بهرام رحمانی و بیماری کورذهنی
حمید قربانی
مهر ١٣٩٠- سپتامبر ٢٠١١
باز امروز ما با نوشته ای جدیدی از بهرام رحمانی روبروشدیم. بهرام رحمانی دراین نوشته اش نیز مثل همیشه القابی که برای خودش زیبنده تر از هر موجود زنده ای است،نثار ما فعالان اتحاد سوسیالیستی کارگری و دیگر فعالان گرایش سوسیالیسم کارگری در ایران و خارج از ایران نموده است. من تا کنون هیچگاه نخواسته بودم به نوشته های این دوست سابق جوابی داده باشم. و اما امشب بعد خواندن این نوشته بعللی که در متن می آید این انکار از نوشتن را شکستم. من در این جا و در این نوشته نیز حتا خودم را مجاز نمی بینم که نامی از این ترهات این همحزبی 2 دهه سابق خودم بیآورم.( البته خود بهرام می داند که من از خیلی پیش با نظرات اش مخالف بودم.)، پاسخی نیز برای چرت و پرت هایش ندارم. فقط چونکه می دانم خیلی از رفقای این گرایش بعلت زیست در زیر چکمه های دیکتاتوری خون و جنایت جمهوری اسلامی سرمایه، یا بودن اعضای خانواده شان و یا رفقا و آشنا یانشان در ایران خفقان زده نمی توانند عکسشان را همراه مطالب شان درج و منتشر نمایند، چند جمله ای برای کسانی که شاید دچار توهم شده باشند بنویسم. زیرا می دانم که بیمار رحمانی طوری است که مگر فقط با چاپ عکس بتوان حالی اش کرد که این افرادی که شما آنها را یکی میدانی حی و حاظر موجودند و دارند مثل من وشما و دیگران زندگی می کنند. به باور من اگر کسی را بیماری کور چشمی گرفته باشد، می شود برایش مطالب را خواند و او متوجه تفاوت ها و در شکل، بیان و محتوا می شود. و اما، برای کسی که دچار کورذهنی است نمی دانم می شود چکار کرد؟ شاید بشود با چاپ عکس بهرام رحمانی را متوجه کرد، البته این نظر من است. ولی شاید که اصلن این مسائل در کار نباشد. بهرام رحمانی تصمیم از روی آگاهی و با دانش کافی گرفته باشد که دورغ بگوید. امیدوارم که این چنین نباشد. من مدت هشت ماهی است که بهرام رحمانی ملافات نکرده ام. اگر نه، چطور می شود که آقای بهرام رحمانی رفقای احمد شقاقی، سهراب صبح، قادر صنعتکار، کمیته های کاگران سوسیالیست-داخل کشور، کانون دوستداران کارگران سوسیالیست، وبلاگ کارگران سوسیالیست کردستان، دانشجویان سوسیالیست دانشگاههای ایران و... را یا ایرج آذرین و رضا مقدم بداند و یا اینکه نوشته ها را کار این دو نفر بنامد؟ اولن باید پرسید و واقعن این یک سئوال واقعی است که آیا کسانی مانند ایرج آذرین و رضا مقدم که 8 ساعت در روز کار می کنند، اصلن قادرند که این همه مطالب بنویسند؟ حال گیریم که مطالب شان هیچ فرق محتوائی و بیانی نیز نداشته باشد که دوست و دشمن می دانند که ان چنین نیست. این دو نفر باید حتمن قول موجود در اساطیر باستانی باشند و نویسندگانی چنین زبردست که بتوانند این همه مطلب و با این همه تفاوتهای بیانی و حتا مضمونی بنویسند. اگر چنین بودند که باید قلم شان را طلا می گرفتیم، ولی این چنین نیستند و آنها هم انسانهای عادی هستند که مانند همه زندگی می کنند و اگر مطالبی می نویسند، از سر نیاز و ضرورتی است که احساس می کنند و حالا اینکه نوشته های شان مؤثر باشند و یا نباشند، این را جنبش سوسیالیسم کارگری و حتا دیگران قضاوت می کنند. به باورمن، بیشترشان تأثیر گذار بوده اند و برخی نیز نه. این تفاوت ها را بیشتر و بهتر از همه هم حزبی های دیروز بهرام رحمانی هم می دانند. بهرام رحمانی امروز نیز هنوز در آن حزب و هئیت تحریه ها همفکرانی دارد که خیلی از مطالب این رفقا و بویژه ایرج آذرین و بیانیه و قطعنامه های اتحاد سوسیالیستی را کپی پیس می کنند و بدون نام بردن از نویسنده با آن پز می دهند، ولی در عمل کار دیگری می کنند، فعلن بگذریم از این مسئله. اما، حقیقت ان آقای رحمانی اگر درک یک دانش آموز اکابر سال دوم ابتدائی را هم می داشت نباید چنین بی پروا خلط مبحث می کرد و خواننده را چنین کودن مثل خویش می پنداشت. آقای رحمانی کمی مطالعه بد نیست. مطالب این رفقا در جاهائی حتا از نظر مضمونی نیز با یکدیگر تفاوتهائی دارند، حال به گذریم از نظر شکل بیان و غیره که کاملن متفاوت هستند و یا این قدر تفاوت دارند که برای شخص متشخصی مانند شما که عضوی از کانون نویسندگان ایران در تبعید هستید که علی القاعده باید کسانی را به عضویت می پذیرفت و بپذیرد که سبک و شیوه های خیلی پیچیده و چه رسد به تفاوتهای واضحی چون شکل بیان نوشته های رفقای گرایش چپ و سوسیالیسم کارگری را نشناسد. و اما، مثل اینکه دوران پست مدرنیسم، تأثیرش تا آنجا عمیق بوده که کسی مثل شما را جرئت می کنند که بر جای شاملو و صادق هدایت و غیره بنشانند.اما، مرا ببخشید، من هم فراموش کار شدم و بیماری آقای رحمانی پاک از یادم رفت. ولی، این از عجایب دوره ای است که احمدی نژاد با ان همه پرونده جنایت می تواند در برابر مردم جهان به عشق وآزادی سوگند بخورد، جورج بوش پسر که پرونده اش به درجه پرونده هیتلرها سنگین است خود را نجات دهنده بشر می نامد،کوفی عنان بعد از کشتار فقط دو میلیون روآندی( در زمان کلید داری نیروهای صلح سازمان ملل متحد اش)، رئیس سازمان ملل و منشی شورایش می گردد و شما نیر حق دارید که با این همه "درایت و فضل" سخگوی کانون ادیبان و نثرپردازان و... غیر باشید. اما، نمی دانم که چرا کاندیدای گرفتن جایزه نویل نمی شوی و سخنگوئی کانون نویسندگان ایران در تبعید را قبول کرده ای؟ یا یکی دیگر از شاهکارهای بهرام رحمانی این بوده وهست که چند سال قبل در اختلافاتی که بین اتحاد سوسیالیستی کارگری و جریان لغو کارمزدی پیش آمده بود، از این ناراحت بود وصفحات زیادی را سیاه کرد و باز دشنام داد و خط و نشان کشید که چرا رضا مقدم مانند اقای حکیمی رفتار نمی کند و قوه قضائیه جمهوری اسلامی را بی آبرو خطاب می کند و به طور مشخص گیر سه پیچ داده بود که چرا اتحاد سوسیالیستی کارگری بیدادگاه رژیم در شهر سقز را بیدادگاه می داند؟ چرا این بیدادگاه را دادگاه انقلاب نمی نامد امروز مدعی شده است که چرا رضا مقدم جریان لغو کارمزدی که درجریان اختلافات درونی کمیته ی هماهنگی ایجاد تشکل های کارگری،روی اساسنامه که مطرح می کردند که اگرمتن اساسنامه ای ما رأی نیاورد ما قبول نداریم را با شورای نگهبان که به همان اندازه قوه قضائیه و بیدادگاه سقزو غیره بی آبرووجنایتکار مقایسه کرده است؟ رضامقدم در آن شیوه نگرش جماعت طرفدار حکیمی را که واقعن شبیه شورای نگهبان قانون اساسی جمهوری اسلامی بود با هم مقایسه کرده و یکی دانسته بود و نه آنها را با افراد شورای نگهبان یکی دانسته باشد،ولی برای آقای رحمانی فرقی نمی کند، زمانی که انسان از روی کور ذهنی ویا چیز دیگر که به درستینمی دانم چه چیزی می تواند باشد، خود به کوچه علی چپ را پیشه کرد، هر چیزی را می نویسد. و اما، با کمال تأسف باید به اطلاع آقای رحمانی برسانم که اگر آن روز ما، جریان لغو کارمزدی را تئوریک ان نقد می کردیم تا از فرو غلتیدن به منجلاب نجات یابند. امروز شاهد هستیم که ان جریان متأسفانه و صد افسوس عملن طرفدار شوراهای اسلامی کار شده است. شوراهائی که به اندازه بیدادگاهها و شورای نگهبان کارگرکش اند و کارگر لو دهنده و زبان بر کارگران و سخنگویان اش. این شوراها در همان کارخانه ایران خودرو به نوشته ی کارگران ایران خودرو زندان دارند و تا کنون کارگران فعال، چپ و سوسیالیست را شکنجه و به قتل رسانده اند. این از آن مواردی است که نوشته ها و جر و بحث های ما کارگر نیفتادند. از ته دل متأسفم، زیرا هر چند که راست بودند ولی همه جریان که هنوز چنین نشده است و امید است که مبارزه طبقاتی کارگران بتواند تأثیر بگذارد و جریان راست و بویژه سنتریسم را نجات دهد. چون در واقع ضربه ای است. بیشتر از این وقت خواننده را نمی گیرم و برای بهرام حمانی بعنوان یک رفیق سابق آرزوی بهبودی دارم. اما نمی دانم که در این سن و سالی که من و بهرام رحمانی قرار داریم اصلن بهبودی در کار خواهد بود و یا که نه؟ حمید قربانی 4 مهرماه 1390 |