خلأ استراتژيک

سر مقاله نشريه بارو شماره ٢١


مرداد ١٣٨٣- اوت ٢٠٠٤


اپوزيسيون ايران در رکود سياسى فرو‌رفته است. و اين در حالى است که نه شمار رويدادهاى مهم سياسى ايران نسبت به دوره پيش کاهش يافته و نه حتى حجم واکنش نيروهاى اپوزيسيون به اين رويدادها کمتر شده. به يمن اينترنت، نشريات و سايتها همچنان منظما مشغول کار اند و اطلاعيه‌ها و تفسيرهاى نيروهاى اپوزيسيون را منعکس ميکنند؛ اما پس از اينکه گرد وخاک واکنش به رد صلاحيت‌ها و تفسير نتايج انتخابات مجلس هفتم فرو نشست، ديگر تفسيرها و تحليل‌هاى بخش اعظم نيروهاى اپوزيسيون در قبال رويدادها بر کانون واحدى متمرکز نيست و در خدمت پيشبرد خط سياسى منسجمى قرار ندارد. تفاوت با دوره پيش در همين نکته است. آنچه رکود سياسى به نظر ميآيد بازتاب يک خلأ استراتژيک است. با فروپاشى جبهه دوم خرداد، بخش اعظم نيروهاى اپوزيسيون قطبنماى سياسى خود را گم کرده اند.

عروج دوم خرداد مايه تبلور ليبراليسمى در اپوزيسيون ايران شد که، حتى وقتى ادعاى هدف نهايى‌اى فراتر از جمهورى اسلامى اصلاح شده دوم خردادى‌ها را داشت، آشکارا پيشروى دوم خرداد را، ميکرو-گام به ميکرو-گام، نزديک شدن به اهداف خود ميديد. برخى چپ‌هاى مردد نيز، هرچند هيچگاه به صراحت ليبرال‌ها از دوم خرداد پشتيبانى نکردند، اما در عمل از پيشروى اصلاحات، دستکم در برخى عرصه‌ها، استقبال کردند و تلويحا قدرت يابى اصلاحگران دوم خرداد را عامل تسهيل استراتژى سياسى خود ارزيابى کردند. اينکه با شکست جبهه دوم خرداد چنين نيروهايى دچار سردرگمى استراتژيک شوند کاملا طبيعى و قابل انتظار بود. اما تأثير فروپاشى دوم خرداد بر اپوزيسيون تنها به چنين نيروهايى محدود نيست. نفس وجود جبهه دوم خرداد نقطه رجوع طرح استراتژى براى بخشهاى سازش‌ناپذير اپوزيسيون نيز بود.

چپ راديکال ايران، چه پيش از خرداد ١٣٧٦ و چه پس از بهمن ١٣٨٢، هميشه (و به حق) سرنگونى رژيم جمهورى اسلامى را هدف داشته است. اما در شش-هفت سال گذشته اين واقعيت که بخش وسيعى از اپوزيسيون استراتژى تغيير تدريجى رژيم را با حمايت از اصلاحات حکومتى تعقيب ميکرد موجب اين بود که نفس «سرنگونى طلبى» بتواند استراتژى متمايزى براى چپ راديکال غيرکارگرى جلوه کند. مواضع چپ راديکال غير کارگرى را پيشتر در مناسبتهاى ديگر بررسى کرده ايم. اينجا نکته اين است که «سرنگونى طلبى» بعنوان يک شعار استراتژيک در بهترين حالت خصلتى سلبى دارد، يعنى گوياى اين است که نيروهاى سرنگونى طلب استراتژى تغيير تدريجى و اصلاحات در رژيم موجود را نميپذيرند يا کارساز نميدانند، اما هيچ نکته اثباتى را درباره استراتژى، يعنى اينکه چگونه ميتوان از وضعيت امروز به هدف سرنگونى رژيم رسيد، روشن نميکند. با شکست دوم خرداد حتى اين خاصيت سلبى نيز به پايان رسيد و خلأ استراتژيک چپ راديکال غيرکارگرى به ناگزير بر خودشان نيز نمايان شده است.

اپوزيسيون سلطنت طلب نيز بنا به تعريف نميتوانست به چيزى کمتر از سرنگونى رژيم موجود رضايت دهد. اگر شعار «سرنگونى طلبى» محتواى استراتژيک بيشترى براى او داشت به اين علت بود که، برخلاف چپ راديکال، سلطنت طلبان براى تحقق هدف سرنگونى شان همواره به مداخله نظامى امريکا در ايران چشم اميد دوخته بودند. حمله نظامى امريکا به افغانستان و عراق برخى چپ‌هاى مجنون را نيز اغوا کرد تا نقش متحدان دوفاکتوى سلطنت طلبان و حاميان دوفاکتوى سياست امپرياليستى امريکا در منطقه را تحت عنوان دفاع از لائيسيته و مبارزه با بنيادگرايى اسلامى بيازمايند. اما به رغم غوغاى سلطنت طلبان روشن شد که دولت امريکا قصد اشغال نظامى ايران را ندارد و ميتواند و ميخواهد با جريانات اسلامى در منطقه کنار بيايد. حتى چند ماهى پيش از شکست قطعى دوم خرداد، يعنى از سالروز دانشجوئى ١٨ تير در سال گذشته، بر همگان روشن شد که شعار «سرنگونى طلبى» سلطنت طلبان مطلقا هيچ محتواى استراتژيکى ندارد.

وجه مشخصه اپوزيسيون در وضعيت فعلى خلأ استراتژيک است. توده مردم ايران آزادى و برابرى و رفاه ميخواهند. رژيم اسلامى سرمايه يک مانع اصلى بر سر تحقق اين خواسته‌ها است. برنامه‌ها و پلاتفرم‌هاى بخشهاى مختلف اپوزيسيون ايران، حال هريک با زبان و اصطلاحات خاص خود، ميکوشند تا همين خواسته‌هاى مردم ايران را فرموله کنند و تبيينى از شرايط لازم براى تحقق اين خواسته‌ها به دست دهند. اما استراتژى سياسى بايد به سوال «چه بايد کرد؟» پاسخ دهد. چگونه، با چه نيروهايى، در چه پروسه‌اى و طى چه مراحلى، ميتوان از وضعيت امروز به وضعيتى که اين خواسته‌ها را متحقق ميکند پيشروى کرد؟

قطعا نيروهاى مختلف اپوزيسيون بنا به ماهيت طبقاتى و سياسى خويش هريک پاسخ خود را به چنين پرسشهايى خواهند داد، و چه بسا که برخى شان هم اکنون اسناد مدونى درباره استراتژى مورد نظر خود نگاشته باشند. اما مسأله بر سر درجه‌اى از مقبوليت اجتماعى و رواج عمومى است، و در حال حاضر هيچ استراتژى اى از چنين جايگاهى برخوردار نيست. وضعيت حاضر مجال مناسبى براى طرح مشى استراتژيک سوسياليستى کارگرى است. بايد جنبشهاى حق طلبانه را قانع کرد که تحقق خواسته‌هاى آنها در گرو تغييرات سياسى و اجتماعى‌اى است که تنها اتحاد آنها با جنبش طبقه کارگر خواهد توانست عملى شان کند. اين اقناع از جنس منطقى و نظرى نيست، بلکه اساسا با حضور اجتماعى جنبش کارگرى و ديدن قدرت بالقوه طبقه کارگر براى تغييرات بزرگ سياسى و اجتماعى واقع ميشود. مهمترين وظيفه سوسياليستها در اين رابطه نيز همچنان تلاش براى قد علم کردن يک جنبش کارگرى نيرومند در ايران است. تحولات چند ماه گذشته از اين لحاظ نويد‌بخش اند، ولى هنوز يک دنيا کار مانده است.


www.wsu-iran.org wsu_wm@yahoo.com