قضيه «تشکل ايدئولوژيک»
ايرج آذرين
به نقل از نشريه بارو شماره ٢١، مرداد ١٣٨٣ - اوت ٢٠٠٤
آيا مارکسيستها خواهان تشکلهاى ايدئولوژيک براى مبارزه اقتصادى کارگران هستند؟ براى بسيارى از خوانندگان بارو پاسخ منفى به چنين سؤالى نياز به مقاله ندارد. پس نخست بايد توضيح دهيم که چه چيزى نگارش اين مقاله را لازم کرد. مقاله حاضر در امتداد مباحثى قرار ميگيرد که در چند سال گذشته در جنبش کارگرى ايران بر سر ايجاد تشکلهاى کارگرى جريان داشته است. در چهار-پنج سال اخير بتدريج براى همه فعالين و علاقمندان به مسائل کارگرى ايران روشن شده است که تمايز دو ديدگاه مختلف در مورد تشکلهاى مبارزه اقتصادى کارگران اکنون مرز بين گرايش راست و چپ را در جنبش کارگرى ايران ترسيم ميکند. به نظر ما، گرايش چپ و سوسياليست در جنبش کارگرى براى ساختن چنان تشکلى مبارزه ميکند که ظرف اتحاد طبقاتى کارگران در مقابله با طبقه سرمايهدار باشد، در حالى که گرايش راست در پى ايجاد تشکلى است که برمبناى همکارى کارگران و صاحبان سرمايه ميتواند شکل بگيرد و دوام يابد. نزديک يکسال پيش توافقنامه وزارت کار رژيم ايران با آى.ال.او. (سازمان جهانى کار) زمينه را براى ايجاد نوعى تشکل کارگرى (تحت عنوان انجمن يا سنديکا) که بر مبناى همکارى طبقاتى کارگران و صاحبان سرمايه قرار داشته باشد مساعدتر کرد. هرچند عدهاى تحت نام "فعالين مستقل سنديکائى" به مناسبت توافقنامه با آى.ال.او. نامه حمايت به وزارت کار نوشتند و اعلام آمادگى کردند، اما گرايش راست در جنبش کارگرى (دستکم هنوز) نتوانسته است از اين شرايط مساعد بهرهاى ببرد. ناکامى گرايش راست دو علت دارد: علت نخست بىبضاعتى سياسى آن است (که موضوع اين مقاله نيست). علت دوم فشار گرايش سوسياليستى در جنبش کارگرى است (که گرايش راست توانش را دست کم گرفته بود). به نظر ميرسد علت دوم از نظر فعالين گرايش راست مهمتر است، و يکى از شاخصهاى اين امر مقالات مندرج در وب-سايت اخبار روز (وابسته به سازمان اکثريت) است که ستون مسائل کارگرىاش بمنزله ارگان دوفاکتوى گرايش راست جنبش کارگرى عمل ميکند. در شماره قبلى بارو مقالهاى از رضا مقدم به تفصيل "گفتگوى اخبار روز با يکى از فعالين جنبش سنديکايى و کارگرى ايران" را، که به دفاع و توجيه نامه مربوطه به وزارت کار ميپرداخت، به نقد کشيد(١). مقاله رضا مقدم از جمله به هويت مجهول "يکى از فعالين جنبش سنديکايى" انتقاد ميکرد. چراکه مصاحبه شونده در سايت اخبار روز پذيرفته بود که نامه به وزارت کار شامل "اشکالات کوچکى" (از قبيل حمايت از وزارت کار!) بوده است، اما همچنان از اين عمل دفاع ميکرد، و تمام استدلالش در دفاع از نامه اين بود که انتقاد کنندگان امضاء کنندگان نامه را نميشناسند، والا ميدانستند که اينها آدمهاى درستى هستند. و جالب اينکه، همانطور که مقاله رضا مقدم ميگويد، نه فقط امضاءکنندگانى که وزارت کار رژيم ميشناسدشان هنوز حاضر نيستند هويت خود را براى کارگران ايران و خوانندگان اخبار روز علنى کنند، بلکه شفاعت براى اين مجهولالهويهها از جانب کسى عرضه ميشد که در مصاحبه اخبار روز خود ناشناس ميماند. چندى پس از انتشار مقاله رضا مقدم سايت اخبار روز گفتگوى ديگرى در همين زمينه با "يکى از فعالين جنبش سنديکائى" انجام داد که به نظر ميرسد وظيفهاش از آب گرفتن دستهگلهايى است که مصاحبه قبلى به آب داده بود(٢). بايد اذعان کرد که اين گفتگو نسبت به مصاحبه قبلى دستکم از يک لحاظ گامى به پيش است، زيرا اين بار مصاحبه شونده با نام «فرهاد خ.» معرفى ميشود. البته خواننده نميتواند بداند که آيا آقاى فرهاد خ. همان ناشناس مصاحبه پيشين است يا نه، ولى اينقدر روشن است که فرهاد خ. در دفاع از نامه کذائى به وزارت کار، و حتى در اعلام حمايت از وزارت کار، راسختر است (يا راسختر شدهاست). از جمله درباره نامه کذايى به وزارت کار ميگويد: "من واقعا انتقاداتى که برخىها در رابطه با اين نامه مطرح کرده اند را درک نميکنم. به عقيده من هيچ نکته قابل انتقادى در اين نامه وجود ندارد." مسأله «تشکل ايدئولوژيک» نيز در همين گفتگوى اخبار روز با آقاى فرهاد خ. طرح شده است. وقتى سايت اخبار روز از او ميپرسد که اما عدهاى از فعالين کارگرى با ديده شک و ترديد به اين قبيل فعاليتها نگاه ميکنند، آقاى فرهاد خ. چنين ميگويد: "دوستان منتقد چپ ما... ريشه اختلافشان با ما بر ميگردد به ديدگاه آنان درباره تشکل. آنها طرفدار تشکل ايدئولوژيک هستند." شيوه آقاى فرهاد خ. در مناظره، انگار که مشغول بازى فوتبال باشد، اين است که بهترين دفاع حمله است. در گرماگرم سرکوب تظاهرات دانشجويان در تيرماه پارسال، مچ ايشان و امثال ايشان را وقتى گرفته اند که سرگرم نگارش و ارسال نامه اظهار امتنان به وزارت کار رژيم اسلامى بوده اند. آقاى فرهاد خ. ميگويد به حرفشان گوش نکنيد، اينها «تشکل ايدئولوژيک» ميخواهند! اما، آقاى محترم، گيرم که تشکل ايدئولوژيک و صد مرتبه بدترش را ميخواهند، چرا اين مجوز معافيت شما در دفاع از عملکردتان است؟ واقعا چرا پاسخ روشن به انتقادات طرح شده نميدهيد؟ توضيح شما براى حقانيت کارتان بالاخره چيست؟ پس نکات مقاله رضا مقدم، و عموما همه انتقادات طرح شده به عملکرد "عدهاى از فعالين جنبش سنديکائى"، همچنان برجاى خود باقى است تا پاسخ بگيرد، اما ما ميتوانيم براى پيشبرد بحث به ضدحمله فرهاد خ.، يعنى مسأله «تشکل ايدئولوژيک»، بپردازيم. بخصوص که به نظر ميرسد اين فرمولبندى مختص آقاى فرهاد خ. نيست و ميرود تا به يکى از شگردهاى مقابله با جناح چپ در جنبش کارگرى بدل شود.
چند نکته مقدماتى«ايدئولوژى» البته معانى گوناگونى دارد و برداشتهاى مختلفى از «تشکل ايدئولوژيک» ميتوان داشت، ولى پرداختن به چنين مباحثى اينجا نالازم است. چرا که منظور فرهاد خ. از اينکه "آن ها طرفدار تشکل ايدئولوژيک هستند" کاملا روشن است. منظور فرهاد خ. اين است که ويژگىهاى آن نوع تشکل کارگرى که گرايش چپ ميخواهد مطابق مکتب فکرى شان تعيين ميشود. بنابراين کارگران تنها وقتى اين نوع تشکل را ميتوانند بخواهند که بدوا مکتب و اصول عقايد چپها را پذيرفته باشند. يا به عبارت ديگر، تنها کارگرانى که بدوا تعلق عقيدتى به چپ داشته باشند خواهان اين نوع تشکل هستند نه توده کارگران؛ چرا که توده کارگران ممکنست هرگونه عقيده سياسى ديگرى هم داشته باشند يا اصلا عقيده سياسى منسجم و روشنى نداشته باشند. چنين قضاوتى درباره چپ تازگى ندارد، و بخصوص در ده-پانزده سال گذشته رابطه چپ ايران و جنبش کارگرى، با اتکاء به عبارت محورى "آگاهى از بيرون" و فرمولبندىهايى نظير آن، مکررا مورد نقد قرار گرفته است. از فرهاد خ. بايد ممنون بود که بحث خود را در قالب روشنترى مطرح ميکند که در آن (به نظر من به درست)، بجاى مقولات مبهم «درون و برون»، انتقاد اين است که ايدههاى طرح شده از جانب سوسياليستها براى جنبش کارگرى از جنس باورهاى مکتبى است. يک مسلمان مؤمن به ولايت فقيه که معتقد است کارگران نبايد دست به اعتصاب بزنند استدلال اصلىاى که ميتواند به مخاطبين عرضه کند اين است که براى کارگر مسلمان اطاعت از ولى فقيه واجب است و اعتصاب حرام. منظور فرهاد خ. از "ايدئولوژيک" چنين برخورد مکتبىاى است (و من هم در تمام اين مقاله اين لفظ را به همين معنا بکار ميبرم). يعنى ميگويد چپها (حتى وقتى اصول اعتقادى مکتب شان جنبه غيرعقلانى اصول مذهبى را ندارد) براى اينکه کارگران را به صحت توصيه شان قانع کنند به احکام مکتبى خود و باور مخاطب به اين احکام اتکاء دارند. پاسخ به چنين انتقادى ساده است و در ادامه مطلب به آن ميپردازم. اما پيش از ورود به بحث اصلى بايد به دو نکته مقدماتى ديگر اشاره کرد. نکته اول اينکه آقاى فرهاد خ. خيلى عمومى از چپ حرف ميزند و نميگويد آن چپهايى که چنين برخورد مکتبىاى به تشکل کارگرى دارند کيستند و کدامند. علت اين مسأله البته ميتواند رعايت ملاحظات امنيتى باشد و از اين زاويه موجه شمرده شود. اما اين نتيجه را هم دارد که ادعاى پرت هر چپ بيربطى را ميتواند شاهد مدعايش بگيرد. واقعيت اين است که در ايران، عليرغم کمونيستکشى سيستماتيک رژيم و دوام اختناق ضد سوسياليستى، نيروهاى چپ طيف وسيع و متنوعى را ميسازند، و وسعت اين طيف چنان است که غريبترين فرقههاى سياسى و فکرى را هم ممکنست در بر بگيرد. و اين ويژه ايران نيست بلکه در همه جاى دنيا چنين است. و حتى ويژه چپ و سوسياليسم نيست، بلکه يکى از خصوصيات اجتناب ناپذير هر جريان سياسى ديرپا و هر حرکت وسيع اجتماعى است، و مثلا در مورد فمينيسم يا محيط زيست گرايى، يا حتى در مورد جريانات جاافتاده سياسى مانند محافظهکارى و ليبراليسم نيز، صدق ميکند. به اين اعتبار قطعا ميتوان در طيف وسيعى که در ايران چپ خوانده ميشود به کسانى برخورد که آنچه را فرهاد خ. به چپ نسبت ميدهد تکرار ميکنند، اما واقعيت اين است که حريفان امثال فرهاد خ در جنبش کارگرى اين قبيل چپها نيستند و نميتوانند باشند، و من در ادامه مطلب مفصلتر به اين خواهم پرداخت که چرا اين قبيل چپها را نميتوان مصداق آنچه فرهاد خ. به چپ در جنبش کارگرى نسبت ميدهد فرض کرد. نکته مقدماتى آخر باز ناشى از اين است که آقاى فرهاد خ. نميگويد چپ مورد اشاره او چه جريانى يا چه کسانى هستند. بنابراين لازم است پيش از ورود به بحث تأکيد کنيم که اگر ما بحث ايشان را به خودمان ميگيريم به اين سبب نيست که خود را تنها جريانى ميشمريم که از مواضع گرايش چپ در جنبش کارگرى دفاع کرده است. مدافعين اين گرايش (خوشبختانه) به ما محدود نيست. اگر در مقام پاسخ به فرهاد خ. برميائيم به اين دليل است که، مشخصا در مورد مسأله تشکلهاى کارگرى در دوره حاضر، ظرف چهار-پنج سال گذشته ما در مورد مسيرى که گرايش راست در وضعيت تازه جنبش کارگرى در پيش گرفته است هشدار دادهايم(٣). اختلاف بر سر چيست؟اما اصل مطلب. هرکس چشم خود را نبسته باشد ديده است که در چند سال گذشته جرياناتى براى ايجاد تشکلهاى کارگرى بر حسن نيت وزارت کار يا فلان مدير کل و فلان وزير کار حساب باز کردهاند. يا به حزب مشارکت و حتى سازمانهاى حاشيهاىتر دوم خرداد چشم اميد دوخته بودند. يا در بهترين حالت اين ديدگاه را رواج دادهاند که مشکل جامعه ايران "گذار به مدرنيته" است و مانع اصلى در اين گذار امروز سلطه سرمايه تجارى و رانت خوارى است، که نه فقط مسبب ضعف و پراکندگى طبقه کارگر است، بلکه به زيان سرمايه صنعتى هم هست. پس کارگران با درک اين واقعيت ميتوانند و بايد براى ايجاد تشکلهاى خودشان متحدينى در صاحبان سرمايه صنعتى و حاميانشان در رژيم موجود جستجو کنند. در چند سال گذشته روايات غليظتر يا رقيقتر از چنين مواضع و ديدگاههايى از سوى طيف متنوعى از برخى از فعالين (و برخى از "فعالين") جنبش کارگرى، در خارج کشور بطور شرمگين و شکسته بسته، و در داخل ايران در اشکال صريحتر و منسجمتر، تکرار شده است(٤). جاى تعجبى نيست که ديدگاهها و تلاشهاى گرايش چپ براى ايجاد تشکلهاى کارگرى از نظر اين طيف اخلال در پيشبرد پروژه شان تلقى شود. وجود ديدگاههاى مختلف در جنبش کارگرى البته امرى طبيعى است، و همانطور که در هر جامعه پيشرفتهاى مرسوم است، بهترين راه براى تأمين وحدت عمل طبقه کارگر اين است که مدافعان ديدگاههاى مختلف نظرات خود را در مقابل فعالين جنبش و توده طبقه کارگر به بحث و مناظره بگذارند. آقاى فرهاد خ. هم ميتوانست در دفاع از مواضع و عملکرد خود و همفکران شان بحث و استدلال نظرى عرضه کند، و براى انتقاد از ديدگاه گرايش چپ نيز مواضع آنها را بشکافد و ايرادات منطقى بگيرد. اما بجاى اين کارها، همانطور که ديديم، آقاى فرهاد خ. اين نکته را طرح کرده است که منشأ اختلاف گرايش چپ با همفکران ايشان اينست که گويا آنها خواهان تشکل ايدئولوژيک هستند. اما مگر ما در مورد تشکلهاى کارگرى چه گفته ايم که از جانب فرهاد خ. «ايدئولوژيک» تلقى ميشود؟ ما گفته ايم کارگران ايران به تشکلهاى طبقاتى نياز دارند، يعنى تشکلهايى که از منافع طبقه کارگر در مقابل منافع طبقه سرمايهدار دفاع ميکند. ما گفته ايم ويژگى دوره حاضر جنبش کارگرى در اين است که بازسازى اقتصاد ايران ميرود تا بر مبانى سياستهاى نئوليبرالى انجام شود، و چنين پلاتفرم اقتصادى نئوليبرالى فصل مشترک همه جناحهاى "محافظه کار" و "اصلاح طلب" رژيم، و کليه جريانات سلطنت طلب و ليبرال و "سوسيال دموکرات" اپوزيسيون و نيمه-اپوزيسيون، است. ويژگى اين وضعيت تازه در اين است که سرمايه در ايران نياز به چنان تشکلهاى کارگرىاى دارد که واکنش کارگران به پيامدهاى فلاکتبار سياستهاى نئوليبرالى را (که در همه جاى دنيا ديده ايم) بتواند مهار وکنترل کند. و به اين اعتبار ايجاد چنين تشکلهاى کارگرى که همکار و همدست سرمايه باشند پيش شرط راه اندازى نئوليبرالى اقتصاد ايران است. درنتيجه، در وضعيت سياسى ايران نيز صاحبان سرمايه تنها با تضمين دادن به مهار جنبش کارگرى است که ميتوانند اميدى به ايجاد گشايش سياسى در رژيم و دست يابى به کانالهاى قدرت دولتى را داشته باشند. اين واقعيتى است که همه جرياناتى که در ايران امروز "اصلاح طلب" نام گرفته اند، اعم از دولتى و غيردولتى، و اعم از اسلامى و سکولار، به آن واقف اند و برايش تلاش ميکنند. ما گفته ايم که در وضعيت مشخص امروز ايران "پراگماتيسم" سنتى گرايش راست در جنبش کارگرى، که به بهانه استفاده از هر فرجهاى همواره به بالا چشم دوخته است، صرفا به سازشکارى سنتى محدود نميماند (که در تاريخ جنبش کارگرى ايران از امثال تودهاىها فراوان ديده ايم)، بلکه ابزار مستقيم سرمايه ميشود. ما گفته ايم در چنين شرايطى تشکلهاى رژيمى رسوائى نظير شوراهاى اسلامى و خانه کارگر تنها مانع بر سر راه ايجاد تشکل هاى مدافع منافع کارگران نيست و شعار "تشکل مستقل از دولت" کافى نيست؛ بلکه تشکل کارگرى بايد از سياستهاى سرمايه و سخنگويانش نيز مستقل باشد. ما گفته ايم که ايجاد و حفظ تشکلهاى کارگرى بايد متکى به نيروى خود طبقه و سياستهاى مستقل طبقاتى او باشد. تلاشهاى طبقه کارگر ايران براى ايجاد تشکلهاى کارگرى وقتى واقعا به ثمر خواهد نشست که به نيروى بسيج بخشهاى هرچه وسيعترى از کل طبقه کارگر اتکاء داشته باشد و نه همکارى با بخشهايى از سرمايه؛ يا سخنگويان سرمايه، يا جناحهايى از رژيم. ما گفته ايم که هيچ تشکل کارگرى نخواهد توانست منافع کارگران را نمايندگى کند مگر اينکه بداند که تعقيب منافع کارگران در هر گام با منافع صاحبان سرمايه در عمل تصادم خواهد کرد. و براى يک لحظه هم نبايد فراموش کرد که تنها بر متن واقعيت تضاد منافع اين دو طبقه و پشتيبانى دولت از طبقه سرمايهدار است که تشکل کارگرى ميبايد خود را سرپا نگاه دارد و اهداف خود را پيش ببرد. و اين تنها با اتکاء به نيروى خود طبقه کارگر ممکن ميگردد. آنها که به توهم انطباق منافع کار و سرمايه باور دارند، يا حتى آنها که صادقانه فکر ميکنند با توسل "تاکتيکى" به چنين احکامى فرصت ميخرند و براى پيشروى کارگران امکان ميآفرينند و متحدينى مييابند، امروز تنها ضررشان در جنبش کارگرى اين نيست که باور پوچى را تبليغ ميکنند و تاکتيک نادرستى را توصيه ميکنند. تشکلى که بر چنين بنيادها و با چنين شيوههايى ساخته شود ابزار مبارزه براى منافع کارگران نخواهد بود، بلکه دستگاه تابعيت کارگران به سرمايه خواهد شد. به بحث اصلى برگرديم. کجاى اين حرفها ايدئولوژيک است؟ کجاى اين حرفها از اصول مکتبى استننتاج شده است؟ از آنچه به اختصار در بالا گفته شد هم ميتوان ديد که ديدگاه ما در مورد تشکل کارگرى به تحليل مشخص از وضعيت مشخص متکى است: تجزيه و تحليل روندهاى اقتصادى و سياسى جهان معاصر و پيامدهاى آنها، اوضاع سياسى و اقتصادى ايران، ماهيت رژيم، ماهيت جنبش اصلاحات... و البته شناخت وضعيت جارى جنبش کارگرى ايران. به همين دليل، به نظر ما نميشد چنين احکامى را، درباره رابطه صاحبان سرمايه و دولت، درباره نياز سرمايه به نوعى تشکل کارگرى، و درباره جايگاه عملکرد گرايش راست، مثلا در سال ١٣٥٠ يا ١٣٦٠ در ايران تکرار کرد. ارزيابى ما از ديدگاه گرايش راست در مورد تشکل کارگرى نتيجه تحليل مشخص ما از شرايط جارى است و اين تحليلها را نيز به تفصيل و همراه با استدلال ارائه داده ايم. اما فرهاد خ. به استدلال کارى ندارد، چرا که "دوستان منتقد چپ ما ريشه اختلافشان با ما بر ميگردد به ديدگاه آنان درباره تشکل. آنها طرفدار تشکل ايدئولوژيک هستند." بنابراين اينجا نيازى به بازگويى تحليلها و آزمودن استدلالهاى ما نيست(٥)، بلکه سوال اين است که چه چيزى در ديدگاه ما در نظر آقاى فرهاد خ. "ايدئولوژيک" جلوه ميکند؟ نگفته پيداست که نتايجى که ما از تجزيه و تحليل مسائل ايران و جهان ميگيريم مورد پسند فرهاد خ. نيست، چرا که آشکارا با ديدگاه و عملکرد امثال ايشان در جنبش کارگرى در تقابل قرار ميگيرد. اما براى رد چنين نتايجى آقاى فرهاد خ. ميبايد زحمت بکشد و مقدمات تحليلى آنرا نقد و رد کند. قاعدتا آقاى فرهاد خ. دستکم گاه به گاهى مقالاتى درباره اقتصاد جهانى، سياست بينالملل، اوضاع سياسى ايران، دعواى جناحهاى رژيم، و نظاير اينها را در روزنامهها و مجلات ميخواند، و طبعا با برخى از آنها موافق است و برخى ديگر را نيز نادرست مييابد. اما دليلى نميبيند به آنچه در روزنامهها و مجلات به نظرش نادرست ميآيد انگ "ايدئولوژيک" بزند. فرض ما اين است که وقتى نوبت نظرات ما ميشود آقاى فرهاد خ. (حتى اگر نه انصاف) دستکم انسجام دارد. بنابراين، نفس نظرات ما در مورد روندهاى اقتصادى و سياسى جهان و ايران، هرچقدر هم که باب طبع او نباشد، قاعدتا نبايد در نظرش "ايدئولوژيک" جلوه کنند. پس مشکل کجاست؟ مسأله واقعى اينجاست که ما از مقولاتى چون «طبقاتى»، «سرمايهدارى»، «تضاد منافع طبقه کارگر و طبقه سرمايه دار» و نظاير اينها حرف ميزنيم و استفاده از چنين مقولاتى است که امثال فرهاد خ. را آزار ميدهد و "ايدئولوژيک" لقب ميگيرد. و واقعيت اين است که اين مقولات نه فقط در نتيجهگيرىهاى ما آشکارا حاضر اند، بلکه حتى تلويحا نقطه عزيمت تحليلهاى انتزاعىتر ما از روندهاى سياسى و اقتصادى، و جهانى و کشورى، اند. اما آيا اين مقولات ايدئولوژيک اند؟ تشکل طبقاتى و ايدئولوژىما البته سوسياليست هستيم، و امثال فرهاد خ. ميگويند چون ما سوسياليست هستيم چنين ديدگاهى و چنين مقولاتى در مورد تشکل را در جنبش کارگرى تبليغ ميکنيم. اما واقعيت درست عکس اين است: چون تنها راه پيشروى کارگران وقوف بر ضديت منافع شان با منافع سرمايهداران و اتکاء به نيروى طبقه خودشان در مبارزه عليه سرمايه است، ما سوسياليست شديم (و سوسياليست باقى ماندهايم). طبقه، سرمايه، منافع طبقاتى، تضاد کار و سرمايه، و نظاير اينها البته همه مقولات انتزاعى هستند. اما هرکس که براى رساندن منظور خود زبان بکار ميبرد از مقولات استفاده ميکند. (آقاى فرهاد خ. هم مثل ديگران ناگزير است، از جمله در همان گفتگو با سايت اخبار روز، از مقولات انتزاعىاى چون رشد، سير تکاملى، مدنيت،... استفاده کند.) نفس استفاده از مقولات انتزاعى بخودى خود نشانه ايدئولوژيک بودن هيچ بحثى نيست، بلکه سوال اينجاست که آيا اين مقولات از جنس اصول مکتبى، مثل نبوت و معاد، هستند و اعتقاد به آنها متکى به ايمان مکتبى است؟ از «طبقه» و «منافع طبقاتى» شروع کنيم. باور به اينها هيچ نيازى به ايدئولوژى (به معنايى که فرهاد خ. بکار ميبرد) ندارد، و وقوف بر آنها نتيجه تبليغ "سوسياليستهاى ايدئولوژيک" نيست. تجربه زندگى بهتر از هرچيز ديگر به هر فرد کارگر نشان ميدهد که آنچه بيش از هرچيز نصيب او از زندگى را رقم ميزند (يا به اصطلاح جامعهشناسان «فرصتهاى زندگى» او را شکل ميدهد) تعلق او به يک طبقه معين در جامعه است. حتى لازم نيست از تاريخ ايران و جهان نمونههاى شکلگيرى اين آگاهى طبقاتى و بروز هويت جمعى را بياوريم، چرا که حتى کوشش آحاد کارگر براى يافتن يک راه حل فردى براى بهبود وضعيتشان نيز همين آگاهى به سرنوشت طبقاتى را منعکس ميکند. چه چيزى گوياتر از اين که پدر يا مادرى که کارگر است و مثل هر پدر و مادرى ميخواهد آينده فرزندش بهتر از زندگى خودش باشد، چه بسا دست به هرگونه فداکارى ميزند به اين اميد که فرزندش (مثلا با کسب تحصيلات عالى) برخلاف خود او بمنزله کارگر وارد بازار کار نشود؟ «طبقه» و «منفعت طبقاتى» واقعيت تجربه زندگى کارگران است؛ و نه حتى الزاما تجربه شخصىاى که در هر نسل و براى هر فرد بايد از نو تکرار شود. بلکه عموما تجربه تاريخىاى است که وقتى يک بار و براى يک نسل حاصل شد بدل به جزئى از فرهنگ جامعه و دانسته خودبخودى همگانى ميشود. و تجربه شکل دهنده به اين آگاهى محدود به مرزهاى ملى نيست، بلکه تجربه طبقه کارگر در هر جاى جهان بالقوه تجربه کارگران در همه جاى جهان است. و در عصر گلوباليزاسيون، که خط توليد يک کارخانه را در آلمان يا انگلستان برميچينند تا در مالزى يا تايلند مستقرش کنند، تعميم تجربه طبقه کارگر يک کشور به کارگران کشورهاى ديگر از هميشه سادهتر شده است. يک قرن و نيم پيش، که از تولد نخستين طبقه کارگر صنعتى در انگلستان هنوز چند دهه بيشتر نگذشته بود، روزنامه چارتيستها (نخستين جنبش کارگرى مدرن) نوشت: "هر کارگرى که نميفهمد و احساس نميکند که به يک طبقه دربند و تحقير شده تعلق دارد احمق است." امروز در ايران اين واقعيت مورد انکار هيچکس نيست که وضعيت هر فرد کارگر تابع موقعيت عمومى اين طبقه در جامعه است، چرا که نابرابرىهاى اقتصادى و اجتماعى انکار وجود طبقات و سرنوشت طبقاتى را غيرممکن ميکند. و در کشورى مثل ايران که اين نابرابرىها شديدتر از کشورهاى پيشرفته است باور به منفعت مشترک طبقاتى حتى به نظر آقاى فرهاد خ. و دوستانش نبايد اعتقادى ايدئولوژيک جلوه کند. (هرچند هنوز روشنفکران و پروفسورهاى ابلهى تک و توک پيدا ميشوند که نفس وجود سرمايهدارى و طبقه کارگر در ايران را انکار ميکنند.) آنچه مورد مناقشه است، آنچه قطعا براى امثال فرهاد خ. "ايدئولوژيک" جلوه ميکند، قائل بودن به تضاد منافع طبقات، تضاد منافع طبقه کارگر و طبقه سرمايه دار، است. امثال آقاى فرهاد خ. ممکنست وجود طبقات و حتى منفعت مشترک طبقه کارگر را بپذيرند، اما معتقد باشند که کاهش نابرابرىهاى اقتصادى و اجتماعى و بهبود وضعيت عمومى طبقه کارگر از طريق بهبود وضعيت کل جامعه، از طريق بسط صنعت، رشد اقتصادى، افزايش درآمد سرانه متوسط، و نظاير اينها ممکن ميشود. روشن است که قائل بودن به تضاد منافع طبقاتى مشکلى را براى تحقق چنين چشم اندازى حل نميکند، بلکه مشکلساز هم ميشود. به اين ترتيب ميتوان طبقات و فاصله طبقات را بعنوان واقعيات عينى قبول داشت، در عين اينکه تضاد منافع طبقه کارگر و طبقه سرمايه دار را اعتقادى ايدئولوژيک و ساخته مکتب سوسياليستها و مارکسيسم دانست. اما جامعه عمارت نيست و طبقات مثل آجر نيستند که کنار هم و روى هم چيده شان باشند تا ساختمان جامعه را تشکيل دهند. طبقات نه بطور مجزا و تصادفا در کنار هم، بلکه به اعتبار رابطه متقابلشان با هم است که موجوديت مييابند. تضاد منافع طبقات همانقدر يک واقعيت عينى است که نفس وجود طبقات. حتى براى آحاد کارگر وقوف به هويت طبقاتى خود بطور همزمان به معناى وقوف به هويت حريف طبقاتى شان است. چرا که، همانطور که نقل قولى که بالاتر از چارتيستها آورديم ميگويد، درک هويت طبقاتى کارگرى فقط درک اين نيست که هر فرد کارگر به يک طبقه تعلق دارد، بلکه تعيين کننده اين است که «به يک طبقه دربند و تحقير شده تعلق دارد». درک تعلق طبقاتى يعنى در عين حال شناخت اسارت و تحقير، و شناختن عاملان اين اسارت و تحقير. و کارگران عاملان موقعيت فرودست خود را در تجربه زندگى و مواجهه ناگزير روزانه خود با کارفرما مييابند. اين امر ويژه طبقه کارگر نيست؛ هر اشرافزادهاى هم تعلق خود به طبقه اشراف را تنها اينطور ميفهمد که خود را در مقايسه با رعايايش تافته جدابافته مييابد. نابرابرى اقتصادى و اجتماعى طبقات موجب اين است که درک هويت طبقاتى کارگرى در عين حال به معناى درک هويت طبقه متخاصم، طبقه سرمايهدار، باشد. نميتوان به وجود طبقه کارگر، به اشتراک موقعيت طبقاتى، و به منفعت مشترک طبقاتى کارگران اذعان داشت اما از طبقه سرمايهدار و تضاد منافع اين دو طبقه حرفى نزد. کسى که به هويت فرودست طبقاتى کارگران اذعان ميکند بلافاصله بايد به اين پرسشها پاسخ دهد که چه عاملى در جامعه کارگران را در اين موقعيت قرار داده است؟ و چه نيروهايى در جامعه مانع تحقق منافع کارگران هستند؟ در دو قرنى که از پيدايش طبقه کارگر مدرن صنعتى ميگذرد، تئورىهاى فراوانى از جانب سخنگويان طبقات دارا تلاش کرده اند که موقعيت طبقه کارگر را به حساب هر چيزى بگذارند جز سرمايهدارى و سرمايهداران. رايج ترين اين قبيل نظريات معمولا "کم سوادى" يا "سطح پائين فرهنگ" را آن فاکتورى ميشمرند که در آحاد طبقه کارگر مشترک است و مسبب موقعيت فرودست طبقه کارگر است. (در اواخر قرن بيستم، وقاحت سخنگويان سرمايه به حدى رسيد که حتى نظريهاى که "انتخاب طبيعى" و "ژنهاى پست" را بعنوان عامل شکل دهنده به طبقه کارگر ميشمرد مجال طرح يافت.) اين قبيل نظريهها ممکن است برخى از روشنفکران دلزده از سوسياليسم را براى مدتى مشغول کند، اما تبليغ آنها در طبقه کارگر ابدا کارآئى ندارد و از سوى کارگران بدرست بمنزله جزئى از همان «تحقيرى» شمرده ميشود که از زمان چارتيستها هم روشن بود که يک مشخصه بنيادى موقعيت طبقه کارگر در جامعه مدرن است. اين قبيل نظريهها به همان معنايى که فرهاد خ. بکار ميبرد تماما ايدئولوژيک هستند، يعنى باور به آنها تنها نتيجه قبول مکتب و ديدگاه فکرى صاحبان اين نظريهها ميتواند باشد. اما باور به تضاد طبقاتى و ضديت منافع کار و سرمايه از جنس همين رشته نظرات نيست، و اگر آقاى فرهاد خ. واقعا ميپندارد که اين تبليغات چپهاست که اين ايدهها را در ميان طبقه کارگر طرح ميکند و زنده نگاه ميدارد بايد گفت که ايشان حريف خود را هنوز نشناخته است. اين ايدهها را پيش از هرچيز زندگى و تجربه به طبقه کارگر ميآموزد. حتى ميتوان از اين ادعا فراتر رفت و گفت که نفس تجربه مستقيم در عرصه توليد ميتواند به کارگران نشان دهد که، برخلاف ادعاى اقتصاددانان دانشگاهى، مالکيت خصوصى عامل لازمى براى توليد نيست و الغاء مالکيت خصوصى براى جامعه مفيد است. هر کارگر صنعتى، هرقدر هم که از سلسه مراتب مسلط در محل کار بيزار باشد، اين را به تجربه ميتواند بفهمد که، حتى در يک تقسيم کار انسانى در محل کار، بالاخره امورى نظير مديريت و حسابدارى و مهندسى کارکردى دارند و بايد ملحوظ شوند. يا اين را ميفهمد که در هر سازمان توليدى متفاوتى هم بهرحال بايد بخشى از توليد صرف سرمايهگذارى مجدد شود، و نظاير اينها. اما به همين روشنى اين را هم ميتواند بفهمد که اينکه فعاليت توليدى در عين حال درآمد يک طبقه در جامعه را در شکل سود تأمين ميکند هيچ ضرورت فنى ندارد، بلکه صرفا به دليل مالکيت اين طبقه بر سرمايه ممکن شده است. و همين فردا ميتوان مالکيت اينها را سلب کرد و آنها را هم مثل باقى مردم سر کار شرافتمندانهاى فرستاد و هيچ خللى هم در توليد پيش نيايد. وقتى نفس مالکيت صاحبان سرمايه هيچ نقش ضرورى در توليد ندارد، يعنى سودى که به آنها تعلق ميگيرد تنها از محل استثمار کار ميتواند حاصل شده باشد. طبقهاى در جامعه در رفاه زندگى را ميگذارند، و مخارج زندگى اين طبقه از محل استثمار کارگران تأمين ميشود؛ فقط به اين دليل که اين طبقه داراى سرمايه است. آنها که گفته اند طبقه کارگر غريزتا سوسياليست است همين چيزها را مد نظر داشتند. اما حتى لازم نيست کارگر کارگر صنعتى باشد و در چند و چون توليد مداقه کند تا رابطه استثمارى و تضاد منافع طبقه کارگر و طبقه سرمايهدار را به تجربه دريابد. واقعيت اين است که هر تلاش کارگران براى بهبود وضعيت شان، براى افزايش اندکى بر دستمزد، کاهش اندکى از ساعات کار، يا بهبود جزئى شرايط محيط کار، همواره با مقاومت کارفرما روبرو ميشود و در عمل به کارگران نشان ميدهد که تعقيب منافع آنها در تضاد با منافع کدام طبقه قرار دارد. آقاى فرهاد خ. هم نميتواند موردى در تاريخ را بياورد که کارفرمايى، مثلا با مطالعه آمار و ديدن اينکه طول عمر متوسط در طبقه کارگر پائينتر از طول عمر متوسط کشور است، داوطلبانه بگويد که بايد شدت کار و ساعات کار را در کارخانهام پائين بياورم تا کارگران دچار پيرى زودرس نشوند. کسى نشنيده است کارفرمايى در مقابل خواست افزايش دستمزد بگويد "اتفاقا امسال ميزان سودم خيلى بالا بوده و براحتى ميتوانم دستمزدتان را زياد کنم." هيچ کارگرى نيست که تضاد منافعاش با کارفرما را نداند. مستقل از اينکه اين تضاد منافع را هر کارگرى با چه مفاهيمى درک ميکند يا بيان ميکند، نفس وجود عينى اين تضاد منافع است که کارگران را درگير مبارزهاى عليه سرمايه ميکند که، مستقل از اينکه امروز در چه سطحى جريان دارد، تنها آنگاه ميتواند پايان يابد که بساط مالکيت خصوصى و سرمايه و استثمار را برچيده باشند. اگر آقاى فرهاد خ. خيال ميکند کارگران چنين برداشتى و چنين احساسى درباره تضاد منافع خود با سرمايهداران ندارند، کافيست يک لحظه تجسم کند که اگر ژاندارمرى و سپاه و حراست و حفاظت نبودند کارگران به سراغ چه کسانى ميرفتند. راستش لازم به تجسم نيست: دوران انقلاب ٥٧ نشان داد که وقتى «دستگاه سرکوب دولت» درهم شکسته باشد کارگران ايران چه ميکنند. همه دستگاه عريض و طويل دولت خاصيتش نهايتا جلوگيرى از تعرض کارگران به سرمايهداران و سرمايهدارى است. و اين فقط ويژگى کشورهاى "پيشامدرنى" مثل ايران نيست که خشونت و سرکوب دولت بر بروز تضاد کار و سرمايه سرپوش ميگذارد تا امثال فرهاد خ. بتوانند نفس باور به «تضاد طبقاتى» را ايدئولوژيک بخوانند؛ در انگلستان نيز براى کارگران معدنچى لشکر ميکشند و در فرانسه پليس ضداغتشاش را به جان کارگران اعتصابى راهآهن مياندازند. واقعيت روزمره همه اين جوامع کشمکش طبقاتى است، و اگر اين کشمکش اغلب در شکل پوشيده و تنها گاهى تماما آشکارا بروز ميکند به سبب وجود ضامن زور دولتى براى سرمايه است. خلاصه کنيم. آقاى فرهاد خ. گرايش چپ را متهم ميکند که چون سوسياليست هستند از کارگران ميخواهند تشکل ايدئولوژيک ايجاد کنند. اما قائل بودن به منفعت طبقاتى کارگران، قائل بودن به تضاد منافع کارگران و صاحبان سرمايه، و اين ايده ساده که اگر قرار است کارگران متشکل شوند و از منافع خود دفاع کنند نقطه عزيمت اين تشکل بايد ضديت با منافع سرمايه باشد، زائيده اذهان مکتبى سوسياليستها نيست، بلکه سوسياليستها واقعيت تجربه زندگى طبقه کارگر را بيان ميکنند. دفاع از تشکل طبقاتى کار ايدئولوژيکى نيست؛ حمله به سوسياليسم خدمتى به کارگران نيست(٦). سوسياليستها در جنبش کارگرىواضح است که سوسياليسم چيزى بيشتر از تجربه روزمره کارگران است. سوسياليسم تئورى و نظريه دارد. اما ويژگى تئورى سوسياليستى در اين نيست که جمعبندى تجربههاى کارگران، حتى جمعبندى تجربههاى تاريخى و جهانى طبقه کارگر، است. (هيچ تئورىاى جمعبندى ساده تجربهها نيست.) ويژگى تئورى سوسياليستى حتى در اين نيست که به تحليل اين تجارب ميپردازد، از مقولات و مفاهيم استفاده ميکند، رابطه تحليلى بين آنها برقرار ميکند، و نتيجهگيرىهاى تازه ميکند. (هر تئورى اجتماعى همين ادعا را دارد.) بلکه ويژگى تئورى سوسياليستى در اين است که وجود مبارزه کارگران عليه سرمايه را در اين جامعه پيش فرض دارد. اين تئورى سوسياليستى نيست که قصد به راه انداختن مبارزه طبقاتى عليه سرمايه را دارد. حتى بيخبر از هر تئورى سوسياليستى، تمام تجربه و موقعيت عينى طبقه کارگر او را بناگزير درگير اين مبارزه ميکند. در اين مبارزه که نقدا جريان دارد، کار تئورى سوسياليستى اين است که از شرايطى که اين مبارزه در آن جارى است تحليل بدست دهد، تا به شناخت موانع اين مبارزه کمک کند و ملزومات پيشروى و پيروزى اين مبارزه را تشخيص دهد. مارکسيسم يکى از اين قبيل تئورىهاى سوسياليستى است، و گرچه بيش از يک قرن است که هم ماندگارترين و هم رايجترين تئورى در جنبش سوسياليستى بوده است، ولى بهيچوجه تئورى منحصر بفرد در تاريخ سوسياليسم نبوده و نيست. اين روزها مد شده بگويند (و آقاى فرهاد خ. هم در اخبار روز بنحوى تکرارش ميکند) که مارکسيستها به تئورى عتقيهاى از قرن نوزدهم چسبيدهاند و اين را دليل ديگرى بر دلبستگى مکتبى بدانند. (و طرفه اينکه اين حرفها را معمولا روشنفکران پشيمان و تازه-ليبرالى ميزنند که مارکس قرن نوزدهمى را رها ميکنند تا به آدام اسميت قرن هژدهمى اقتداء کنند.) در مقابل چنين اتهامى نخست بايد گفت که اين واقعيت ندارد. بزرگترين چهرههاى مارکسيست در تاريخ يک قرن و نيم گذشته همواره تأکيد کرده اند که تئورى مارکس شريعت جامد نيست، بلکه حتى از لحاظ تئوريک تنها «سنگ بنا» است. و واقعيت اين است که در صد و چند سال گذشته بهترين متفکران سوسياليست هم و غمشان کنکاش تئوريک در تحولات اقتصادى و سياسى جهانى و کشورىشان بوده است. بعنوان نمونه، امپرياليسم، سرمايهدارى دولتى، دولت رفاه، فاشيسم، جنگ سرد، انقلابهاى جهان سوم ...، همه پديدههايى بينالمللى متأخر بر دوران مارکس هستند که بر شرايط مبارزه کارگران عليه سرمايهدارى تأثيرات ژرفى داشته اند، و طبعا سوسياليستها ملزم بوده اند به تجزيه و تحليل آنها بپردازند و پرداخته اند. خواهند گفت آرى، اما از ميان همه نظريات مختلفى که درباره چنين تحولات جهانى و کشورى وجود دارد شما بر آنهايى تأکيد ميکنند که در سنت مارکسى و در انطباق با هسته اصلى مارکسيسم قرار دارند. اين درست است، اما دلبستگى ما به مارکسيسم به سبب وفادارى مکتبى و "ايدئولوژيک" نيست. اگر مارکسيسم براى هرکس که مبارزه طبقه کارگر را امر خود قرار داده جايگاه والايى دارد، اگر در جستجوى هر نظريه تازه ما نخست به استقبال نظراتى در راستاى مارکسيسم ميرويم، دقيقا به اين دليل است که تئورى مارکس به پايهاى ترين نياز تئوريکى که جنبش طبقه کارگر براى پيشروى دارد تاکنون بهتر از هر تئورىاى پاسخ داده است. وفادارى هر سوسياليستى نيز به اين جنبش است، يعنى وفادارىاى طبقاتى است، و نه وفادارى مکتبى به يک تئورى مشخص. شما تئورى ديگرى نشان ما بدهيد که به کار جنبش طبقه کارگر بيايد، که شناخت عميقتر و راه بهتر و شيوه سريعترى از مارکسيسم براى ختم کردن بساط استثمار و پايان دادن به موقعيت فرودست طبقه کارگر پيشاروى کارگران بگذارد، ما همين فردا طرفدار آن تئورى خواهيم شد. مسأله اينجاست که اينها که ظاهرا انتقادشان به تئورى مارکسيسم است در حقيقت همان «منافع طبقاتى» و «مبارزه طبقاتى» و «ضديت کار و سرمايه» را هدف دارند. مشکل شان با تئورى مارکسيسم نيست، بلکه با جنبشى است که مارکسيسم تئورىاى براى آن است. امثال فرهاد خ. اين تصوير را از سوسياليستها ميدهد که، "کتاب مقدس" در دست، براى پيشبرد اهداف خود در جنبش کارگرى ميخواهند کارگران را يکى يکى به مذهب خود درآورند. اين بهتان است. زيرا، براى کسانى که وجود جنبش طبقاتى کارگران عليه سرمايه را تاريخا و تحليلا مقدم بر هر تئورىاى ميشمرند، پيشبرد اهدافشان هيچ نيازى به دگرگونى ايدئولوژيک توده کارگران ندارد. زيرا، دقيقا از آنجا که نقطه عزيمت سوسياليستها واقعيت عينى جنبش طبقهکارگر عليه سرمايه است، سوسياليستها هيچ هدف ويژهاى که اصول مکتبى شان ديکته کرده باشد ندارند. اهداف سوسياليستها همان اهدافى است که جنبش طبقه کارگر، همين جنبش مقدم بر هر تئورى، همين جنبش بناگزير بر مبناى منفعت مشترک طبقه، همين جنبش بناگزير عليه سرمايهدارى، براى ختم کردن بساط استثمار طبقاتى ناچار است در عمل تعقيب کند. تمايز يک فعال سوسياليست از ساير فعالين جنبش طبقاتى کارگران در اين نيست که اهداف متمايزى را تعقيب ميکند، بلکه در اين است که بنا به ديدگاه سوسياليستى خود تحليل معينى از شرايط مبارزه و ملزومات پيشروى آن دارد، و بنابراين طرح خواستهها و اتخاذ شيوههاى معينى را به جنبش توصيه ميکند. اين هم هيچ ربطى به تبليغ ايدئولوژى ندارد، بلکه هر فعال سوسياليست براى پيشبرد نظراتش در جنبش کارگرى مثل هر فعال صاحب نظرى تلاش ميکند براى درست بودن و مفيد بودن نظراتش دليل و مدرک بياورد تا فعالين هرچه بيشترى را قانع کند. سوسياليسم هم مثل هر جريان سياسى-اجتماعى بزرگ ديگرى، مثل ليبراليسم، مثل کنسرواتيسم، يا حتى مثل جنبش محيط زيست، تئورى دارد، ديدگاه دارد، يا به يک معنا مکتب و جهانبينى دارد. و ممکن است برخى همينها را ايدئولوژى ناميده باشند. اما جايگاه اين ايدهها در سوسياليسم "ايدئولوژى" به معناى شبه-مذهبى اش نيست، و پيشرفت امر سوسياليسم در گرو دگرگونى ايدئولوژيک توده کارگران نيست. همه بناى معظم نظرى سوسياليسم صرفا در خدمت تعميق آگاهى از شرايط مبارزه طبقاتى است. تئورىاى که چنين سلاحى را در مبارزه طبقاتى فراهم ميکند بيشک براى هر کس که امرش رهايى کارگران است بينهايت گرانبهاست. و سوسياليستها، مثل هر آدم عاقلى که در انتخاب عقايدش آگاهانه تعمق کرده، طبعا مفيد ميدانند که هر کارگرى مثلا درک گنگ خود از استثمار را تا سطح شناخت «تئورى ارزش مازاد» ارتقاء دهد، يا برداشت خود از تأثير لشکرکشى دولتهاى بزرگ را به تحليل تئوريک امپرياليسم متکى کند، و به اين معنا آگاهتر شود. اما فايده اين آگاهى دقيقا در اين است که به هر کارگرى امکان ميدهد تا در پيشروى همان جنبش جارى طبقه کارگر نقش موثرترى ايفاء کند. تجسم «آگاهى سوسياليستى» در افزايش شمار مؤمنان به "کتاب مقدس" نيست، بلکه تجسم آن در پيشروى جنبش طبقاتى کارگران است. يعنى در بوجود آمدن و تحکيم موقعيت تشکلها، سازمانها، و نهادها؛ سنتها و شيوه کار؛ و فعالين و رهبران کارگرىاى است که در عمل تضمينى باشند که مبارزات جارى طبقه کارگر در جهت منافع عمومى طبقه کارگر گام بردارد و بسوى سرانجام قطعى خود، يعنى پايان دادن به استثمار و سرمايهدارى پيش رود. و به اين ترتيب مانع شوند تا، در طول پر فراز و نشيب اين مبارزه طولانى، برخى از کارگران از سر ناچارى به دنبال راهحلهاى فردى بروند. يا بخشى از کارگران، از سر استيصال يا فرصتطلبى، بيتفاوت به وضعيت عمومى طبقه، منافع محدود بخش خود را دنبال کنند. يا راه حلهايى براى مشکلات فورى خود را، بى اعتناء به تأثيرات منفى درازمدت آن بر وضعيت زندگى و مبارزه کارگران، درپيش بگيرند. يا نفوذىهاى باجيره يا بىجيره و مواجب سرمايهداران بر گرده کارگران سوار شوند. از همين رو، هر وقت سرمايهداران و دولت حامى شان يورش به سوسياليستها را آغاز ميکنند فقط سراغ احزاب و سازمانهاى چپ نميروند، بلکه شوراهاى کارگران را منحل ميکنند، نهادهاى کارگرى را ميبندند، نمايندگانش را به زندان ميبرند، اعدام ميکنند، فرارى ميدهند و به تبعيد ميفرستند؛ رهبران اعتراض کارگران را اخراج ميکنند، بزور بازخريد ميکنند، ممنوع الاستخدام ميکنند؛ و تلاش ميکنند رهبران تقلبى بتراشند. اين واقعيت که عليرغم بگير و ببندها در کشورى مثل ايران، به اعتراف آقاى فرهاد خ.، هنوز گرايشى در جنبش کارگرى وجود دارد که موى دماغ امثال ايشان است جز اين چه معنايى دارد که اين سوسياليستها نيستند که اعتراض طبقاتى کارگران را ميسازند، بلکه اين ناگزيرى کارگران از مبارزه عليه سرمايه است که سوسياليست توليد ميکند؟ ابدا لازم نيست کسى "تشکل ايدئولوژيک" ايجاد کند. تا سرمايه بوده و هست، استثمار هم هست، و مقاومت کارگران در برابر استثمار سرمايهدارى ناگزير است. اگر پروژه امثال فرهاد خ. در جنبش کارگرى با مزاحم روبروست، با دادن آدرس کسانى که "هنوز در سايه روشن سحرگاههاى دوران آغازين جنبش کارگرى در قرن نوزدهم گير کرده اند"(٧)، نميشود اميدوار بود که از دست آنها خلاص شد؛ مگر آقاى فرهاد خ. فکرى به حال استثمار کند. اما سوسياليستهاى مکتبىدر اين بخش لازم است به نوع ديگرى از سوسياليسم بپردازيم که ميتوان آنرا سوسياليسم ايدئولوژيک يا سوسياليسم مکتبى خواند. واقعيت اين است که در ايران، مثل خيلى کشورها، چنين جريانات سوسياليست مکتبى وجود دارند، و وجود همينها ميتواند دستاويزى براى امثال فرهاد خ. قرار گيرد تا خصلت ايدئولوژيک به فعاليت سوسياليستها در جنبش کارگرى نسبت دهد. براى تمايز از همين قبيل سوسياليستها است که ما از لفظ سوسياليسم کارگرى استفاده ميکنيم، و براى رعايت اين تمايز لازم است که در همه بخشهاى پيشين، هر جا سوسياليسم يا سوسياليستها گفته ام، آنهارا سوسياليسم کارگرى و سوسياليستهاى کارگرى خواند. فرقههاى سوسياليستى که تئورى سوسياليستى برايشان همچون اصول و احکام مذهبى است هميشه بودهاند. مثلا در نيمه نخست قرن نوزدهم، که کاپيتاليسم صنعتى و طبقه کارگر جديد در اروپاى غربى هنوز نضج نيافته بود، انواع سوسياليسمهاى مکتبى رواج داشت. يا در نيمه قرن نوزدهم در آلمان، که به اندازه انگلستان و بلژيک و فرانسه صنعتى نبود، نيز فرقههاى سوسياليستى مقدم بر جنبش کارگرى و سوسياليستهاى جنبش کارگرى ظهور کردند. يا در ثلث آخر قرن بيستم، چه در اروپاى غربى و چه در کشورهاى جهان سوم، انواع فرقههاى سوسياليستى رواج وسيعى يافتند. در اينجا لازم نيست شرايط تاريخى و علل اجتماعى و پايه طبقاتى عروج و وجود انواع سوسياليسمهاى مکتبى را مرور کنيم. بلکه تا آنجا که به بحث اين مقاله مربوط ميشود، هدف اين است که با بررسى کوتاهى دو نکته را روشن کنيم: الف) انواع سوسياليسمهاى مکتبى از سوسياليسم کارگرى کيفيتا متفاوت اند؛ و ب) حتى خود سوسياليستهاى فرقهاى را نميتوان مصداق آنچيزى فرض کرد که فرهاد خ. تحت عنوان طرفداران "تشکل ايدئولوژيک" به چپها در جنبش کارگرى نسبت ميدهد. از آنچه در بخشهاى پيشين گفتيم نيز بايد روشن باشد که اختلاف ميان سوسياليسم کارگرى و انواع سوسياليسم مکتبى را نبايد و نميتوان در قائل بودن به ايدههاى متفاوت جستجو کرد. تفاوت اصلى نه بر سر اين يا آن ايده و عقيده، بلکه بر سر جايگاه ايدهها در مبارزه طبقاتى کارگران است. از همين رو، ما از تأکيد بر پسوند «کارگرى» در سوسياليسم کارگرى قصد متمايز کردن هيچ مکتب فکرى خاصى را نداريم، بلکه سوسياليسم کارگرى را، همانطور که بالاتر بحث شد، به اين معنا بکار ميبريم که عامل و حامل سوسياليسم در جامعه موجود واقعيت عينى جنبش جارى طبقه کارگر است، و اين جنبش در سير خود هيچ راهى ندارد مگر اينکه تا پايان راه، تا پايان دادن به مالکيت خصوصى و استثمار پيش برود. نقش سوسياليستهاى کارگرى چيزى جز تلاش براى شناخت هرچه بهتر شرايط اين مبارزه و در نتيجه تسهيل پيشروى آن نيست، و نقش تئورى و نظرات و آگاهى سوسياليستى همين بدست دادن شناخت عميقتر از موانع و ملزومات پيشروى و پيروزى اين جنبش نقدا جارى است. اما نقش ايدههاى سوسياليستى، يا آگاهى سوسياليستى، در انواع سوسياليسم مکتبى کاملا متفاوت است. سوسياليستهاى مکتبى، حتى آنها شان که بر نقش مبارزه طبقاتى پرولتاريا براى رسيدن به سوسياليسم تأکيد ميکنند، تنها در صورتى مبارزه طبقه کارگر را واجد چنين نقش تاريخىاى ميدانند که مجهز به آنچه از نظر آنها ايدههاى کليدى است باشد. از اين رو اشاعه اين ايدههاى کليدى، اشاعه ايدئولوژى خود، در ميان کارگران براى آنها وظيفه اصلى است. بطور خلاصه، در بهترين حالت سوسياليستهاى مکتبى خود را حاملين عقايد سوسياليستى ميبينند که براى تحقق سوسياليسم شان به مبارزه طبقه کارگر نياز دارند. سوسياليستهاى کارگرى فعالين جنبش طبقه کارگر هستند که براى پيشروى اين جنبش به نظريههاى سوسياليستى نياز دارند. از نظر تحليلى، آنچه حياتى است تأکيد بر جايگاه ايدهها در انواع سوسياليسم مکتبى است تا خود اين ايدهها. مشکل بنيادى ما با سوسياليستهاى مکتبى در خود عقايدى که اين يا آن گروه به آن اعتقاد دارند نيست، بلکه در جايگاهى است که اين عقايد نزد آنها دارد. عقايد و اعتقادات سوسياليستهاى مکتبى بسته به تاريخ و چارچوب فرهنگى معينى دارد که اين فرقهها بر متن آن شکل گرفته اند. در اروپاى غربى اين قبيل فرقههاى سوسياليستى در شکل شاخههاى مختلف پيروان چهرههاى مهمى در تاريخ جنبش سوسياليستى (بخصوص تروتسکى يا بورديگا، ولى حتى استالين) هويت خود را تعريف ميکنند. در کشورهاى جهان سوم (بخشا به دليل اختناقى که اطلاع از تاريخ جنبش و تاريخ انديشههاى سوسياليستى جهانى را دشوار ميکند) معمولا فرقههاى سوسياليستى با تعابير شخصى از مارکس و لنين، و با مفاهيم دست ساز و محصول صنايع خانگىاى که اين تعابير را ممکن ميکند، مدعى مالکيت انحصارى بر آن جزء حياتى آگاهى هستند که بزعم خودشان کليد پاگيرى و پيروزى سوسياليسم است. هر ارزيابىاى که راجع به لنين، تروتسکى يا بورديگا داشته باشيم، واقعيت اين است که اين نفس ايدههاى چنين چهرههايى نيست که مسئول پيدايش اين فرقههاى سوسياليست است. مسأله، همانطور که پيشتر تأکيد کرديم، پيش از آنکه بر سر صحت و سقم تعابير اينها از نظريات چهرههاى تاريخى جنبش سوسياليستى باشد، بر سر برخورد ويژه آنها با اين ايدهها است. مارکس در نيمه قرن نوزدهم از برخورد فرقههاى سوسياليست آلمان به نظريههاى سوسياليستى و کمونيستىاى که در آن مقطع در فرانسه رواج داشت توصيفى دارد، که از طنز تاريخ ميتواند توصيف برخورد سوسياليستهاى ايدئولوژيک دوران ما به ايدههاى چهرههاى جنبش سوسياليستى در صد سال گذشته و خود مارکس باشد: «اين "سوسياليستها"، که خود را "سوسياليستهاى حقيقى" مينامند، ادبيات کمونيستهاى خارجى را نه بمنزله بيان و محصول يک جنبش واقعى، بلکه بمنزله نوشتههاى تئوريک ناب در نظر ميگيرند که در يک پروسه "تفکر ناب" تکامل يافته اند... هيچگاه بر خاطر اينها خطور نکرده که حتى وقتى اين نوشتهها سيستم معينى را موعظه ميکنند، باز از نيازهاى عملى، از تمامى وضعيت يک طبقه خاص در يک کشور خاص، نشأت گرفته اند.»(٨) ويژگى سوسياليستهاى مکتبى را همين نوع برخورد به ايدههاى سوسياليستى رقم ميزند، و اين ويژگى در هيچ جا بهتر از برخورد سوسياليستهاى مکتبى به مبارزه اقتصادى روزمره کارگران بروز نمييابد. مبارزه اقتصادى روزمره کارگران، چون بر سر دستمزد يا بهبود شرايط کار است و از چهارچوب نظام سرمايهدارى فراتر نميرود، از نظر سوسياليستهاى مکتبى بوضوح فاقد عنصر لازم آگاهى سوسياليستى است. بهمين دليل نيز فرقههاى سوسياليستى عموما مبارزات روزمره اقتصادى طبقه کارگر را، چون نظام مزدبرى را چالش نميکند و قصد انقلاب عليه سرمايه و برانداختن کارمزدى را ندارد، "اکونوميستى" يا "رفرميستى" مينامند، که دست بالا بهبودهايى در چارچوب سرمايهدارى را ميتواند کسب کند. افراطىترين شان مبارزات اقتصادى روزمره کارگران را حتى در خدمت تحکيم سلطه سرمايه بر کارگران ميشمرند، و معقولترين شان آن را تنها بمنزله "مبارزات خودبخودى" طبقه کارگر به رسميت ميشناسند که در بهترين حالت ماده خامى براى مداخله اين قبيل سوسياليستها براى افزودن "آگاهى" به "خودبخودى"، فراهم ميکند، تا به "اشکال عالىتر" مبارزه ارتقايش دهند. (به همين سبب است که برخى از سوسياليستهاى مکتبى مدام کارگران را به طرح شعارهاى سياسى در اعتراضات اقتصادى شان، يا به افزودن مطالبات سياسى به مطالبات اقتصادى شان فراميخوانند.) نتيجهاى که از اينجا براى بحث اين مقاله ميتوان گرفت اين است که چنين فرقههاى سوسياليستى بنا به تعريف نميتوانند بازيگر اصلىاى در مبارزات اقتصادى جارى طبقه کارگر باشند، و نقش آنها در مبارزات روزمره اقتصادى بناچار حاشيهاى است. حتى براى کارگرانى که خود را از نظر ايدئولوژيک متعلق به چنين فرقههايى بدانند، تأثير عملى اين تعلق ايدئولوژيک اينست که يا از مبارزات روزمره اقتصادى کنار بکشند و يا، به احتمال بيشتر، بنا به فشار موقعيت عينى خود در مبارزه روزمره اقتصادى شرکت کنند، بدون اينکه اصول ايدئولوژيک آنها بتواند راه متمايزى براى پيشبرد مبارزه جارى پيش پاى آنها بگذارد. بنابراين، حتى وقتى فرقههاى سوسياليستى در جلب برخى کارگران به ايدئولوژى خود موفق باشند، ايدئولوژى چنين کارگرانى ويژگىاى به نقشى که در مبارزه اقتصادى روزمره بازى ميکنند نميدهد، و اين کارگران نيز بايد پذيراى يکى از ديدگاههاى گرايشات اصلى کارگرى در مورد مبارزه اقتصادى روزمره باشند. و اين از ايدئولوژى خاص سوسياليستهاى فرقهاى سرچشمه نميگيرد، اين ويژه هر ايدئولوژى (به معناى مکتبى آن) در جنبش کارگرى است؛ کمااينکه مثلا تأثير اعتقاد به مذهب در عملکرد کارگران معتقد مذهبى چنين است. به بحث اصلى برگرديم: وجود فرقههاى سوسياليستى واقعيتى است، و برخورد اينها به تئورى و عقايد سوسياليستى را ميتوان ايدئولوژيک (به معناى مذهبگونه) خواند. اما اين قبيل سوسياليستهاى مکتبى، دقيقا به سبب خصلت مکتبى خود، در مبارزه اقتصادى روزمره طبقه کارگر تنها ميتوانند جرياناتى حاشيهاى و بىتأثير باشند. حتى اگر اينها مبلغ تشکل ايدئولوژيک براى مبارزه اقتصادى بودند (و چند سطر پائينتر به اين نکته باز ميگردم)، آقاى فرهاد خ. محق نيست وجود چنين جرياناتى را بهانه کند و گرايش چپ در جنبش کارگرى را به توصيه تشکل ايدئولوژيک متهم کند. قضيه «تشکل ايدئولوژيک» در عملبحثهاى پيش به کنار، براى يک لحظه فرض کنيم جرياناتى واقعا خواهان تشکل ايدئولوژيک باشند. به اين معنا که تنها آن تشکل کارگرى را مفيد بدانند که مواضع سازمانى و مکتبى آنها را بعنوان اصول ناظرش اعلام کند. اما فقط يک جو عقل کفايت ميکند تا بدانند فراخوان عملى به ايجاد چنين تشکلى در شرايط امروز ايران هيچ معنايى ندارد جز عسس بيا مرا بگير. دو راه در برابر چنين جرياناتى باقى ميماند. راه اول، که در اپوزيسيون چپ سابقه دارد و هنوز هم رايج است، اين است که مادام که تبليغ تمام عيار عقايدشان به دليل اختناق مقدور نيست، در پوشش بيطرفى راهى به جنبش کارگرى بجويند و به هر درجه و هر نحو از تشکل کارگرى رضايت دهند. اينکه با چنين موضعى ممکن است از انجمنهاى اسلامى سر درآورد روشن است، و بعضى شان اين را تحمل کرده اند و حتى به استقبالش رفته اند. آقاى فرهاد خ. قطعا با ايدئولوژى اين نوع چپ مشکلى ندارد. راه دوم، که در اپوزيسيون چپ راديکال مدافعينى دارد، اين است که اساسا ايجاد تشکل کارگرى براى مبارزه اقتصادى را در شرايط نامساعد سياسى و تحت اختناق ناممکن بدانند. بنابراين در شرايط فعلى پرداختن کارگران به ايجاد تشکلهاى مبارزه اقتصادى را بيثمر بشمرند و آنها را به مبارزه سياسى براى درهم شکستن اختناق فرابخوانند. اول کسب آزادىهاى سياسى، بعد ايجاد تشکل صنفى. يا در روايات راديکالترش، اول سرنگونى، بعد ايجاد تشکلصنفى. مدافعين اين نظر معمولا ايران را در آستانه يک انقلاب قريب الوقوع ميبينند. بنابراين دستکم در حال حاضر اگر به طبقه کارگر چشم دوخته اند ژنرالهاى بى سپاهى هستند که پياده نظام ارتش سرنگونى شان را جستجو ميکنند. و همينها هم هستند که، وقتى هم اخبار جنبش کارگرى را منعکس ميکنند، کانون توجه شان صرفا اعتصاب و تظاهرات است، همواره طبقه کارگر را در حال رزم و گسترش مبارزه ميبينند، و نميخواهند حتى نامى از ناکامى و معضلات و عقبنشينى جنبش کارگرى بشنوند. اينها کارى به کار ايجاد تشکلهاى مبارزه اقتصادى کارگران ندارند، و بنابراين مزاحمتى هم براى امثال آقاى فرهاد خ. ايجاد نکرده و نميکنند. پس بالاخره اين "دوستان چپ" که فرهاد خ. ميگويد تشکل ايدئولوژيک ميخواهند چه کسانى هستند؟ تنها يک پاسخ ميماند: اينها فعالين جنبش کارگرى هستند. گرايش چپ حاضر در جنبش کارگرى هستند. آنهايى هستند که نقشههاى امثال فرهاد خ. را نقش بر آب کرده اند. چرا که کمر همت بسته اند تا تشکلهاى واقعى طبقه کارگر، تشکلهاى مدافع منافع کارگران در برابر منافع صاحبان سرمايه را ايجاد کنند. آقاى فرهاد خ. از دست همينها به عذاب است، و قضيه "تشکل ايدئولوژيک" پوست خربزهاى است که زيرپاى همينها ميگذارند. اما آقاى فرهاد خ. اشتباه ميکند. نه فقط براى اينکه فعالين گرايش چپ پختهتر از اين حرفها هستند (که هستند)، و نه فقط براى اينکه آماده فداکارى براى مبارزه شان هستند (که بوده اند و نشان داده اند هستند)، بلکه اساسا به اين دليل که پافشارى بر منفعت مشترک طبقاتى، تلاش براى اتحاد طبقه، و فراخواندن به مبارزه عليه سرمايهداران، هيچ چيز ايدئولوژيکى در خود ندارد، بلکه واقعيت زندگى کارگران است. و اگر همين چيزهاست که بر سوسياليسم منطبق است، گفتيم، علت اين است که سوسياليسم کارگران چيزى جز همين اهداف عينى طبقه کارگر نيست. حرف آخر با آقاى فرهاد خ. اينکه ما از عملکرد امثال شما در جنبش کارگرى گله نميکنيم. روشن است که نميپسنديمش، خيلى هم مضر به حال کارگران ميدانيم، اما گلهاى نداريم. چرا که واقعيت فعاليت امثال شما را يکى از فاکتورهاى (منفى) شرايط حاضر مبارزه طبقه کارگر ميدانيم. بنابراين اگر طرح و نقشهاى داريم، وجود شما و فعاليتهاتان را در آن ملحوظ کرده ايم. اما آيا شما هم ميتوانيد بپذيريد که چپ جزئى از شرايط کارتان است؟ اشتباه اصلى شما، خودتان هم بايد فهميده باشيد، اين بود که در تشخيص متحدان تان در بالايىها اشتباه کرديد و همه تخم مرغهاتان را در سبد دوم خرداد گذاشتيد. برگرديد و در تحليلهاتان از اوضاع ايران تجديد نظر کنيد، يا مشاوران سياسى تان را تعويض کنيد. توصيه ما اين است که طرحى براى خودتان بريزيد که واقعبينانه باشد، يعنى اين واقعيت را در نقشههاتان منظور کنيد که کارگران (به اصطلاح امروزى ها) "ديفالت"شان چپ است. همه جاى دنيا هم همينطور است. والا آيا فکر ميکنيد واقعبينانه است که پيشرفت پروژهتان را به حذف چپ در جنبش کارگرى گره بزنيد؟ زيرنويسها:١- رضا مقدم، "دليل پنهان يک رهبر ناشناس"، بارو ١٩ و ٢٠، سپتامبر و اکتبر ٢٠٠٣. متن مصاحبه سايت «اخبار روز» نيز در همان شماره بارو نقل شده است. ٢- سايت اخبار روز، "فرهاد خ. از فعالين جنبش کارگرى و سنديکائى ايران در گفتگو با اخبار روز"، ٢٠ مهر ١٣٨٢ (١٢ اکتبر ٢٠٠٣). ٣- از ميان مقالات مندرج در بارو، بعنوان نمونه نگاه کنيد به: رضا مقدم، "دو راهى سرنوشت"، بارو ١٨، مرداد ١٣٨٢؛ "هيأت اى.ال.او. در تهران"، بارو ١٢ و ١٣، مهر و آبان ١٣٨١؛ ايرج آذرين، "هارمونى يا ستيز؟"، بارو ٩، تير ١٣٨١. ٤- از جمله مبلغان پيگير اين ديدگاه در داخل ايران ويراستاران گاهنامه کارگرى «کارمزد» بوده اند: "هدف دراز مدت نشريه بنياد فکرى توسعه صنعتى و سرمايهگذارى در بخش صنعت است که هر دو به رشد عددى و کيفى طبقه کارگر منجر ميشود... ويراستاران معتقدند که ثبات اجتماعى مستلزم تأسيس اتحاديههاى کارگريى است... ممانعت از ايجاد اين اتحاديهها جلوگيرى از اينست که کارگران ايران نگرانىهاى خود را قانونا بيان دارند و اين امر خطر بزرگى براى جامعه ايران دربر دارد." (اين نقل قول ترجمه فارسى اهداف نشريه است که در «کارمزد»، سال ١٣٨٠، به دلايلى که بايد از ويراستاران پرسيد، به زبان انگليسى آمده است.) ٥- نگاه کنيد به: ايرج آذرين، چشم انداز و تکاليف، انتشارات رودبار، ١٣٧٩، فصل دوم، ص ٩٣-٤٥؛ "تشکلهاى کارگرى، آزادىهاى دموکراتيک، جامعه مدنى"، بارو ٤ و ٥، بهمن و اسفند ١٣٨٠؛ "تشکل کارگرى: کدام استراتژى؟ کدام سياست؟"، بارو ١٨، مرداد ١٣٨٢؛ رضا مقدم "جنبش کارگرى در وضعيت تازه"، بارو ١٠ و ١١، مرداد و شهريور ١٣٨١؛ "انقلاب تنها در گرو به ميدان آمدن طبقه کارگر است"، بارو ١٨، مرداد ١٣٨٢؛ "معيار تفکيک گرايشات در جنبش کارگرى، ديروز و امروز" بارو ١٩ و ٢٠، شهريور و مهر ١٣٨٢. ٦- همانطور که گفتيم فرهاد خ. جزئى از جريان وسيعترى است که امروز به فعاليت گرايش چپ در جنبش کارگرى برچسب ايدئولوژيک ميزند. بعنوان يک نمونه ديگر نگاه کنيد به همان سايت اخبار روز، ٣١ اکتبر ٢٠٠٣، "گفتگوى «اتحاد کار» با جلال مجيدى". از آقاى جلال مجيدى، که بعنوان "عضو شوراى مرکزى اتحاديه سراسرى شوراهاى سازمان صنايع و گسترش ايران در سالهاى انقلاب و از فعالين جنبش کارگرى ايران و از اعضاء «بنياد کار»" معرفى ميشوند، از جمله ميپرسند: "چه تعريفى شما از تشکلهاى مستقل (شورا، سنديکا، اتحاديه) کارگرى داريد؟" و ايشان در پاسخ ضمن نقطه نظراتى که طرح ميکنند از جمله ميگويند: "مسئله ديگر که بعضا توسط بعضى جريانات سياسى مطرح ميشود تشکل مستقل کارگرى طبقاتى است. در عمل منظور از طبقاتى هم رعايت مواضع سازمان خودى است والا طبقاتى بودن آن مورد تأييد قرار نميگيرد..." ما نميدانيم آقاى جلال مجيدى چه شناختى از اين "بعضى جريانات سياسى" دارند که، عليرغم اينکه آنها ابدا چيزى راجع به ضرورت پذيرش مواضع سازمان خودى از جانب تشکل کارگرى نميگويند، عليرغم اينکه بر خصلت «طبقاتى» تشکل کارگرى تأکيد ميکنند، اما آقاى مجيدى ميداند که منظور واقعى شان از اين حرفها مواضع سازمان خودى است. اگر کسى ميخواست بحث را به شيوه جلال مجيدى انجام دهد ميتوانست متقابلا بگويد که آنها که مدام بر ضرورت استقلال تشکلهاى کارگرى از احزاب سياسى تأکيد ميکنند اما حاضر نيستند بر ضرورت استقلال تشکل کارگرى از سرمايهداران تأکيد کنند، در عمل منظور شان نوکرى سرمايه است. اما ما چون آقاى جلال مجيدى را دورادور ميشناسيم چنين نسبتى را نادرست ميدانيم. هرچند بايد گفت جلال مجيدى، دانسته يا ندانسته، مغلطهاى را (کمى دير) تکرار ميکند که دو سه سال پيش عدهاى اميدوار بودند با باب کردنش مانع طرح ديدگاه معينى در جنبش کارگرى شوند. تمام مقاله حاضر به يک اعتبار توضيح اين نکته است که چرا اينگونه شگردها کارساز نيست. کمااينکه در عمل هم نبود. ٧- نقل قول از فرهاد خ. در گفتگو با اخبار روز، همان مأخذ. 8. Marx and Engels, German Ideology, edited by C. J. Arthur, Lawrence and Wishart, 1974, p. 119. |