استیصال سیاسی در مبارزه سیاسی
محمد حسين
٢٨ آذر ١٣٨٤
قضیه از آنجا آغاز شد که حکیمی از خارج کشوری ها و داخل کشوریها خواسته تا با اسم ورسم واقعیشان از محکومین دادگاه سقز دفاع کنند واینکار را (نام مستعار) "سبک کار غیر زمینی چپ" می نامد و از سوی دیگر عنوان میکند که نباید شعار های تند و تیز علیه رژیم داد. در این رابطه "اتحاد سوسیالیستی کارگری "به این شیوه برخورد اعتراض کرده ودر یک بیانیه سه صفحه ای توضیح داده است که :"در دو قرن گذشته ودر هر رژیم دیکتاتوری وسرکوبگر حاکمیت داشته اند،بسیاری از فعالین سیاسی که ناگزیر از مبارزه سیاسی فرا قانونی بوده اند،از بکار بردن نام مستعار گریزی نداشته اند". " اتحاد سوسیالیستی کارگری" توضیح میدهد که "اینجا نه فقط شیوه های مبارزه فرا قانونی در مواجه با یک رژیم مستبد به بهانه سبک کار تخطئه می شود ، بلکه نفس اعتراض به رژیم نا لازم شمرده میشود". ظاهر قضیه این است که تا اینجا اختلافی وجود دارد، مثل بسیاری از اختلافات دیگر سیاسی ودر حد خود قابل بحث و بررسی است.همانطور که حکیمی در این رابطه نظرش را اعلام کرده وسبکی را که به آن اعتقاد داشته است بیان نموده "اتحاد سوسیالیستی کارگری" نیز همین کار را کرده و سبک کا ری حکیمی را نقد و به آن اعتراض نموده. قبل از اینکه به این بپر دازم که نظرم در رابطه با دو نگاه فوق چیست ، لازم میدانم در مورد شیوه برخورد این طیف صحبت کنم. بلا فاصله پس از بیانیه "اتحاد سوسیالیستی کارگری "چند نوشته از طیف نظری پایدار – حکیمی داده شد که کلکسیونی از فحش ، ناسزا و تهمت را بهمراه داشت . این مسئله با چنان شدت وسطحی مطرح شده که به جرئت میتوانم بگویم تا به حال در میان فعالین سیاسی چپ در ایران دیده نشده است. رضا مقدم در ارتباط با نامه ای که عده ای در خارج کشور به نام "جمعی از فعالین جنبش لغو کار مزدی " نوشته اند پرسیده است چرا جمعی از فعالین ونه همه ؟ ما بقی کیها هستند؟ این سئوالات اشاره به این دارد که از نظر این طیف چه کسان دیگری هم شامل جنبش لغو کار مزدی میشوند وآیا انها گرایشات دیگری را هم شامل این جنبش میدانند ویا اینکه خود یک گروه سیاسی هستند. اما از همه اینها که بگذریم به جواب پایدار در این رابطه توجه کنید: "عجب! کابل و اطو وسیاهچال وچوبه دار واوین و گوهر دشت هم در راه است ؟ یا به شیوه های رایج غربی بسنده میکنید؟" پایدار و طیف او که خود طرفدار فعالیت علنی و مخالف هر گونه مخفی کاری هستند و خود حکیمی در این رابطه گفته که بهتر است افراد با اسم ورسم مشخص اعلام موضع کنند واساسا" یکی از موارد بحث بین رضا مقدم و حکیمی همین موضوع مخفی کاری وعلنی بودن است . پایدار می داند وبر همه نیزروشن است که منظور رضا مقدم دانستن نام آنها نیست و اساسا" دانستن نام آنها چه ارزشی می تواند داشته باشد . اما آقای پایدار نوعی فحاشی کرده که در که در مبارزه و جدالهای سیاسی بین گرایشات مختلف بی نظیر است. ظاهرا" این شیوه پایدار مد تی است که در دستور کار او وگرایششان قرار گرفته . از زمانی که "مدافعان سوسیالیسم" وکارگری بنام کاوه ياورى او را نقد کرده اند و مباحث شفاهی زیادی پیرامون نظرات حکیمی در جریان بوده است و چشم انداز افزایش نقد ها وجود دارد ، این طیف و از جمله پایدار شد ید ا به تهمت و ناسزا روی آورده اند . آیا مقایسه رضا مقدم که عمری را در عرصه مبارزه طبقاتی علیه بورژوازی گذرانده است با بازجویان زندان اوین وغیره چه سبک برخوردی است ؟ اما بهتر است پایدارو دیگر دوستانش بدانند که این سبک وشیوه خیلی وقت است که دیگر در جنبش خریداری ندارد . دوران جو سازی ، لشکر کشی و توهین شیوه های منسوخی هستند که حتی د گم ترین گرایشات که در گذشته های دور چنین شیوه هایی داشتند حالا از آن پرهیز میکنند. مگر نه اینکه حکیمی گفته ، در دفاع از ما بنام جمعی از .... و امثال آن بهتر است که امضا نکنید و با اسم رسم اصلی اینکار را انجام دهید ، پس چرا پایدار در این مورد فحاشی نمی کند و هیچکس استنباط نکرده (والبته نباید هم بکنیم) که این یک کار پلیسی است. آقای حکیمی خواهان امضاء علنی همه مدافعان از محکومین دادگاه سقز شده ولی رضا مقدم در یک رابطه مشخص که توضیح دادیم سئوالی مطرح کرده ، حال چه کسی در پوشش فریادهای ضد فرقه ای بر خورد فرقه ای میکند و با خودی و غیر خودی برخورد دو گانه دارد. اما ببینیم در ادامه پایدار چه تهمت هایی زده است: " کل ماجرا این است که رضا مقدم یک سندیکالیست ،فرقه گرای راست و رفرمیست است ........ یک سئوال اساسی این است که چه چیزی رضا مقدم را به این وضع وحشتناک انداخته است. جواب روشن است. بیماری فرقه گرایی، مسخ شدن در مناسبات سکت یک وجبی، به سکت و سندیکالیسم دل بستن ،منافع سکت را همه چیز دیدن و منافع طبقاتی وتاریخی جنبش کارگری را هیچ چیز انگاشتن، سکت را تمام دنیا وتمام جنبش کارگری تلقی کردن ، بیگانگی عمیق با فهم کارگری مبارزه طبقاتی و آموزشهای مارکس و همه چیزهای دیگر. رضا باید اینها را از خود دور کند و اگر نکند بسیار خطر ناک است "( در پاسخ به رضا مقدم - ناصر پایدار) واقعا" در مورد کلکسیونی از تهمت چه میتوان گفت . میگوید" رضا یک سندیکالیست است". در تمام دوران حیات سیاسی رضا مقدم چه در سال 57 که در کارخانه ها سخنرانی میکرد چه در حزب کمونیست ایران و چه در حزب کمونیست کارگری و حالا در اتحاد سوسیسلیستی کارگری هر گز از سندیکالیسم دفاع نکرده هر کس که بویی از نظرات آن جریانات برده باشد میداند که هیچکدام از آنها سندیکالیست نبوده ونیستند. می گوید که رضا مقدم رفرمیست است .فقط کافی است که فعالین جنبش کارگری به نشریات باروی یک تا 21 مراجعه کنند . دهها نوشته در نقد و افشای رفرمیسم و لیبرالیسم وجود دارد و اساسا" این گرایش هدفش را در این دوران تقابل با رفرمیسم ولیبرالیسم قرار داده . یکی از مقالات او بنام "د مکراتیک ماندن جنبشها در گرو به میدان آمدن طبقه کارگر است" در راستای بر خورد به تفکر لیبرالی و رفرمیستی است . پایدار و همفکرانش که چشمها را بسته ودهان را باز کرده اند تا هر چه میخواهند بگویند به چنین نوشته هایی اهمیت نمی دهند چرا که نسبت دادن موارد ذ کر شده برایشان فقط بمثابه فحاشی برای مرعوب کردن است. ایرج آذرین مفصلا" ریشه های رفرمیسم را توضیح داده و و پیشروی جنبش را در گرو مبارزه دائمی با رفرمیسم ولیبرالیسم قرار داده . ایرج آذرین در مقاله دیگری بنام "تناقضات جمهوری خواهان " چهره از لیبرالیسم چپ ورفرمیسم برداشته است . اما در این رابطه پایدار و هم فکرانش چه نقد بدرد بخوری نوشته اند؟ به سناریوی حکیمی باز گردیم او در جواب به رضا مقدم چنین میگوید: " در مقابل این گفته بازجویان که پس تو بر اندازی اضافه کردم واینجا نیز می گویم که نه ، من در چار چوبی مسالمت آمیز برای تغییر جمهوری اسلامی مبارزه میکنم، و این را نه تنها حق خود بلکه حق هر کسی میدانم که این نظام را نظام مطلوب نمی داند . اینکه آیا این کار ممکن است یا نه مسئله دیگری است که جای آن در اینجا نیست. همین قدر بگویم وگفته ام که واکنش تحمیل قهر به مردم چیزی جز قهر متقابل نیست(درنامه "مارا به خیر تو امید نیست شر مرسان") اینجا دیگر دم خروس بیرون زده . کسی که می خواهد بشکل مسالمت آمیز برای تغییر جمهوری اسلامی مبارزه کند در چه صفی قرار می گیرد ؟ مبارزه ای که فقط در چار چوب مسالمت آمیز حتی در کشورهای اروپایی انجام شود نمی تواند مبارزه ای همه جانبه وکامل باشد چه برسد به مبارزه علیه جمهوری اسلامی . با گذ شت سالها از حاکمیت جمهوری اسلامی د یگر راست ترین گرایشات هم نمی توانند حرفی از مبارزه ای در چارچوب مسالمت آ میز بزنند ولی حکیمی" با شجاعت" آنرا اعلام می کند .چار چوب مبارزه مسالمت آمیز برای جنبش کارگری تحت سرکوب شد ید چه معنایی دارد؟ در شرایطی که اعتصاب ، تحصن و تجمع غیر قانونی است و لذا طبقه کارگر ناچار است به روشهای غیر مسالمت آمیز روی بیاورد و راه خود را بدین شکل باز کند و در هر قدم ناچار به اصطکاک با رژیم و درگیری است . وقتی برای دریافت حقوق معوقه خود ناچار است جاده را مسدود کند و با نیروی انتظامی مقابله کند وقتی تجمع غیر قانونی بوجود می آورد تا برای روز کارگر مراسم بگیرد ( مثل ماجرای سقز) و با حمله وزندان مواجه میشود و دهها مورد دیگر چار چوب مسالمت آمیز چه معنایی بجز رفرمیسم دارد. حکیمی برای آنکه آب پاکی روی دست همه بریزد میگوید: "واکنش تحمیل قهر به مردم چیزی جز قهر متقابل نیست" . یعنی اگر روشهای غیر مسالمت آمیز را به کارگران نشان دهیم و در صورت عملی شدن آنها نتیجه ای بجز سرکوب نخواهد داشت .حدود دو قرن است که کارگران مبارزه می کنند که بخش قابل توجهی از آن قهر آمیز بوده . مگر نه اینکه کارگران بالاخره بوسیله قهر باید گریبان خود را آزاد کنند و زنجیر ها را بگسلند . اما آقای حکیمی چار چوبی تعیین میکند که مسالمت آمیز است. مبارزه مسالمت آمیز بخشی از مبارزه طبقه کارگر است و نه چار چوب آن. اگر شرایطی فراهم شده که پیشروان کارگری بشکلی محدود فعالیت علنی میکنند ، در نتیجه مبارزاتی است که بخش قابل توجهی از آن مسالمت آمیز نبوده است و اساسا" فعالیت علنی با فعالیت مسالمت آمیز یکی نیستند . بیشتر فعالیتهای علنی جنبش کارگری در جامعه ما مثل ایجاد تشکلات کارگری و یا فعالیت رهبران عملی کارگران ، مسالمت آمیز نیست. اگر ما نپذ یریم که مبارزه طبقه کارگر تلفیقی از مبارزه مسالمت آمیز و قهر آمیز است که گاه صنفی و گاه سیاسی ، گاه مخفی و گاه علنی ، گاه مسالمت آمیز و گاه فهر آمیز است و برای ان فقط چار چوب مسالمت آمیز بگذاریم و توسل به قهر توسط مردم را عملی بی فایده بدانیم ، مبارزه ما هرگز از سرمایه داری فراتر نخواهد رفت. شخص دیگری بنام زارعیان از همین طیف نظری مثلا" با نظرات رضا مقدم برخورد کرده . اوهم با انواع تهمتها وفحاشی نوشته اش را زینت داده وچنین میگوید: "آقای مقدم بعد از بیست سال این ور آن ور رفتن ودر طول و عرض دو حزب وسر دادن ادعای رهبری پرولتاریای جهانی هنوز حتی یک کارگر محل سکونتش او را نمی شناسد . این فاجعه است . محسن حکیمی بر این نوع رهبر بودن و ابن نوع حزب سازی شوریده است . آقای مقدم یک کارگر در چهار گوشه این دنیا شما را نمی شناسد . این حزب شما وسکتهای دست ساخت امثال شما به چه درد میخورد . بهتر نیست کمتر به کارگران دروغ بگویید؟ آقای مقدم در هیچ کجای دنیا یک وجود واقعی و زمینی ندارد . کاگر اروپایی وایرانی هیچ کلامی از او نمی داند . اما او رهبر دو حزب کمونیست کارگران بوده است و حالا بعد از سالها رهبری آن دو حزب برای دفاع از حرمت امامزاده جدید خود یعنی سکت نیم وجبی اتحاد سوسیالیستس به هر تهمتی علیه محسن حکیمی و دیگر فعالین جنبش ضد سرمایه داری دست می زند . این کار زشت است " (رضا مقدم و اتحاد سوسیالیستی شیپور جنگ علیه جنبش ضد سرمایه داری ) واقعا" چه چیز در مورد چنین نوشته ای میتوان گفت . آیا همه اینها چیزی بجز توهین است . میگوید :"یک کارگر در چهار گوشه دنیا شما را نمی شناسد " ...... "کارگر اروپایی و ایرانی هیچ کلامی از او نمی داند" شخصی که حتی یک کارگر او را نمی شناسد چرا تنها با نوشتن یک بیانیه دو صفحه ای توسط این طیف از همه طرف مورد تاخت وتاز قرار گرفته و همه افراد این طیف دست به قلم شده اند ؟ چرا با یک انتقاد ساده او دستپاچه وچنین عصبانی شده اند و فرمان حمله سراسری صادر کرده اند ؟ میگوید" او رهبر دو حزب کمونیست کارگران بوده "....... کسی که رهبر دو حزب کمونیست کارگران بوده چطور حتی یک کارگر او را نمی شناسد ؟ و البته حتما" کارگران آنها را می شناسند وجنبش کارگری (ببخشید جنبش لغو کار مزدی ) بدنبال شما راه افتاده اند . او رهبر دو حزبی بوده که از میان احزاب دیگر شناخته شده تر بوده وهستند ولی یک کارگر هم او را نمی شناسد ! و حالا که رهبر یک "فرقه و سکت یک وجبی " ( بهتر بود گروهک می گفت) هست چرا دستور صادر شده که همگی علیه او هر چه می توانید بد و بیراه بگویید ؟ میگوید :" حتی یک کارگر در محل سکونتش او را نمی شناسد " براستی که آدم از شنیدن این جملات خنده اش میگیرد . مگر مارکس ، انگلس ، لنین و دیگر رهبران پرولتاریا در محل سکونت خود فعالیت میکرد ند. میگوید : " کارگر اروپایی وایرانی هیچ کلامی از وی نمی داند " من شخصا" و دیگر رفقای کارگرم نیز در ایران بنوبه خود از رضا مقدم مطالب زیادی فرا گرفته ایم و از میان آنها این نکته را هم که دوران جو سازی و فحاشی گذشته و تنها استدلال و منطق است که خریدار دارد ، نیز یاد گرفته ایم . زارعیان مینویسد "بهتر نیست کمتر به کارگران دروغ بگویید"؟ براستی چه کسی دروغ می گوید وتهمت میزند ؟ آنکس که میگوید یک کارگر هم رضا مقدم را نمی شناسد ؟ یا رضا مقدم که در مقابل انحرافات می ایستد ؟ پایدار که رضا مقدم را با بازجویان مقایسه میکند، دروغگو است یا رضا مقدم که سبک کار صرفا" علنی را نقد کرده؟ زارعیان گفته : "رضا مقدم بعد از ٢٠ سال این ور و آن ور رفتن در طول و عرض دو حزب و سر دادن ادعای رهبری"..... اگر بر اساس پیشینه هر کس که در احزاب و گروههای دیگری بوده که الان در آن نیست بخواهیم قضاوت کنیم کدامیک از ما و شما در جایگاهی هستیم که 20 سال یا 30 سال قبل بوده ایم ؟ اگر بخواهم سابقه افرادی نظیر پایدار و دیگران را بگویم که متهم به بازجو و پلیس و هزار و یک چیز دیگر می شوم . اما همینقدر بگویم که فعالین سیاسی با سابقه یا از درون مجاهدین خلق ، بخش منشعب، فدائیان وپیکار بیرون آمده اند . و البته شاید شما و رهبرانتان از مریخ آمده و یا مادر زاد مارکسیست بوده اید. آیا مارکس و انگلس روزی خود هگلی نبودند به هر حال قضاوت با خوانندگان است. حدود ده نوشته یک تا سه صفحه ای توسط افراد این گرایش براستی کلکسیونی از نا سزا و توهین وپر خاشگری است که من خواهش می کنم تمام فعالین جنبش کارگری آنها را بخوانند تا بدانند که چه کسانی نام "جنبش لغو کار مزدی" بر خود گذاشته اند. اما براستی چه چیزی باعث شده تا آنها در نوشته هایی چنین کوتاه دهها ناسزا و انگ بکار ببرند . این همان روشی است که رفیق کارگرمان کاوه ياورى در نقد پایدار نوشته بود . یعنی روش مرعوب کردن و جو سازی ..با یک حمله همه جانبه کار را تمام کرده اند ! و حتما" هم نه تنها رضا مقدم و تشکیلاتشان چنان مرعوب شده اند که فعالیت تشکیلاتشان را تعطیل می کنند بلکه دیگر احزاب وگروههای سیاسی که همه سکتاریست ، فرقه گرا ، رفرمیست ، سندیکالیست و..... هستند فعالیتشان را تعطیل می کنند تا مبادا پایدار و دیگر همراهانشان عصبانی شوند ! فقط کافی است به عنوان نمونه نوشته یک صفحه ای ملک پیر خضری را بخوانید . چیزی بجز تهمت و فحاشی دیده نمی شود . یک پاراگراف آن چنین است: ....... " بلکه هدف افشا کردن شگرد شناخته شده ای است که چپ سنتی و غیر کارگری ، بخاطر منافع فرقه ایشان در طول تاریخ جنبش کارگری در ایران به کار برده اند و آنهم همانا جو سازی و تفرقه بوجود آوردن در صفوف فعالین این جنبش بوده است ، جنبش کارگری ایران کماکان از ضربات و زیانهای این تفرقه افکنی های احزاب و محافل چپ سوسیال رفرمیستی و غیر کارگری رنج می برد .اینها هنوز دارند سنت سکتاریستی و فرقه گرایی را با خود حمل می کنند ." واقعا" از مجموع این سطور چه چیزی میتوان نتیجه گیری کرد . این نوع رفتار مرا بیاد مجاهد ین در زندان جمهوری اسلامی می اندازد . وقتی که یکی از آنها بخود جرئت میداد که از سیاست سازمان انتقاد کند ، از فردا صبح آ ماج تهمتها قرار می گرفت . ناگهان سیل تهمتها بر سرش سرازیر میشد . انگهایی مثل بریده، خائن، اپورتونیست، تفرقه انداز، مشکوک ، خراب کرده در بازجویی از جمله آنها بود . حتی گاه کار به ضرب و شتم او هم می رسید که من شاهد آن بوده ام و و اگر چپها نبود ند معلوم نبود که چه بر سر آنها می آمد. اما آقایان پایدار و حکیمی و دیگر فعالین گروه لغو کار مزدی باید بدانند که دیگر دوران جو سازی و مرعوب کردن گذشته ، اینگونه برخوردها خریداری ندارد و بهتر است بد نبال روشهای دیگری بگرد ید. موضوع دیگری که در این رابطه جنجال بر انگیز شده مطلبی است که " جمعی از فعالین لغو کار مزدی " در خارج کشور نوشته اند .آنها در ارتباط با حکم 5 نفر محکومین دادگاه سقز به مردم و کارگران چنین رهنمود داده اند : " ما میتوانیم کل صنایع و مراکز کار را در خاموشی مطلق فرو ببریم و اینکار را تا لغو احکام صادره بیدادگاهها ادامه دهیم . مامیتوانیم کل صادرات نفت را مختل کنیم و تولید هر قطره نفت را به لغو قطعی احکام زندان فعالین آگاه جنبش خویش موکول کنیم . ما میتوانیم تمام مدارس کشور را تعطیل کنیم و بازگشایی آنها را به آزادی بی قید وشرط رفقای خود تبدیل کنیم. " در این رابطه آقای علی خد ری چنین جواب داده: " من می پرسم شما در مقام نمایندگان طبقه کارگر و دانش آموزان اگر چنین قدرتی در این دو نیرو سراغ دارید که همین امروز در چنین ظرفیتی به میدان آیند ، چرا بجای آزاد کردن پنج نفر کل مردم ایران را از شر جمهوری اسلامی خلاص نمی کنید و پروسه" لغو کار مزدی" را شروع نمی نمایید". و جمشید کارگر به نقد آقای خد ری چنین جواب می دهد: نقدی که به فرا خوان جنبش لغو کار مزدی نوشته اید ، نقدی کاملا راست ، رفرمیستی و سندیکالیستی است . فعالین جنبش لغو کار مزدی هیچ سخن عجیبی به زبان نرانده اند . آ نان از هم زنجیران طبقه خود در خواست کرده اند که با توسل به قدرت عظیم طبقاتی خویش به یاری فعالین جنبش ضد سرمایه داری دستگیر شده در اول ماه مه سقز بشتابند" . (نامه جمشید کارگر در جواب علی خد ری ) براستی کدام دیدگاه در رابطه با جنبش کارگری " سبک کار غیر زمینی چپ"است . سالها است که جنبش کارگری بر اساس ذهنی گرایی های روشنفکرانه ایچنینی که در خیال اعتصاب سراسری راه می اندازند و خود را رهبر پذ یرفته شده کارگران میدانند رنج میبرد . تنها واقع گرایی ، دیدن سطح جنبش توده ها و دادن رهنمودهایی که قابل اجرا باشد برای جنبش کارگری ارزشمند است . مثلا در رابطه با وقایع کردستان رهنمود" کومله" و دیگر احزابی که مردم را دعوت به اعتصاب در کردستان کردند کاملا واقعی ، بر اساس شرایط وبا در نظر گرفتن سطح مبارزات بود . اما رهنمودهای داده شده برای کل کارگران صنایع، کارگران نفت و دانش آموزان سراسر ایران بد ور ازتمام واقعتهای جاری مبارزه طبقاتی در ایران است . اگر این رهنمودها برای اجرا و پیشرفت مبارزه صبقاتی است که ذره ای از واقعیت در آن نیست و اگر نه پس بد رد چه چیز و چه کاری می آید ؟ اگر در شرایط حاضر چنین رهنمودهایی را به کارگران و حتی پیشرو ترین آنها بدهیم به ما چه خواهند گفت؟ آقای جمشید کارگر واقع گرایی را مساوی با برخورد راست، رفرمیسم و سندیکالیسم میداند . تفاوت بین این دو دیدگاه تفاوت از زمین تا آسمان است. اگر ما قادر نباشیم که در هر قدم مبارزه طبقاتی رهنمودهای واقعی که تنها یک گام از مبارزه طبقه کارگر جلو تر است و ضمنا قابل اجرا باشد بدهیم ، نه تنها به مبارزه کارگران کمکی نکرده ایم بلکه آنها را دچار اغتشاش فکری و انفعال کرده ایم . اگر دادن شعارهای غیر واقعی و رهنمودهای خیالی به معنای مقابله با رفرمیسم و سندیکالیسم وراست روی است پس پیش به سوی شعارهای تندو تیز غیر واقعی هر چه غیر واقعی تر رادیکال تر. و اما در باره " سکتاریسم، فرقه گرا و سکت یک وجبی" که در نوشته های این طیف به د فعات زیاد بکار برده شده کافی است نگاهی به برخورد این گرایش با دیگر جریانات داشته باشیم . آنها تمام احزاب و گروههای سیاسی را سکتاریسم وفرقه گرا می نامند و این برخورد نه بر اساس خط مشی و عملکرد گروههای سیاسی بلکه فقط بر اساس واقعیت وجودی آنها یعنی داشتن یک چهار چوب سیاسی است که انجام می شود. از نظر آنها این اهمیت ندارد که این حزب یا گروه سیاسی حتی بتواند مثل بلشویکها کارگران روس را سازماندهی کند و سمت وسوی سوسیالیستی به آن بدهد و در نهایت در به سر انجام رساندن انقلاب سوسیالیستی نقش بسزایی داشته باشد ، بلکه صرفا بدلیل اینکه چار چوب اید ئولوژیک دارند گروهی سکتاریستی هستند . اما براستی مگر خود اینها دارای چارچوب مشخصی نیستند همین موضعگیری های آنها دارای یک هویت سیاسی نیست؟ چون صرفا نام گروه وحزب بر خود نگذاشته اند یک گروه سیاسی نیستند ؟ این گرایش که حتی با دیگر تشکلات کارگری نیز حاضر به هیچ همکاری نشده و همه را سکتاریست و فرقه گرا میداند خود در یک موقعیت سکتاریستی قرار ندارد ؟ اگر هر کس بیشتر دیگران را به سکتاریست و فرقه گرا متهم کند مرز بندی بیشتری با سکتاریسم دارد؟ آنها که از لنینیسم بیزارند ،از انگلس دل خوشی ندارند، حزب طبقه کارگر رانفی میکنند، با مخفی کاری مخالفند ، مارکسیسم را به تفکر مارکسی تقلیل میدهند خود دارای یک چارچوب ایدئو لوژیک نیستند ؟ و بمثابه یک گروه مشخص سیاسی عمل نمی کنند ؟ من فکر میکنم علت اینکه طیف پایدار – حکیمی همه را فرقه گرا خطاب میکنند وبه توهین و جوسازی روی آورده اند چیزی جز استیصال سیاسی در برخورد سیاسی نیست . |