كنفرانس پس از مباحثات تفصيلى نكات زير را بعنوان رئوس مواضع سازمان تصويب ميكند:
1_ تحول در اوضاع سياسى
صحنه سياسى ايران بسرعت تجديد آرايش مييابد و كليه نيروهاى سياسى، اعم از نيروهاى حاضر در دولت و اپوزيسيون، و اعم از راست و چپ، به باز تعريف مشى سياسى خود پرداختهاند. تحرك جديد چهرههاى جناحهاى مختلف رژيم، و رواج انواع منشورها و جبههها در اپوزيسيون، بهترين نشانههاى اين امر است. اين واقعيت ناشى از همزمانى دو تحول مهم داخلى و بينالمللى است: تجزيه و شكاف در جبهه دوم خرداد، و سياست خارجى تعرضى امريكا و اشغال عراق.
الف _ برخلاف تفسيرهاى رايج در داخل و خارج حكومت، عدم توفيق دوم خرداد ناشى از ناتوانى آنها در بسيج تودهاى عليه جناح مخالفشان نيست، بلكه در ناكامى شان در مهار و اعمال هژمونى بر دو جنبش اجتماعى عمده، يعنى بر جنبش كارگرى و جنبش خلق كرد است. و برخلاف تفسيرهاى رايج، ناكامى دوم خرداد شيوه برخورد طبقه سرمايه دار به رژيم جمهورى اسلامى را تغيير نمىدهد. بورژوازى ايران همچنان خواهد كوشيد تا با ايجاد اصلاحاتى در حكومت راه خود را براى مشاركت در قدرت سياسى هموار كند، و رژيم جمهورى اسلامى نيز براى دوام خود نياز دارد تا پايههاى حكومت خود را بر يك طبقه اصلى جامعه استوار كند. اين روند پايهاى كه نهايتا عامل شكل دهنده جنبش اصلاحات سياسى در ايران بوده است همچنان ادامه دارد. در عامترين سطح، تنها شكلگيرى و رقابت بلوكهاى اقتصادى بزرگى كه سرمايه دارى ايران را بى نياز از ادغام در بازار واحد جهانى ميكند؛ و يا يك بحران اقتصادى عمومى كاپيتاليسم جهانى، كه بار ديگر مدلهاى منطقهاى را ميسر مىسازد، ميتواند پايه مادى نياز متقابل بورژوازى ايران و جمهورى اسلامى را از ميان ببرد. مادام كه چنين نشده، اين روند، مستقل از بحران جبهه دوم خرداد، فاكتور اصلى شكل دهنده صحنه سياست ايران است و پيشرفت عملى مشاركت بورژوازى ايران در قدرت سياسى همچنان در گرو اعمال هژمونى و مهار جنبشهاى اصلى است.
ب _ امريكا در افغانستان و عراق اشغالى براى ايجاد يك جريان اسلامى متحد امريكا تلاش ميكند. اكنون بايد براى متوهم ترين نيروها نيز روشن شده باشد كه در نظام امپرياليستى جديدى كه ميرود در جهان شكل بگيرد، امريكا در تعقيب منافع خود در مناطقى مانند خاورميانه چارهاى جز بكارگيرى جريانات ارتجاعى و اسلامى ندارد، و لذا سياست امپرياليستى امريكا نميتواند منادى سكولاريسم در اين منطقه باشد. در سطح سياسى، يك ربع قرن است كه ايران از دائره مناطق نفوذ امريكا خارج شده است، و اكنون براى ادغام اقتصادى در اروپا تلاش مىكند. در تقسيم جهان امپرياليستى، ايران جزو مناطق نفوذ قدرتهاى اروپايى است. سياست خارجى تعرضى امريكا پس از 11 سپتامبر بر ايران نيز اعمال فشار ميكند، اما در متن رقابتهاى امپرياليستى جهانى اين فشار، كه اروپا را نيز ناگزير به تحت فشار قرار دادن ايران كرده است، بمنزله مانع جديدى براى نزديكى ايران و اروپا است. براى رفع اين مانع كليه جناحها و دولتمردان جمهورى اسلامى براى انجام معامله و امتياز دادن به امريكا آمادگى دارند.
اين دو عامل داخلى و خارجى موجد تحرك براى تجديد آرايش جناحها، جدائيها و ائتلافهاى جديد در حكومت است، و از جمله سرنوشت انتخابات مجلس هفتم را رقم خواهد زد.
2 _ تجديد آرايش اپوزيسيون
اپوزيسيون ايران نيز همانند حكومت ايران در برابر اين تحولات دستخوش تغيير صفبندى شده است. استراتژى سلطنت طلبان، كه همواره متكى به مداخله امريكا براى تغيير رژيم ايران بوده است، با همگرايى اسلام و امريكا در نظم نوين جهانى پس از 11 سپتامبر بيش از پيش بىپايه ميشود. اگر عليرغم اين امر گروهبنديهاى مختلف سلطنت طلب همچنان اميد خود را به سياست خارجى امريكا گره ميزنند صرفا به دليل پيوندهاى ايدهئولوژيك _ فرهنگى نيست، بلكه اساسا به اين سبب است كه 25 سال پس از انقلاب بهمن، امروز سلطنت طلبان هيچگونه پايگاه اجتماعى حتى در ميان بورژوازى بزرگ ايران ندارند. آرزوى مداخله نظامى امريكا در ايران تنها راه متصور براى اعاده سلطنت در ايران است. تلاش حزب مشروطه خواهان ايران براى فرموله كردن نوعى سلطنت كنسرواتيو كه بتواند پاسخى به نيازهاى امروز بورژوازى ايران باشد، خود اعتراف به بىپايگى اجتماعى و فقدان يك استراتژى قابل تامل در جناح راست اپوزيسيون ايران است.
تكاپوى اپوزيسيون مركز براى بازتعريف استراتژى خود پيش از اين با انتشار مانيفست گنجى (كه خود پاسخى به وضعيف دوم خرداد بود) آغاز شده بود. با اشغال عراق و جنجال حمله قريب الوقوع امريكا به ايران، اپوزيسيون ليبرال و سوسيال دموكرات، كه بخش اقتصادى ننوشته پلاتفرم آنها با نئوليبراليسم سلطنت طلبان تفاوتى ندارد، خود را در موقعيت معذبى يافتند و سراسيمه به سرهم بندى ائتلافاتى پرداختند. پيام ائتلافهاى "جمهوريخواه" اپوزيسيون مركز، پيش از آنكه اعلام ضديت با اسلام "جمهورى اسلامى" باشد، مرزبندى با براندازى سلطنت طلبان است. عليرغم شعار جمهورى تمام عيار، استراتژى تدريجى اپوزيسيون مركز به معناى حمايت عملى از اصلاحات حكومتى است، و شعار "رفراندوم" براى گذار مسالمت آميز از رژيم اسلامى از نظر استراتژيك پوچ است. چرا كه اگر رژيم قدرت واقعى را همچنان دارا باشد به نتيجه اين رفراندوم فرضى وقعى نخواهد گذارد. و اگر چنان تضعيف شده باشد كه ناگزير از پذيرفتن نتيجه چنين رفراندومى باشد، آن پروسهاى كه منجر به چنين موقعيت ضعيفى شده است ميبايد بمنزله استراتژى شناخته شود. تنها فرض ممكن براى ديدگاه ليبرال و سوسيال دموكرات اين ميتواند باشد كه اين اصلاحات حكومتى است كه (حال در واكنش به فشار از پائين) گام به گام رژيم را به سراشيبى ضعف و رفراندوم ميكشاند. حمايت از چنين اصلاحاتى استراتژى عملى و ناگزير اپوزيسيون مركز است.
اپوزيسيون چپ كه از ابتدا در برابر پلاتفرم اصلاحات دوم خرداد قاطعانه برسكولاريسم پاى فشرده بود، با چرخش ليبرالها و سوسيال دموكراتها به جمهوريخواهى تمام عيار اكنون سكولاريسماش تمايزى با پلاتفرم اپوزيسيون مركز ندارد و از اين لحاظ در بهترين حالت چپ مركز است. تاكيد اپوزيسيون چپ برسرنگونى رژيم بعنوان تنها شيوه تحقق چنين مطالباتى اكنون يگانه مرز او با ليبرالها و سوسيال دموكراتهاست. اما در عين حال، غيرطبقاتى بودن چنين استراتژىاى براى سرنگونى رژيم جمهورى اسلامى مرز اين بخش از اپوزيسيون را با اپوزيسيون راست زايل ميكند.
به اين ترتيب، در برابر اين تحول دوگانه داخلى و خارجى (تجزيه دوم خرداد و سياست تعرضى امريكا)، هويت اپوزيسيون چپ بطور مضاعفى رنگ ميبازد. دوپايه هويت چپ راديكال، پلاتفرم لائيك او در قبال جنبش اصلاحات و شيوه سرنگونى براى تحقق اين پلاتفرم، فاقد يك انسجام نظرى و طبقاتى بوده، و دوپارگى اين مولفههاى هويتى در برابر تحولات جارى اكنون آشكارتر از پيش ميشود. از يكسو مولفه پلاتفرم لائيك در هويت چپ راديكال اكنون مرزى با پلاتفرم اپوزيسيون مركز ندارد (و پيوستن بخشهايى از اپوزيسيون ليبرال _ سوسيال دموكرات به يك پلاتفرم جمهوريخواهى سرنگونى طلب اين واقعيت را برجسته ميكند)، و از سوى ديگر مولفه سرنگونى طلبى در هويت چپ راديكال اكنون صف او را با اپوزيسيون راست بيش از پيش همسو ميكند (كما اينكه در آكسيونهاى خارج كشور بمناسبت سالگرد 18 تير، براى نخستين بار در تاريخ سياسى ايران، برخى از چپها بمنزله متحد عملى سلطنت طلبان ابراز وجود كردند).
در چنين شرايطى سوسياليسم كارگرى مسئوليت دوچندانى براى طرح مشى سوسياليستى طبقاتى در صحنه سياسى ايران، و مبارزه براى شكل دادن به يك اپوزيسيون چپ طبقاتى جديد حول اين خط مشى را دارد.
3_ خط مشى سوسياليستى در شرايط حاضر
ناكامى جبهه دوم خرداد و ناكارآيى سياسى اپوزيسيون راست، مركز و چپ غيركارگرى راديكال، تنها اين حقيقت را تاكيد ميكند كه در ايران امروز هرنوع تغيير اجتماعى نيازمند حضور متشكل طبقه كارگر است. در قبال وضعيت حاضر، مهمترين وظيفه استراتژيك سوسياليسم كارگرى به ميدان آوردن طبقه كارگر است. تحقق خواستههاى جنبشهاى دموكراتيك جارى تنها از طريق يك انقلاب ميسر است، و انقلاب در ايران درگرو حضور طبقه كارگر متشكل در صحنه سياسى است. در شرايط كنونى خط مشى فعالين سوسياليستى در جنبشهاى دموكراتيك نيز ميبايد به اين حقيقت استوار باشد كه به ميدان آمدن طبقه كارگر تنها راه واقع بينانه تحقق خواستههاى اين جنبشهاى دموكراتيك است.
مشخصا جنبش دانشجويى، كه پس از يك دوره اكنون عمدتا از دوم خرداد قطع علاقه كرده است، ميرود تا براى يك دوره ديگر بيثمرى استراتژى ليبرالها را بيازمايد. خط مشى فعالين سوسياليست در جنبش دانشجويى نه تنها ميبايد تلاش كنند تا امكانات اين جنبش را در خدمت ايجاد تحرك براى ساختن تشكلهاى كارگرى قرار دهد (امرى كه بارقههايى از آن ديده ميشود)، بلكه بخصوص ميبايد با ليبراليسم مقابله نظرى كند، سترونى استراتژى ليبرالى را در رابطه با كسب خواستههاى جنبش دانشجويى، آزاديهاى سياسى و مدنى افشاء نمايد، و مسير تغييرات انقلابى به نيروى طبقه كارگر و جنبشهاى حق طلبانه را براى تحقق همين اهداف در جنبش دانشجويى تبليغ كند.
يك جنبش اجتماعى عمده در صحنه ايران جنبش خلق كرد است. تاريخا جنبش ملى كرد چه در سطح ايران و چه در سطح منطقه يك جنبش انقلابى و متحد عينى طبقه كارگر در مبارزه عليه رژيمهاى ديكتاتورى و ارتجاعى حاكم بوده است. با اشغال عراق و عملكرد احزاب ناسيوناليست كرد در عراق، اكنون جنبش ملى كرد در سطح كشورهاى منطقه در موقعيت خطيرى قرار گرفته است، و اين خطر كاملا محتمل است كه عملكرد ناسيوناليسم كرد در عراق در خدمتگذارى به اهداف امپرياليستى بدل به پراتيك مسلط در جنبشهاى ملى كرد در ساير كشورهاى منطقه گردد. اين امر براى جنبش خلق كرد در ايران، و به تبع آن براى چشم انداز انقلاب در ايران، پيامدهاى مهمى دارد.
اشغال عراق توسط امريكا حضور نيروهاى مسلح پيشمرگ احزاب كرد ايران در خاك كردستان عراق را در شرايط كشورى و بينالمللى كاملا متفاوتى قرار داد. ناسيوناليسم و سوسياليسم در جنبش كردستان در برابر اين وضعيت دو واكنش كاملا سياسى و طبقاتى متفاوت نشان ميدهند. افق و استراتژى ناسيوناليسم سنتى كرد، مبنى بر اتكا به مبارزه نظامى پيشمرگان و مذاكره با دولت مركزى، تيروتار شد. حزب سنتى ناسيوناليست كرد، حزب دموكرات كردستان ايران، راه برون رفت از اين بن بست استراتژيك را با چرخش به رابطه با امريكا و قرار دادن خود در متن سياستهاى امپرياليستى امريكا دنبال ميكند. (سازمان انقلابى زحمتكشان كردستان ايران نيز، كه سه سال پيش متعاقب يك انشعاب راست از كومله شكل گرفت، اكنون براى تطبيق خود با سياستهاى امپرياليستى امريكا در منطقه تلاش ميكند.) در قبال اين وضعيت جديد براى جنبش خلق كرد، مشى سوسياليستى را كومله نمايندگى ميكند كه اعلام كرده است كه قرار گرفتن زير چتر حمايتى امريكا در كردستان عراق و فعاليت در راستاى سياستهاى امپرياليستى امريكا، به بهانه حفظ ادامه كارى نيروى پيشمرگ نه فقط با پرنسيپهاى سوسياليستى در تضاد است، بلكه با منافع جنبش حق طلبانه خلق كرد نيز مغاير است. استراتژى سوسياليستها در اين جنبش كماكان برمبناى تعقيب خواستهاى دموكراتيك ملى كرد از طريق اتحاد با مبارزه طبقه كارگر براى يك انقلاب سراسرى عليه رژيم جمهورى اسلامى سرمايه دارى ايران قرار دارد.
از نظر سوسياليستها، استراتژى ناسيوناليسم سنتى كرد، مستقل از درستى يا نادرستى تشخيص آنها از سياستهاى امريكا، به سبب نفس همراهى با سياستهاى امپرياليستى امريكا محكوم است. از نظر پرنسيپى، روشن است كه اشكال مختلف براى رفع ستم ملى از مردم كرد، تا حد يك دولت مستقل كرد، ميتواند كاملا مورد پذيرش ماركسيستها باشد؛ اما خدمت به سياستهاى امپرياليستى به منظور گرفتن امتيازى در اين جهت محكوم است. چرا كه حتى ايجاد دولت كرد در منطقه كه فرمانبردار امريكا باشد، بر فرض كه سياست امريكا برچنين امرى قرار ميگرفت، چيزى جز يك اسرائيل دوم در منطقه نيست. تشكيل چنين دولتى خواستهاى دموكراتيك توده زحمتكش كرد را برآورده نميسازد، عليه منافع كارگران و زحمتكشان كشورهاى منطقه است، و مورد پذيرش هيچ سوسياليستى، حتى به بهانه تحقق "حق تعيين سرنوشت"، نميتواند باشد.
از نظر عملى، استراتژى امپرياليستى ناسيوناليستهاى كرد تماما واهى است. تجربه مشابه ناسيوناليستهاى كرد در عراق تا همينجا نشان داده كه سياست امريكا برآورده ساختن حقوق ملى كرد نيست. در عرصه ديپلماسى نيز قرار گرفتن ناسيوناليسم كرد در كنار امپرياليسم امريكا برگ برندهاى در دست ناسيوناليستهاى كرد در مذاكره با جمهورى اسلامى نيست، بلكه برگ ديگرى در دست امريكا در اعمال فشار بر جمهورى اسلامى در پروسه همگرايى اسلام و امپرياليسم در منطقه است.
بنابراين، عليرغم قرارگرفتن در كنار قويترين قدرت نظامى جهان، ناسيوناليسم سنتى كرد در شرايط جديد رو به افول دارد. اما اين امر به معناى اتمام حضور ناسيوناليسم در جنبش خلق كرد نيست و تلاش براى بازسازى ناسيوناليسم ادامه خواهد يافت. در اين ميان بازسازى ناسيوناليسم جديد در شكل ناسيوناليسم ليبرالى شانس بيشترى دارد. اگر ناسيوناليسم سنتى كرد با قرارگرفتن در كنار امريكا موقعيتى مشابه اپوزيسيون سلطنت طلب يافته است، ناسيوناليسم ليبرالى كرد موقعيتى مشابه اپوزيسيون مركز خواهد داشت. مشخصه ناسيوناليسم ليبرالى بيش از هر چيز تخطئه راه انقلابى به بهانه بن بست استراتژيك مبارزه پيشمرگايتى ناسيوناليسم سنتى خواهد بود. پلاتفرم سياسى ناسيوناليسم ليبرالى كرد در قبال دولت مركزى مشابه پلاتفرم اپوزيسيون ليبرالى ايران خواهد بود، يعنى شيوههاى مسالمت آميز براى مشاركت بورژوازى كرد در قدرت مركزى را دنبال خواهد كرد، و بعلاوه مطالبات جنبش خلق كرد را از عرصه سياست به مطالبات در عرصه فرهنگى انتقال خواهد داد. اين امر با منافع بورژوازى جوان كردستان نيز همخوان است.
در اين وضعيت، علاوه بر مقابله با استراتژى امپرياليستى ناسيوناليسم سنتى كرد، كه خود بهرحال رو به افول دارد، پيشبرد استراتژى سوسياليستها براى جنبش انقلابى كردستان بخصوص در گرو مقابله با استراتژى ناسيوناليسم ليبرالى جديد كرد است.
4_ وضعيت جارى جنبش كارگرى
توانايى جنبش اصلاحات سياسى براى ايجاد و كنترل تشكلهاى كارگرى حياتى ترين پيش شرط مشاركت صاحبان سرمايه و صنايع در دولت اسلامى است. قرارداد وزارت كار با آ. ال. او. (سازمان جهانى كار) ساختن اين نوع تشكلها را عملا آغاز كرده است.
همان روندهاى بنيادى اقتصادى و اجتماعى، و كشورى و بين المللى، كه بورژوازى ايران را نيازمند ايجاد نوعى تشكل كارگرى ميكند، طبقه كارگر ايران را نيز قادر ميسازد تا در طى اين پروسه براى ايجاد تشكلهاى كارگرى مطلوب خود وارد عمل شود. از يك سو اجراى پلاتفرم اقتصادى نئوليبرال بورژوازى ايران قبل از هر چيز در گرو ساخته شدن تشكلهايى است كه توانايى كنترل اعتراضات كارگرى ناشى از آن را داشته باشد، از سوى ديگر طبقه گارگر ايران براى ايستادن در مقابل همين سياستها به تشكلهايى نياز دارد كه بر مبناى مقابله طبقه كارگر با طبقه سرمايه دار استوار باشد و قاطعانه از منافع كارگران در هجوم سرمايه داران دفاع كند.
اگر تاكنون جنبش اصلاحات نتوانسته تشكلهاى كارگرى مورد نياز بورژوازى ايران را ايجاد كند اساسا به اين دليل است كه نتوانسته رهبران كارگرى با نفوذ و معتبرى بيابد كه حاضر به راه اندازى و گرداندن چنين تشكلهايى باشند. پروسه بازبينى قانون كار، آنچنانكه يكسال پيش در دستور قرار گرفت، ميتوانست به شكلگيرى چنين رهبرانى كه در عين حال آماده و مشتاق سازش با سرمايه باشند كمك كند. در حال حاضر، كه ايجاد تشكلهاى كارگرى با توافق با آ. ال. او. از پروسه بازبينى قانون كار تفكيك شده و به آن پيشى گرفته است، اين عملكرد گرايش راست جنبش كارگرى خواهد بود كه ميتواند در يك پروسه تمايلات طبيعى گرايش راست را عملا منطبق با اين نياز بورژوازى ايران سازد.
در چنين وضعيتى، تلاش گرايش چپ و راديكال جنبش كارگرى براى ايجاد تشكل، برخلاف سابق، تنها مواجه با رژيم اسلامى سرمايه نيست، بلكه با كل طبقه سرمايهدار، و احزاب و سخنگويان سياسى رنگارنگ آن در جنبش اصلاحات، طرف است. در چنين شرايطى، مستقل بودن يك تشكل كارگرى از دولت كافى نيست، بلكه تشكل طبقاتى كارگرى ميبايد متكى به سياستهاى طبقاتى مستقل باشد.
سرنوشت طبقه كارگر اكنون به مقابله اين دو گرايش در جنبش كارگرى و دست بالا يافتن آلترناتيوهاى هر يك گره خورده است. مقابله اين دو گرايش در دوره حاضر فعالين جنبش كارگرى را قطبى ميكند. درك مكان و اهميت طبقاتى اين اختلافات براى فعالين جنبش كارگرى و توده كارگران در گرو فهم صحيح از موقعيت سياسى حاضر، وضعيت رژيم، موقعيت طبقه سرمايهدار، و حتى روندهاى بينالمللى اقتصادى و سياسى است. بدون يك افق وسيع سياسى و اجتماعى طبقه كارگر نخواهد توانست از تندپيچ حاضر سربلند بيرون بيايد.
چنانچه طبقه كارگر نتواند در مقابل پلاتفرم اقتصادى نئوليبرال، كه فصل مشترك تمامى جناحهاى سرمايه دارى ايران در حاكميت و اپوزيسيون است، سد محكمى ايجاد كند، همانطور كه برنامه هاى نئوليبرالى سرمايه دارى معاصر در ديگر كشورهاى "جهان سوم" نشان داده است، يك نسل از كارگران ايران در معرض تباهى جسمى و روحى قرار خواهند گرفت.
5 _ دوران جديد چپ
دوران جديدى براى چپ در ايران آغاز شده است. بررسى جامع دوران جديد ميبايد در متن دوره بندى تاريخى چپ ايران در قرن بيستم انجام شود، اينجا صرفا تاكيد بر كنتراست مشخصات چپ دوران تازه با چپ دوران انقلاب 57 مورد نظر است (كه خود از اواخر دهه 1340 در تمايز با سنت حزب توده آغاز كرد و در تداوم خود گرايشهاى فدايى و خط سه را شكل داد). مولفههاى متعدد كشورى و بينالمللى موجب اين تغيير دوران هستند و بررسى نقش آنها اينجا مورد نظر نيست. (ر. ك. تزهاى شوراى مركزى اتحاد سوسياليستى كارگرى درباره وضعيت حاضر چپ ايران و شيوه برخورد ما، بارو 6، فروردين 1381، تزهاى 2 و3).
شكلگيرى يك چپ جديد در ايران اجتناب ناپذير است. طيفبندى اين چپ جديد را بيشك ميتوان و ميبايد در سطح تئوريها، مبانى برنامهاى و تاكتيكى، پايه اجتماعى، مناسبات و بافت تشكيلاتى، سبك كار، و نظاير اينها دنبال كرد. اما در اينجا كافيست تغيير ايدهئولوژى مسلط اجتماعى (يا، به بيان رايج، چرخش در گفتمان مسلط) را شاخص فشرده اين تغيير دوران در نظر گرفت. شاخص تغيير دوران چپ اين است كه گفتمان مسلط اجتماعى از "وابستگى" به "مدرنيته" تغيير يافته است، و بنابراين چپ دوران جديد شامل آن گرايشهايى ميتواند باشد كه آلترناتيو خود را در رابطه با گفتمان مدرنيته تبيين و عرضه ميكنند. چگونگى مرتبط كردن خود با گفتمان مدرنيته معيار طيفبندى گرايشهاى چپ دوران چديد است.
گفتمان وابستگى، مانند هر ايدهئولوژى ديگر بيان منافع طبقاتى معينى بوده و سلطه آن نيز به نوبه خود موجب تسهيل تحقق اين منفعت طبقاتى ميشد. جريانات چپ در رابطه با اين گفتمان مسلط، انقلاب و سرنگونى دولت وابسته به امپرياليسم را پيش شرط لازم و كافى قطع وابستگى اقتصادى ميشمردند. ترندهاى مختلف چپ، مستقل از اينكه از قطع وابستگى اقتصادى و دولت مطلوب خود چه تبيينى داشتند، فصل مشتركشان اين بود كه آلترناتيو اثباتى خود را در گفتمان وابستگى، يعنى بشكل دولت ناوابسته و رشد ناوابسته اقتصادى، تبيين و عرضه ميكردند. با قرار گرفتن در اين گفتمان، حتى مقولاتى كه اصلا از سنت ماركسيستى ميآمد، نظير امپرياليسم و مبارزه ضد امپرياليستى، محتواى ديگرى مىيافت، و مقولاتى كه هيچ قرابتى با سوسياليسم و ماركسيسم نداشتند، نظير خودكفايى، مقابله با غربزدگى، پاسدارى از فرهنگ بومى، و جز اينها، بمثابه ارزش مثبت در دستگاه فكرى اين چپ رواج داشت.
گفتمان مسلط دوره حاضر گفتمان مدرنيته است. سلطه اين گفتمان اساسا بازتاب دست بالايى است كه بورژوازى ايران در عرصه سياسى و فكرى يافته است. در اين گفتمان، مدرنيته مقوله محورىاى است كه هم خواستههاى گروههاى بزرگ اجتماعى و جنبشهاى جارى را بيان ميكند، هم مسير تحقق آنها را مشخص ميكند، و هم تبيينى از علل عدم تحقق آنها چه تاريخا و چه در امروز ايران بدست مىدهد. دستگاه فكرى چپ دوران انقلاب 57 بشدت تحت تاثير گفتمان مدرنيته قرار گرفته است.
زير فشار تحولات سياسى روزانه، بخش چپ راديكال در گفتمان پيشين خود، عموما ناگاهانه، مقوله محورى "دولت وابسته" را با "دولت اسلامى پيشا مدرن/ غيرمدرن" جايگزين نموده است. تا با توسل به حكم "ناسازگارى اسلام و مدرنيته" سرنگونى حكومت اسلامى را بعنوان پيش شرط لازم گذار به مدرنيته نتيجه بگيرد. آلترناتيوهاى اثباتى سياسى چپ راديكال نيز در رابطه با گفتمان مسلط بمنزله دولت قادر به تحقق مدرنيته (خصوصا با تاكيد برسكولاريسم) عرضه ميشود.
عليرغم چنين تاثيرى از گفتمان مدرنيته، چپ راديكال نتوانسته و نميتواند خود را با دوران جديد مرتبط كند. چرا كه برخلاف گفتمان وابستگى، يك ويژگى مهم گفتمان مدرنيته اين است كه مقوله "دولت" را در مركز خود ندارد. تصور اينكه "دولت وابسته به امپرياليسم" به تدريج به سمت قطع وابستگى برود منطقا بيمعناست، اما در گفتمان جديد، گذار به مدرنيته الزاما به عملكرد دولت پشتيبان مدرنيته گره نميخورد، بلكه حتى غالبا عروج چنين دولتى محصول درجهاى از گذار به مدرنيته شمرده ميشود. (رواج نظريات جامعه مدنى، نظريات نئوليبرالى اقتصاد بازار، و حتى ايدههايى كه روشنگرى فرهنگى و اصلاح مناسبات خانوادگى را براى گذار به مدرنيته تبليغ ميكنند مويد همين امر است.) يعنى برخلاف گفتمان وابستگى، گفتمان مدرنيته اساسا يك گفتمان تدريجى (اولوسيونيستى) براى تغيير اجتماعى است، و بخصوص در عرصه سياست عموما به رفورميسم سياسى متناظر است.
چپ دوران جديد هنوز شگل نگرفته و هويت سياسى و اجتماعى نيافته است، اما از نظر تحليلى شكل گرفتن سه گرايش را ميتوان متصور دانست. اين سه گرايش را صرفا در رابط با چگونگى برخوردشان به گفتمان مدرنيته بررسى ميكنيم:
اول، سوسيال دموكراسى. بخش معتنابهى از فعالين تبعيدى چپ دوران انقلاب در سالهاى اخير به درجات مختلف به سوسيال دموكراسى متمايل شدهاند. در مقايسه با چپ راديكال بيشك سوسيال دموكراسى توفيق بسيار بيشترى در مرتبط كردن خود به گفتمان مدرنيته داشته است، اما اين توفيق تماما به اين سبب است كه يكسره از دستگاه فكرى چپ دوران انقلاب بريده و گفتمان مدرنيته را عينا پذيرفته است. جنبه سوسيال دموكراتيك اين جريان البته در اينجاست كه مقولات فقر، توزيع نابرابر درآمد، و حتى وضعيت طبقه كارگر در سيستم فكرىشان حاضر است؛ اما سوسيال دموكراتهاى ايرانى راه چاره اين معضلات اجتماعى را نه فقط در گذار به مدرنيته باز مىشناسند، بلكه مسير رسيدن به مدرنيته را همكارى با بورژوازى ايران در عرصه سياسى و اجتماعى، و توسعه سرمايه دارى ايران از طريق ادغام در بازار جهانى ميدانند. از اين لحاظ سوسيال دموكراتهاى ايرانى هويت سياسى و اجتماعى متمايزى از ليبرالها ندارند و جايگاهشان در اپوزيسيون مركز است. تنها در صورت غياب گرايشات ديگر چپ است كه سوسيال دموكراسى ايران خواهد توانست در اين دوره بمنزله نيروى چپ شناخته شود.
دوم، چپ آنتى گلوباليزاسيون. جنبش آنتى گلوباليزاسيون وسيعترين جنبش على العموم چپ جهان در حال حاضر است و به احتمال زياد بر شكلگيرى چپ دوران جديد در ايران تاثير خواهد گذاشت. اين جنبش ويژگيهايى دارد كه از يكسو تسهيل كننده ايجاد جريان مشابهى در ايران ميشود اما از سوى ديگر مانع ميشود تا چنين جريانى بعنوان يك گرايش معتبر چپ در ايران شكل بگيرد. جنبش آنتى گلوباليزاسيوان عموما يك جنبش مستقيما سياسى نيست، بلكه جنبشى عليه سياستهاى نئوليبرالى سازمانهاى جهانى، دولتهاى بزرگ، و شركتهاى بزرگ فرامليتى است، و نهايتا حكم يك گروه فشار (هر چند يك گروه بسيار بزرگ) را دارد. از اينرو چنين حركتى، كه مستقيما دولت را چالش نميكند، در ايران ميتواند ميدان مانور بازترى داشته باشد. در عين حال همين ويژگى كمبود اصلى آن براى بدل شدن به يك جريان سياسى معتبر چپ است. جنبش آنتى گلوباليزاسيون متكى به يك سنت نظرى واحد نيست، و اساسا جنبه فكرى و نظرى در آن جايگاه برجستهاى ندارد؛ از اينرو رابطه اين جنبش با گفتمان مدرنيته به جريانات سياسى و فكرى حاضر در آن منوط ميشود. با اينهمه در همين رابطه يك نقطه ضعف جنبش آنتى گلوباليزاسيون حضور جريانات جهان سوم گرا (تا حد مبلغان نسبيت فرهنگى و پسامدرنيستها) در اين جنبش در كشورهاى غربى است. مابه ازاء ايرانى اين امر چيزى جز ضديت با مدرنيته نخواهد بود.
ضديت اين جنبش با سياستهاى نئوليبرالى اقتصادى معناى دو پهلويى در ايران مييابد. از يكسو هم اكنون جريانات ارتجاعى نظير خانه كارگر و شوراهاى اسلامى همزمان با اعتراضات جهانى آنتى گلوباليزاسيون رژه ميروند، و از سوى ديگر لبه ضد نئوليبرالى اين جنبش ميتواند فضايى براى برخورد پيشرو و انتقادى با گفتمان مدرنيته در ايران ايجاد كند. در رابطه با جنبههاى اجتماعى و فرهنگى مدرنيته، بيشك جنبش آنتى گلوباليزاسيون، به سبب شيوههاى نو اعتراضى آن، و حتى صرفا به سبب سبك زندگىاى كه با اين جنبش جهانى تداعى ميشود، بويژه براى جوانان ايران، جذابيت فراوانى دارد. گرايشات سياسى مختلف، از سوسيال دموكراتهاى چپ گرفته تا آنارشيستها و ماركسيستهاى ارتدوكس، در اين جنبش جهانى حضور دارند، و اگر در غرب گرايشات مختلف چپ به اين جنبش پيوستند، شايد براه افتادن چنين جنبشى در ايران بتواند امكان شكلگيرى و قوام يافتن گرايشات چپ را تسهيل كند. به اين اعتبار محتمل تر است كه جنبش آنتى گلوباليزاسيون در ايران پيش از آنكه يك گرايش اصلى چپ در دوران جديد باشد، بستر عمومىاى براى گرايشات چپ (و نيمه چپ و حتى غيرچپ) شود.
سوم، سوسياليسم كارگرى. اگر گفتمان مسلط مدرنيته بازتاب عروج بورژوازى ايران در صحنه سياسى است، طبقه كارگر ايران تنها نيروى اجتماعى است كه به حكم وضعيت عينى تحت استثمارش چارهاى جز مقاومت و مقابله در برابر بورژوازى ندارد. تا به امروز بهترين بيان نظرى اين مقاومت ماركسيسم است. ماركسيسم سوسياليسم را آلترناتيوى براى تحقق مدرنيته قرار نميدهد، بلكه مدرنيته را بيان ايدهآليزهاى از جامعه سرمايه دارى ميشناسد كه ايدهآلهاى آن در عرصههاى اقتصادى و سياسى و اجتماعى با يكديگر در تناقضاند. تناقضات مدرنيته، كه نهايتا ريشه در تناقضات عرصه اقتصاد به سبب استثمار طبقه كارگر توسط طبقه سرمايه دار دارد، نه فقط سبب ميشود كه ايدهآل مدرنيته غيرقابل تحقق بماند، بلكه همواره وعده مدرنيته را به نيروى ايدهئولوژيكى در بيراه كشاندن مبارزات حق طلبانه تودهها ميكند. معناى مشخص نقد ماركسيستى بر مدرنيته اين است كه سوسياليستهاى كارگرى در قبال گفتمان مسلط مدرنيته در ايران ميبايد نخست بر اين حقيقت تاكيد كنند كه وضعيت ايران امروز، با نابسامانى اقتصادى، ناهنجاريهاى اجتماعى، عقب افتادگى فرهنگى و حكومت ضد دموكراتيك اسلامى، همه و همه محصول سلطه كاپيتاليسم در ايران، يعنى محصول مدرنيتهاند؛ و نه اضافاتى و استثناهايى بر آن. راه حلهاى گفتمان مدرنيته، چه در شكل سكولار و جمهورى تمام عيار، و چه در شكل مدرنيته اسلامى، تنها راه حلهايى بر سرپوش گذاردن بر تناقضات ذاتى مدرنيته، يعنى تناقضات ذاتى جامعه سرمايه دارى هستند؛ همانگونه كه در دوران گذشته گفتمان وابستگى چنين بود. ثانيا، همانطور كه ماركسيستها در دوران گذشته ميبايد تلاش ميكردند تا راه تحقق خواسته هاى سياسى و اقتصادى تماما بر حق توده مردم را از خرافه "قطع وابستگى" جدا كنند، در دوران جديد نيز بايد بكوشند تا پيوندى را كه گفتمان مسلط اين دوره بين مدرنيته، و مطالبه حقوق مدنى، آزاديهاى سياسى، و خواستههاى رفاهى برقرار نموده ببرند. اين به معناى نقد ليبراليسم در همه عرصههاى نظرى و سياسى، و بخصوص نشان دادن بيثمرى استراتژى سياسى ليبرالهاست.
از ميان سه گرايش احتمالى در دوران جديد چپ، سوسياليسم كارگرى بيش از هر دو گرايش ديگر پايه مادى و طبقاتى دارد، اما به دليل تقابل آشكارش با كاپيتاليسم و دولت كاپيتاليستى، برخلاف دو گرايش ديگر از كمترين امكانات مساعد در شرايط فعلى برخوردار است. پيشرفت سوسياليسم كارگرى در گرو مبارزه فعالين آن براى تثبيت خط مشى سوسياليستى بعنوان يك قطب معتبر چپ در دوران حاضر است.
6_ تشكيلات
اين واقعيت كه دوران جديدى براى چپ آغاز شده و چپ اين دوره هنوز شكل نگرفته يك نتيجهاش اين است كه نوع رابطه تشكيلاتى ميان فعاليت چپ در داخل ايران و سازمانهاى چپ مستقر در خارج كشور (كه متعاقب سركوب دهه 1360 برقرار شده بود) اكنون تغيير مييابد. از اينرو سياست تشكيلاتى ما نميتواند ايجاد حوزهها و كميتههاى سازمانى در داخل باشد. سوسياليسم كارگرى در مقطع فعلى بشكل جنبشى برمبناى وحدت نظر فكرى و سياسى و مبارزاتى جريان دارد، و شكل سازمانى اتحاد سوسياليستى كارگرى در رابطه بافعاليت در داخل كشور بشكل ارتباط متقابل با شبكههاى محافل كارگرى و ماركسيستى است. اشكال آرايش سازمانى فراتر از شبكههاى محافل، و تقسيم كار و تدقيق مناسبات بين داخل و خارج كشور، تنها با رشد اجتماعى اين گرايش بدست داده خواهد شد. فاكتور ديگرى كه رابطه خارج و داخل كشور را متحول كرده است تكنولوژى جديد ارتباطاتى است.
در خارج كشور كه محل حضور سازمانهاى چپ است، دوره جديد چپ با بىباورى وسيع چپهاى منفرد به فعاليت با سازمانهاى موجود همراه بوده است. اگرچه بى اشتياقى قشر وسيعى از چپهاى منفرد به فعاليت متشكل عموما در شكل انتقاد به مناسبات تشكيلاتى بروز پيدا ميكند، اما اساسا به اين علت است كه محتواى فعاليت متشكل با جريانات چپ بازمانده از دوره گذشته از نظر عينى نميتواند فعاليت مفيد سوسياليستى تلقى شود. براى بسيج سهم هر چه بيشترى از انرژى واقعى چپ در خارج كشور براى ايجاد يك قطب جديد سوسياليستى در دوره جديد، اتحاد سوسياليستى كارگرى بايد چنان فعاليتهايى را در خارج كشور در دستور كار تشكيلات بگذارد كه مستقيما به پيشبرد خط مشى سوسياليستى كارگرى در شرايط حاضر (بخش 3 بالا) خدمت ميكند؛ يعنى بويژه فعاليتهايى كه محتواى آنها مقابله نظرى و سياسى با ليبراليسم و اپوزيسيون ليبرال ايران باشد.
فعاليت در خارج كشور دو چندان از تكنولوژى جديد، بويژه اينترنت، تاثير گرفته است. خارج كشور كه سنتا محل ابراز وجود اپوزيسيون تبعيدى بود، اكنون با تكنولوژى جديد ارتباطاتى مواجه با سيل فعاليت نيروهاى دولتى و اپوزيسيون رسمى داخل كشور شده است. حتى كوچكترين محافل داخل كشور نيز اكنون امكان ابراز وجود سياسى در خارج كشور را يافتهاند. عكس اين موضوع نيز صادق است، و اكنون حتى يك محفل شهرى از فعالين سياسى در خارج كشور نه فقط ميتواند عقايد خود را همانند احزاب و سازمانهاى عريض و طويل در كشورهاى اروپا و امريكا منتشر كند، بلكه ميتواند صدايش را در ايران نيز بگوش برساند. تاكنون اين ليبراليسم ايران بوده است كه از اين گشايش تكنولوژيك بيشترين سود را برده است. ليبراليسم ايران، كه شكل فعاليت سنتىاش عموما متكى به شخصيتها و تبليغ آراء فردى بوده است، در استراتژى سياسى خود نيز حتى نيازى به يك سازمان حزبى منسجم ندارد. تا پيش از بكارگيرى تكنولوژى جديد، ضرورت تشكيلات براى ليبرالها عمدتا فراهم آوردن امكانات انتشار عقايد همان شخصيتهاى ليبرال بود. تكنولوژى جديد چنين نيازى به تشكيلات را نيز نزد ليبرالها بشدت كاهش داده است، هر ليبرال شبه_روشنفكرى را به انتشار مستقيم عقايدش قادر كرده است، و سهم حضور آنها در فضاى سياسى و فكرى را بيش از نيروى سياسى واقعى ليبرالها ساخته است. اما تأثير اين تغيير تكنولوژى بر موازنه گرايشات سياسى اپوزيسيون محتوم نبوده و ميتوان آنرا به سود سوسياليسم تغيير داد.
تكنولوژى جديد بيشك قدرت و برد تبليغات سازمانهاى چپ را نيز افزايش داده است، اما سوسياليستها نميتوانند صرفا به شيوه ليبرالها از تكنولوژى سود ببرند. تحول در تكنولوژى ارتباطاتى بسيارى از سازمانهاى بزرگ را مواجه با اين معضل ساخت كه بخشهاى تشكيلاتىاى كه وظيفه تامين ارتباطات و انتشار تبليغات داشتند را عموما زائد ساخت، بدون اينكه اين سازمانها بتوانند فعاليت مفيد سياسىاى را جايگزين آن كنند. اما برخلاف ليبرالها، سوسياليستها براى تحقق استراتژى سياسى خود تماما متكى به مبارزه جمعى و تشكيلاتى هستند. سوسياليستها بايد بكوشند تا آن اشكال فعاليت سياسى را با اتكاء به تكنولوژى جديد در خارج كشور بدست دهند كه در خدمت فعاليت جمعى و متحد قرار ميگيرد. مشخصا تشكيلات خارج كشور اتحاد سوسياليستى كارگرى ميبايد آن اشكال فعاليت را در دستور كار قرار دهد كه به يمن تكنولوژى جديد ميتواند كمترين انرژى و محدودترين وقت فعالين سوسياليست در خارج كشور را (كه عموما با معضل تامين معاش دست به گريباناند) با تكيه به تقسيم كار و قدرت يك سازمان متحد و متشكل، در خدمت مبارزه مفيد و هدفمند سوسياليستى قرار دهد