رسانه های عصر سرمایه سالاری و وظایف جنبش چپ در قبال آن ها
رضا اسدی
خرداد ١٣٨٩- جون ٢٠١٠
ديدگاه هاي فيلسوفان سياسی بورژوا مخصوصا نظریه پردازان اجتماعی- سیاسی طرفدار ليبرالیسم، اغلب به اين امر اشاره دارد كه براي از بين رفتن قدرت متراكم و بلامنازع سیاسی (که منجر به تولید یک حکومت مستبد می شود)، نياز به يك جامعه ي چند صدايي است كه در آن همه ي نخبگان سياسي و اجتماعي و فرهنگی جامعه، بتوانند صداي خود را به ديگران برسانند و مردم را نسبت به مسائل سياسي و اقتصادي و اجتماعي اطراف خود آگاه سازند. اين آگاهي سياسي و اجتماعي و فرهنگی موجب مي شود كه دموكراسي در يك جامعه كور نباشد و اصطلاحا "ديكتاتوري اكثريت" جامعه را در چنگال خود نگيرد. زیرا انتخاب نا آگاهانه، با وجود جامعه اي كه در آن جريان آزاد اطلاعات وجود ندارد، استبدادي نامرئی است که می تواند به مراتب بدتر از شرايط استبداد رسمی باشد. زيرا در نظام هاي اجتماعی ديگر، پشتوانه ي راي مردمي وجود ندارد و طبيعتا قدرت مانور احزاب مستبد و يا اشخاص دیکتاتور مسلک در مورد مسائل مختلف اجتماعی ، سیاسی و اقتصادی كمتر خواهد بود. ولي در حالت "استبداد و دیکتاتوری اكثريت" ، دست افرادی كه با ادعاي داشتن راي واقعي مردم، به اشتباهات متعدد دست مي زنند تقریبا باز خواهد بود و جامعه ی نا آگاه هم (كه فكر مي كند انتخاب درستي كرده و رهبران جامعه اش خط درستي را دنبال مي كنند)، تا حد زيادي از رهبران خود گمارده تبعيت خواهند نمود. امروزه در جهان رسانه ها اين نقش را بر عهده دارند که از به وجود آمدن چنین فضایی جلوگیری کنند. شعار "جریان آزاد اطلاعات" که یکی از پایه های دنیای آزاد و دموکراسی لیبرال شمرده می شود هم، بر اساس چنین منطقی مطرح شده است. در فضاهای بسته ی فکری، اقشار قدرتمند جامعه از ثروتمندان و سرمایه داران گرفته تا سران حکومتی، به راحتی می توانند حتی بخشی از فرهنگ مردم را به نفع خود تغییر دهند. احزاب سیاسی لیبرال که معمولا از لحاظ اجتماعی و سیاسی، بیشتر خود را وام دار نظرات افرادی چون کارل پوپر می دانند، شاید از این دایره بیرون نباشند. هرچند شاید این مسئله به صورت ناآگاهانه وجود داشته باشد. کارل پوپر به عنوان یک فیلسوف در حوزه ی مسائل اجتماعی و سیاسی در کتاب معروف خود یعنی "جامعه باز و دشمنان آن"، سه نفر ازمتفکران و فیلسوفان بزرگ جهان ما یعنی افلاطون، هگل و مارکس را دشمن جامعه ی باز خود معرفی کرده و تقریبا همه آنها را دشمن آزادی واقعی می شمارد و آنها را به گرایش به نوعی اقتدارگرایی متهم می کند و یکی از دلایل خود علیه آن ها را، عدم اعتقاد به وجود جریان آزاد اندیشه و فکر، در جریان اداره ی جامعه می داند. جدا از تحلیل غیر منصفانه ی پوپر از اندیشه های غیر لیبرالیستی و پرداختن به آن، بهتر است ببینیم که چرا لیبرال ها به ما برچسب ضدیت با فضای باز فکری می زنند و آیا این نشان از یک هراس درونی از افشای استبداد مخفی درون بورژوازی دارد؟ مناسبات دنیای سرمایه داری و جهان لیبرالیستی امروز، کاملا فضایی ضد این ادعاها را تولید کرده و با وجود شعارهای لیبرالیستی این افراد که گوش فلک را کر کرده است، فضای عمومی و رسانه ای مدینه فاضله های لیبرالیستی، نه تنها لایق چسباندن عنوان "آزادی اندیش بودن" و "دارای قدرت تحمل تفکرات منتقد این جهان" نیستند، که فضای فکری و اطلاع رسانی در جهان را گاهی از گذشته هم فقیر تر کرده اند. اگر فضای رسانه ای فعلی در جهان غرب را درست بنگریم، قطعا به تضاد بین اصول ليبراليستي ياد شده خواهيم رسيد. تناقض اصلی این نگرش تئوریک، صرفا در پراتیک واقعی و اجرای عینی آن در جامعه به شکل مصداقی آن نیست و ریشه در برخی اشتباهات و بی انضباطی های جامعه و یا بدشانسی ها و بحران های خاص اقتصادی و اجتماعی جهان غرب ندارد. بلکه خود این تضاد ریشه در بنیان های فکری همین فیلسوفان اجتماعی و سیاسی دارد. چرا که شما می توانید عقیده ی خود را در مورد زوال این جهان فریاد بزنید ولی چون قدرتی ندارید، هیچ کس صدای شما را نخواهد شنید. یعنی به طور دقیق تر، بر اساس اندیشه های فعلی حاکم بر کشورهای غربی- بر خلاف ادعاهایی که در مورد فضای باز اجتماعی می کنند - به دلیل ساختار اقتصادی خاصی که همین نظریه پردازان (مثل هایک و پوپر و ...) به آن اعتقاد داشتند (یعنی اقتصاد بازار آزاد سرمایه داری و آزادی مالکین خصوصی)- ، چیزی به نام فضای کاملا باز برای ترویج عقاید و چالش بین آنها در عمل بوجود نمی آید. در چنین ساختاری، نقد همه چیز و همه کس می تواند آزاد باشد و معمولا هیچ کس به خاطر بیان عقاید مواخذه نمی شود. ولی هدف از بیان عقاید (که همان گسترش طرز فکر و تضارب آراء و تشخیص عقیده ی درست از عقیده ی نادرست تر است)، در این فضا به لحاظ عملی، کاملا مخدوش است. زیرا در این بین مسئله ی چگونه ترویج دادن افکار و عقاید و اطلاعات مطرح می شود و ساختارهای اجتماعی مورد نظر این افراد، چنین فضایی را ابدا تولید نمی کند. فلسفه ی وجودی رسانه ها در دنیای بورژوایی امروز، با ثروت و قدرت گره خورده است.بعد از دوران رنسانس و اختراع صنعت چاپ، نخستین بار این دولت های نیمه مستبد اروپایی و ثروتمندان و اشراف نو ظهور بودند که با امکانات وسیع مالی خود، این ابزار تولید فکر را مانند دیگر ابزارهای تولید در جامعه، در چنگال خود گرفتند.کلیسا که سابقا مرکز کنترل ذهن توده ها بود، با زوال قدرت سیاسی و اقتصادی خود و تکامل روش تولید در جامعه، جای خود را به رسانه ها و روشنفکران بورژوایی فعال در عرصه ی رسانه (که مشی این رسانه ها را به نفع صاحبان آن تعیین می کردند) داد. از آن جا بود که انحصار تصویر و انحصار فکر اغلب نو اندیشان و انحصار در بیان اخبار و بازتاب رویدادها، صرفا در دست این حاکمان جدید جامعه ی مدرن و صنعتی قرار گرفت. انحصاری که امروزه به وسیله ی تکنیک های روانی رسانه ها، مخاطبان خود را مسخ می کند و آنها را از همه ی واقعیت های عینی جهان مادی دور می کند. این نظم رسانه ای برای دنیای زور و ثروت و سلطه به غایت حیاتی است. تمایل سرمایه داران و طبقه ی نو کیسه ی بورژوا در دوره ی تولید سرمایه داری، به رشد سرمایه خود به شکل پول و تمایل ذاتی سرمایه به رشد خود از طریق سود و بهره به سرمایه ی افراد، عامل اصلی بروز چنین رفتارهای جدیدی در جامعه است. به تعبير جامعه شناسان و اقتصاددانان "انباشت اوليه ی سرمايه کمی قبل و بعد از انقلاب صنعتی" و تمایل ذاتی سرمایه به رشد دوباره ی سود سرمایه، باعث می شد که سرمایه داران برای جلب حمایت حکومت ها برای حفظ وضعیت موجود و باز تولید قدرت سرمایه ی خود و افزایش آن، به قدرت سیاسی نیاز پیدا کنند. زيرا دولت های وابسته می توانستند در حمايت از سرمايه داران :1. اعتصابات و اعتراضات كارگران را سركوب كنند و اندیشه های غیر بورژوایی را سرکوب و از شنیده شدن حرف ها و ایده های آن ها توسط جامعه جلوگیری کنند 2.بتواند براي سهولت در امر تجارت و حمل و نقل، راهسازي را گسترش و در بر قراري امنيت سرمایه و راه های مبادله بكوشند 3.براي به دست آوردن دوباره ي مواد خام ارزان و يا بردگان بي مزد و مواجب، به سرزمين هاي نيم كره جنوبي لشگر كشي کرده و استعمارگر شوند 4.بتوانند فرهنگ مصرفی و فرهنگ رفتاری مردم را با روش تولید سرمایه داری بیشتر همراه کنند و با سرگرم سازی های مداوم، به از خود بیگانگی توده های زیر دست دامن بزنند. به همین علت صاحبان رسانه که همان طبقات مرفه و حاکم بر جامعه بودند، از پیچیدگی صنعت و بالا بودن هزینه های تهیه ی این ابزارهای رسانه ای و تریبون ها و دستمزد بالای کارمندان و مقاله نویسان، سو استفاده کرده و جریانات اجتماعی و سیاسی را تحت سیطره ی خود قرار می دادند. آنان به راحتی با قدرت تبلیغاتی رسانه های خود، سیاست مداران هم فکر و وابسته به خود را نزد افکار عمومی برجسته می ساختند و همین طور در مواقع نیاز، فرهنگ مصرفی بوژوایی را که برای گردش چرخ صنایع خود ضروری می دانستند، به توده های مخاطب خود القا می کردند. این گونه است که آرمان های دنیای لیبرال ها، از آزادی و دموکراسی گرفته تا حق انتخاب سرنوشت سیاسی و اجتماعی تنها به مشتی از الفاظ فاقد معنای عینی در جامعه تبدیل می شود و به مانند کاریکاتوری از دنیای واقعی، خود را نشان می دهد. انتخاب ها تا سطح "یک دیکتاتوری اکثریت نا آگاه" تنزل پیدا می کند و انسان نیز به جای کند و کاو در واقعیت امور تنها به بازتابی از آن اکتفا کرده و همچنان در حالت از خود بیگانگی و بی خیالی، به حرکت خود ادامه می دهد، ولو با رنج و مشقت. سیاست مداران دنیای امروز، برای تبلیغات انتخاباتی خود نیاز به حمایت های سنگین مالی از سوی ثروتمندان دارند و رفع این نیاز از طرف مقابل باید پاسخی داشته باشد و این پاسخ چیزی جز وابستگی افراد حکومتی به جریانات خاص بورژوایی نیست.گاهی نیز خود صاحبان ثروت و سرمایه دست به کار شده و خود را به عنوان یک سیاستمدار معرفی می کنند. این ها پدیده هایی است که ما هر روز در دنیای سیاسی اطراف مان شاهد آن هستیم و این در حالیست که امروز رسانه ها (به واسطه ی همین سیرک های انتخاباتی) برای خود القابی مثل "رسانه های جمعی! " و "فراهم آورندگان فضای جریان آزاد اطلاعات"، را یدک می کشند. در این ساختار رسانه ای علاوه بر دیده نشدن حقایق و زیر پوسته ی جامعه، حق همیشه آن چیزی است که حاکمان بر رسانه می گویند. اگر هم رسانه ای مستقل در این میان باشد، قطعا به واسطه ی عدم پشتیبانی مالی و سرمایه ای، صدایش در میان فریادهای رسانه های بزرگ، گم خواهد شد. رسانه همواره جایگاهی برای مونولوگ (صحبت یک طرفه) هست و به چالش کشیدن نظرات و آراء و اندیشه های بیان شده در آن رسانه و همینطور بررسی دقیق اخبار و رویدادها به لحاظ صدق آن و صحت انتقال آن، دیده نمی شود. اگر فردا از این رسانه ها بشنویم که مثلا در آفریقای جنوبی سلاح های کشتار جمعی کشف شده و یا در برزیل بن لادنی پیدا شده و یا استرالیا در پس برنامه های راکتورهای هسته ای خودش برنامه های تولید سلاح های کشتار جمعی دارد، دیگر نباید تعجب کنیم. زیرا کارتل های نفتی و تراست های عظیم و شرکت های غول پیکر فولاد و اسلحه سازی نباید با رکود مواجه شوند ! طبعا نباید از این ساختار رسانه ای انتظار داشت تا مسائلی چون علل جنگ ها و فقر و نابودی آرام محیط زیست و خشونت های قومی و مذهبی مطرح شود و نشان دادن آثار سرمایه داری و امپریالیسم در جهان، دیده شود و این بار نیز باید به صورت خودجوش و با استفاده از حداقل امکانات علیه این ساختار، اندیشه ها و آرمان ها و حقوق توده ها را فریاد زد. در این فضای رسانه ای، قطعا نمی توان منتظر رشد فرهنگ عمومی و رشد گسترده ی آگاهی های اجتماعی موثر بود. ما نمی توانیم انتظار داشته باشیم که صاحبان رسانه های بزرگ (که به دنبال جلب مخاطب عام بیشتر و در نتیجه تبلیغ کالاهای بیشتر و درنهایت سود بیشتر هستند) به یکباره دلسوز منافع بلند مدت اجتماعی بشوند. منافعی که ما سوسیالیست ها آن را لازمه ی برقراری حقوق اصلی افراد در جامعه ی مورد نظر خود می دانیم. پس جنبش های سوسیالیستی نباید به این امید بنشینند که از همین راه و با همین روش با ساختارهای غول پیکر رسانه ای دولتی و سرمایه داری در کشورهای استبدادی و بورژوایی مقابله کنند.زیرا نه توان آن را دارند و نه سرمایه و قدرت مالی آنرا و تازه اگر هم داشته باشند، باید از نقطه ی صفر شروع کنند و قطعا به نقطه ای که این رسانه ها سال ها برای رسیدن به آن کار کردند، نخواهند رسید. اگر بخواهیم در حوزه ی رسانه ها به فضایی برسیم که مباحث و طرح رویدادها و تحلیل ها و جهت گیری های خبری و تفکرات مطرح شده در حوزه های مختلف فرهنگی، هنری و اجتماعی در کل به نفع جامعه باشد، باید بتوانیم به افراد صاحب گفتمان و دارای حرف های منطقی و دارای برخورد عادلانه و تحلیل گرانه با مسائل، میدان بدهیم. اگر چنین امکانی برای جامعه وجود نداشته باشد که صداهای مختلف و مخالف یکدیگر را از طریق رسانه های موجود در جامعه برجسته و مطرح سازد و فضای برابر رسانه ای برای توده ها آماده نسازد، قطعا فضای رسانه ای بیماری خواهیم داشت. پس در شرایط فعلی جامعه ی حاضر، باید به دنبال راهکارهای جدیدی برای کاهش این آسیب ها در حوزه ی رسانه باشیم. با همه ی این احوال، تکنولوژی جدید و رشد آن در حوزه ی مجازی و الکترونیک موجب شده است که برخی افراد تحصیل کرده و برجسته در جامعه با صرف کمترین هزینه، یک تریبون و یک رسانه ی قوی با قابلیت های متعدد را داشته باشند. اکنون با وجود امپریالیسم رسانه ای حاکم، وضعیتی در دنیای رسانه ایجاد شده است که موجب تولید رسانه هایی جدید گشته که می توان آنها را "رسانه های فرا جمعی" نام نهاد. وضعیتی که به وجود آمدن آن از دست خود حاکمان اصلی این ابزارها نیز خارج بوده است. رسانه هایی که عرصه ی جدل را بین مخاطبین به صورت فعال ایجاد می کنند و انحصار و مونولوگ های یک طرفه ی مرسوم در رسانه های بورژوایی در آن ها کمتر به چشم می خورد. امروزه افرادی که در جوامع بزرگ و مخصوصا جامعه ی جوان ما (یعنی ایران) وجود دارند که وبلاگ هایشان گاهی صاحب مخاطبان بیشتری از یک کانال ماهواره ای خاص یا یک برنامه عادی در رادیو و تلویزیون، هست و گاهی بیننده های مطالبشان به بیش از روزی دوهزار نفر می رسد. این افراد با کمترین هزینه می توانند از طریق فضایی مثل اینترنت نظرات خود را منتشر کنند. این بار واقعا انتخاب افراد جامعه و مخصوصا قشر تحصیل کرده که در حال رشد است، محور قرار می گیرد. ثانیا فضای دیالکتیک و چالشی بر قرار است و بر خلاف رسانه های بزرگ، نظارت انواع مخاطب بر مطالب منتشر شده رسما حضور دارد. این دقیقا همان چیزی است که در رسانه های بزرگ وجود ندارد و از آسیب های مهم به حساب می آید و به علت گسترده بودن مخاطبان هم گاهی به چشم نمی آید و باعث می شود که خیلی از گزاره های نادرست، به باور عمومی عده ی زیادی از مردم تبدیل شود. البته باز همین تکنولوژی جدید، باعث کاهش قابل ملاحظه ی هزینه های کانال های ماهواره ای کوچک، در چند سال اخیر شده است. علاوه بر این، شبکه های اجتماعی و حوزه های جمعی و فوروم ها و تالارهای گفتگوهای مجازی، امروز به رسانه های محبوبی بدل شدند که در حوزه ی خبر و تحلیل و انتقال اندیشه مثل وبلاگ ها (ولی سریعتر) عمل می کنند. جدای از این مسائل رسانه هایی مثل تلفن همراه و دوربین های دیجیتالی به راحتی می توانند مستقل از خبرنگاران رسمی خبرگزاری های وابسته، به انتقال تصاویر و صدا و فیلم بپردازند و تولیدات مستقل خود را به راحتی در همین شبکه های اجتماعی و فضاهای اینترنتی توزیع کنند. در این فضا دیگر نباید از این نگران باشیم که آیا رسانه های وابسته به طبقات ثروتمند جامعه، تصاویر تجمعات ما را پخش می کنند یا خیر؟ زیرا انحصارات سابق وجود ندارد و از هر تجمع توده ای و مردمی و حرکت های کارگری می توان یک موج رسانه ای ساخت و امکان فریب خوردن توده ها از رسانه های بورژوازی کمتر خواهد بود. ولی در این رسانه های جدید، داشتن مطالب جذب کننده و بحث و گفتگوی بیشتر بین مخاطبان و این مسئله ی اساسی که خود وبلاگ نویس و توزیع کننده ی فکر و خبر و رویداد، خود مخاطب چند وبلاگ و شبکه ی اجتماعی هم تراز خود می باشد، باعث رشد مخاطب می شود و این رشد مخاطب می تواند فضای وبلاگ ها و گفتمان های جاری در شبکه های اجتماعی را در مورد ایده ها و مطالب افراد، رونق بخشد و موجب دقیق تر شدن نقد ها و رشد علم و آگاهی افراد گردد. هرچند به نظر می آید که رسانه هایی همچون "اینترنت" و "وبلاگ" و "شبکه های اجتماعی" و "فوروم" و ... ، که امکان دسترسی مستقیم مخاطب را دارند، به علت تخصصی بودن و کم بودن دایره ی مخاطبین و کاربری نسبتا دشوار آن، هنوز به گستردگی لازم نرسیده است. ولی رشد این ابزارهای جدید، می تواند نوید بخش شکست بعضی انحصارات رسانه ای باشد. به طوری که امروزه حتی نشریات و شبکه های تلویزیونی مهم هم در مورد مطالب برخی وبلاگ نویسان برجسته، بحث هایی را به طور علنی مطرح می کنند و این خود خبر از شکست یک انحصار را می دهد. در رسانه های فرا جمعی، فضا انتخابی تر و دموکراتیک تر است و گزینه های پیش روی مخاطب متنوع تر است و در مقابل مخاطب نیز، در قیاس با مخاطب دوران مدرن، هوشمند تر است. به طوری که امروزه با فناوری های جدید تلفن همراه، هر شهروند می تواند یک خبرنگار باشد و اخبار غیر واقعی و یا جهت دار و ندیدن عمدی برخی رویدادها (که در بیشتر رسانه ها دیده می شود)، تقریبا از بین خواهد رفت. ولی به هر حال باز بیم آن می رود که این رسانه های جدید و به دور از انحصارات مالی نیز، به خاطر جو عمومی و همین طور انحصار آن در دست برخی اقشار تحصیل کرده و نخبه ی جامعه، باز از حقایق جاری و اقشار دیده نشده و منزوی جامعه غافل شود که این جلوگیری از انحراف این فاز جدید از رسانه ها، باید به وسیله ی همراهی گسترده نیروهای اجتماعی و افراد دلسوز جامعه صورت گیرد و آن را در مسیر عقلانی و انسانی خود قرار دهد. پس قطعا جریان چپ باید آرام آرام به سمت رسانه ی تراز خود نزدیک شود و بتواند با صرف هزینه ی اندک به حداکثر تاثیرگذاری برسد. در این راه علاوه بر ابزار بر تکنیک و ادبیات جدید و غیر سنتی نیز باید تکیه کند و از سدهای بزرگ و افکار ارتجاعی به ظاهر سوسیالیستی که بیشتر سنگ اندازی می کنند، عبور کنند و از فکر ایجاد یک رسانه ی مرکزی منسجم و ملی، آن هم با تاثیر از ایده ی سانترالیسم دموکراتیک، بیرون بیاید. این مسئله وقتی اهمیت بیشتری می یابد که تاریخ بیست ساله ی حملات مداوم تریبون های بورژوایی علیه اندیشه ی سوسیالیسم و معرفی کردن شوروی و چین و کره شمالی را به عنوان نمونه ی عینی کمونیزم، یاد آور شویم و به وظایف خود در بازنگری در تاکتیک های تبلیغی و اصلاح ادبیات سنتی آگاهی سازی جریان چپ ، به طور جدی عمل کنیم. *** خرداد 89 - مه 2010 برگرفته از نشریه سوسیالیست شماره پنجم |