مقاومت ضد جنگ امپرياليستى آمريکا با عراق را با بسيج طبقه کارگر به تعرض عليه سرمايه تبديل کنيم!امپرياليسم آمريکا، هر روز بيشتر بر طبل جنگ مى کوبد و عليرغم مخالفت جهانى با سياست جنگ افروزانه اش، با تهديد و باجگيرى و ارسال نيروهاى بيشترى به منطقه براى اشغال عراق و تحکيم هژمونى جهانى خود، بيشتر پافشارى ميکند. واقعيت اينست که اين سياست جديدى نيست که از طرف آمريکا در پيش گرفته شده است. حتى پيش از حادثه ١١ سپتامبر نيز يک سياست تهاجمى و جنگ طلبانه، زيربناى سياست خارجى جرج دبليوبوش را ميساخت. جنگ احتمالى عليه عراق، تنها يک نبرد در متن نقشه هاى جنگى وسيعترى در دراز مدت است که هيئت حاکمه آمريکا براى تحکيم هژمونى خود برجهان در دستور دارد. حادثه ١١ سپتامبر نقطه عطفى بود که چرخش عظيمى در سياست آمريکا بوجود آورد، که نه تنها بعنوان يک فاجعه انسانى، بلکه بدليل اهميت جهانى آن، بمنزله سرآغاز يک دوران جديددر سياست جهانى بحساب ميآيد: پايان دوره دهساله خلاء بعداز جنگ سرد و آغاز دوران جديدى در سياست بين المللى امپرياليستها. اما خصلت مشخصه دوران سياسى جديدى که آغاز شده است، بهيچوجه قدر قدرتى امپرياليسم آمريکا، تفوق بلامنازع او بر ديگر قدرتهاى بزرگ سرمايه دارى، يا ديکته کردن سياستهاى خود به رژيمهاى کشورهاى «جهان سوم» نبوده و نيست. برعکس، دوران جديد، شاهد کاهش تدريجى نفوذ آمريکا در طراحى نظم نوين سياسى جهان و تشديد تناقضات در سياستهاى بين المللى دولتهاى بزرگ سرمايه دارى و جايگاه تازه رژيمها و جنبشهاى ارتجاعى در متن سياست نوين امپرياليستى خواهد بود. مخالفت برخى قدرتهاى امپرياليستى با سياست جنگى آمريکا نسبت به عراق، جلوه اى از همين تناقضات بين امپرياليستها و نشانه رقابت برسر تقسيم مجدد جهان است. هدفى که آمريکا از اين جنگ تعقيب ميکند، شکل دادن به مناسبات بين المللى مطابق منافع آمريکا از طريق اعمال زور و کشورگشايى نظامى است. در پايه اى ترين سطح، هدف سياست جنگى آمريکا، ايجاد نفوذ درنقاط پر اهميت جهان و تثبيت هژمونى آمريکا بر رقيبان امپرياليست، در اين مناطق است. جنگ با عراق تنها يک مرحله از پيشبرد و تحکيم هژمونى آمريکا است. از طرف ديگر، و با وجود شدت رقابت ميان امپرياليستها، با وجود قدر قدرتى ظاهرى نظامى آمريکا، سياست توسعه طلبى امپرياليستى آن، بدون پايه مادى اقتصادى متناظر با اين سياست، در دراز مدت محکوم به شکست است، ولى اين امربيشک مانع از آن نيست که يک قدرت نظامى مطلق العنان تلاش کند تا سلطه خود را توسط قلدرى نظامى دوام هر چه بيشترى دهد. اما آنچه تضادهاى ميان قدرتهاى امپرياليستى را ميتواند به نقطه غيرقابل بازگشت برساند، وقوع يک بحران فراگير اقتصادى است که رقابت ميان سرمايه هاى مختلف را بدل به مبارزه مرگ و زندگى ميکند. و همين رقابت مرگبار کاپيتاليستى هست که ميتواند با افروختن آتش جنگ ، هستى ميليونها انسان را در معرض نابودى قراردهد. بنابراين بايد تلاش کرد که با بسيج نيروهاى اجتماعى و مردمى، امپرياليست ها را عقب رانده و مانع از برافروختن آتش جنگهاى امپرياليستى شد. از سوى ديگر هم زمان با شدت گيرى تهديدات جنگى امپرياليسم آمريکا، جنبش عظيمى متکى بر اقشار وسيعى از مردم، نهادها و اتحاديه هاى کارگرى در سطح جهان بميدان آمده و ميليونها نفر بر عليه جنگ طلبى امپرياليسم آمريکا، بسيج شده اند. اين جنبش، تنها نيرويى است که بالقوه قادر است که آمريکا را وادار به دست کشيدن از سياست جنگى خود کند. اما اگر بپذيريم که سياست جنگى آمريکا، سياستى امپرياليستى بمفهوم لنينى آن يعنى سياست متناظر با فاز معينى از سرمايه دارى است، پس موثرترين راه عقب راندن اين سياست، تعرض به پايه اقتصادى آن، يعنى مبارزه ضد کاپيتاليستى است. چنانچه جنبش ضد جنگ، چه در کشورهاى پيشرفته و چه در جهان سوم بر رابطه مستقيم بين سياست جنگى و اقتصاد سرمايه دارى تاکيد کند. چنانچه اين جنبش روابط و نهاد هاى سرمايه دارى را مورد انتقاد و تعرض قراردهد. امپرياليسم آمريکا ناگزير خواهدشد در پيشبرد سياستهاى امپرياليستى خويش تجديد نظر کند. بزرگترين منبع قدرت بالقوه جنبش ضد جنگ، در جنبش کارگرى نهفته است. طبقه کارگر ميتواند به حکم مکان خود در توليد، مخالفت خود با جنگ را بلافاصله به اعتراض و تعرض به سرمايه ترجمه کند. از همين رو است که دخالتگرى فعال در اين جنبش براى راديکالتر کردن و غلبه بر کمبودهايش که محدود نگرى و برداشت همانيستى صرف و حتى در مواردى پاسيفيستى مى باشد بيش از همه وظيفه کارگران سوسياليست و سازمانهاى راديکال ضدکاپيتاليستى است. ما همه نيروهاى سوسياليست - کارگرى، سازمانهاى مترقى و اتحاديه هاى کارگرى را به شرکت هر چه فعالتر در کمپينهاى ضد جنگ فرا مى خوانيم. اتحاد سوسياليستى کارگرى - تشکيلات خارج کشور فوريه ٢٠٠٣ |