احمد شاملو خار چشم اصلاح طلبان

محمد قراگوزلو

مرداد ١٣٨٩- جولای ٢٠١٠


ده سال از خاموشی رفيق نازنين و استاد صميمی ما احمد شاملو گذشت و ما که از نوجوانی با شعرهای او عاشق شده ايم، با سروده هايش به مصاف دشمنان زحمت کشان رفته ايم و… با وجود استوارش قوت قلب گرفته ايم و باليده ايم و درخشيده ايم و وزيده ايم، سال به سال قاطعيت غياب او را در غايت دل تنگی ناباورانه می پذيريم و به اين شعر لورکا – که با ترجمان و صدای جانانه احمد جان شاملو جاودانه شده است – ايمان می آوريم که:

زادنش به دير خواهد انجاميد

  خود اگر زاده تواند شد مقاله يی که در پی می خوانيد برای نخستين بار منتشر می شود. اين متن در واقع بخش کوتاهی ست از فصل سوم کتاب غير مجاز اعلام شده ی “من درد مشترک ام”. طی چهار سال گذشته اين کتاب چند بار با جرح و تعديل فراوان مسير “وزارت ارشاد” و خانه ی کوچک ما را رفت و برگشت. بی نتيجه.

نتيجه ی نهايی همان قضاوت اوليه ی بررس ناشناس کتاب بود: غير مجاز. حالا ديگر از خير چاپ اين کتاب و چند کتاب ديگر از جمله رمان سياسی عاشقانه ی “پرستو در باد” – که حکايتی ست از برخورد عشق و سياست در ميدان رقابت چپ چريکی و چپ کارگری – گذشته ام. باری فصل سوم کتاب “من درد مشترک ام” خود از چند بخش مسلسل و در عين حال مستقل شکل بسته است.

بخش اول، در نقد مداحان شاملو (ع. پاشائی) و نکوهش گران افراطی او (نادرپور).)

بخش دوم، در نقد دموکراسی ليبرال آمريکائی از منظر شاملو و بلائی که باب دستان احسان يارشاطر و احسان نراقی – طی اقامت احمد در آمريکا – بر سر شاعر و کتاب کوچه آمده است.

بخش سوم، همين متن حاضر است که در اين جا آن را به شدت فشرده ام.. بخش چهارم، در نقد بيانيه ی نادر بهنام (ليدر سابق حککا) و ساير مواضع( اين تشکيلات، با تاکيد بر اين  نکته است که خلط جايگاه شاعری سوسياليست و انقلابی با محمدعلی فردين و نادرپور و ادعای مبتذل ترجيح شهرت مادونا و جنيفر لوپز بر محبوبيت شاملو و خزعبلاتی از قبيل تعلق احمد شاملو به سنت های ملی. مذهبي؛ ناشی از “خلاصی فرهنگی” اين “دوستان” و جهل اولترا مرکب است. (خلاصی فرهنگی را از نوشته ی پريسا نصرآبادی وام گرفته ام) نگفته  پيداست که هر يک از سه فصل اين کتاب خود می تواند کتابی مفصل و مستقل باشد.

هر چه کوشيدم مقاله از حجم فعلي، کوتاه تر و خلاصه تر نشد.

وهن شاملو از سوی اصلاح طلبان فون هايکی

در پانزده سال گذشته و به ويژه پس از غروب شاملو (1379) و متعاقب تحولات موسوم به جنبش دو خرداد 76 ليبرال های وطنی از طريق نشريات موسوم به اصلاح طلب تلاش  گسترده يی را آغاز کردند تا مگر بتوانند از موقعيت ممتاز شاملو برای يارگيری و ارتقای گروه سياسی خود بهره بگيرند. اما شاملو برخلاف انبوهی از “روشن فکران” مدعی  ترقی خواهی از زمان تولد اين جريانات رسانه يی (جامعه، توس، نشاط، عصرآزاده گان و…) هرگز درهای خانه ی کوچک خود را به روی آنان نگشود و تقاضای مکرر اين افراد را برای مصاحبه بی پاسخ گزارد. با اين همه اصلاح طلبان دوم خردادی بارها در رسانه های خود تيترهای مختلفی را به شاملو اختصاص دادند. نام مقالات و يادداشت های خود را از شعرهای او ک ش رفتند – بدون اشاره به نام شاعر- و در مرگ شاملو اشک تمساح ريختند. من از اين حرکت فرصت طلبانه تا آن جا که امکان داشته است در کتاب خلاصه و موجز “چنين گفت بامداد خسته” – بدون هرگونه نقد و داوری – سخن گفته ام و ترجيح می دهم ديگر وارد آن پرونده نشوم. اما گويا ليبرال های ما قصد ندارند دست از سر شاملو بردارند. ظاهر قضيه چنين است که بورژوازی ليبرال وطنی به قصد بی اعتبار کردن شاملو – يا کسب وجهه برای خود – برای چندمين بار و اين دفعه به نحوی مذبوحانه به ريسمان احمد شاملو آويزان شد. اصلاح طلبان فعال در عرصه ی سياسی پس از شکست دوم خرداد با تلاش فراوان يکی دو رسانه ی پر سود را قبضه کردند و به رسم اسلاف خود همزمان با تخطئه ی مشی چپ چنان به مصادره و تخريب شاملو برخاستند که به راستی شگفت انگيز است. پنداری آنان می خواهند انتقام همه ی دشنام هائی را که شاملو نثار سرمايه داری کرده بود از طريق وارد آوردن دشنه برگرده ی شاعر تلافی کنند. هدف نهائی ليبرال های ما – که به اعتبار سرمايه ی کلان خود از بخش رسانه يی قدرت مندی برخوردارند – البته فراتر از تعرض به شاملو است. شاملو به عنوان يک روشن فکر سوسياليست و آزادی خواه سکوئی است که ليبرال های وطنی از طريق تهاجم هدف مند به آن؛ در واقع جريان چپ را هدف گرفته اند. همفکران رسانه يی احسان نراقی و هم قطاران ابراهيم يزدي، همسو با محافل سلطنت  طلب داخلی و خارجی و همنوا با نومحافظه کاران آمريکائی (در نشريه ی فارن افير) به شيوه يی حساب شده به ترجمه و تبليغ افکار فون  هايک و هانتينگتون می پردازند و در نشريه شان (امثال شهروند امروز و غيره) به رسم تايم (TIME) از زبان يک نئوليبرال وطنی (موسا غنی نژاد) مدعی می شوند “غرب [آمريکا و انگليس] هيچگاه ما را استثمار نکرده اند. بل که اين ما بوده ايم که تلاش چند صد ساله ی آن ها را در کسب دانش و تکنولوژی به بهای ناچيز يک بشکه نفت غصب کرده ايم. پس در حقيقت اين ما بوده ايم که آن ها را استثمار کرده ايم” از قرار براساس اين استدلال غنی نژاد حمله ی آمريکا به عراق و افغانستان به دليل تمايل مازوخيستی آنان به استثمار شدن صورت گرفته است. اين جماعت به سرگماشته گی فردی موسوم به “مفتش فرهنگی” در شماره ی 23 مجله ی شهروند امروز حمله به روشن فکران چپ را در دستور کار خود قرار می دهند و به اين بهانه احمد شاملو را هدف می گيرند. پيش از نقل مواضع موهن ايشان يک بار ديگر به تاکيد و تکرار يادآور می شوم که نقد شعر و انديشه ی شاملو و هر شاعر ديگری نه فقط ضروری است و به رشد و بلوغ فرهنگ اجتماعی ما ياری می رساند بل که در مقابل0 هرگونه تقديس شاملو و هر متفکر مبارزی به همان اندازه به بالنده گی فرهنگ و هنر لطمه می زند. باری مفتش فرهنگی ليبرال ها همزبان با احسان نراقی و ساير مدافعان رژيم پهلوی چنين عقده گشايی می کند:

«حتا راديکاليسم خفته در شعر مدرن – که شاعران آن را در تقابل با سلطنت پهلوی قرار می دادند – از عوارض و علائم شبه مدرنيسم پهلوی بود که در شعر شاعرانی چون احمد شاملو تبلور می يافت و آنان با وجود مرزبندی سياسی در افق فلسفی و جهان بينی مذهبی (لائيسيزم) با اين نظام سياسی همرای و همراه بودند.»

چنين وقاحتی که می کوشد جهان بينی سوسياليستی شاملو را از طريق اپورتونيسم ژورناليستی هم عنان با روی کرد “روحانيت ستيزی رژيم شاه” قرار دهد به همين اندازه هم بسنده نمی کند و ادامه می دهد:

«شعر مدرن در موضع گيری سياسی گاه شعری انقلابی بود در نقد ديکتاتوری پهلوی و سرمايه داری دولتی و امپرياليسم غربی که بر ايران آن زمان تحميل می شد. گروهی از شاعران در سطح مجادلات سياسی می ماندند و به دليل کوتاهی عمر و باختن جان (نه در مقام شاعر که در جايگاه چريک) موفق به فتح قله های شعری نمی شدند و بيشتر به سبب اعتقادات سياسی خود به شاعرانی نامور تبديل می شدند و گروهی ديگر گرچه از منظر شکاف سياسی اپوزيسيون محسوب می شدند اما با برجسته کردن پيوند فکری خود با حکومت سعی می کردند از مزايای لائيک بودن بهره  برند و حيات شعری خود را تا فتح قله های شعری ادامه دهند. خسرو گلسرخی شاخص گروه اول و احمد شاملو شاخص گروه دوم بود که نظام پهلوی در برخورد با آن ها در وضعيتی متناقض به سر می برد. از سوئی شاملو را همسو با خود می يافت و از سوی ديگر اختلاف نظر سياسی با او را احساس می کرد.»

(سرمقاله ی شهروند امروز، سال 1386، ش23)

انسان بايد به لحاظ اخلاقی خيلی سقوط کرده و ساقط و سقط شده باشد که آن همه ستايش شاملو از مبارزان چپ ضد شاه را – از تقی ارانی تا مرتضا کيوان و احمد زيبرم – که هم از جنبه های قوی معرفت شناختی برخوردار است و هم به لحاظ جامعه شناسی سياسی معرف ادوار نکبت بار و تار روزگار پهلوی است ناديده بگيرد و شاملو را با رژيم پهلوی – به لحاظ لائيک بودن – همسو نشان دهد و تنها به يک “اختلاف نظر سياسی” رضايت دهد! چيزی در حد اختلاف مهدی بازرگان و شاه. اين نوع جهان نگري ليبرال های وطنی که سخت دست وپا می زند تا شايد اختلاف سياسی افراد و گروه ها با حکومت دست نشانده ی شاه را ناچيز جلوه دهد البته چندان عجيب نيست. آنان (سران جبهه ی ملی و نهضت آزادی) به اين سبب که خود فقط اندک کدورت سياسی با شاه داشتند و از “اعليحضرت” تمنا می کردند که به مقام رفيع سلطنت رضايت دهد و به قانون اساسی عمل کند و کمی هم برای نشستن آن حضرات جا باز فرمايد، لاجرم همه ی مبارزان ضد سرمايه داری را هم کيش خود می پندارند. وقتی که احسان نراقی در سال 1386 طی يک سخن رانی در مشهد اسامه بن لادن را – که دست پرورده ی C.I.A است1- بر ساخته ی مارکسيسم می داند، تکليف از دوش کوتوله های ليبرال ساقط است.

مجريان رسانه يی سرمايه داری ورشکسته ی وطنی برای آن که به زعم خود تير خلاصی به شقيقه ی شاملو بزنند، به ترزی سخت مکارانه به استقبال ميلاد شاعر می روند و آستين ها را بالا می زنند و “جشن نامه ی احمد شاملو” را در آذر 1386 منتشر می کنند. آنان به همين مناسبت سرمقاله ی سخيف “زوال روشن فکری ادبی” را سر و سامان می دهند و به روشن فکران و نويسنده گان چپ ضد ليبرال ايرانی می تازند و بلافاصله در مقاله يی تحت عنوان “پاسخ به پرونده سازی های يک مفتش فرهنگی” – از سوی کانون نويسنده گان – جواب دندان شکن می گيرند.

جريان رسانه يی ليبراليسم ايرانی که هر از چند گاهی يکی از رسانه های رنگی و پر زرق و برق را به تريبون سخن پراکنی های خود تبديل می کند و از طريق تبليغ دموکراسی ليبرال انديشه های فاشيستی فون هايک و کارل پوپر را به خورد جامعه ی جوان ايران می دهد اين بار از شانه های محمود دولت آبادی بالا می رود. ليبرال های ما که قبلاً و در جريان گردايش مسخره يی به نام “کنفرانس برلين” دولت آبادی را آلت دست خود ساخته و او را تا حد مبصر يا ناظم يک کلاس شلوغ و پر هياهو تنزل داده بودند،2 يک بار ديگر وی را وارد صحنه ی نمايش موهنی می کنند و از حضرات اََش می خواهند تا در ذَم شعرهای انقلابی و ضد سلطنت شاملو ساز مرثيه يی کوک فرمايد. دولت آبادی پاسخ به چنان دعوتی را لبيک می گويد و زبان به وهن شاملويی می گشايد که زمانی در ستايش از مبارزان دست از جان شسته سرودها سر داده بود. شايد به عقيده ی دولت آبادی مفهوم انسان مدرن (ليبرال) چيزی ست در حد آدم سازگار با سلطنت شاه! از زبان خودش بشنويد که اين گونه افاضه فرموده است:

«شاملو از آن چه کهنه و کهن سال بود بيزاری اَش را پنهان نمی داشت. پس چگونه در شعرهای ميان سالی دچار خيال قهرمانی فردی شده بود؟ نه آيا قهرمانی امری بود مربوط به پيش از دوره ی جديد – صنعت و دنيای نو؟ اکنون من… آيا مجاز هستم که اين پرسش را عنوان کنم – ای بسا برای آينده گان – که آيا اين کافی است که نبض زنده گی دوره های متناوب عمر و زنده گی زمانه ی يک شاعر در شعر او بتپد؟ آيا نمی توان حد توقع خود را بسی فراتر برد و انتظار داشت که شاعری توانا و برجسته خوب تر خواهد بود اگر بتواند در عين ثبت تپش زنده گی در بيان خود بيش از آن برفراز وقايع قرار بگيرد که در دام افسون مضمون شعر خود نيفتد؟ از جمله در دام حماسه ی قهرمانی فردی که رفتارش واکنش گونه است ؟» (شهروند امروز 18 آذر 1386 ش28، ص:72)

دولت آبادی دقيقاً به همان سوئی می غلتد که گرداننده گان کارگزارانی و سرمايه سالار شهروند امروز برايش تدارک ديده اند. جماعتی که برای تخريب جانفشانی های چه گوارا ويژه نامه در می آورند، معلوم است که از دولت آبادی چه می خواهند. نفی مدايح بی صله ی شاملو. رد ستايش قهرمانی مبارزان، به بهانه ی نقد سنت گرائی. دولت آبادی نه آن قدر جامعه شناسی خوانده است که تضاد اصلی جامعه ی سرمايه داری (کار ـ سرمايه) را با تضاد سنت ـ مدرنيته مخدوش نکند و نه آن قدر به پيچيده گی های مناسبات سياسی جناح های حاکميت وارد است که آلت  دست جناح ليبرال نشود (کما اين که در انتخابات دهم شد، آن هم به جانب داری از ميرحسين موسوی!). و نه اين قدر می داند که به قول رفيقی “تصور وقوع انقلاب کارگری (سوسياليستی)، حتا تصور پيشروی کارگران در چارچوب همين نظم موجود بدون قهرمانی های جمعی و فردی تنها نشانه ی خوش باوری احمقانه می تواند باشد.” آيا شعری در ستايش تقی ارانی نمايانگر “کهنه”گرائی شاعر است، چنان که دولت آبادی مدعی شده است؟ روی ديگر توقع و برداشت دولت آبادی می تواند دل سوزندان برای به هلاکت رسيدن سرلشکر فرسيو يا کم شدن سود فلان سرمايه دار باشد. اگر آن بخش از غزل های حافظ که فی المثل از سال 754 تا 758 هـ.ق در نقد خُم شکنی های مبارزالدين محمد مظفر شکل بسته در قالب يک مضمون سازی ساده و کنايه به “محتسب” باقی مانده و به دوران ما نرسيده است، می توان همين قضاوت را نسبت به شعرهای ابراهيم در آتش و دشنه در ديس شاملو نيز تعميم داد و شاعر را به دوران سنت و پيش صنعت و ما قبل “دنيای نو” عقب راند. احتمالاً منظور دولت آبادی از “دنيای نو” همان سرمايه داری ليبرال است و…! در متن دفتر دوم از همين مجموعه و ضمن تحليل گوشه يی از شعرهای اجتماعی شاملو گفتيم که او همچون حافظ علاوه بر ثبت کليات وقايع اتفاقيه ی روزگار خود و پيشبرد رسالت شهادت دادن به تاريخ، وظيفه ی شاعرانه اش را در متن همين شعرهای به اصطلاح “مناسبت وار” نيز اعتلا داده است. چنان که فی المثل شعرهای نازلی سخن نگفت، ساعت اعدام، شبانه ها (اگر که بيهده…)، “ميلاد آن که عاشقانه…”، “شکاف” و… از حماسه ی قهرمانی يک فرد خاص و حقيقی فراتر رفته و به ستايش تمام قهرمان های ستم ستيز تعميم يافته است. معلوم است که نبض زنده گی يک شاعر بايد در متن زمانه و زنده گی او بتپد. اگر چنين نبود آبشار حافظ تا مرداب عنصری و عسجدی و معزی و فرخی سيستانی و منوچهری دامغانی سقوط می کرد. هنر حافظ و شاملو – علاوه بر شاعرانه گی شعرشان – در آزاده گی و تعهد و التزامی است که تفسير دولت آبادی از درک آن عاجز است.3 نسخه ی تجويزی شعر دلپذير دولت آبادی به غايت می شود فريدون توللی يا نادرپور که اگرچه دوران تلخ و سياه سال های پس از کودتای 28 مرداد را تجربه کرده اند و شاهد شکنجه و آزار مبارزان بوده اند اما هنر شاعرانه شان در نبض مرگ زده ی “رُمانتيسم دربار پسند” متوقف مانده است. بی چاره دولت آبادی! که روزگار سپری نشده ی آرمانی اَش در دنيای صنعتی خفه شده است!

نفر بعدی که ليبراليسم وطنی به ميدان شهروند امروز می فرستد آدمی است به نام بهمن شعله ور که پُست و مسووليت سابق يا اسبق خود را – در زمان آريامهر – “دبير اقتصادی پيمان سنتو در آنکارا” بين سال های 1965 و 1967 معرفی می کند. در آن زمان که جناب شعله ور در “کريدور مقام محترم اقتصادی” ميان تهران و آنکارا آمد و شد داشتند يعنی چهار، پنج سال پس از “انقلاب اقتصادی” و صد درصد “سفيد شاه و ملت”، بورژوازی نوکسيه ی ايران با همکاری قدرت های منطقه يی وابسته به امپرياليسم آمريکا، از جمله ترکيه و پاکستان مشغول تثبيت موقعيت سياسی و اقتصادی فرهنگی خود بود. دو سال از واقعه ی خونين خرداد 1342 سپری شده بود و شاه مخالفان سياسی خود را با عناوين “ارتجاع سرخ و سياه” می کوبيد. ساواک از طريق دستگيري، شکنجه، تبعيد و اعدام مبارزان شلتاق می زد و جوانان ايرانی – امثال گروه حنيف نژاد و احمدزاده و جزنی – نگران از سازش ليبراليسم سياسی نهضت آزادی و جبهه ی ملی با “اعليحضرت” در فکر سازوکارهای ديگری برای استمرار مبارزه بودند. شعله ور در هذيان مقاله گون خود به قصد اثبات وفاداری اَش به همان مسووليت های نان و آب داری که زماني، اعليحضرت سرمايه داری – به تعبير ماياکوفسکی – در پيمان سنتو به او سپرده بود، مانند خروس بی محلی و بی آن که ضرورتی درميان باشد از زمانی ياد می کند که ” شاملو هروئين را ترک کرده و با عشق آيدا زنده گی دوباره يی از سرگرفته.” (پيشين، ص:73) من کاری به ترک مخدر و ساير مسايل شخصی شاملو ندارم و معتقدم در اين سال ها شاملو به لحاظ دور شدن از ميدان مبارزه ی اجتماعی و خلوت گزينی و خاموشی دوران درخشانی را سپری نکرده است. شعله ور در جای ديگر از نوشته ی گسيخته ی خود ادامه می دهد که: “[شاملو] در اوايل زنده گی شعری خود و در زمانی که تعهد اجتماعی و سياسی او بر مهارت تغزلی اَش برتری داشت…” ما در کتاب همسايه گان درد به اختصار موضوع تعهد اجتماعی شاملو را بررسيده ايم و اينک از باب تذکر فقط می گوئيم و می گذريم که شاملو حتا در واپسين شعرهای خود – نمونه را دفتر مدايح بی صله که برخلاف اوهام جناب شعله ور هيچ ربطی به “اوايل زنده گی شعری ”اَش نداشته است – مثل هميشه متعهد به درگيری با مسائل اجتماعی باقی مانده است. ليبرال های ما به قدری دچار ضعف حافظه ی تاريخی هستند که حتا به گفت آوردهای مستقيم و بری از تأمل شاملو نيز توجهی نمی کنند. شاملو به جد معتقد بود:

« هنرمند بايد عميقاً متعهد باشد. بنده هنر بدون تعهد را دو پول ارزش نمی گذارم. برای اين که خود من فکر می کنم عميقاً متعهد هستم…» (قراگوزلو، 1382، ص:84)

در همين کتاب زمانی که از دوره ی سه چهار ساله ی شعرهای عاشقانه ی شاملو می گذشتيم به اين مدعای شاعر اشاره کرديم که « حتا در عاشقانه ترين شعرهای من نيز ردی از تعهد اجتماعی پيداست» اما چه کنيم که ليبرال ها می  کوشند به شيوه ی تعهدزدائی از فرهنگ شعري، هنر شاعرانه را به ورطه ی “رُمانتيسم قشنگ!” فرو کنند. در حالی که شاملو مصرانه بر آن بود:

« آرمان هنر اگر جغجغه ی رنگين به دست کودک گرسنه دادن و رخنه ی ديوار خرابه نشينان را به پرده ی تزئينی پوشاندن يا به جهل و خرافه دامن زدن نباشد، عروج انسان است… هر چند هميشه اتفاق می افتد که در برابر پرده ی نقاشی تجريدی يا قطعه يی شعر محض فاقد هدف از ته دل به مهارت و خلاقيت آفريننده اش درود بفرستم بی گمان از اين که چرا فريادی چنين رسا تنها به نمايش قدرت حنجره پرداخته و کسانی چنين نيازمند به همدردی را در برابر خود از ياد برده است دريغ خورده ام.» (پيشين ص:85) افزون بر حاشيه هائی که سردمدار بافتن آن ها به قول شاملو “فرصت طلبی” است به نام خرمشاهی و هميشه تلاش می کند بعضی از خطاهای شاملو در “روايت حافظ شيراز” را به شاخی زير چشم او تبديل کند.4 اين معرکه فقط بهمن شعله ور را کم داشت که او نيز به جمع آراسته شد. حضرت اَش پس از اظهار فضلی بی سروته و شتاب زده در مورد صحت کلمه ی “کمر” يا “گهر” در بيتی از حافظ، فرموده:

«شاملو در چاپ اول کتاب “هوای تازه”اش با اندکی فروتنی خودش را با حافظ قياس کرده بود:

نام اعظم آن چنان که حافظ گفت/ و کلام آخرين آن چنان که من می گويم.

ولی در آخرين چاپ همان کتاب، در همان بيت [!!] ديگر اثری از آن فروتنی به چشم نمی خورد:

نام اعظم که حافظ بود/ و کلام آخرين که منم…» (شهروند امروز، ص:73)

زمانی شاملو در پاسخی کنائی به” شاه زاده رضا پهلوی” که در تعرض به سخن رانی برکلی مدعی شده بود “در اين هفت هشت سالی که مسووليت سلطنت به عهده ی من قرار گرفته است…!!” به اين مثل استناد کرده بود که در “مشنگي اين پادشاهان همين بس که يکی را به ده راه نمی دادند می گفت به کدخدا بگوئيد رخت  خواب مرا بالای پشت بام بياندازد!” حالا حکايت جناب شعله ور است. ايشان بهتر است برای پرت نشدن خواننده ابتدا روايت درست و حسابی و مستندی از شعرهای شاملو به دست دهد و بعد به کين خواهی حافظ برخيزد. البته من چاپ اول و آخر “هوای تازه” ی شاملو را نديده ام و همين اندازه می دانم که تکه شعر ياد شده [بيت!] ربطی به هوای تازه ندارد و در مجموعه ی ابراهيم در آتش آمده و شکل صحيح اش نيز چنان که شعله ور گفته است، نيست. شاملو در شعری به نام “واپسين تير ترکش، آن چنان که می گويند” سروده:

« … اسم اعظم

آن چنان

که حافظ گفت

و کلام آخر

آن چنان

که من می گويم.» (ص:737)

اين شعر در چاپ نخست ابراهيم در آتش (سال1352) به همين صورت در صفحه ی 19 آمده و در مجموعه يی که “موسسه ی انتشارات نگاه” نيز منتشر کرده و ويراستار آن شخص شاملو بوده، باز هم به همين صورت ثبت شده است و دست کم 16 سال پس از آخرين شعرهای مجموعه ی “هوای تازه” شکل بسته.

چه بايد کرد؟ ليبرال های وطنی ما حافظه ی سالمی هم ندارند. آنان را به حال خود رها می کنيم تا در جهان زالوپرور سرمايه داری “ماه بلند را دشنام” گويند. کاری که پيش از ايشان، پيران شان – امثال احسان نراقی- چنين کرده بودند. در افق بحران هايی که گريبان سرمايه داری و ايده ئولوژی سياسی آن (نئوليبراليسم) را گرفته شام دولت اين جماعت اندک نيز فرا رسيده است.

ما برای خاموش کردن سرمايه داری و ايادی اَش مبارزه می کنيم.

Mohammad.QhQ @ Gmail.com

بعد از تحرير

دوست نديده ام بصير نصيبي، کارگردان مولف و برجسته، طی مقاله گونه ئی مفيد و شفاف نظر احمد شاملو را درباره ی اصلاح طلبان دو خردادی تدوين و منتشر کرده است. بنگريد به سايت سينمای آزاد.

(http://www.cinemaye_azad.com) پی نوشت : 1. در اين باره بنگريد به کتابی از همين قلم تحت عنوان “ظهور و سقوط بنيادگرايی” (افغانستان)، 1386، تهران: قصيده  سرا.

2. در جريان کنفرانس برلين محمود دولت آبادی در پشت تريبون قرار می گيرد و به غوغا کننده گان التماس می کند آرام بگيرند و اجازه بدهند تا اصلاح طلبان و ليبرال هائی همچون يوسفی اشکوري، عزت الله سحابي، اکبر گنجي، علوی تبار و مهرانگيزکار و… در آرامش سخن بگويند. تو را به خدا آخر و عاقبت نويسنده های مملکت ما را بنگر! سرپيری شده اند، ناظم کلاس بازار قصابان نهضت آزادی و خودباخته گانی از قماش جلائی پور! سوگ مندانه علی رغم تمام تذکرات ما و قول دولت آبادي، در ماجرای انتخابات دهم رياست جمهوری (خرداد 1388) وی آلت دست ستاد تبليغاتی ميرحسين موسوی شد.

3. باز هم سيمين بهبهانی که در همان مجله و در دفاع از شعرهای مثلاً “مناسبتی” شاملو گفته است: «مسلم هر شاعری که با اجتماع خودش سر و کار دارد، نمی تواند بی توجه باشد نسبت به وقايع زمان خودش و راحت از کنار آن ها بگذرد. ولی خوش بختانه اين وقايع منحصر به يک سال و يک وقت نيستند و هميشه در جوامع استمرار دارند. يعنی آن وقايع که در زمان حافظ و سعدی اتفاق افتاده هنوز هم در اين دوره و اين زمان اتفاق می افتد و به همين دليل ما هنوز از آن اشعار استفاده می کنيم…» (ص:90)

4. درباره ی حافظ شيراز به روايت احمد شاملو در اين مجال نمی توان به نقد و بررسی آرای مخالفان پرداخت. همين قدر هست که از محمد قزوينی – غنی تا انجوی و نذير احمد و خانلری و سايه و ديگران هر کسی که وارد تصحيح غزل های حافظ شده، ريشخند جماعتی را برانگيخته است. از فرصت طلبی و مهملات جناب خرمشاهی يکی هم اين بود که در همين شماره ی “شهروند امروز” چنان برای تخريب شاملو گاز داده است که بدون هيچ ربطی ناگهان وسط معرکه پريده و از عکسی سخن گفته است که شاملو را در حال تعظيم به فرح پهلوی نشان می دهد! “حافظ نامه” هم می توانست روی جلد خود تصويری از خواجه شمس الدين محمد حافظ شيرازی را رسم کند که در آن جناب حافظ جلوی تخت زن سوم شاه ابواسحاق تا کمر خم شده است.ويا آقای خرمشاهی که برای دريافت جايزه ی کتاب سال در برابر مهاجرانی کمرش خميده است!! وقتی که تخم منتقد را ملخ سانسور می خورد لاجرم به جای بلينسکی آدم های هپروتی بيرون می زنند که ….شرحش بماند!

29 تیر 1389


www.wsu-iran.org wsu_wm@yahoo.com