مصر:در آستانه ی دوراهی سوسياليسم يا بربريت

محمد قراگوزلو

بهمن ١٣٨٩- فوریه ٢٠١١


Mohammad.QhQ@Gmail.com

زحمت کشان تونس، مصر، اردن، يمن، الجزاير در جوش و خروشند. آنان به چهره ی ديکتاتورهايی پنجه می کشند – و در خون می غلتند – که ده ها سال تمام مسيرهای نان و آزادی را بسته اند و سگ های گرسنه گی و استبداد را گشوده اند. بخش  عمده يی از رسانه های داخلی ايران و جهان هر لحظه اخبار عصيان فرودستان به جان آمده ی اين کشورها را به تصوير می کشند. رسانه های مکتوب و مجازی مقاله ها و مقوله ها می نويسند و رجزها و ارجوزه ها می-خوانند. برخی از "نويسنده گان" وطنی – که قادر نيستندحتا يک جمله را به ساده گی به نقطه سر خط برسانند - تحليل های "درخشان" ارائه می دهند و جماعتی ديگر چنان رهنمودهای مشعشعی در "رسالات" خود توليد می فرمايند که پنداری مردم عاصی هر آينه در انتظار ابلاغ اين فرمان ها بی تابی می کنند. تلويزيون های جهان سرمايه-داری به پخش گزينشی بُرش هايی از تظاهرات و درگيری مردم با پليس می پردازند که در آن ها حضور عناصر معترض از بدنه ی گروه-های مذهبی (اخوان المسلمين و ديگران) قطعی باشد. آمريکا و متحدانش – از عربستان تا اسرائيل – می خواهند از طريق رسانه-های شان (العربيه، سی ان ان، فاکس نيوز) به مردم جهان چنين القا کنند که عنقريب دولت مصر جای خود را به اسلام گرايان خواهد داد تا آدمک هايی همچون جان بولتون تشجيع شوند که "اگر مبارک سقوط کند اسرائيل بايد ايران را بمب باران کند". از اين سو رهبران دولت ايران – که استاد مصادره به مطلوب جنبش های اجتماعی در هر کجای جهان هستند – از قافله ی مردم معترض تونس و مصر پيشی گرفته اند و اعضای دولت های آينده را نيز برگزيده اند. کنسرواتيست های وطنی اعتراض مردم زحمت کش آفريقا و خاورميانه ی عربی را برای "تحقق اسلام" می خوانند و يک تکه از نماز جماعت اخوان المسلمين در گوشه ی پرت افتاده ی ميدان تحرير را به شهادت می گيرند و از تاثير دست آوردهای انقلاب اسلامی در تحريک و تشجيع فرودستانی سخن می گويند که با چشم کور نيز می توان تشخيص داد که دغدغه ی اصلی و تمام آرمان شان نان و آزادی ست، نه فربه شدن کيسه های علمای الازهر. رهبران بورژوازی ليبرال ايران نيز در ذهن تاب برداشته ی خود دست به شبيه سازی ميان "خيزش سبز" و مبارزه ی مردم گرسنه می زنند و در عين پاسيفيسم محلول در نامه پراکنی و درمانده گی ملاقات های دو، سه نفره نمی گويند که کی و کجا، آقايان رفسنجاني، خاتمي، موسوی و کروبی به بالای چشم سرمايه داری گفتند ابرو دارد؟ آقايان!

شما که از اول هم طرف-دار بازار آزاد و خصوصی سازی بوديد و هستيد و هرگز اين سياست و تمايل آشکار خود را انکار نکرديد، حال چه شده است که انقلاب مردم گرسنه را به حساب خود می ريزيد؟ عين همين سياست را امپرياليسم آمريکا، اتحاديه ی اروپا – و تلويحاً چين و روسيه – دنبال می کنند. غربی ها پيشاپيش نام توفان آفريقا را گذاشته اند "جنبش دموکراسی خواهی!" و چپ و راست برای انتقال قدرت از ديکتاتوری های تاريخ منقضی به مهره های مرتجع و گوش به فرمانی همچون راشد الغنوشي، عمر موسا و محمد البرادعي، سفير و وزير به منطقه می فرستند. هراس آنان باری همه از اين است که مبادا در جريان راديکاليزه شدن مطالبات و شعارهای مردم، گروه های ليبرال و اسلام گرای اپوزيسيون در متن انقلاب تعميق يافته، به سود اعتلای جريان چپ ذوب شوند. آنان حتا از ناصريست های مصری وحشت  دارند. کابوس عروج چپ وقتی تن و جان سرمايه داری جهانی را به رعشه انداخت که آسمان امان (پايتخت اردن) با افق روشنی از پرچم های بلشويکی درخشيدو قاهره با انبوهی از تصاوير چه گوارا در دستان پرشور جوانان انقلابی نشان داد که از CNN و BBC و فاکس نيوز و العربيه و الجزيره، بوی تعفن مصادره ی جنبش هايی به مشام می رسد که نه به دنبال "دموکراسی ليبرال" و "سکولاريسم" و "کازينو" و نه در جست وجوی مسجد و کليسا؛ بل که برای نان و آزادی و برابری و رهايی از قيد کثيف ترين نوع استبداد شرقی به پا خاسته اند.

با اين حکم علمي، تاريخی و مبتنی بر داده های جامعه شناسی می-توان گفت - و پذيرفت - که عزت و آزادی و شرافت کشورها – و البته استقلال سياسی – در گرو اعتلای استانداردهای زنده گی اقتصادی توده ها ست. سخن گفتن از استقلال سياسی برای کشوری که عمده ی درآمدش صرف واردات از چين و... می شود، شوخی بی مزه يی بيش نيست. موضوع چندان پيچيده يی در کار نيست. مردم مصر، تونس، الجزاير، يمن، آذربايجان، اردن و تمام زحمت کشانی را که کمرشان زير اجرای سياست های نئوليبرالی صندوق بين المللی پول و بانک جهانی خم شده است، در يک ميدان به گستره ی گسترده ی اين کشورها جمع کنيد و برايشان بگوئيد قرار است دولت آينده ی شما – دولت جای گزين مبارک و بن علی و عبداله  و علی اف... - پس از 30 سال و درآمدی بالغ بر نهصد ميليارد دلار دست به اين اقدامات بزند:

- دانشگاه خصوصی با شهريه ها ی نجومی.

- مدارس، بهداشت، درمان، حمل و نقل و... خصوصی. (پُر کردن يک دندان  مساوی ست با حقوق يک ماه و نيم يک کارگر) - حقوق های معوقه ی کارگر.

- ورشکسته گی صنايع به سود واردات آن هم از نوع کالاهای غير استاندارد.

- چهل ميليون نفر زير خط فقر مطلق (به گفته ی عادل آذر رئيس مرکز آمار ايران).

- حقوق پايه يی کارگر 303 هزار تومان و خط فقر نزديک به يک ميليون تومان و کمی هم بيش تر.

- نرخ بی کاری نامعلوم، اما قطعاً بالای 17 درصد (اخيراً يکی از نماينده گان مجلس گفته است که اين رقم نيمی از واقعيت نرخ حقيقی بی کاری ست).

- نرخ بی کاری فارغ التحصيلان دانشگاه ها (نامعلوم) اما گفته شده تا 68 درصد.

- روسپی گري، الی ماءشااله. سن روسپی گری به 13 سال تقليل يافته و به گفته ی وزير بهداشت عامل اصلی گسترش ايدز شده است.

- سن ازدواج بالای 30 سال.

- اميد به زنده گی نامعلوم.

- کارتون خوابی – که نوع زنانش نيز اضافه شده – مشهود.

- بهای سوخت معادل بازار آمريکا. در حالی که درآمد سرانه ی ايرانيان در بهترين تخمين از چهار هزار دلار فراتر نمی رود و اين رقم در آمريکا در بدترين تخمين ده برابر است.

- بهای گاز، برق، آب، تلفن و... در حالی منطبق با بازار آزاد منطقه و جهان است که کل تاسيسات و تجهيزات اين صنايع با پول ناشی از فروش نفت و ساير منابع ملی تامين شده است.

- نيمی از سرمايه ی مخابرات – که ايضاً با پول دولت و ماليات مستقيم مردم شکل گرفته - سهامی شده و به سپاه واگذار گرديده است.

- جاده ها، نه اتوبان که قتل گاه است. راه آهن؟ هيچ! ناوگان هوايي؟ قتل گاه!

- بيمارستان ها ايضاً.

- قيمت  خودرو 170 درصد از مشابه خارجی آن گران تر و به همين ميزان بی کيفيت تر است.

- کارگران کارخانه های لوله سازي، چينی البرز، کيان تاير و ده ها و صدها کارخانه ی ديگر ماه ها حقوق نگرفته اند و مثل مرتاضان زنده گی می کنند.

- مسکن: رويای جوانان. ازدواج: ايضاً. مسافرت: محال. سن فحشا: نزولی. مواد مخدر فراوان و ارزان.

- صنعت اسلحه سازی رو به پيشرفت.

- انواع و اقسام سازمان ها و گشت های پليس رو به پيشرفت.

باری ذکر مصيبت نمی کنم. همه ی اين ها را به مردم مصر و تونس و الجزاير و ديگر مردم معترض بگوئيد. شفاف. بگوئيد اگر يکی از رهبران شما از دولت رفاه سخن گفت و از خدمات حمايتی دولتی مانند آب و برق رايگان و خانه سازی برای همه فرياد کشيد، باور نکنيد. به ياد بياوريد که همين وعده های شيرين - که تحت تاثير فشار مردم و اعتصاب کارگران شرکت نفت به ميان زحمت کشان اميدوار ايران رفت – بعدها به اين جا کشيد که "ما برای خربزه انقلاب نکرديم". مهم نيست شما در يک بيمارستان دولتی رو به مرگ هستيد، برای سونوگرافی و ام ارآی و ساير خدمات لوکس! آژانس بگيريد. دست در جيب مبارک کنيد و به بخش خصوصی تشريف ببريد. پول نداريد؟ جهنم! بميريد. دفترچه بيمه نداريد؟ درک اسفل السافلين. اصلاً مگر انقلاب شده که شما کار داشته باشي؟ انقلاب شده تا موشک اس ـ300 توليد شود. چای و برنج را از هند هم می توان وارد کرد. نيروی کار ارزان" برادران" چينی نيز در خدمت دلارهای نفتی ما هستند!! به مردم تونس و مصر، آن مردم فرودستی که نان و کار را سمبل انقلاب خود کرده اند بگوئيد، اگر فرض بر اين باشد که انقلاب شما در مسير "پيشرفت" به جاهای پيش گفته برسد، اينک چه تصميمی خواهيد گرفت؟

نتيجه ی آن چه که غرب "جنبش دموکراسی خواهی" می نامد و دولت ايران تحت عنوان "انقلاب اسلامی" به استقبالش می رود، پيش کش البرادعی و عمر موسا که با فرصت طلبی می خواهند از انقلاب مردم پابرهنه سواری بگيرند. پيش کش اخوان المسلمين. مستقل از موضع گيری دوازده  گروه سياسی اپوزيسيون مصر عليه مصادره به مطلوب جنبش زحمت کشان آن کشور، قدر مسلم اين است که پيروزی يا به قدرت رسيدن هر يک از دو جناح ليبرال، تکنوکرات (عمر موسا، برادعی) يا بنيادگرا (اخوان المسلمين) هيچ مفهومی جز پای مال شدن دست-آورد مبارزات مردم فرودستی که برای نان و آزادی به مصاف تانک ها رفته اند، نخواهد داشت. عمر موسا سياست مدار شارلاتانی همچون حسنی مبارک است که سابقه ی وفاداری اش به دار و دسته ی سادات و مبارک اظهرمن الشمس است و از سال ها پيش در مُقام رياست اتحاديه ی عرب، وظيفه ی پيشبرد سياست های خاورميانه يی و آفريقايی سرمايه داری جهانی را همچون تکليفی مقدس انجام داده است.

محمد البرادعی که با مشام سگ گونه اش بوی کباب را استشمام کرده ناگهان در نهايت ابن الوقتی سر و کله اش در ميان انقلابيون به ستوه آمده پيدا شده و برای به دست گرفتن "رهبری انقلاب" اعلام آماده گی فرموده است. زحمت کشيديد! او سال ها در آژانس اتمی مجری برنامه های 1+5 بوده و در مذاکره با ايران، هم از آخور خورده و هم از توبره. مردم مصر می توانند در ويترين جانوران گوناگون، مجسمه ی لابی گری سياسی را به اندازه ی قد و قامت برادعی سفارش دهند.

اما اخوان المسلمين گرچه در مقابل روحيه ی جاه طلبانه ی دولت ايران موضعی نيم بند اتخاذ کرد، اما واقعيت اين است که پيوندهای سياسی و ايده ئولوژيک محکمی آنان را به تهران متصل می کند. اخوان المسلمين از ابتدا نيز در ايران – قبل از جمهوری اسلامی – هواخواهان سرسختی مانند سيد جمال الدين اسدآبادي، محمد عبده و بعدها اقبال لاهوري، علی شريعتی و آل احمد داشته است.

پديده ی جنبش اخوان المسلمين بايد در يک چارچوب زمانی خاص مورد ارزيابی قرار گيرد و دلايل سياسی ظهور و عروج آن بررسی و تبيين شود. ما، در اين جا به نقل از کتاب "افغانستان، ظهور و سقوط بنيادگرايی" 1386، تهران: قصيده سرا [به همين قلم] نکاتی را در رابطه با اخوان المسلمين و ارتباط آن با بنيادگرايی اسلامی يادآور می شويم:

ظهور پديده ی طالبانيسم در متن نو بنيادگرايي، می تواند مولود پديده هايی باشد که در بررسی و بازبينی اين ماجرا کم تر مورد توجه قرار گرفته است. فقدان دموکراسی مستقيم يکی از دلايل شکل گيری جنبش های بنيادگراست. در همين باره حضور همه جانبه ی آمريکا و حمايت از دولت های غيردموکراتيک منطقه و دولت نژادپرست اسرائيل، در کنار ترکش ها و عوارض منفی جهانی شدن، به ويژه در عرصه ی اقتصاد و اعمال دکترين "نظام جهانی نو" از ديگر دلايل رشد جنبش های بنيادگرا و ظهور طالبان تلقی می شود. در واقع مقاومت های پراکنده يی که عليه حضور ناموجه آمريکا از چند دهه ی پيش با شکل گيری جنبش اخوان المسلمين آغاز شده به پيدايش گروه های بنيادگرا و گسترش خشونت در خاورميانه کومک کرده است.

فداکاری برای آرمان هايی مثل آزادی بيت المقدس و مبارزه ی ايده-ئولوژيک با استعمار در همين سياست تعريف می شود. جنبش اخوان-المسلمين در دهه ی 40 و 50 ميلادی به شدت درگير اين گونه کنش ها بود. اين نوع عمل کرد را هر مسلمانی می تواند انجام دهد و اطلاق خشونت بر آن، چندان موجه نيست. گونه ی ديگر بنيادگرايي، خشونت عليه نظام های سياسی ليبرال به منظور سرنگون کردن آن ها بود. اين گرايش از نظر تاريخي، ريشه هايی در شبکه ی مخفی اخوان-المسلمين دارد. اين رويه  با انديشه های سيد قطب آغاز شد. او در کتاب "معالم علی الطريق" وجود شبکه های مخفی و نيروهای پيشتاز مبارز در جهت دگرگونی "نظام جاهلی و جای گزينی نظام اسلامی" را تجويز کرده بود. از منظری ديگر، خشونت شباهت بسياری با ترور دارد و کورکورانه انجام می شود که لزوماً بر ضد نظام يا کارگزاران سياسی آن نيست، بل که گاهی مستقيماً عليه مردم عادی و بی گناه است. خشونت در اين تلقي، فی نفسه مقدس است. مهم نيست هدف اين خشونت چه کسی است بل که ذات خشونت اهميت دارد و مقدس است. اين مرحله ی جديد خشونت طلبی در ميان بنيادگرايان، کاملاً جديد است و در ادوار پيش سابقه ندارد و از دهه ی 90 شروع می شود. مهاجرت جنبش های اسلامی ـ عربی به سرزمين افغانستان و آموزش هايی که در آن جا داده می شود پديده يی به نام اعراب افغانی يا "افغان العرب" را به وجود آورد. همين گروه ها موج جديد خشونت گرايی تروريستی را آغاز کردند. با جدا شدن بن-لادن از عربستان و تشکيل گروه های راديکال و سپس رفتن آنان به افغانستان، خشونت کورکورانه شدت گرفت. ريشه ی تئوريک اين موج جديد خشونت انديشه های وهابی است که خود در تصفيه ی همه ی مخالفان مذهبی (شيعيان) و غيره گشاده دستی می کرد. از آن جا که افغانستان به پشتوانه ی حمايت آمريکا، ايران، پاکستان، عربستان و امارات سال ها کانون مبارزه با کمونيسم روسی و "کفر جهانی" بود، لذا همه ی آرمان خواهان اسلامی را به سوی خود می-خواند. به علاوه بنيادگرايانی که معمولاً در کشورهای خود با محدوديت هايی مواجه بودند، از اين رو به سرزمين های آزاد مهاجرت می کردند تا فعاليت های خود را بهتر سازمان دهند. به اين ترتيب اين گروه از دهه ی 80 به بعد، کم کم به افغانستان آمدند. اين کشور هم ميدان مناسبی برای جهاد عليه کفر بود و هم محيط مناسبی برای استقرار اردوگاهی آموزشی شان در حوزه های نظامی و تبليغاتی. در واقع بازسازی تشکيلات جريانات بنيادگرا از جهان عرب به افغانستان منتقل شد. گروه هايی از اردن، الجزاير، مصر، يمن، عربستان، امارات، آسيای ميانه، کشمير،... به افغانستان رفتند و جزوه ها و نشريات زيادی منتشر کردند. مصری ها مدت ها نشريه ی "الطليعه" را در افغانستان چاپ می کردند.»

نو بنيادگرايی

چنان که پيش تر تاکيد شد، سيد قطب از يک منظر بنيانگذار تئوريک جريان نو بنيادگرايی به شمار می رود. «اين انديشه که جامعه ی بشری و شکل کنونی اش، جاهلی  است و حتا کشورهای اسلامی در حاکميت طاغوت قرار دارند اساساً از جانب سيد قطب (1966-1906) و ابوالاعلی مودودی عرضه شده است. بنيادگرايان مصری در دهه ی 70 تا 90 همگی پيرو سيد قطب بوده اند. برخی از اين ها همچون "جماعت المسلمين" يا "جماعت التکفير و الهجره" به رهبری شکری مصطفا، جوامع کنونی را يکسره تکفير و هجرت از چنين جامعه يی را واجب می دانند و به ترور مهم ترين رهبران اين جامعه اقدام می کنند. برخی ديگر چون "سازمان الجهاد" در مصر به رهبری عبدالسلام فرج اقدامات شديدتری در پاک سازی جامعه ی مصر و اجرای حدود الهی انجام داده و می دهند.

اوليويه روا، نو بنيادگرايی نو را "بازگشت پنداری به اصل" دانسته و طی مقاله ی مفصلی در لوموند ديپلماتيک، آوريل 2002 به شرح و بسط اين موضوع پرداخته و ابعاد مختلف بنيادگرايی را با دولت های منطقه و نحوه ی آموزش سازمان های مدافع اسلام سياسي، بازنموده است. بنابراين نوشته از مدارس اسلامی طالبان در جنوب افغانستان گرفته تا سايت های اسلامی شبکه ی اينترنت و تلويزيون عربستان سعودی و مساجد پر شمار حومه های پاريس و لندن، يک برداشت از اسلام که مسلمانان ميانه روتر (يا سنتی تر) آن را اسلام "وهابی" می نامند، رايج است. هواداران اين بينش، واژه وهابی را به کلی مردود دانسته، کاربرد واژه ی سلفيه را بر آن ترجيح می دهند. اين جريان يک جنبش همگون و قانون مند نيست بل که برداشتی از اسلام است که قرائت صوری از قرآن را برترين قرائت دانسته، حتا تاريخ جهان اسلام پس از جامعه ی آرمانی زمان پيامبر و ياران او را رد می کند.

بنيادگرايی نو می خواهد فقط شريعت را به عنوان معيار سنجش تمام رفتارهای انسانی و اجتماعی بقبولاند. بنابراين کاملاً طبيعی است که اصالت هر فرهنگی را که بخواهد در کنار يا فراتر از اصول مسلم دينی رشد کند، مردود بشمارد. هنرهای تجسمي، موسيقي، فلسفه ، ادبيات، سنن ملي، وام گيری از فرهنگ های ديگر (مانند برپايی جشن سال نو، درست کردن درخت نويل) هم که جای خود را دارد. با دانش ها نيز صرفاً رابطه يی ابزاری دارد (کامپيوتر آري، عقلانيت علمی نه). اين روايت از اسلام با مسيحيت، يهوديت به شدت سر ستيز دارد. از قتل راهبان مسيحی در طيبهرين (1996) تا مخالفت با ساختن کليسا در خاک عربستان سعودی (برخلاف پذيرش قبطی  ها از سوی جنبش اخوان المسلمين يا مناسبات عاری از تنش و اختلاف پيروان ساير مذاهب با مسلمانان در ايران).

دغدغه ی نو بنيادگرايي، کشيدن خط قرمز ميان دين و کفر است که اين خط از درون خود جامعه ی مسلمانان عبور می کند. به اين ترتيب اين جريان هرگونه سازش مذهبی يا فرهنگی با فرهنگ جهانی غالب را که امروزه همان فرهنگ غرب است به باد انتقاد و نکوهش می گيرد. همه چيز در مجموعه يی از احکام حلال و حرام، حتا در جزئيات پيش پا افتاده مانند نحوه ی اصلاح ريش (طالبان افغانستان) يا ترز مسواک زدن خلاصه می شود. فتوا (تعيين ميزان مشروعيت اعمال هر فرد) از استفاده ی کارت بانکی گرفته تا دادن عضو پيوندي، کار اصلی علما يا واعظان خود خوانده است.

اين نو بنيادگرايی می تواند در بافت های اجتماعی و سياسی بسيار متنوعی رشد و نمو کند. سازمانی مانند "جماعت تبليغ" که در فرانسه به نام "ايمان و عمل" معروف است، سازمانی کاملاً غير سياسی و قانون گراست. ولی امامان مساجد کوچک محلی در اروپا اصرار دارند که دختران به کلاس های ورزشی نروند و از مردان مسلمان می خواهند که با زنان دست ندهند يا به کارت تبريک سال نو پاسخ ندهند. در لندن واعظانی چون ابوحمزه و عمر بکری مدام اديان و نحله های فکری ديگر را تکفير می کنند و مسلمانان را به جهاد فرا می خوانند. حزب التحرير (حزب آزادی) که مقر آن در لندن است و هواداران خود را از بين جوانان مسلمان نسل دوم [مهاجرين] بر می گزيند، روشی بسيار ارتجاعی دارد: دعوت به اعلام فوری احيای دوباره ی خلافت برای تمامی مسلمانان! محکوم کردن هرگونه مشارکت در زنده گی اجتماعی و سياسی کشورهای ميزبان! اما اين حزب حرفی از جهاد به ميان نمی آورد و هرگز به اقدامات خشونت آميز دست نمی زند.

باری پيروزی محتمل – يا بعيد - اخوان المسلمين در مصر به مفهوم شکل بندی يک دولت ارتجاعی ديگر در منطقه، از يک سو به تحکيم دولت اسرائيل خواهد انجاميد و از سوی ديگر جنبش های چپ تراقی خواه آفريقا و خاورميانه را زير فشار خواهد گذاشت.

به اين ترتيب مردم مصر در آستانه ی شرايطی به غايت حساس ايستاده اند. در يک دوراهی سرنوشت ساز. يک سمت به سوی بربريت سرمايه داری از نوع ليبرال يا ايده ئولوژيک بنيادگرا و سمت ديگر به سوی سوسياليسم. برای انتخاب راه دوم طبقه ی کارگری مصر راهی جز ادامه ی مبارزه  ندارد. دل خوش کردن به سرنگونی دولت مبارک لازم اما بی گمان سخت ناکافی ست و ای بسا که تمام جان فشانی های زحمت کشان مصری را در مسلخ ارتجاع ديگری ذبح کند.

اين انتخاب تاريخی نه فقط فراروی فرودستان مصر قرار گرفته است، بل که همه ی ملت های تحت ستم سرمايه داری در مطلع اين دوراهی ايستاده اند. فراتر از اين ها اگر قرار است حيات جهان استمرار يابد، راهی جز سوسياليسم وجود ندارد.

آن جا که "مبارک" و "بن علی" و "اسد" و "علی اف" و "عبدالله" و... قدم نهاده باشند/ گياه از رستن، باز می ماند. چرا که اينان با ياس ها به داس سخن گفته اند. (شاملو) بی گمان آن چه در مصر می-گذرد بازی آخر يک ديکتاتور کوچک است، اما آخر بازی برای او و ساير ديکتاتورها به گونه يی ديگر رقم خواهد خورد.

باش تا نفرين دوزخ از تو چه سازد

که مادران سياه پوش

داغ داران زيباترين فرزندان آب و خاک

هنوز از سجاده ها

سر برنگرفته اند.

بعد از التحرير

اعتصاب عمومی کارگران در مصر – دو هفته پس از خيزش های مستمر خيابانی – آغاز شده است. کارگران کانال سوئز و کارگران بخش-های ديگر به ميدان مبارزه آمده اند. استمرار روند و شرايط انقلابي، به مرور نيروهای سازش کار، ليبرال، ملی و مرتجع را به سود عروج طبقه ی کارگر کنار خواهد زد. فرودستان مصری در آستانه ی دوراهی سرنوشت ايستاده اند. سوسياليسم يا بربريت؟

به نقل از سایت روشنگری

http://www.roshangari.net/as/ds.cgi?art=20110210221901.html


www.wsu-iran.org wsu_wm@yahoo.com