پس از نئولیبرالیسم
ایرج آذرین
مهر ١٣٨٧- اکتبر ٢٠٠٨
10 اکتبر 2008 هفت سال بعد از 11 سپتامبر و سقوط برج های مرکز تجارت جهانی در نیویورک، دولت امریکا با سقوط بازار بورس وال استریت مواجه است؛ سقوطی که به مراتب ویرانگرتر خواهد بود. آلگماینه زایتونگ، یکی از ارگان های سرمایۀ آلمانی، می نویسد: "این بار حمله به دکترین امریکائی کار دشمن خارجی نیست، بلکه از درون و از اعماق سیستم بر می خیزد. سرمایه داری امریکائی، که دولت هیچ مانعی بر سر راهش ایجاد نمی کند، بمب گذاران انتحاری خود را آفریده است که با مواد منفجره ویژه شان، اوراق بورس اشتقاقی (derivatives)، تأثیر به مراتب مخرب تری از بمب های پرندۀ جهادگران داشته اند. نه فقط نیویورک، بلکه تمام جهان اکنون با آوار تخریب یک بنای دیگر روبروست: وال استریت." بحران مالی کارشناسان دولت ها، ژورنالیست های مدّاح سرمایه داری، و اقتصاد دانان دانشگاهی، ممکن است در برابر بحران مالی امریکا غافلگیر شده باشند، اما در اوج رونق بازار جهانی برای هر کس که با اقتصاد مارکسیستی آشنایی اولیه ای هم داشت روشن بود که نوبت بحران و کسادی کاپیتالیسم جهانی در راه است. روز دوشنبه 29 سپتامبر شاخص بازار بورس وال استریت نزدیک به 800 واحد سقوط کرد؛ که معنایش این بود که ظرف یک روز هزار میلیارد دلار سرمایه دود شد و به هوا رفت. ظرف هفتۀ اخیر در مجموع نزدیک به دو و نیم هزار میلیارد دلار، و ظرف یک سال گذشته به میزان نجومی بیش از هشت هزار میلیارد دلار از ارزش سرمایه های بازار مالی کاسته شده است، و این کاهش همچنان ادامه دارد. این سرمایه های هنگفت کجا رفتند؟ پاسخ روشن است: این سرمایه ها وجود خارجی و مادی نداشتند و تنها وهم بازار سرمایۀ مالی بودند. یعنی همان چیزی که مارکس "سرمایۀ موهوم" می خواند و در اصطلاح بازار بورس امروز "حباب" نامیده می شود. در نزدیک به دو دهۀ اخیر، آنچه "رونق" سرمایه داری امریکا تلقی می شد هیچ اتکایی به اقتصاد واقعی، به تولید و ایجاد ارزش، نداشت، بلکه اساسا بر انباشت سرمایه از طریق سفته بازی در بازار بورس (آنچه "اقتصاد کازینو" نامیده اند)، و چنگ انداختن سرمایۀ مالی بر بازار مسکن و افزایش مصنوعی و سرسام آور قیمت خانه ها استوار بود. در تمام این مدت نرخ سود در عرصۀ تولید بشدت پائین بود و اقتصاد واقعی در رکود بسر می برد. اما این واقعیت از نظر طبقۀ سرمایه دار اهمیتی نداشت؛ چرا که، با وجود رکود اقتصاد واقعی، به هر حال بر ثروت شان افزوده می شد. و آنچه در این دوره بر ثروت طبقه سرمایه دار می افزود عموما از محل خصوصی کردن خدمات عمومی و کاهش دستمزدهای واقعی تأمین می گشت. به عبارت دیگر، افزایش ثروت سرمایه داران در این دوره بسادگی نتیجۀ "توزیع ثروت رو به بالا"، و اساسا از طریق "انباشت از طریق خلع ید" بود. (دیوید هاروی در کتاب های خود، مثلا در «تاریخ مختصر نئولیبرالیسم»، این مکانیسم را به خوبی تشریح کرده است.) آنچه شرایط اقتصادی و اجتماعی لازم برای چنین رونق کاذب و چنین ثروت اندوزی واقعی طبقه سرمایه دار را آفرید، سیاست های نئولیبرالی ای بود که از سوی دولت های بزرگ سرمایه داری، بویژه دولت امریکا، در سطح جهانی هر مقرراتی راکه بر گسترش بازار محدودیت می گذاشت کنار می زد و هر فعالیت اقتصادی قابل تصور را به بخش خصوصی می سپرد. با بحران مالی جاری اکنون روشن است که کارکرد نظریه های چون "اقتصاد غیرمادی"، که قرار بود ثروت اندوزی کاپیتالیستی بدون افزایش تولید مادی را تحول نوین تاریخی ای جلوه دهند، چیزی جز خودفریبی جمعی طبقه سرمایه دار نبوده است. این طنز تاریخ است که نئولیبرالیسم، که در مقطع بحران ساختاری نیمۀ دهۀ 1970 به عنوان راه حل کاپیتالیستی جایگزین سیاست های ناکارآی کینزی شد، پس از بسته شدن یک سیکل اقتصادی اکنون خود عامل شکل دهنده به بحران سرمایه داری است. در عصر "جهانی شدن"، پیوند سرمایه های بانکی و مالی اروپا و ژاپن و شرق آسیا با سرمایۀ بانکی و مالی امریکا چنان نزدیک و نیرومند است که بحران مالی جاری قطعا به بقیۀ نقاط جهان سرایت خواهد کرد. هم اکنون سقوط بازار بورس در سایر نقاط جهان آغاز شده است. نه فقط سرمایه های بانکی و مالی، بلکه سرمایۀ صنعتی نیز از امواج این بحران مصون نخواهد ماند. بطور نمونه، اقتصاد صنعتی شکوفای چین به سبب تجارت وسیعش با امریکا بیشک از بحران جاری تأثیر منفی خواهد گرفت، و تقریبا هیچ کشوری در جهان نیست که اقتصادش از چنین تحولات بزرگی در بازار جهانی تأثیر نگیرد. با اینهمه هنوز روشن نیست که آیا بحران مالی جاری در عمل به بحران عمومی سرمایه داری بدل خواهد شد و فروپاشی اقتصادی در سطح جهانی را به بار خواهد آورد یا نه. در حال حاضر محتمل تر به نظر می رسد که نه یک بحران عمومی، بلکه رکود درازمدت بازار جهانی پیامد بحران مالی جاری باشد. بهررو، این ها مسائلی هستند که اگرچه صاحب نظران هنوز مشغول بحث بر سر آنها هستند، اما بزودی در عمل روشن خواهند شد. آنچه در حال حاضر مسلم است این است: بحران مالی جاری، چه به بحران عمومی شیوۀ تولید سرمایه داری بدل شود و چه به کسادی مزمن بازار جهانی بیانجامد، در هر حال طبقات فرودست در سراسر جهان را قربانی خواهد گرفت. این طبقه کارگر و زحمتکشان خواهند بود که با بیکاری وسیع، کاهش دستمزدها، و سقوط سطح زندگی، تاوان بحران را می پردازند. سرمایه داری جهانی، حتی چنانچه به بحران عمومی دچار شود، بخودی خود فرو نمی پاشد. بنابراین پرسش مهم تر این است که آیا پیامدهای مخرّب اقتصادی و اجتماعی بحران جاری برای طبقه کارگر و عموم زحمتکشان زمینه ساز چنان جنبش نیرومندی خواهد شد که سرمایه داری را چالش کند؟ پیش بینی در این مورد خاصیتی ندارد؛ بجای پیش بینی می باید پارامترهای موقعیت جدید را ارزیابی کرد و برای آمادگی طبقه کارگر تلاش نمود. این کاری است که مارکسیست ها را در سطح جهانی هم اکنون به خود مشغول کرده و بیشک در ماه های آینده بیش از پیش مشغول نگاه خواهد داشت. در ادامه تنها به تأثیراتی که بحران حاضر هم اکنون بر دو عامل مهم داشته است به اختصار اشاره می کنم. سقوط قدرت امپریالیستی امریکا واکنش دولت امریکا به 11 سپتامبر قماری امپریالیستی بود، اما نمی توان چنین واکنشی را در برابر سقوط بازار بورس تکرار کرد. در پایان جنگ سرد و با حذف شوروی از عرصۀ سیاست جهانی، موقعیت اقتصادی امریکا چنان نبود که بتواند قدرت مسلط امپریالیستی جهان شود. 11 سپتامبر دستاویزی شد تا دولت امریکا با تکیه بر قدرت نظامی بلامنازع خود تلاش کند تا، با سلطۀ نظامی بر مناطق حیاتی جهان، موقعیت برتری نسبت به قدرت های رقیب بیابد. چنین سیاست تعرضی بین المللی ای با توان واقعی اقتصادی امریکا ابدا خوانایی نداشت، و نئوکان ها، که یک گرایش کوچک در طبقۀ حاکم امریکا بودند، تنها به یُمن 11 سپتامبر امکان آزمایش آن را یافتند. ناکامی چنین قماری از آغاز محتوم بود. طرح "خاورمیانه بزرگ" امریکا بایگانی شده است، هفت سال پس از اشغال افغانستان طالبان دوباره بعنوان یک نیروی سیاسی سر بر می کند، و پس از پنج سال اشغال عراق، بدون رضایت دولت های ترکیه و ایران و عربستان آیندۀ سیاسی ای برای عراق متصور نیست. در عرصۀ رقابت قدرت های بزرگ، واکنش خفیف امریکا به لشکرکشی روسیه به گرجستان در همین دو ماه پیش، و تصمیم اروپا به تعقیب سیاست مستقلی در برابر لشکرکشی روسیه، یک شاخص تنزل موقعیت جهانی امریکا بود. سیاست بین المللی امریکا بی پایه بود و پیش از وقوع بحران مالی شکست خورده بود، اما تأثیر بحران مالی جاری این است که از این پس نفس امکان چنین ماجراجویی های امپریالیستی را از دولت امریکا سلب می کند. گرایشات حاشیه ای امثال نئوکان ها، حتی اگر در مراکز قدرت دولتی امریکا قرار گیرند، با محدودیت واقعی مالی و اقتصادی ای دست به گریبان خواهند بود که اساسا مجال آزمودن نقشه های تخیلی شان را نمی دهد. این البته واقعیتی است که در گرماگرم بحران مالی جاری دولت جرج بوش همچنان اعتبارات بودجه های نظامی را افزایش می دهد، اما این آخرین ژست توخالی دولتی است که می داند بانک های مرکزی اروپا و بریتانیا و ژاپن و چین، چنانچه تصمیم بگیرند اوراق بورس و اوراق قرضۀ امریکایی را بفروشند، می توانند اقتصاد و دولت امریکا را یک شبه خانه خراب کنند. از این پس اقتصاد امریکا دستکم برای یک دورۀ بیست ساله عمدتا به یُمن مازاد ارز خارجی در آسیای شرقی و چین و حتی روسیه می تواند سر پا بایستد. دولت امریکا دیگر نمی تواند سیاست بین المللی خود را بیرون از محدودۀ قابل قبول برای دولت های بزرگ رقیب، و قدرت های نوخاستۀ اقتصادی مانند چین، طراحی کند. دو دهۀ پیش شوروی، یک ابر قدرت نظامی دیگر، بدون اینکه در مقابله با بلوک رقیب شکست بخورد، و بدون اینکه از جانب ناراضیان داخلی چالش شود، صرفا زیر فشار بن بست سیستم اقتصادی ناکارآی خود از پای درآمد. امروز "تنها ابر قدرت نظامی جهان" در چنین موقعیتی قرار گرفته است. چالمرز جانسون، استاد بازنشستۀ دانشگاه برکلی، محقق برجستۀ اقتصاد ژاپن وشرق آسیا، و مشاور پیشین سازمان سیا، از فردای 11 سپتامبر با سیاست خارجی ای که دولت بوش در پیش گرفت مخالف بود و در این فاصله چند کتاب خواندنی در توضیح بی پایگی این سیاست نگاشته است. اخیرا در مصاحبه ای به مناسبت سقوط بازار بورس نیویورک، چالمرز جانسون می گوید: "آنچه بر ما (امریکا) می رود قابل قیاس با آنچیزی است که برای شوروی سابق پس از 1989 اتفاق افتاد... و سرانجام به انحلال شوروی انجامید." کشور امریکا البته تجزیه نخواهد شد، اما دولتی که در پی این بحران باقی خواهد ماند یک قدرت درجۀ دو اقتصادی خواهد بود که نه توان و نه ادعای شکل دادن به نظام سیاسی جهان را نخواهد داشت. سقوط قدرت امپریالیستی امریکا بخودی خود جهان را جای امنی نمی کند، و در کوتاه مدت چه بسا بر تحرک قدرت های منطقه ای (امثال اسرائیل و ایران و ترکیه و عربستان در منطقۀ خاورمیانه) برای افزایش نفوذشان در منطقه بیفزاید. اما تحرک قدرت های منطقه ای تنها در متن تقسیم جهان به مناطق نفوذ قدرت های بزرگ و توافقات آنها می تواند دنبال شود، و در وضعیت جهان امروز قدرت های بزرگ این امر را بدون رویارویی نظامی تمام عیار، و اساسا از طریق افزایش نفوذ اقتصادی خویش، دنبال خواهند کرد. جهان می رود تا دستکم برای یک دوره، یعنی تا تقسیم جهان به مناطق نفوذ قدرت های بزرگ پایان بیابد، از فشار فضای جنگی ای که امپریالیسم امریکا آفریده بود خلاص شود. چنین تحولی بخودی خود امکان (ولی فقط امکان) عروج سوسیالیسم را در سطح جهانی مساعدتر می کند. پایان نئولیبرالیسم عامل دومی که در نتیجۀ بحران جاری به سود سوسیالیسم تغییر می کند مربوط به عرصۀ ایدئولوژیک است. اگر دو دهۀ پیش سقوط شوروی به ناحق ضربۀ بزرگی به اعتبار سوسیالیسم وارد کرد، بحران جاری نظام امریکا به حق باید به بی اعتباری کاپیتالیسم بیانجامد. وقتی طرح دولت بوش برای ضمانت بانک ها از درون حزب جمهوری خواه با مخالفت روبرو می شود و (به نادرست) لقب "سوسیالیستی" می گیرد، معنایش این است که هیأت حاکمۀ بزرگترین کشور سرمایه داری جهان به زنده بودن ایدئولوژی سوسیالیسم معترف است. حتی نفس آشفتگی و چند دستگی طبقۀ حاکم امریکا راه را برای عروج سوسیالیسم در عرصۀ ایدئولوژیک هموارتر می کند. پایان نئولیبرالیسم بازتابی جهانی برای مبارزۀ طبقاتی در سطح ایدئولوژیک دارد، و بیشک در سطح جهانی بزودی با دور تازه ای از اوج گرفتن سوسیالیسم روبرو خواهیم بود. مشخصا برای ما معنای این امر این است که لیبرالیسم نوپای ایرانی، که از نظر فلسفۀ سیاسی همیشه التقاطی بود و از نظر استراتژی سیاسی مدتهاست آشفته است، اکنون آخرین فصل مشترک قوام دهندۀ خود، یعنی پلاتفرم اقتصادی مشترک نئولیبرالی خود را نیز از کف می دهد. سوسیالیسم در ایران برای عقب راندن لیبرالیسم اهرم های جدیدی می یابد. پایان نئولیبرالیسم به خودی خود به معنای هژمونی یافتن سوسیالیسم در عرصۀ ایدئولوژیک نیست. مدعیان دیگری نیز در این عرصه وجود دارند. جوزف استیگلیتز، استاد دانشگاه کلمبیا، برندۀ جایزۀ نوبل اقتصاد، از منتقدان سیاست های نئولیبرالی بانک جهانی و نهادهای بین المللی، و از مخالفان لشکرکشی امریکا و اشغال عراق، بحران حاضر را "پایان بنیادگرایی بازار"، یعنی پایان نئولیبرالیسم، اعلام کرده است. واقعیت این است که تضعیف هژمونی نئولیبرالی از مدت ها پیش، یعنی دستکم از بحران مالی جنوب شرقی آسیا در 1997، آغاز شده بود؛ و در این نیز شک نیست که بحران مالی امریکا میخ آخر را بر تابوت نئولیبرالیسم می کوبد. استیگلیتز، که خود از نظریه پردازان اقتصادی مدل سرمایه داری کنترل شده و درجه ای از دخالت دولتی در اقتصاد است، امیدوار است که با سقوط نئولیبرالیسم دیدگاه میانه روتری از سرمایه داری بجای دیدگاه افراطی بازار آزاد موقعیت هژمونیک پیدا کند. چنین دیدگاهی البته منحصر به استیگلیتز نیست و بسیاری از روشنفکران "چپ" در امریکا و اروپا چنین موضعی در قبال بحران حاضر دارند. در چند ماه و شاید چند سال آتی، بحث میان این دو دیدگاه، میان سوسیالیست ها و هواخواهان مدل سرمایه داری کنترل شده و دخالت دولتی، محور مبارزۀ ایدئولوژیک تعیین کننده ای را می سازد. اما این بحثی نیست که فرجام آن صرفا در سطح نظری تعیین شود. فعالیت نظری تنها وقتی می تواند هژمونی سوسیالیسم را در سطح ایدئولوژیک تثبیت کند که به پشتوانۀ مادی حضور جنبش اجتماعی طبقه کارگر متکی باشد. توضیح «به پیش!» ما در شماره های آینده مطالب بیشتری دربارۀ بحران جاری خواهیم داشت و تحولات و پیامدهای آن را دنبال خواهیم کرد. بعنوان مکمل مقالۀ فوق از رفیق ایرج آذرین، خوانندگان «به پیش!» می توانند برای توضیح بیشتر دربارۀ بحران مالی جاری در امریکا به فایل صوتی زیر گوش کنند: - ایرج آذرین دربارۀ بحران مالی امریکا، سخنرانی در یک جلسۀ تشکیلاتی اتحاد سوسیالیستی کارگری، 11 اکتبر 2008. همچنین اتحاد سوسیالیستی کارگری در هشت سال گذشته مطالب متعددی در زمینۀ موقعیت شکنندۀ امپریالیسم امریکا و ناهمخوانی قدرت اقتصادی و نظامی دولت امریکا منتشر کرده است. خواندن مطالب زیر را به خوانندگان «به پیش!» توصیه می کنیم: - شورای مرکزی اتحاد سوسیالیستی کارگری، "بیانیه دربارۀ آغاز دوران سیاسی جدید جهانی"، بارو، شمارۀ اول، اکتبر 2001. - ایرج آذرین، "11 سپتامبر و نظم نوین امپریالیستی"، بارو، شمارۀ اول، اکتبر 2001. - "تقسیم دوبارۀ جهان آغاز می شود"، بارو، شمارۀ 4 و 5، ژانویه و فوریه 2002. - سودابه مهاجر، "جهان یکسال پس از 11 سپتامبر"، بارو، شمارۀ 10 و 11، ژوئیه و اوت 2002. - سودابۀ مهاجر، "دربارۀ "جنگ پیشگیرانۀ" آمریکا علیه عراق"، بارو، شمارۀ 14 و 15، ژانویه 2003. - ایرج آذرین، "تئوری برای جنگ، تئوری برای مقاومت"، بارو، شمارۀ 16، ژانویه 2003. - کمیته اجرایی اتحاد سوسیالیستی کارگری، "پایان کار آمریکا در رهبری جهان سرمایه داری"، بارو، شمارۀ 17، آوریل 2003. - ایرج آذرین، "ناکامی امریکا در عراق"، بارو، شمارۀ 19 و 20، سپتامبر و اکتبر 2003. - احسان کاوه، "استراتژی آمریکا در افغانستان: جمهوری اسلامی؛ نه یک کلمه بیشتر، نه یک کلمه کمتر!"، بارو، شمارۀ 21، اوت 2004. تمام این مقالات و فایل صوتی در لینک زیر قابل دسترسی هستند: http://www.wsu-iran.org/bohran.htm
|