جعل شکوه در تاریخ بی شکوه
روزبه کلانتری
اسفند ١٣٨٧- مارچ ٢٠٠٩
آرام آرام مردن را آغاز می کنی اگر به نواهای زندگی گوش فرا ندهی اگربرده ی عادت خود شوی اگر همیشه از یک راه مکرر بروی آرام آرام مردن را آغاز کرده ای اگر روزمرگی را تغییر ندهی اگر رنگهای متفاوت به تن نکنی اگر برای مطمئن، در نامطمئن خطر نکنی امروز زندگی را آغاز کن امروز خطر کن امروز کاری بکن نگذار به آرامی بمیری.... پابلو نرودا درآمد نیکی کدی، صاحب نظر در مسائل تاریخ معاصر ایران، اعتقاد دارد که : «... دفاع مصدق از استقلال ایران، کاریزما و سرنگونی او، به حمایت آمریکا و انگلیس، به ساخته شدن او به عنوان یک قهرمان ملی کمک کردند. افراد اپوزیسیون متعلق به طیفهای مختلف مارکسیستها، چپ گرایان، لیبرالها، دست راستی ها – هم سکولار و هم مذهبی – نام اورا نیایش کردند، تصویر اورا گرامی داشتند، و برای اثبات ادعاهای خود نقل قولهای مناسب ازاو می یافتند... ». (۱) و به راستی افسانه سازی پیرامون مصدق و دوران نخست وزیری وی ( اسفند ۱٣۲۹ – مرداد ۱٣٣۲ ) و عکس خویش را در آینه او دیدن، یک اپیدمی مشهود در بین گرایشات مختلف اپوزیسیون سنتی ضد سلطنتی در ایران – از چپ و راست تا ملی و مذهبی – بوده است. از فرخ نگهدار و مسعود رجوی گرفته تا بنی صدر و ابراهیم یزدی، از پارتیزانهای سابق، تا سمپاتیزانهای امروز جبهه ی مشارکت، و از فعاالین سابق انجمن های اسلامی اروپا و آمریکا تا پاورقی نویسان نئولیبرال سایت تحکیم نیوز، همه و همه می کوشند تا جایگاهی درخور و قابل توجیه در پازل «نهضت ملی ایران» در سالهای پایانی دهه ی بیست شمسی و دو سال آغازین دهه سی برای خود دست و پا کنند. مورخان و صاحب نظران وایسته به این طیف، همواره تنها شرکت کنندگان در مسابقه ی بدون رقیب روایت و تحلیل مسائل تاریخ معاصر ایران بوده اند و تا توانسته اند از این فرصت استفاده کرده، به کام خود بافته و بر دیگران تاخته اند؛ اختلافی هم اگر وجود داشته بر سر به یاد آوردن جزئیات فلان حادثه در ظهر ۲٨ مرداد یا بهمان نقل قول از وقایع یک جلسه مجلس شورای ملی بوده است. من در این نوشته آنها را «نویسندگان سنتی» می نامم. در طی سالهای متمادی دهها کتاب و صدها مقاله از سوی این نویسندگان روانه ی بازار نشر گردیده که اکثریت قریب به اتفاق آنها چیزی جز روایت تازه ای از تمها و داستان پردازی های کسالت آور همیشگی، یعنی مدح «منش» و «خلقیات» و «مرام» مصدق با چاشنی خاطرات بازماندگان دهه ٣۰، ذکر مصیبت بر «فرصت تاریخی» از دست رفته، یاد آوری مکرر «خیانت» جریانات دیگر و... چیزی در بر نداشته اند. اسطوره پردازی، داستان سرایی، غفلت عمدی از پرداختن به مسائل پایه ای و اساسی، رفع کامل تکلیف و مسئولیت از مصدق و اطرافیانش، و البته فحاشی و تهمت زنی به چپ، بستر اصلی مباحث نویسندگان سنتی در این زمینه بوده است که مصدق را به عناوینی چون « پیشوا »، « تنها قهرمان ایران پس از نادر شاه »، « سلسله جنبان نهضتهای ضد استعماری جهان سوم » و... ملقب می سازند. بر این اساس اظهار نظر در مورد مصدق و وقایع منجر به کودتای ۲٨ مرداد، شاخصی برای پی بردن به خواستگاه سیاسی و تبار تاریخی نویسندگانی ست که در این حیطه قلم زده، یا اظهار نظر نموده اند. در این عرصه می توان تأثیر عمیق نیروهای اجتماعی را آنچنان که در آیینه ی تاریخ نگاری نمایان است، مشاهده کرد. روح حاکم بر آثار نویسندگان سنتی و آنچه همچنان انگیزه و امید را در رگهای فسرده تحلیلهای ایشان می دمد، یک حالت عاطفی آشنا به نام «نوستالژی» ست و انسان وقتی به آن دچار می گردد که مقهور واقعیت های زمان حال است. اما توسل به نوستالژی و تبدیل آن به سرمایه سیاسی و به ویژه ترجمه اش به سیاست روز، یک واکنش ضد تاریخی ست. نوستالژی به کیفیات ویژه یک دوره مشخص تاریخی و تبدیل آن به ماده محترقه ای برای انفجار در زمان حال، نه فقط انکار حال، که انکار آینده نیز هست. من در اینجا به بررسی برخی زمینه ها و وقایع تاریخی ای که این نوستالژی می کوشد با استناد و ارجاع به آنها خود را در امروز و اکنون نیز دارای حقانیت و اعتبار جلوه دهد، خواهم پرداخت. این که این نوستالژی در سیاست امروز ایران برای توجیه چه تراژدیهاای هزینه می گردد در مقاله دوست عزیزم مهدی گرایلو (مندرج در همین ویژه نامه) مورد بررسی قرار خواهد گرفت. این نوشتار به هیچ وجه، مجال و داعیه پرداختن به تمامی جوانب عملکرد مصدق و دولت او یا کارنامه ی جبهه ی ملی، یا بررسی کلیه وقایع ٣۲ – ۱٣۲۹ و یا بررسی های کامل و مفصلی از این دست ندارد وتنها ارائه ی گزارشی با رویکرد و مفروضات جدید و متفاوت را هدف قرار داده است. اگر این مقاله تنها بتواند خوانندگان را در دغدغه ی اساسی خود که همانا بازخوانی تاریخ معاصر ایران با دیدگاهی نوین و خارج از فالبهای تنگ مالوف می باشد شریک سازد، آنگاه نگارنده به هدف مورد نظر خود دست یافته است. ۱ – مصدق و ملّی شدن صنعت نفت نام و خاطره مصدق امروزه بیش از هر چیز با مجموعه وقایعی که منجر به " ملی شدن صنعت نفت " شد، تداعی می شود. در وهله اول باید دانست که شعار و مطالبه " ملی شدن صنعت نفت " از کشفیات و ابداع شخص مصدق نبوده و برای اولین بار هم توسط او مطرح نشده است. شعار ملی شدن صنعت نفت تاریخی به قدمت استخراج نفت در ایران دارد و برای اولین بار در اجتماعات کارگران و تشکیلات کارگری به ویژه در مراکز نفتی خوزستان مطرح شد. این یک فاکت است و نیازی به استدلال ندارد که طی دهه قبل از جنگ جهانی دوم سکان و موتور محرکه مبارزه برای ملی شدن صنعت نفت در دست تشکیلات و رهبران کارگری بود. به عنوان مثال در سال ۱۹۲۹ میلادی نماینده ای از طرف دولت انگلیس به نام " سر جان کتمن " (sir john catman ) برای باز نگری قرار داد نفت به تهران آمد. حضور وی در ایران منجر به تظاهرات گسترده ای از جانب کارگران نفت آبادان در روز اول ماه مه ( ۱۱ اردیبهشت ۱٣۰٨) شد که خواسته آنها عدم تمدید قرارداد نفت و ملی شدن شرکت نفت بود. این تظاهرات که به زد و خورد انجامید باعث شد که نماینده انگلیس مجبور به ترک ایران شود. روزنامه هایی نظیر « شفق سرخ » و « ستاره ی ایران » به انتشار مقالاتی افشاگرانه در این باره پرداخته بودند و رهبران کارگری مانند یوسف افتخاری و علی امید که با حزب کمونیست وقت ایران مرتبط بودند، قبل از شروع اعتصاب دستگیر شدند. اما اعتصاب به انجام رسید و جالب است که یکی از زنان، رهبری کارگران را به دست گرفت و در مقابل پالایشگاه به سخنرانی پرداخت. به مدت ٣ روز درگیری و کشاکش بین کارگران از یک سو و سریازان ایرانی و تفنگداران دریایی انگلیسی ادامه داشت. خبر اعتصاب کارگران ایران در سرار جهان پخش شد و در جراید مصر و هندوستان به این شکل انعکاس یافت که «ما باید مبارزه ضد استعماری را از کارگران ایرانی بیاموزیم.» جالب است که در تمامی این دوران مصدق و اطرافیان بعدی او خاموشی گزیده بودند. در سطح جهان سوم نیز از میان رهبران ناسیونالیست، چهره های دیگری مانند مهاتما گاندی در « مبارزه علیه استعمار » متقدمتربودند و با پیگیری و موفقیت بیشتری هم عمل نمودند. به علاوه در این رابطه اشاره به جریان ملی شدن نفت مکزیک نیز که در سال ۱۹٣٨ میلادی (۱٣۰۷ شمسی) اتفاق افتاد، مفید باشد. امتیاز نفت مکزیک، مانند ایران متعلق به انگلستان بود. علت اصلی ملی شدن نفت مکزیک، آغاز جنبش اعتراضی کارگران نفت مکزیک در سال ۱۹٣۷ بود که بعد از فراز و فرود فراوان سرانجام حکومت مکزیک را وادار کرد در اول مارس ۱۹٣٨ از شرکت انگلیسی خلع ید نماید. انعکاس خبر حرکت اعتراضی کارگران ایران در انگلیس وسیعتر از ایران بود. " تایمز" نوشت که تظاهرات کارگران نفت توسط "عناصر ارمنی" سازمان داده شده که می خواسته اند یک برنامه انقلابی را در خوزستان به اجرا بگذارند و از آن به عنوان یک "آژیتاسیون بلشویکی" نام برد. (۲) مصدق در دوره ای مشخص در رقابت با دربار و فراکسیونهای متعدد دیگر هیات حاکمه در آن دوره، این شعار را به پرچم خود و هوادارانش بدل می کند و از آن به عنوان یک سکوی پرش سیاسی و عقب راندن و تحت فشار قرار دادن دربار و گروههای مخالف دیگر استفاده می کند. حتی در همین دوره هم بنا به اعتراف خود مصدق پیشنهاد طرح این شعار از جانب حسین فاطمی ارائه می شود و قبل از پیشنهاد فاطمی در ماده سوم نخستین اساس نامه ی مدون مربوط به اهداف بنیان گذار جبهه ملی، هیچ اشاره ای به ملی کردن صنعت نفت ایران نشده بود. اما به هر روی خارج ساختن نفت ایران از کنترل دولت انگلیس در آن دوره تاریخی معین رویداد مهمی محسوب می شد که می توانست در چارچوب مبارزات ضد ا ستعماری و ترقی خواهانه موفق آن دوره قرار گیرد. صرف اشاره به این نکته که نفت "مال خودمان" شد و می توانیم «در چاههای آنرا گل بگیریم» و حتی یک قطره از آن را به "اجانب" ندهیم، تنها عوامانه ترین احساسات ناسیونالیستی را باد می زند و تنها نتیجه اش گرد و خاک کردن به منظور پنهان کردن اشکالات اصلی و اساسی می باشد. محمدعلی همایون کاتوزیان به عنوان یکی از تحلیل گران نسیتا ً واقع بین تر در میان نویسندگان سنتی در این رابطه می گوید: «نهضت ملی ایران نهضتی انقلابی بود، اما پیش از آنکه بتواند به یک انقلاب اجتماعی تمام عیار بدل گردد، شکست خورد، چنین انقلابی مستلزم شرایط زیر بود: ۱- حل مناسب – اگر نه ایده آل – نفت در کوتاه مدت. ۲- به کارگیری نیروی نفت همراه با نیروی ناشی از مشارکت اجتماعی مردم... ٣- بازسازی اجتماعی و اقتصادی با کاربست برنامه های مناسب و مترقی همه چیز به حل مسئله نفت بستگی داشت و شکست در این مهم دلیل اصلی سرخوردگی، چند دستگی و شکست نهایی بود... » (٣) اما او آگاهانه یا نا آگاهانه تأثیر متقابل این فاکتورها را برهم نادیده می گیرد و از این نکته مهم غفلت می ورزد که "حل نهایی مسئله نفت "خود نیز در گرو پاسخ دادن به یکی رشته مسائل عمده و انجام تغییراتی بود (از جمله در راستای حل مشکلاتی که خود در چند سطر بعد از آنها به عنوان موانع اصلی حل مسئله نفت نام می برد ؛ نظیر عدم تسلط مصدق بر تمام ارکان حکومت در تمام کشور، حاکمیت دوگانه و... ) که بی توجهی کامل و آگاهانه به آنها سر انجام زیر پای « نهضت ملی » را خالی کرد و آنرا ازیک پایگاه اجتماعی مطمئن و حاضر در صحنه محروم ساخت. او به خلاء ها و ضعفهای اساسی حکومت مصدق و نیروهای هوادار او واقف است. اما زیرکانه می کوشد با قطع ارتباط متقابل فاکتورهای گوناگون سیاسی و اجتماعی و احاله ی تمام آنها به یک عامل یعنی « حل مسئله ی نفت » که آنهم تا حدود زیادی به عوامل بین المللی خارج از اختیار مصدق مربوط می سازد، اندکی از سنگینی بار شکست بر دوش مصدق و رهبری « نهضت » بکاهد. ملی کردن صنعت نفت در صورتی می توانست طرحی کارا و موفق باشد و در زمره مبارزات ظفر نمون ضد امپریالیستی و ترقی خواهانه آن دوران قرار گیرد که به عنوان بخشی از یک استراتژی روشن، سنجیده و رادیکال به منظور ایجاد تغییرات اساسی در جامعه طرح و به پیش برده می شد. امری که مصدق و اطرافیانش نه تنها هیچگاه به لزوم آن پی نبرده و به آن تن ندادند بلکه آگاهانه از آن می گریختند و به اعتقاد من همین امر زمینه شکست آنان را فراهم کرد. نویسندگان سنتی مصدق را در تراز رهبران بزرگ نهضتهای ضد استعماری جهان سوم در قرن بیستم نظیر مهاتما گاندی، مائو تسه تونگ، جمال عبدالناصر، احمد سوکارنو و... قرار می دهند و معمولا جمال عبدالناصر را "شاگرد مکتب مصدق" معرفی می کنند و اعتقاد دارند جنبشی که وی در مصر به راه انداخت با الگوبرداری از مصدق و روش او انجام شده است . ابراهیم یزدی در مصاحبه ای با اشاره به تاثیر ملی شدن نفت ایران در کشورهای آسیایی و آفریقایی (!!) ملی شدن کانال سوئز {توسط جمال عبدالناصر} را متاثر از این اقدام دانست و گفت: "... منطق، جذابیت و مشروعیت مصدق در پیگیری آرمانهای ملت سبب شد که روش او در بسیاری از کشورهای جهان سوم مورد استفاده قرار گیرد. به طوری که جمال عبد الناصر با همان روش کانال سوئز را ملی کرد.... " ( ۴) ولی واقعا صرف نظر از تعارفات تبلیغاتی ای که ممکن است ناصر در این زمینه کرده باشد آیا او عملا برنامه هایش را به " روش مصدق " پیش می برد؟ نویسندگان سنتی با این کار ناخواسته شاخص مناسبی برای مقایسه و ارزیابی به دست می دهند. پس بد نیست نگاهی به کارنامه ناصر بیاندازیم: حرکت " افسران آزاد " و در راس آنها عبدالناصر به سیستم سلطنتی در مصر پایان داد، فاروق پادشاه مصر را تبعید کرد و نظام جمهوری را در آن مملکت بنیان نهاد. در سال ۱۹۵۶ ( ۱٣٣۵ شمسی ) قانون اساسی جدید، مصر را یک جمهوری دموکراتیک و بخشی از « ملت عرب » اعلام نمود و خود را پای بند به اقتصاد برنامه ریزی شده دولتی و « سوسیالیسم ملی » اعلام کرد. ناصر در سال ۱۹۶۵ کانال سوئز را ملی اعلام کرد و با بریتانیا، فرانسه و اسراییل درگیر شد. در این دوره تحصیلات برای همه رایگان شد. در دهات مدارس دخترانه تاسیس گردید. اصلاحاتی در قانون کار صورت پذیرفت و طی آن تساوی حقوق زن و مرد در دستمزد، ساعات کار، تعطیلات و دستیابی به دوره های آموزشی به رسمیت شناخته شد و در بعضی زمینه ها تبعیض مثبت به نفع زنان قانونی شد. در این دوره حضور زنان در کارخانجات و اداره ها و موسسات مختلف رشد چشمگیری یافت و تا به امروز مصر بالاترین درصد زنان با سواد و شاغل را در خاورمیانه دارد . زنان در مصر با قانون اساسی ای که در سال ۱۹۵۶ توسط ناصر نوشته شد حق رای کسب کردند. بعد از سال ۱۹۵۲ اصلاحات ارضی، تقسیم زمین مالکان، ملی کردن صنایع و شرکتهای خارجی، قوانین مربوط به تعیین حداقل دستمزد، ارائه خدمات اجتماعی دولتی زیر چتر سیستم اقتصادی دولتی و برنامه ریزی شده ناصر پی در پی اجرا شدند و.... اینها تنها نمونه هایی از اقدامات وسیعی است که در آن دوره در مصر انجام شد. ناصر حتی در خارج از مصر و در یمن نیز به نیروهای ترقی خواه آن کشور که از سال ۱۹۶۱ درگیر یک جنگ داخلی با عشایر و قبایل ارتجاعی مورد حمایت عربستان و اردن هاشمی بودند کمکهای نظامی و مالی ارائه می داد. اقداماتی که نه تنها اکثریت مردم مصر بلکه اکثریت بزرگ از "جهان عرب" را حول پلاتفرم ناصر برای منطقه به نحو قدرتمندی بسیج کرد. اتوریته اجتماعی، قاطعیت و رادیکالیسم ناصر، دولتهای دست نشانده انگلیس در منطقه را تحت فشار قرار داد و بر اوضاع داخلی کشورهایی نظیر عراق و سوریه و اردن تاثیرات عمیقی بر جای گذاشت. (۵) کسی از مصدق انتظار نداشت که به معنای دقیق کلمه سوسیالیست و انقلابی باشد همانطور که کسی نسبت به ناصر توهمی نداشت و ندارد. مساله اینجاست که مصدق و اطرافیانش در همان رفرمیسم و دموکراسی خواهی شان هم استراتژی پیگیر و هماهنگ و موضع قاطعی نداشتند. مساله ای که تمامی نویسندگان سنتی به لطیف الحیل سعی در پنهان کردن آن و منحرف کردن ذهن خوانندگان و پژوهشگران از توجه به آن دارند، این واقعیت ساده است که مصدق خواهان تغییر در وضع موجود آن دوره جامعه ایران نبود بلکه آنچه در عرصه سیاسی به دنبل آن بود تقسیم قدرت با دربار و برگرداندن شاه به مرزهای قانون اساسی مشروطه آن هم با کمترین تکانهای اجتماعی بود. به تعبیر « فرد هالیدی »: « هنگامی که مصدق با شاه پنجه در انداخت، اوضاع و احوال نسبت به سال ۱۹۴۶ تغییر کرده بود. نخست آنکه موقعیت مصدق در مقام مقایسه با نیروهای مخالف قبلی کاملا ً دست راستی بود. مصدق ملاکی ضد کمونیست بود، کوچکترین قدمی درراه کمک به جنبش کاارگران، زنان و ملیتهای ایران بر نداشت و درواقع کوشید با آمریکا ائتلاف کند... دولت مصدق تقریبا ً بدون آنکه پیکاری درگیرد واژگون گردید... » (۶) او نیز در «ترس از کمونیسم» با دربار و نیروهای ارتجاعی و استعمارگران شریک بود و کوچکترین تلاطم اجتماعی را زمینه ای برای رشد نفوذ کمونیستها می دانست. وی بعد از حل قضیه نفت دیگر چیزی برای ارائه کردن نداشت. می توان گفت که طی یک سال و چند روز پس از پیروزی ٣۰ تیر ۱٣٣۱ هنوز در هیچ زمینه ای، نه در زمینه حل نفت پیشرفت قابل ملاحظه ای صورت گرفته بود و نه در زمینه مسائل اجتماعی تغییری چشمگیر روی داد بود. فخر الدین عظیمی یکی از نویسندگانی که خود متعلق به همان طیف سنتی سابق الذکر می باشد، در این رابطه می گوید: "... اگر کودتای ۲٨ مرداد صورت نگرفته بود یا شکست خورده بود، نمی دانیم مصدق و همفکرانش چه راه حلهای کار آمدی برای رهایی از بن بست مشروطه خواهی در ایران و ناسازگاری عملی سلطنت موجود با مشروطیت می افتادند... " (۷) باید توجه داشت که ملی شدن صنعت نفت یعنی شعار اصلی حکومت مصدق علی رغم هر اهمیتی که می توان برای آن متصور بود، نمی توانست تغییر بلاواسطه، سریع و ملموسی در زندگی روز مره اکثریت مردم عادی به وجود بیاورد. در آن موقع نفت حتی به عنوان منبع سوخت و انرژی در زندگی اکثریت مردم ایران جایگاه امروزی را نداشت. اما مردم انبوهی از نیازها و مطالبات داشتند که اگر به میدان کشیده می شد و نمایندگی می گشت، ظرفیتهای عظیمی را آزاد می ساخت که قدرت از سر راه برداشتن بسیاری از موانع و تغییر خیلی از چیزها را داشت و حداقل اکثریت عظیم مردم ایران را از تماشاگر صرف رویدادها بودن به موقعیت فاعل و بازیگر بر می کشید. اما مصدق بر عکس " شاگرد" اش (!!) جمال عبدالناصر نه تنها نتوانست پلاتفرم سیاسی مشخص و رادیکالی ارائه کند و جامعه را در حمایت از آن بسیج نماید بلکه آنقدر ضعیف و بی تدبیر عمل کرد که متحدان محافظه کارش هم در دور دوم نخست وزیری از او فاصله گرفتند و به دشمنانش بدل شدند. فقدان برنامه سیاسی و چشم انداز تغییر و کوتاهی های مصدق، جامعه را در آستانه ۲٨ مرداد به بن بست کشانده بود. مصدق نه می توانست با اجرای اصلاحات پیگیر و رادیکال جامعه را به جلو براند و پایگاههای اجتماعی جدیدی برای خود دست و پا کند و در راه حل موانع بر سر راه دولت خود و "مساله نفت " قدمی بردارد و نه به دلیل فشار توده مردم و نیروهای رادیکال می توانست اوضاع را به روال سابق باز گرداند. بدین ترتیب می توان گفت که کودتا دلیل اصلی شکست مصدق نبود بلکه به واسطه فقدان چشم انداز و شکست سیاسی و پا سیفیسم مطلق مصدق، بستر مناسب برای کودتا مهیا گشت. ۲- دموکراسی خواهی و دموکرات منشی مصدق "عبدالرحیم ذاکر حسین" درکتابش "مطبوعات سیاسی ایران در عصر مشروطیت" مدعی است که: "... دکتر مصدق از معدود کسانی بود که در دوره زمامداری خود انتقادات و مخالفتها را به راحتی تحمل می کرد... " وی می نویسد : "... تامین آزادی بیان برای احزاب چپ و راست از دیگر امتیازاتی بود که در طول ۲۷ سال گذشته فقط در مورد حکومت مصدق مورد نظر بوده است... بطور خلاصه عصر دکتر مصدق را می توان عصر آزادی مطبوعات دانست." وی اینگونه ادامه می دهد: "معروف است که مصدق با وجود چهره ضد امپریالیستی و ضد کمونیستی اش بیش از هرکس دیگری تحمل نیروهای چپ را داشت... " (٨) جالب است که به علت کمبود شواهد در این زمینه، از سوی هواداران گوناگون مصدق همواره تنها به یک مساله و آن هم غالبا زیر تیتر "خلقیات مصدق" اشاره می شود!! (۹) من در اینجا به سه نقل قول در این رابطه که از سه منبع متفاوت برگرفته شده اند، اشاره می کنم: "... دکتر مصدق در بدو تصدی مسئولیت اطلاعیه ای به شهربانی کل کشور صادر کرد و در آن متذکر شد: "در جراید ایران آنچه راجع به شخص من نگاشته می شود هرچه نوشته باشند و هر که نوشته باشد به هیچ وجه نباید مورد اعتراض و تعرض قرار گیرد." او هیچ کس را به جرم انتقاد یا مخالفت با دولت خود دستگیر و زندانی نکرد و مخالفان هرچه می خواستند با نیات مختلف آزادانه ابراز می کردند.. " (۱۰) و یا: در ویژه نامه روزنامه شرق در ذیل عنوان "دموکراسی واقعی" دقیقا مطلب زیر آمده است: " به فاصله دو یا سه روز پس از تحویل پست نخست وزیری در یازدهم اردیبهشت ۱٣٣۰ به اداره کل تبلیغات صریحا دستور داد هنگامی که در باره وی مطلبی از رادیو پخش می شود، الفاظ جناب و القاب و عناوین به طور کلی حذف و از به کار بردن چنین کلماتی اکیدا خود داری شود. همچنین در نامه ای به شهر بانی کل کشور می نویسد: "در جراید آنچه راجع به شخص اینجانب نگاشته می شود هرچه نوشته باشند و هر که نوشته باشد نباید مورد اعتراض و تعرض قرار گیرد... " (۱۱) و باز در جای دیگر: "... وقتی که او به نخست وزیری رسید آزادیهای سیاسی و اجتماعی را به حدی رساند که شایسته نام پرافتخارش بود.. به دلیل داشتن این افکار به شهربانی وقت چنین دستور داد: "شهربانی کل کشور: در جراید ایران آنچه راجع به شخص اینجانب نگاشته می شود هرچه نوشته باشند و هر که نوشته باشد به هیچ وجه نباید مورد اعتراض و تعرض قرار گیرد"... (۱۲) گویا در انبان دفینه های تاریخی "نهضت ملی" جز همین یک سند کوتاه و بسیار گویا!! چیز دیگری یافت نمی شود. در مقابل اما ملاحظات و پرسشهای ما فراوانند. سوالی که در ابتدا مطرح می گردد این است که آیا این مصدق بود که آزادیها را به ارمغان آورد و آن را به حدی رساند که شایسته "نام پرافتخارش" بود و یا چه در عمل و چه در عقیده مانند همه نخست وزیرها ی آن دوره در صدد تحدید آزادی مخالفان بود ولی در این کار موفق نمی شد؟ باید بدانیم که فضای سیاسی ایران در طول و پس از جنگ جهانی دوم یعنی بعد از شهریور ۱٣۲۰ به دلیل تضعیف دولت مرکزی و فروپاشی استبداد رضاخانی از یک سو و فعالیتهای جنبشها، احزاب و شخصیتهای ترقی خواه و رادیکال از سوی دیگر چنان گشایش یافته بود که نه تنها مصدق بلکه هیچ کدام از نخست وزیران پیش از وی نیز قادر به برقراری کامل اختناق نبودند و این کار از طریق کودتای ۲٨ مرداد حاصل آمد و یکی از اهداف کودتا اساسا همین امر بود. این آزادیها را نه مصدق و نه هیچ کس دیگری به وجود آورد و مصدق به هیچ وجه به طرز ملموسی آن را "رشد" و "گسترش" نداد. نسبت دادن آزادی های موجود در آن دوره به خواست و عملکرد مصدق و جبهه ی ملی مانند آن است که آزادی های شکل گرفته در «بهار آزادی» پس از انقلاب بهمن ۵۷ را ناشی از فعالیت و خواست و نقش مهدی بازرگان و دولت وی بدانیم!! اتفاقا اعمالی که مصدق بر خلاف اصول دموکراسی خواهی مرتکب شد، آنقدر هستند که کتاب " گذشته چراغ راه آینده است " که توسط ملیون و هواداران مصدق نوشته شده مجبور به اعتراف شود و بگوید: " در زمان حکومت مصدق همواره زندانها از دهقانان، روشنفکران و هواداران صلح که پیگیرترین مبارزان ضداستعمار بودند، مملو بود و توقیف روزنامه هایشان به کار روزمره ای تبدیل شده بود. حتی به فعالیت آزاد کلاسهای مبارزه با بیسوادی که به ابتکار حزب توده ایران و به همت دانشمند عالیقدر دهخدا تشکیل یافته بود میدان عمل داده نشد..." (۱٣) و این در شرایطی بود که باندهای ارتجاعی و کودتاچیان در کمال آزادی حتی در بین اطرافیان مصدق آزادانه فعالیت می کردند و نقشه های خود را یکی پس از دیگری به راحتی به اجرا می رساندند. مصدق حتی در رفع موانعی که بعد از اقدامات سرکوبگرانه ی پس از سال ۲۷ بر سر راه آزادی های سیاسی و اجتماعی پدید آمده بودند، هیچ اقدام جدی ای انجام نداد. حزب توده و اتحادیه های کارگری و نهادهای دموکراتیک توده ای وابسته به آن همچنان غیر قانونی بودند و رهبران آنان مخفیانه زندگی می کردند. هر چند که اتحادیه های کارگری و سایر سازمانهای مشابه به همان دلایل سابق الذکر یعنی ضعف حکومت مرکزی و نفوذ و پایگاه ریشه دار اجتماعی خود همچنان به شکل غیررسمی فعالیت می کردند.. در اینجا به برخی از جنبه های گوناگون راهبردی که در آن دوره می توانست از زمینه عینی برخوردار باشد و حول آن به شکل موفقی بسیج نیروی اجتماعی صورت گیرد می پردازیم. ٣- اصلاحات ارضی بخش عظیمی از جمعیت ایران در آن دوره یعنی ۷۰ درصد جمعیت را دهقانانی تشکیل می دادند که تحت سیطره یکی از وحشتناک ترین اشکال فئودالیسم در ایران زندگی می کردند. تحلیلا و در عرصه نظری پروژه اصلاحات ارضی را در هر منطقه ای قاعدتا بورژوازی به منظور کندن نیروی کار از روستاها و آزاد کردن نیروی دهقانان به پیش می برد. اما نه مصدق و نه " جبهه ملی " آن زمان خواهان هیچگونه تحولی در مناسبات تولیدی زمان خود نبودند. درآن دوران با استفاده از ضعف دولت مرکزی و فضای سیاسی مناسب موجود در جامعه جنبشهای خود جوش دهقانی متعددی به راه افتادند که در پاره ای از مناطق مثلا در بخشهایی از کردستان از فئودالها خلع ید کرده و آنها را فراری داده بودند. اما سازماندهی و رهبری این جنبشها جایی در برنامه ی نداشته مصدق و جبهه ملی ایران نداشت. آنها در این مورد حتی به نیاز بورژوازی ایران به دگرگونی مناسبات ارضی پاسخ ندادند. همایون کاتوزیان، ستایشگر سرسخت مصدق، نوشته است : « رهبران جبهه ی ملی از اصلاحات اقتصادی و اجتماعی و توسعه هواداری نمی کردند و سخنی از اصلاحات ارضی و آزادی زنان به میان نمی آوردند... » (۱۴) برای مصدق در آن دوران این فرصت وجود داشت که رهبری بورژوازی ایران را در مبارزه بر علیه بقایای نظام فئودالی از پایین به دست گیرد و پشتیبانی عظیم توده دهقانان را به دست آورد. وی با این کار قادر بود صحنه سیاست ایران را زیر و رو کند و ستون فقرات طبقه حاکمه ایران را در هم شکند. در آن دوران نه فقط زمین داران (که بخش اعظم حکام سیاسی را هم تشکیل می دادند) بلکه همچنین دربار و رده های بالای روحانیت به نظام ارباب - رعیتی تکیه داشتند. فراکسیونهای مختلف بورژوازی ایران در آن دوره در متن ساختار سنتی و اشرافی سیاست ایران فعالیت می کردند و ساختار قدرت دولتی را ابدا چالش نمی نمودند و هراسشا ن بیشتر از طبقه کارگر و حزب توده بود تا از اقشار و احزاب ارتجاعی. ( بعدا مجددا به این مساله می پردازیم .) مصدق که خود از یک خانواده بزرگ زمیندار برخاسته بود، چندان دور از ذهن نبود که به همراه بسیاری از اطرافیانش که آنها هم زمیندار بودند، مخالف الغای نظام ارباب – رعیتی باشند. مثلا ًخود او دلایل کاندیداتوری اش را از اصفهان برای نمایندگی مجلس شورای ملی اینگونه توضیح می دهد : "... ۱- از طبقه اعیان و اشراف در آن شهر کسی انتخاب نشده بود و محل آن خالی بود. ۲- همسرم در اصفهان دو ملک موروثی داشته موسوم به " کاج " و " خاتون آباد " که این علاقه سبب شده بود با برخی اعیان و رجال آن شهر آشنا شوم. ٣ - شاهزاده سلطان حسین میرزا نیر الدوله حاکم اصفهان و یکی از ملاکین مهم نیشابور که سالها در نیشابور حکومت می کرد با من که مستوفی خراسان بودم ارتباط داشت.... " (۱۵) وی همانطور که ذکر آن آمد، قانون امنیت اجتماعی را برای حمایت از مالکان و سرمایه داران به تصویب رساند ؛ قانونی که حتی اعتراض برخی از رهبران جبهه ی ملی را نیز برانگیخت. خود او در باره ی لایحه و بندهای الحاقی اش گفت: « تصدی این جانب در کار و اجرای اصول دموکراسی سبب شده بود که در برخی دهات که اخلال گران مزاحم مالکین می شوند، دولت ناچار بود مقرراتی را برای رفع مزاحمت از مالکین وضع کند... ». وی در این زمینه تنها به تدوین قانون خنده آوری بسنده کرد که امروزه از جمله افتخارات او و نشانه تمایل او به " چپ " و جهت گیری به سمت "زحمتکشان" و تقابلش با فئودالیسم تلقی می شود. این قانون اربابان را به صرف ۲۰ درصد بهره مالکانه در روستاها از طریق شورای ده ملزم می نمود. در حالی که چنین طرحی نه تنها تغییری در نظام وحشیانه بهره کشی فئودالی ایجاد نمی نمود بلکه با توجه به ساختار قدرت در آن موقع اصلا قابل اجرا نبود وبه فرض محال اگر هم اجرا می گردید، آن ۲۰ درصد بین خود مالکان و امنیه ها و قلدرهای محلی تقسیم و حیف و میل می شد. حال ببینیم بازتاب این مساله در ذهن یک " مصدقی " به چه تصاویری مبدل می گردد : "... این در مجموع یک برنامه مترقی بود بی آنکه دست به روابط مالکیت بزند. مصدق نیامده بود که مالک را از ده بیرون کند {!!} می گفت مالک ملکش را داشته باشد منتها ۲۰ درصد سهمش را به دولت بدهد... با توجه به قوانین تصویب شده مشخص می شود که رویکرد مصدق به سوی زحمتکشان بود... " (۱۶) صادق انصاری یکی از اعضای هیئت مدیره ی « انجمن کمک به دهقانان » حکایت می کند که هیئت مدیره ی این انجمن در ملاقات با مصدق به او پیشنهاد می کنند که طی تصویب نامه ای حداقل ۵۰ % از سهم مالکانه ی کشاورزی به نفع دهقانان بکاهد و مصدق در پاسخ به آنان می گوید : «از من توقع دارید که یک برنامه ی کمونیستی اجرا کنم؟!» و به قول یکی دیگر از حاضران پس از گفتن این جمله با خزیدن زیر پتو و کشیدن آن به روی صورت خود، آنها را مرخص می کند. (۱۷) دهقانان ایران در طی حکومت مصدق، بارها مزه ی « دموکراسی » مورد اشاره ی اورا چشیدند. در سال ۱٣٣۱ اعتراض دهقانان کردستان با حمله ی نیروهای انتظامی سرکوب شد. اعتراض دهقانان کردستان به خاطر اجرا نشدن قانونی بود که خود مصدق آنرا تصویب کرده بود و همانطور که ذکر آن آمد، بر اساس آن قول داده شده بود که ۲۰ % از بهره ی مالکانه به نفع کشاورزان و آبادی روستا از سهم زمین داران کم شود. کشاورزان کردستان به خاطر اجرا نشدن این قانون و « دموکراسی » مورد نظر مصدق، دست به اعتراض زدند، ولی در مقابل با سرنیزه ی نظامیان روبرو شدند ؛ (۱٨) در این راستا برخی هواداران « نهضت ملی » هم به انتقاد از برنامه ی ارضی مصدق پرداختند. خلیل ملکی در همان شهریور ۱٣٣۱ در مجله ی « علم و زندگی » نوشت : « در قرن بیستم که بدون اغراق فئودالیته به پشت موزه ها فرستاده می شود، ۱۰ % یا ۲۰ % یا حتی ٨۰ % سهم مالکانه نمی تواند به احتیاجات و مقتضیات قرن بیستم پاسخ دهد. تغییر روابط اجتماعی طبقات حاکم و محکوم ضرورت غیر قابل اجتناب جریان تاریخ است. مکتبی که جرأت نکند، به این ضرورت پاسخ دهد، نمی تواند با جریانات حاضر مواجه گردد. » شش ماه بعد خلیل ملکی مجبور شد دوباره از سیاستهای دولت مصدق در این رابطه انتقاد کند: « آنچه تا کنون درباره ی کشاورزی به دست مشاورین آقای مصدق که از ملاکین بزرگ بودند وضع شده، راه حل مشکل نیست بلکه عقب انداختن راه حل است»... موضوع « اصلاحات ارضی » احتمالا ً در هیچ دوره ای بیش از سالهای پس از جنگ جهانی دوم مطرح نبود. زیرا تمام خطوط سیاسی از آن دفاع می کردند. در سالهای ۱۹۴۵ تا ۱۹۵۰ تقریبا ً نیمی از انسانها در کشورهایی می زیستند که دستخوش شکلی از اصلاحات ارضی بودند: نوع « کمونیستی » در اروپای شرقی و پس از انقلاب چین در سال ۱۹۴۹، شکلی که ناشی از استعمار زدایی از امپراطوری سابق هند انگلستان بود، اصلاحات ارضی در ژاپن، تایوان و کره پس از شکست ژاپن و یا به عبارت دقیقتر پس از اشغال آن توسط آمریکا، انقلاب مصر در سال ۱۹۵۲ که حیطه ی خود را به منطقه ی غرب «جهان عرب» گسترش داد و عراق، سوریه و الجزایر الگوی مصر را مورد توجه قرار دادند. انقلاب بولیوی در سال ۱۹۵۲ موجب رواج اصلاحات ارضی در آمریکای جنوبی شد؛ هر چند مکزیک از زمان انقلاب ۱۹۱۰ خود یا دقیقتر از زمان تجدید حیات خود در دهه ی ۱۹٣۰ مدافع اصلاحات ارضی بود. از نظر طرفداران مدرنیزاسیون، مسئله ی اصلاحات ارضی دارای ابعاد و نتایج گوناگونی بود: از یک سو امری سیاسی (زیرا حمایت دهقانان را به نفع رژیمهای انقلابی یا به نفع رژیمهایی کسب می کرد که با این کار می خواستند مانع انقلاب یا نظایر آن شوند) و از سوی دیگر ایدئولوژیک (باز گرداندن زمین به رنجبران و... ) و بعضا ً اقتصادی بود. (۱۹) کسانی که شرایط آن دوران را برای این کار مناسب نمی دانستند فراموش نکنند که شاه تنها یک دهه بعد از مصدق خود به منظور مستحکم کردن پایه های حکومت دست به چنین کاری زد. اگر جنبشهای که خود را مترقی و پیشرو می دانند، ازایجاد تغییرات ملموس در زندگی اکثریت مردم ناتوان باشند، نیروهای ارتجاعی می توانند با راه اندازی اصلاحاتی کنترل شده زیر پای آن را خالی کنند. به عنوان مثال برنامه ی جبهه ی ملی برای پاسخگویی به مطالبات دموکراتیک جامعه ایران از اقداماتی که تنها یک دهه ی بعد تحت عنوان اصلاحات ارضی و « انقلاب سفید » صورت گرفت به شدت عقب مانده تر بود. دولت علی امینی در سالهای اولیه دهه ی چهل بدون هیچ گونه حمایتی از جانب نیروهای سیاسی داخلی ( از جمله جبهه ی ملی ) و حتی در مقابل کارشکنی های جدی آنان و تنها با استفاده از شرایط مناسب خارجی و کار تبلیغی در میان دهقانان توانست اصلاحات ارضی به صورت لغو مالکیت بزرگ ارضی و مناسبات ارباب – رعیتی را محقق سازد. ۴- مطالبات زنان جنبش کسب حقوق زنان و خواست حق رأی در برهه ی ٣۲ – ۱٣۲۰ دومین دوره ی رشد و گسترش سازمانها و نشریات زنان بود ( دوره اول از انقلاب مشروطه تا آغاز سلطنت رضا خان را در بر می گیرد ) با باز شدن فضای سیاسی زنان وسیعا ً به مبارزه ی سیاسی و اجتماعی روی آوردند و در مبارزه برای ملی کردن صنعت نفت و مسائل سیاسی دیگر درگیر شدند. کسب حق رأی و شرکت در امور سیاسی و اجتماعی و تأمین برخی از حقوق زنان کارگر در مرکز فعالیتهای جنبش زنان قرار گرفت. نشریات « بیداری ما »، « عالم زنان » و « بانو » در این دوره منتشر می شدند. « بیداری ما » ارگان تشکیلات دموکراتیک زنان ایران وابسته به حزب توده بود. سازمان بزرگی که بسیاری از زنان روشنفکر و تحصیل کرده و دانش آموزان و معلمین به آن پیوسته بودند. و نبض فعالیتهای سیاسی و اجتماعی زنان در این دوره را در دست داشتند. این سازمان در تیرماه ۱٣۲۲ با شعارهای « مبارزه علیه فاشیسم »، « مبارزه با استعمار »، « مبارزه برای صلح »، « حقوق مساوی با مردان » و « دستمزد مساوی برای کار مساوی » آغاز کرد. این تشکل در سال ۱٣۲۵ به عضویت فدراسیون جهانی زنان در آمد. با شروع موج سرکوب سال ۱٣۲۷ این تشکل غیر قانونی شد. اما در سال ۱٣۲۹ هیئت اجرایی این تشکیلات یک روزنامه ی علنی به نام جهان تابان منتشر می کرد. در ٣۰ اردیبهشت همان سال، هیئت تحریریه ی این مجله، با ارسال دعوت نامه برای عده ای از زنان مترقی در کنفرانس بزرگی در محل تئاتر سعدی تهران تأسیس « سازمان زنان ایران » را اعلام کرد. این سازمان شعبات خود را در شهرستانها هم تأسیس کرد و نشریه جهان زنان را با شعار « زنان ایران، برای بدست آوردن حقوق خود متحد شوید » منتشر نمود. تشکیلات دموکراتیک زنان « شورای مادران » برای مبارزات محلی و موضعی زنان در محله ها پی ریخت. این شورا برای رسیدگی به خواست خانواده ها در محل و از جمله تأمین امکانات شهری فعالیت می کرد. علاوه بر این، در سال ۱٣۲۴ جمهوری دموکراتیک آذربایجان به رهبری « جعفر پیشه وری » بر پا شد که خواهان خود مختاری آذربایجان در چارچوب ایران بود و برای اولین بار در ایران، به زنان حق شرکت در انتخابات داد و سازمانی به نام سازمان زنان آذربایجان ایجاد کرد. در زمان مصدق به جز گنجاندن عبارت «اعم از زن و مرد» در قانون انتخابات شهرداریها و شوراهای کارگران و کارفرمایان هیچ قانونی به نفع زنان و بهبود موقعیت آنان تصویب نشد و هیچ اقدامی از سوی دولت او برای بهره گیری از این پتانسیل اجتماعی صورت نگرفت. بخش محافظه کار و مذهبی جبهه ی ملی هم به شدت با تصویب قوانینی در جهت بهبود موقعیت زنان مخالف بودند. البته این امر ابدا ً محدود به اشخاصی نظیر کاشانی و فداییان اسلام نبود. « حسن نزیه » که حقوق دان و از سران جبهه ی ملی بود نظریات مشابهی داشت : « همانطور که می دانیم زنان هیچ گونه ظرفیتی برای تصدی مقامات سیاسی ندارند... زن بیش از مرد برده ی خیال پردازی ها و آرزوهای خام است. احساسات جاه طلبانه، حسادت و غرور در زنان بیشتر از مردان وجود دارد. حال اگر او اجازه داشته باشد در انتخابات شرکت کند، هرج و مرج غیر قابل تصوری در دنیای زنان به وجود می آید. او سعی می کند مردان را به خود جلب کند و برتری خود را اثبات نماید. شما حتی دختران مدرسه ای را هم خواهید دید که رویای نماینده ی مجلس شدن را در سر می پرورانند. وظایف اصلی و طبیعی زنان مانند مادر بودن و یا سایر وظایف خانوادگی یا کاملا ً مورد اغماض قرار گرفته، کنار گذاشته می شوند، یا بسیار بی اهمیت تلقی خواهند شد... » (۲۰) ۵- جنبش کارگری ایران در سالهای ٣۲-۱٣۲۰ روایت دلخواه ملیون در رابطه با منازعات سیاسی و اجتماعی در ایران در سالهای ٣۲-۱٣۲۰ بیشتر به انیمیشنی شبیه است که کاراکتر هایش را این عناصر تشکیل می دهند : در یک طرف صحنه ملیون و مصدق در حال مبارزه " صادقانه " در راه " منافع ملی " و " سربلندی " ایران هستند، در سوی دیگر تود ه های بی خط و ربط مردم قرار دارند که همگی باید همیشه درحمایت از مصدق حاضر باشند و حماسه آفرینی کنند و در مقابل فقط باید توقع داشته باشند که " شاه سلطنت کند و نه حکومت ". در آن سوی آبها " اجانب و انیران " یعنی آمریکا و انگلیس مشغول توطئه علیه " دولت ملی " و حمایت از دربار هستند و شوروی ای وجود دارد که " نه طلاها را پس می دهد " و " نه از ایران نفت می خرد ". موجود " وابسته " و " ضد وطن " و هموار" خائن" و " متهمی" هم به نام حزب توده در این میان حضور دارد که چپ و راست مشغول "توطئه " است وحاضر هم نیست به طور یکجانبه از " دولت ملی " حمایت کند و تنها خاصیتی که دارد این است که پس از گند زدن می شود همه کاسه کوزه ها را بر سرش شکست. این تصویر البته مانند سایر دغدغه های جدی زندگی سیاسی سازندگانش کاریکاتوری بیش نیست. اتفاقا مقطع ٣۲-۱٣۲۰ به قول محققی نظیر یرواند آبراهامیان " فرصت نادری " برای " آزمون و مشاهده تضادهای اجتماعی در ایران معاصر " است که جامعه شناسان را قادر می سازد به بررسی و ارزیابی نیروهای عمده اجتماعی ایران بپردازند. نیرویی که در این میان به ویژه از جانب چپ رادیکال باید مورد توجه قرار گیرد، نیرویی جز طبقه کارگر و جنبش کارگری نیست که ا لبته در تاریخ نویسی سنتی تاریخ، نقش و اهمیت آنها همواره نادیده گرفته و انکار شده است ویا از آن به عنوان عقبه آریستوکراتهای جبهه ملی نام برده می شود. کسانی که دینامیسم تاریخ را در لابی های پارلمانی و چانه زنی در کریدورهای قدرت میان نمایندگان آریستو کراسی حاکم جستجو می کنند، طبعا در مقابل عملکرد فوق العاده و تاریخ تحسین بر انگیز جنبش طبقه کارگر و فرودستان جامعه در آن دوره رهآوردی جز سکوت و سانسور نخواهند داشت. متاسفانه خیلی از کسانی که داعیه " چپ " بودن هم دارند - عمدتا بازمانده های جبهه ملی دوم - و توهمات روان شناختی "آشتی طبقاتی" جایگاه مهمی را در سوسیالیزمشان اشغال می کند نیز کوچکترین نشانه های " تمایل به زحمتکشان " را در بخشنامه های وزارتخانه ها و ادارات دولت مصدق با حرص و ولع رصد می کنند و حاضرند ساعتها بر سر " سوسیال دموکرات " یا " لیبرال دموکرات " بودن مصدق موشکافانه به بحث بپردازند اما هیچکدام حاضر نیستند لحظه ای از این مداحی دسته جمعی دست بر داشته برای لحظه ای تایید و تحسین خود را نثار جنبش پرافتخار کارگری در آن سالها نمایند. شورای متحده مرکزی کارگران و زحمتکشان ایران که در سال ۱٣۰۰ تشکیل شده بود، دور جدید فعالیت خود را در اردیبهشت ۱٣۲٣( مه ۱۹۴۴ ) آغاز کرد. این سازمان تمام کارگران را بدون توجه به دیدگاههای سیاسی شان به پیوستن به شورا دعوت کرد. در برنامه شورا خواسته هایی نظیر ٨ ساعت کار در روز، بیمه بیکاری، حقوق برابر مردان و زنان دارای کار مشابه، ممنوعیت کار کودکان، تامین ایمنی کار، حق اعتصاب، تشکیل اتحادیه ها و... آمده بود. در نیمه سال ۱۹۴۶ شورا دارای ۱٨۶ اتحادیه وابسته بود که مجموعه اعضای آن به ٣٣۵ هزار نفر می رسید. شورا در تمام کارخانه های بزرگ جدید و در بسیاری از کارگاههای کوچک و کارخانه ها هسته هایی داشت. سال ۱٣۲۵(۱۹۴۶) سال اوج گیری جنبش کارگری بود و شورا اعتصابهای موفقی را نه تنها درحوزه های نفتی که در بیشتر مراکز عمده شهری رهبری کرد. در همین سال هم فدراسیون جهانی اتحادیه های کارگری به عنوان سازمانی سوسیالیست و هم دفتر بین المللی کار به عنوان سازمانی ضد کمونیست شورای متحده کارگران را به عنوان تنها سازمان واقعی کارگران ایران به رسمیت شناختند. سفیر بریتانیا در سال ۱۹۴۴ جنبش کارگری ایران را بدین نحو توصیف کرد : "... ما در ایران به وضوح در آغاز دوره جدیدی هستیم و طلوع جنبش اجتماعی نوینی را شاهد هستیم. امتیاز هایی که کارگران به دست آورده اند قابل توجه اند و آنها محققا در آینده نیز قدرت تازه کشف شده شان را به کارفرماهایشان نشان خواهند داد... " در اول ماه مه ۱۹۴۶ ( اردیبهشت ۱٣۲۵ ) یک تظاهرات بزرگ ٨۰ هزار نفری در آبادان سازماندهی شد. در این مراسم سخنرانان خواهان افزایش دستمزد، بهتر شدن وضع مسکن، پرداخت دستمزد در روزهای تعطیل، ٨ ساعت کار در روز و یک قانون کار جامع و فراگیر شدند. یک سخنران زن نفت را " جواهر " توصیف کرد و انگلیس را متهم کرد که برای غذای سگهایش از دستمزد کارگران خرج می کند و خواهان ملی شدن صنعت نفت ایران شد. ( دقت کنید که این واقعه در سال ۱٣۲۵ اتفاق افتاده است ) در مقابل دولت " متمدن " انگلیس برای مقابله با تشکلها و تحرکات جنبش کارگری عشایر خوزستان را تسلیح و تحریک می نمود. درنیمه دوم ۱٣۲۵ دولت ناگهان شدیدا به راست چرخید، رهبران شورای متحده را در شهرهای مختلف دستگیر کرد و اتحادیه های دولتی ضد کمونیستی تشکیل داد. شورای متحده در آبان ماه در واکنش به این اقدامات، اعتصاب یکروزه ای را در تهران سازمان داد که با همراهی ۵۰ هزار نفر از اعضای شورا در تهران کاملا موفقیت آمیز بود. دولت در مقابل ۱۵۰ نفر از رهبران شورا را دستگیر کرد و اداره مرکزی شورای متحده را اشغال نمود. روزنامه شان را تعطیل کرد و از کامیونهای ارتشی برای در هم شکستن صفوف اعتصابیون بهره برد. تلاش برای سرکوب جنبش کارگری در سال ۱٣۲۷ پس از سوءقصد به جان محمد رضا شاه تشدید شد و منجر به غیر قانونی اعلام کردن حزب توده و شورای متحده شد. در سال ۱٣۲۹ شورای متحده با نام ائتلاف سندیکاهای کارگران به صحنه بازگشت. و با سازماندهی یک سلسله اعتصابات گسترده در تاسیسات نفتی به یکباره وارد عرصه سیاست شد. دولت در خوزستان اعلام حکومت نظامی نمود و انگلیس مانند همیشه ناوگان خود را در خلیج فارس تقویت نمود. اتحادیه ها اعلام کردند که نه تنها خواستار پرداخت حقوق دوران اعتصاب خود می باشند بلکه به علاوه خواهان ملی کردن فوری و کامل صنعت نفت نیز شدند. ۶۵ هزار نفر به فراخوان اعتصاب عمومی پاسخ مثبت دادند. که علاوه بر ۴۵ هزار نفر از کارکنان شرکت نفت، شامل رانندگان کامیون، کارکنان راه آهن، دانش آموزان، رفتگران و حتی مستخدمین خانگی... نیز می شد. این حرکت بزرگترین اعتصاب صنعتی در ایران و یکی از بزرگرین اعتصابات خاورمیانه را به وجود آورد. جالب اینجاست که ۲۰۰ تن از کارگران فنی هندی شاغل در آبادان نیز در این اعتصاب شرکت کردند. دفتر شورا به محاصره نیروهای نظامی در آمد و برخوردهای خشونت آمیزی صورت گرفت و در جوی متشنج و رعب آور در اثر تیر اندازی سربازان چهار نفر کشته شدند. اعتصاب به مدت دو هفته ادامه یافت و تنها زمانی پایان یافت که شرکت نفت موافقت خود را با با پرداخت حقوق معوقه کارگران اعلام کرد و مجلس نیز ملی شدن صنعت نفت را تصویب نمود. ابعاد این حرکت عظیم محدود به خوزستان نبود بلکه کارگران اصفهان نیز در حمایت از اعتراضات خوزستان دست به اعتصاب زدند. حدود ٣۰ هزار نفر به فراخوان اعتصاب پاسخ مثبت دادند و طی در گیری کارگران با نیروی نظامی یک کارگر و یک پلیس کشته شدند. در تابستان ٣۲ جنبش کارگری از اوج خود در سال ۱٣۲۵ نیز فراتر رفت. اما واکنش بخشهای مختلف الیت سیاسی ایران نسبت به این تحرکات گسترده کارگری در این دوره چگونه بود ؟ خلیل ملکی اعلام کرد که در شرایط کنونی اعتصابات به اندازه خرابکاریهای سیاسی خطرناک هستند. کاشانی برای دور کردن کارگران از اتحادیه های نزدیک به حزب توده به مسائل مذهبی پرداخت و مظفر بقایی از نزدیکان مصدق و از رهبران اصلی جبهه ملی تا نیمه سال ۱٣٣۱ علاوه بر آ نکه سعی در تاسیس اتحادیه هایی به موازات شورای متحده داشت، چاقو کشانی برای ترور فعالین کارگری اجیر کرد ودر نهایت مصدق قانون " امنیت اجتماعی " را که متضمن محدودیت افزایش دستمزدها، بررسی تشکیلات اتحادیه ها و تهدید " محرکین اعتصابات " به زندان بود وضع کرد که بر اساس مواد ۱ و ٣ این قانون افرادی که کارگران و کارکنان کارخانه ها و واحدهای تولیدی و صنعتی را « تحریک » به اعتصاب یا برگزاری اجتماعات می نمودند به حبس و تبعید محکوم می شدند. اتحادیه های کارگری هم همانطور که پیشتر اشاره شد در دوران مصدق همچنان غیر قانونی تلقی می شدند و فاقد حقوق و آزادیهای سندیکایی تلقی بودند. جمع بندی : به طور کلی در ذیل آنچه " مطالبات دموکراتیک " خوانده می شود نه برنامه و متن مکتوبی از مصدق می بینیم، نه سخنرانی ای و نه حتی وعده و وعید بی پایه ویا اشاره سربسته ای.علی شریعتی درمورد مصدق جمله ای دارد که می گوید : " مصدق رهبرم، کسی که ۷۰ سال برای آزادی نالید... ". بلی ! واقعا مصدق ۷۰ سال برای آزادی ( که البته مشخص نیست که او چه تبیینی از « آزادی » داشته است ) فقط " نالید " ! ولی ای کاش او به جای ۷۰ سال " نالیدن " در راه آزادی یک گام جدی و اساسی عملی در راستای متحقق ساختن مطالبات دموکراتیک مردم ایران در آن زمان متناسب با تحولات جهانی ان دوره و یا حتی در سطح مطالبات نهضتهای اجتماعی ایران در مقطع بین اوج نهضت مشروطه و آغاز سلطنت رضا خان ( و چند سال پس از آن ) برمی داشت. البته نکاتی که هواداران مصدق در پاسخ به این انتقادات به آنها اشاره خواهند کرد نیز قابل پیش بینی است. جالب است کسانی هستند که از یک طرف می گویند : " دکتر مصدق خود اعلام می کند که برای این امور نیامده است و فقط ملی شدن صنعت نفت و اصلاح قانون انتخابات را در دستور کار گذاشته بود " و از طرف دیگر در مقابل عدم حمایت اقشار مختلف جامعه از مصدق در مقطع کودتا اظهار تعجب و احساس حسرت می کنند. باید گفت که جلب و بسیج حمایت اجتماعی در سطح وسیع در گرو پاسخ دادن به مسائل و معضلات عینی جامعه است. اقشار گوناگون مردم در سطوح کلان به واسطه میزان کفایتی که یک حرکت سیاسی در پاسخ به مطالبات آنان نشان می دهد آن را انتخاب می کنند و حاضر می شوند به خاطرحمایت از آن جانفشانی هم بکنند و نه به خاطر " اخلاقیات " و میزان " مرام و معرفت و ساده زیستی " یک رهبر سیاسی و اینکه مثلا " به فکر سرباز جلوی در خانه اش هم بود وخربزه به او تعارف می کرد " (۲۱) و از سوی دیگر همانطور که پیشتر اشاره شد، تحقق واقعی همان دو شعار و مطالبه، یعنی « ملی شدن صنعت نفت » و « انتخابات واقعا ً آزاد » خود در گرو پاسخگویی به مطالبات عمده ی اجتماعی و انجام یک رشته اصلاحات رادیکال در جامعه بود. احزاب و شخصیتهای سیاسی نه فی نفسه که در رابطه شان با شرایط و نحوه بر خورد با آن است که مضحک و نا توان و یا دلیر قابل تحسین به نظر می رسند. در مقابل استدلالات قدیمی از قبیل " نگذاشتند " و اینکه " انجام این برنامه ها بهانه به دست مخالفان می داد " و... که کرارا ً مطرح می شوند، بد نیست به جمله ی دیگری از همایون کاتوزیان اشاره کنیم : «... مع هذا این واقعیت را که نیروهای دموکراتیک سرانجام شکست خوردند نمی توان یکسره به پای تاکتیک ها و تدابیر دشمنان نوشت. یک ارتش در حال پیشروی از مقابله و تلافی دشمن احتمالا ً حیرت نخواهد کرد و پیروزی یا شکست آن همانقدر به تصمیمات دشمن بستگی خواهد داشت که به تصمیمات خودش. هیچگاه نمی توان شکست آنرا ناشی از جنگ و مقاومت دشمن دانست. این درسی ساده، بدیهی و بسیار مهم است که اهل سیاست در ایران و به خصوص تحلیلگران علمی باید آنرا به دقت فرا گیرند... ». (۲۲) پیش بینی خرابکاریهای مخالفان و داشتن طرحی برای خنثی سازی آن قاعدتا می بایستی جزئی از یک عناصر یک استراتژی سنجیده برای انجام یک برنامه سیاسی و پیشبرد اصلاحات باشد. تردیدی نیست که مصدق با دشمنان نیرومندی روبرو بود که برای خرابکاری احتیاج به " بهانه " نداشتند . آنها خیلی بیشتر از مصدق به منافعشان آگاه و سازمان یافته و متحد بودند. اما هیچ تردیدی نمی توان داشت که مصدق نیز از امکان جلب حمایت تود ه ای گسترده ای برخوردار بود که جذب آن با انجام برنامه های سیاسی پیشرو و سازماندهی آن می توانست یکی از ابزارهای مقابله با خیلی از " نگذاشتند " ها باشد. ( در بخش بعد به این مساله خواهیم پرداخت.) این مطلب نقطه نظری نیست که فقط مختص به نگارنده باشد. به عنوان مثال پژوهشگری از علاقمندان خلیل ملکی و در عین حال هوادار مصدق یکی از عمده ترین دلایل شکست مصدق و جبهه ملی را " بی توجهی به توصیه استراتژیک خلیل ملکی به مصدق و دولت او " می داند که در برگیرنده حل و فصل منازعه نفتی، انجام یک رشته اصلاحات اجتماعی عمده به ویژه اصلاحات ارضی، ایستادگی در مقابل فعالیتهای مخرب عوامل بیگانه و... بود. (۲٣) ۶- جنگ قدرت پارلمانتاریستی با دربار، جلب حمایت آمریکا امروز کمتر کسی شک دارد که در برهه ٣۲-۱٣۲۰ دربار ایران یکی از عمده ترین مراکز ارتجاعی و یکی از بزرگترین موانع بر سر راه هرگونه اقدام و از جمله کانون فتنه و دسیسه بر علیه دولت خود مصدق بوده است. راهبرد مصدق و جبهه ملی درزمینه برخورد با دربار بر اساس تجربه سال ۱٣۲۹ و تصویب قانون ملی شدن صنعت نفت در آن دوره در مجلسین شورای ملی و سنا استوار بود یعنی راهبردی مبتنی بر محدود کردن در بار، کوتاه کردن دست انگلستان، استفاده از تضاد آمریکا و انگلیس و جلب پشتیبانی آمریکا. آنها تسلیم در بار در سال ۱٣۲۹ را در همین راستا و ناشی از تسلیم انگلیس در برابر آمریکا ارزیابی می کردند. آنها تصور می کردند در دوران حکومتشان نیز با همین شیوه یعنی تکیه بر محبوبیت مردمی و ترساندن در بار و حامیان خارجی آن از " خطر کمونیسم " و آلترناتیو چپ ( حزب توده) زمام امور را در دست داشته باشند. میزان آزادیهای غیر رسمی ای هم که برای حزب توده و سازمانهای وابسته به آن در دوران مصدق به رسمیت شناخته شده بود تا آنجا پیش می رفت که با ایجاد وحشت از " غول کمونیسم " دربار و حامیان خارجی اش را وادار به مصالحه کند. این راهبرد سیاستی مبتنی بر یک بند بازی پارلمانی و دیپلماتیک بود که می خواست بدون توده ای کردن سیاست و بسیج مردمی و انجام اصلاحات بنیادی درعین حال در دوجبهه با امپریالیسم و دربارهم نبرد کند ! ابراهیم یزدی در سخنرانی ای به مناسبت سالگرد ملی شدن صنعت نفت رویکرد مصدق و ملیون را در این زمینه به این نحو تبیین کرد که " اگر در آن زمان از هر ملی گرایی می پرسیدید که بین دربار و کمونیسم کدام گزینه را انتخاب می کنید همگی بدون شک دربار را انتخاب می کردند... "(۲۴) او با ذکر این جمله کلمه به کلمه استدلال حامیان سابق مصدق نظیربقایی ومکی و... و سایروابستگان سیا را که در نهایت از کودتا پشتیبانی کردند - درتوجیه عملکردشان درحمایت ازکودتا گران تکرار می کند اما چه باک وقتی که خود مصدق هم درنهایت عملا براین انتخاب مهرتایید نهاد چرا که در حساس ترین لحظات پیروزی کودتای زاهدی را به دعوت مردم به قیام ترجیح داد (به احتمال قوی بر اساس این توهم که مبادا حزب توده ازفرصت استفاده کرده زمام امور را در دست بگیرد ) و به جای آن چندی در مخفیگاهی باقی ماند و پیشنهاد برای مقاومت را رد کرد و سپس با معرفی خویش به عوامل کودتا تثبیت حکومت کودتا گران را تسهیل نمود.(۲۵) بلی انتخاب یزدی و ملیونی که او به آنها اشاره می کند همان انتخاب بقایی و مکی و شرکاء است یعنی " ترجیح شاه بر کمونیسم " که در نهایت در جوخه های اعدامی که از طرف شاه برای افسران کمونیست تدارک دیده شد و برقراری اختناق بیست و پنج ساله در کشور تجسم عینی می یابد. به عنوان شاهدی بر این مساله و در تایید صحبتهای یزدی که واقعا خط پررنگی در بین ملیون در آن زمان بود، شواهد زیادی وجود دارند که در اینجا به تعدادی از آنان اشاره می شود : «باختر امروز» یعنی نشریه ای که توسط حسین فاطمی،"رادیکال" ترین و محبوبترین چهره جبهه ملی اداره میشد درماههای دشوارپس از ۱۵ بهمن۱٣۲۷زمانیکه دیکتاتوری خشن دربارهمه آزادیها و حقوق انسانی را لگدمال می کردو درحال مذاکره با شرکت نفت انگلیس بود، نوشت : "... امروز نهمین سالگرد سلطنت اعلیحضرت محمد رضا شاه پادشاه جوان ورئوف و دموکرات ایران آغازمی شود. شاه جوان دریک موقع حساس و مشکل زمام امورکشوررابه دست گرفت واگرثبات قدم ومقاومت و بیداری شبانه روزی اونبود، طوفان حوادث تاریخ وملیت و استقلال وطن ما را درهم می پیچید... عشق زائد الوصف اوبود که ایران را ازقائله آذربایجان، سختترین مهلکه های ایران نجات داد... " (۲۶) در مقایسه با جمهوری خواهی " شاگرد " ش ناصر که ریشه رژیم سلطنتی را در مصر از بیخ بر کند " قهرمان " ما ( مصدق ) آن هم پس از واقعه ٣۰ تیر ۱٣٣۱ پشت قرآن را امضاء می کند و برای شاه می نویسد که: «دشمن قرآن باشم اگر بخواهم برخلاف قانون اساسی عمل نمایم و همچنین اگر قانون اساسی را نقض کنند و رژیم مملکت را تغییر دهند من ریاست جمهوری را قبول نمایم... » ویا : «روز ۲۶ تیر ماه که استعفای خود را به پیشگاه شاهانه دادم قبل از اینکه از حضورشان مرخص شوم فرمودند : به من قول بدهید اگر اتفاقی روی داد با من همراهی کنید که بلا تامل عرض کردم در مجلس پنجم من برای اعلیحضرت شاه فقید قسم یاد نکرده ام ولی در مجلس چهاردهم برای شاهنشاه قسم یاد کردم... پس از ٣۰ تیر هم برای اطمینان خاطر در پشت قر آنی نوشته اهداء نموده ام... » وباز : ...«من نه فقط با جمهوری دموکراتیک بلکه با هر رقم دیگر آن هم موافق نبودم چون که تغییر رژیم موجب ترقی مملکت نمی شود... »(۲۷) باختر امروز فاطمی در تاریخ ۱٣ اسفند ۱٣٣۱ یعتی ۴ روز پس از توطئه ۹ اسفند که از سوی عوامل دربار بر ضد مصدق تدارک دیده شده بود نوشت: "... مبارزات ضد درباری عناصرافراطی مورد حمایت مردم نیست. زیرا هدف آن مخالفت با نهضتی ست که به هیچ وجه با مبانی مشروطه مغایرت ندارد.. انتظاراینکه مردم این عناصررا در مبارزه ضد سلطنتی تقویت کنند مادامکه هدف مبارزه ساقط کردن رژیم مشروطه باشد بی مورد است... " (۲٨) مصدق در همان روزهایی که توطئه ۹ اسفند شکست خورد اختلافات خود را با شاه به محضر پارلمان برد. نمایندگان مجلس پادر میانی کرده و پیشنهاد کردند که کمیسیونی به اختلافات شاه و مصدق رسیدگی کند. این کمیسیون از ٨ نفر تشکیل می شد که افرادی چون بقایی و مکی هم عضو آن بودند. سرانجام مبارزه ضد درباری ای که در روزهای پس از ۹ اسفند به کوچه و خیابان کشیده شد ه بود پس از تدوین این طرح و وعده اطرافیان مصدق به تصویب آن، به مجلس کشانیده شد که در نهایت نتیجه ای هم در بر نداشت. بر اساس مذاکرات پشت پرده و در برابر وعده حل مسائل مصدق عده زیادی از سران توطئه از جمله راس کودتا چیان آتی یعنی سرلشگر زاهدی را از زندان آزاد کرد و این امکان را فراهم کرد که محافل توطئه گر فرصت را غنیمت شمرده و با کشاندن مجادلات پیرامون این موضوع به جلسات مجلس و با دست زدن به انواع بازیهای پارلمانی وقت کشی کنند. اما نکته جالب و تاسف برانگیز در اینجاست که مصدق بعد از کودتای نا موفق ۲۵ مرداد و فراری شدن شاه از وی در خواست می نماید که "... هرچه زودتر تشریف فرما شوند و از مقام سلطنت محافظت نمایند... " {!!} (۲۹) اوضاع وقتی خراب تر می شود که بدانیم اقدام فردی نظیر حسین فاطمی در طرح مساله جمهوری در میتینگ ۲۶ مرداد که از سوی بعضی به وجود یک " جناح رادیکال و جمهوریخواه و چپ " در جبهه ملی تفسیر می شد یک اقدام صرفا فردی و ناشی از ناراحتیهای شخصی نسبت به شاه بوده است و گرنه هیات دولت مصدق قرار بود تشکیل جلسه دهد و طرح تشکیل شورای سلطنتی را تا " تشریف فرمایی " شاه به تصویب برساند... " (٣۰) خب، وقتی هم از کودتا چیان دعوت به عمل می آید وهم درمقابل آنها مقاومتی سازماندهی نمی شود (دربخش بعدی به این مسئله خواهیم پرداخت ) ، دیگر از چه کسی می توان شکایت داشت ؟ نخست زیری که ارتش و پلیس و دولت و ابزارهای قدرت و ثروت جامعه را در اختیار دارد و بر خلاف نظر افرادی نظیر همایون کاتوزیان که می کوشند او را دست بسته و دارای اختیارات محدود و صاحب " تنها یکی از ارگانهای دولت " نشان دهند، در موقعیتی قرار داشت که به تعبیر " یرواند آبراهامیان " " از سال۱٣۰۴ به این سو چنین قدرت فراوانی در دست نخست وزیر و چنان قدرت اندکی در دست شاه سابقه نداشت " (٣۱) از کودتا خبر نداشت و وقتی هم خبر شد نه تنها هیچ عملی انجام نداد بلکه قصد داشت از کودتا چی دعوت کند که به کشور باز گردد، آن وقت از حزبی که فعالیتش توسط همان دولت ممنوع و غیر قانونی شناخته شده یعنی حزب توده انتظار می رود که با آن دولت همکاری کند و برای آن خبر چینی کند و با اتکا به سازمان نظامی مخفی اش از سقوط آن هم جلوگیری نماید !! به راستی خنده دار نیست ؟ از سوی دیگر مصدق سیاست جلب حمایت آمریکا را با تهدید به " خطر کمونیسم " با شدت ادامه می داد ولی لندن و واشنگتن دست مصدق را خوانده بودند. " منچستر گاردین " در آن دوران نوشته بود : " مبنای سیاست فعلی دکتر مصدق این است که مرتب خطر کمونیسم را بزرگ کند تا هر موقع که با سفیر آمریکا مواجه می شود بگوید : " یا پول بدهید یا ما کمونیست خواهیم شد ! " ولی تا به حال نه آمریکایی ها پول داده اند و نه ایران کمونیست شده است {!!}.. " اما درپاییز سال ۱٣٣۱محیط بین المللی کمتر ازهمیشه به سود راهبرد مصدق بودکه می خواست با کمک آمریکا با ترساندن او از"خطر سرخ " نبرد خود را با استعمارانگلستان پیش ببرد. آن سالها، سالهای حاکمیت " دکترین ترومن " بر عرصه سیاست خارجی آمریکا بود. ترومن رییس جمهوروقت آمریکا در ۱۲ مارس (اسفند ۱٣۲۵ )۱۹۴۷ پیامی به کنگره آن کشور فرستاد واعلام کرد که انگلستان دیگر قادربه " کمک" به یونان(٣۲) و ترکیه نیست وآمریکا باید عهده دار این کمک شود. همین پیام که اعلام یورش وسیع آمریکا به منطقه خاور میانه بود، نقطه آغاز حاکمیت " دکترین ترومن " بر سیاست خارجی آمریکا محسوب می گردد. طبق این دکترین به نظرآمریکا، انگلستان وفرانسه منابع وقدرت لازم برای مقابله با کمونیسم را درخیلی ازجاها ندارند و لذاجایگزینی آمریکا با آنها لازم می آید. آمریکایی که اعتقاد داشت به هرقیمتی که شده باید درمقابله بانفوذ کمونیسم مقاومت محکمی صورت بگیرد وحتی در این مسیر اگرلازم باشد باید ازسلاح هسته ای نیزاستفاده کرد. درمورد مساله ایران و کشورهایی مانند آن، آمریکا و انگلستان هم ازهمان تاکتیک مصدق استفاده می کردند وبا بزرگ جلوه دادن خطرشوروی از سویی کشورهای جهان سوم را دستخوش بیم ازتجاوزشوروی می نمود واز سویی دیگرنفوذخود رادرآنها با نام دفاع ازآزادی ومقابله با"خطر کمونیسم " تثبیت می نمودند.
آمریکا تا زمانی از مصدق و نیروهای ملی در مقابل دربار و حامیان سنتی دربار یعنی انگلیس حمایت کرد که جنبه ضد انگلیسی آن صرفا در چارچوب شکستن انحصار تاراج منابع نفتی ایران توسط انگلیس بود و نه بیشتر.
حسین فاطمی چهره مشهور و رادیکال ملیون که البته بعدها نظرات خود را تا حدودی تغییر داد زمانی اعتقاد داشت که :
۵ - مصدق و حزب توده
موضع من در سر تاسر این مقاله، زنده کردن بحثها و مجادلات قدیمی توده ای – ملی و نقد مصدق از زاویه هواداری از نظریات و فعالیتهای حزب توده در آن دوره نبوده است. بدیهی است که اشتباهات این حزب هم در این دوره به طور جداگانه می تواند مورد نقد و بررسی قرار گیرد. هیچ گونه توهمی نسبت به حزب توده بر این مقاله حاکم نبوده است اما من از سوی دیگر با " توده ای ستیزی " کورکورانه در هر ورژن آن و فحاشی نسبت به حزب توده ٣۲-۱٣۲۰ به منظور اثبات " بیطرفی " سیاسی و یا رادیکالیسم آنتی سوویتیستی سر سازگاری ندارم . حزب توده در تاریخ حیات سیاسی خود چند دوران متفاوت را پشت گذارده است. بررسی عملکرد این حزب در دوران پس از انقلاب ۵۷ ( ۶۲-۱٣۵۷) و یا در سالیان بین کودتا و انقلاب ۵۷ بدون شک از حوصله بحث ما خارج است اما حزب توده در دوره نخست ( دهه های ۲۰ و٣۰) علی رغم هر اشتباهی که در رابطه با سیاستهای داخلی و خارجی انجام داده باشد و با هر تحلیلی سمبل قطب چپ جامعه و یک حزب رفرمیست کاملا فراگیر با پایگاه اجتماعی بسیار گسترده بودکه اصلاحات اجتماعی رادیکال نظیراصلاحات ارضی ودفاع ازحقوق کارگران، زنان، کارمندان و مطالبات اجتماعی پیشروومترقی رادردستور کارخود قرار داده و توده وسیعی از وکارگران و زحمتکشان، زنان وروشنفکران راحول پلاتفرم خود به نحوموثر، تحسین برانگیزی و بی سابقه ای متحد کرده بود. از تجربه اجتماعی شدن و ساختار سازمانی و روشهای فعالیت حزب توده در آن مقطع ی توان به عنوان یک تجربه کم نظیرفعالیت حزبی در خاورمیانه حتی تا دوره کنونی نام برد ( شاید تنها تجربه حزب کمونیست عراق در دوران اوج فعالیت خود به این تصویر نزدیک باشد) و هنوز هم به عنوان یک الگو و یک مورد استثنایی مورد توجه و بررسی احزاب و جریانات دیگر حتی از جبهه های مخالف واقع می شود :
۷- جبهه ملی پس از مصدق
در مکتوبات نویسندگان سنتی یعنی همان جماعت به تعبیر باقرپرهام " پراکنده گوی قلم به دست گفتمان پرداز " کرارا با واژه هایی نظیر " راه مصدق "، " استراتژی نهضت ملی" ، " استراتژی مصدق " و... مواجه می شویم که گویا بر اساس آن قرار است نسخه ای " مصدقی " برای مسایل امروز جامعه نیز پیچیده شود. اگر استراتژی را با تعریفی عام و ساده به یک برنامه منسجم برای یک دوره معین و پیش بینی تاکتیکهایی برای پیشبرد این برنامه تعبیر کنیم، نمی توان تصور کرد که چنین واژه هایی را بتوان به مصدق و جبهه ملی الصاق نمود. اگر منظور از " استراتژی "، آنچه عملا به انجام رسید و شعارها و برنامه " برگزاری انتخابات آزاد " و " ملی کردن صنعت نفت " ( و مقوله مرتبط با آن : " موازنه منفی " ) باشد که شعار اولی مطلقا مسکوت ماند زیرا طرح و برنامه ای برای آن وجود نداشت و اولی نیز به دلیل فقدان هر نوع برنامه مشخص پیش بینی شده به بن بست و شکست کامل انجامید.
http://www.socialist-students.com/ پا نوشتها:
۱- نیکی کدی، " ریشه های انقلاب "، صفحه ۱۴۱
|