اشغال عراق جهان را دو پاره کرده است. اين دو پارگى نتيجه شکست تلاشهاى يک دهه
آمريکا در ايجاد يک جهان تک قطبى پس از جنگ سرد و اختلاف امپرياليستها بر سر تقسيم
جهان و مناطق نفوذ است. اشغال عراق مستقل از نتيجه نظامى آن يک رسوايى و شکست سياسى
عظيم جهانى براى آمريکا و همچنين پايان کار آمريکا در رهبرى جهان سرمايه دارى است.
اشغال عراق در عين حال يک پيروزى و اعتبار بزرگ سياسى براى اروپا و بويژه اتحاد
فرانسه و آلمان است. اين اعتبار سياسى خمير مايه لازم ايجاد هر قطب ديگر
امپرياليستى در مقابل آمريکا است.
آمريکا در دوران جنگ سرد نه
تنها هيچ نفوذ سياسى و يا معنوى در ميان مردم باصطلاح جهان سوم نداشت بلکه مورد
نفرت و هدف حمله مبارزات آنها بود. با اشغال عراق آمريکا ميرود تا همين بى اعتبارى
را نزد وسيعترين توده هاى مردم در اروپاى غربى نيز بيابد. اروپاى غربى تنها جايى
بود که آمريکا از بيشترين نفوذ معنوى و سياسى نزد مردم و دولتهاى آن برخوردار بود و
مخالفتها با آمريکا تنها محدود به نيروهاى چپ بود. در حال حاضر آمريکا از کمترين
اعتبار معنوى و سياسى در جهان برخوردار است و بيشترين مخالفتها را عليه خود
برانگيخته است. در رابطه با ديگر قطبها و دولتهاى سرمايه دارى، آمريکا فعلا تنها در
عرصه نظامى بى رقيب است. در عرصه اقتصادى رقيبان بالقوه قدرتمندى دارد. حريفانى که
هر روز بيش از پيش از موقعيت بهترى براى رقابت با آمريکا برخوردار خواهند شد. بى
رقيب بودن آمريکا در عرصه نظامى به تنهايى براى رهبرى جهان سرمايه دارى کافى نيست.
کوشش اول آمريکا براى شکل دادن به جهان مورد نظر خود پس از جنگ
سرد با لشکر کشى پدر جرج بوش به عراق و به قيمت جان صدها هزار نفر شروع شد. در تمام
اين سالها تلاش آمريکا به اعتبار موقعيت اقتصادى و سياسى ديگر قدرتهاى امپرياليستى
در جهان ناموفق ماند. ضربه خوردن آمريکا در ١١ سپتامبر از يکى از مناطقى که پس از
جنگ سرد بلاتکليف مانده بود سير نزولى قدرت آمريکا را نشان داد. با اشغال عراق توسط
جرج بوش پسر، شکست کامل آمريکا در شکل دادن به جهانى که مد نظر داشت آشکار شد. هم
اولين تلاش آمريکا و هم شکست آن در يک دهه بعد به قيمت کشتار مردم عراق انجام شد.
در هر دو بار ارابه جنگى و آدمکشى آمريکا از مردم عراق قربانى مى گيرد تا در پرتو
آن معضلات عظيم جهانى حل و فصل شود.
يک دهه قبل آمريکا از
امتيازات بزرگى برخوردار بود. بلوک شرق هنوز تماما از هم نپاشيده بود و
امپرياليستهاى ضد بلوک شرق کماکان تحت رهبرى آمريکا قرار داشتند و متحد بودند.
بشريت مترقى زير فشارهاى خرد کننده سياسى و ايدئولوژيک سرنوشت اردوگاه کاذب شوروى
بود و قدرت کمر راست کردن نداشت و جهان براى اولين بار شاهد نقش رسانه ها در فريب و
مهندسى افکار عمومى و در دفاع قاطع از جنگ بود. در آن زمان سرنوشت اردوگاه شرق، نقش
جنگ آمريکا با عراق و نقش جديد رسانه هاى جمعى در جهان پس از جنگ سرد اغلب موضوع
تحليل و بررسى بود و امروز جهان با سرنوشت اردوگاه شرق کنار آمده است، فريب کارى
رسانه هاى جمعى مايه رسوايى و جنگ موضوع اعتراض ميليونى در سراسر جهان است. امروز
دنيا در حال تجربه يک ضد آمريکايى گرايى متفاوت با جنبشهاى ضد امپرياليستى در دوران
جنگ سرد است و عليه حکومتهاى آمريکايى از نوع جديد بسيج ميشود. حکومتهايى که نوع
نظاميش ديگر متشکل از ژنرالهاى ارتش خودى نظير پينوشه هم نيست تا محتاج افشاى
نوکريش از آمريکا باشد، بلکه علنا ژنرالهاى آمريکايى هستند که حتى زبان آن مردم را
نيز نمى دانند.
صفوف متحد امپرياليستها در يک دهه قبل، امروز به
اعتبار اختلافات ذاتى آنها در تقسيم جهان و تعيين مناطق نفوذ يک شکاف عظيم برداشته
است. موجوديت و سرنوشت تمامى ارگانها، نهادها و اتحادهاى بين المللى و منطقه اى که
حاصل يک تناسب قواى معين در دوران جنگ سرد بود دستخوش بحران و تناقض شده است. جنبش
هاى عظيم فکرى، اجتماعى و طبقاتى جهانى از جمله جنبش ضد جنگ فعلى نيز از دل همين
بحرانها و حوادث جهانى مى توانند سر برآورند و وسيعترين توده هاى مردم را حول خود
متشکل، متحد و منسجم کنند و سيماى جهان پس از جنگ سرد را بسازند. قاچ شدن
امپرياليستها بيشترين فضاى مناسب براى ابراز وجود و رشد جنبشهاى مترقى و سوسياليستى
را نيز فراهم کرده است. باشد تا اولين انقلاب و حکومت کارگرى در قرن بيست و يک در
لابلاى اين شکافها فضاى تنفسى بيابد تا ديگر انقلابات کارگرى به کمکش بشتابند.
کميته اجرايى اتحاد سوسياليستى کارگرى
سوم
آوريل ٢٠٠٣