گذاری و گذری:

طوفان مهیب کاترینا و شادی رهبران اسلام افراطی

رضا پايا


به نقل از به پيش! شماره ٧، ٢٠ مهر ١٣٨٤


تند باد کاترینا با سرعتی معادل ٢٠٠ کیلومتر در ساعت در راه است. مقامات در روز یکشنبه ٢٩ آگوست ار اهالی شهر ۵٠٠ هزار نفره ی نیواورلئان، در ایالت لویزیانای آمریکا، می خواهند تا شهر را تخلیه کنند. صدها هزار نفر که امکانات حمل و نقل و یا مالی دارند می گریزند. مقامات شهر و از آنجمله پلیس پیشاپیش همه فرار می کنند. دهها هزار نفر که اکثریت قریب به اتفاقشان کارگران بدون امکانات، پیران و ساکنین خانه های سالمندان، مریضهای بستری در بیمارستانها، معلولین و کودکان بی سرپرست هستند رها می شوند و هیچ امکانی در اختیارشان قرار نمی گیرد. طوفان بی امان روز سه شنبه٣١ آگوست از راه می رسد و خشم زهرآگین خود را نثار قربانیان در مناطقی می کند که زمینداران بزرگ، صاحبان هتلها، صادرکنندگان گردن کلفت و سایر سرمایه داران پیشاپیش توان تحرکشان را از طریق استثمار شدید سلب کرده اند. این قربانیان اعقاب همان بردگان پنبه زارها و گندمزارهای لویزیانا، آلاباما و می سی سی پی هستند که لنگستون هیوز در وصف مصائبشان و عاملان آن مصائب شعرهای برجسته سرود. این مردم غارت شده و از توان افتاده در میان امواج بی محابای طوفان در غلتیدند و صد ها نفرشان جان باختند. این مصیبت بزرگ غمی سنگین بر دل انسانهای شریف در دنیا گذاشت. اما در این میان عده ئی نیز بدلائل گوناگون و ضدانسانی خوشحال شدند. در میان این خوشحالان ابومصعب زرقاوی، رهبر القاعده در عراق قرار دارد. او ظهور این طوفان سهمگین و نابود کننده ی تنگدست ترین و ناتوانترین بخش جمعیت شهر نیواورلئان و بقیه سواحل مکزیک را بعنوان "نشانه های نابودی منشاء کفر در جهان، آمریکا" به حساب آورد و آنرا به مسلمانان جهان، بن لادن، ملاعمر، ایمن الظواهری و... تبریک گفت. در ایران نیز بعضی مقامات مذهبی، نظیر امام جمعه ی اردبیل، این طوفان را خشم خدا بر بنده ی عاصی به شمار آوردند. اما هیچکدام از دست پروردگان اسلام افراطی به این سؤال پاسخ ندادند که چرا غضب خدا همیشه فقط شامل حال محرومان میشود؟

***

پیش نویس قانون اساسی عراق آماده شده است.این سند در یک چهارچوب تنگ بورژوائی نیز به شدت عقب افتاده و ارتجاعی است. البته آقای بوش نظر متفاوتی دارد. او این سند را با آخرین دستآوردهای بشر مقایسه نمیکند، بلکه آنرا با قوانین اساسی در خاورمیانه میسنجد و آنرا پیشرفته ترین قانون اساسی در منطقه میشمارد. او در جای دیگری اظهار میدارد، "این سندی است که مردم عراق و بقیه ی دنیا باید به آن افتخار کنند." البته بوش با این حرفها فقط ناآگاهی خودش را بیان نمی کند؛ او مردم عراق را لایق حقوقی بیش از آنچه که در این سند آمده، نمی داند. فقط نگاهی گذرا بر همان بندهای اولیه نشان می دهد که این پیش نویس یک قانون اسلامی و به این اعتبار ضد دموکراتیک، ضد زن و ضد بشری است.

در بند اول، ماده دوم از فصل اول آمده است: اسلام دین رسمی دولت و یک منبع اصلی قانونگزاری است. الف: هیچ قانونی قابل تصویب نیست اگر با قواعد چون و چرا ناپذیر اسلام در تناقض قرار گیرد. ب: هیچ قانونی قابل تصویب نیست اگر با اصول دموکراسی در تناقض افتد. ج: هیچ قانونی قابل تصویب نیست اگر با حقوق و آزادیهای آمده در این قانون اساسی در تضاد افتد.

تبصره های "ب" و "ج" هیچ قیدی بر تبصره ی نخست نیست. نخست دموکراسی شیوه ی حکومت کردن است و پایه ئی ترین پرنسیپش نیز انتخابات، پارلمانتاریسم و تقسیم قوای سه گانه است. میشود روزانه چندین قانون ضد بشری گذراند بدون اینکه با اصول دموکراسی در تناقض افتد. اگر ریگی به کفش قانونگزاران نبود لااقل عدم تناقض قانون با "اطلاعیه جهانی حقوق بشر" را مورد تأکید قرار می دادند. دوم باید گفت جائی که قوانین چون و چرا ناپذیر اسلام، این دین عبودیت، حاکم است از کدام آزادی میتوان حرفی زد. هیئت حاکمه آمریکا با شعار آزادی و دموکراسی آمده اند و فعلا در افغانستان و عراق تخم دو زرده اسلامی- ناسیونالیستی کرده اند.

***

در مقدمه پیش نویس قانون اساسی عراق چنین آمده است: " ما پسران بین النهرین سرزمین پیامبران، مزار امامان مقدس... دست در دست و شانه به شانه کار کردیم تا عراقی جدید و عراق آینده را به طریقی بیافرینیم که در آن جدائی طلبی، نژاد پرستی، منطقه گرائی، تبعیض و پاکسازی نباشد."

اول بقالی و شیره ی ترش، "پسران بین النهرین" با اتکا به پدر سالاری و اسلام پناهیشان خواستار وحدت ارضی کشورند و احزاب ناسیونالیست در کردستان عراق نیز بر آن مهر تأکید زده اند.

و بدتر از آن، آخرین خبر حاکی از این است که طبق آخرین تغییر کل عراق (با عرب و غیر عربش) بخشی از دنیای عرب و عضو بنیانگزار و فعال اتحادیه ی عرب به حساب آورده شده است.

عراق یک کشور متعارف نیست. کشوری امپریالیست ساخته است که پس از جنگ جهانی اول توسط انگلیس سرهم بندی شد تا نفتش را غارت کند، پایگاه نفوذش در منطقه خلیج و نیز بازار کالاهایش باشد. حاصل این اقدام امپریالیستی این شد که عراق بویژه پس از کودتای قاسم در ١٩۵٨ ببعد همیشه با نابسامانی، تشدید اختناق و استبداد روبرو بوده است. این کشور در دنیای جنگ سرد میدان کشمکش یک ناسیونالیسم قومی و جنایتکار از جانب اعراب صاحب سلطه و یک ناسیونالیسم عمدتا عشیرتی ( و یا مقهور عشیره گری) و تحت سلطه در میان مردم کردستان شد.

ساکنان کردستان به حق خواهان حق تعیین سرنوشت خود بوده و هستند. اما بدلیل محروم بودن از تشکل های واقعی ومتکی به خود تحت رهبری رهبران ناسیونالیستی قرار گرفتند که اولا مانع تکامل جامعه از طریق حل مسئله ی ارضی شدند و ثانیا بدلیل محرومیت از یک بینش سیاسی درست و عدم اتکاء به پایگاه مردمی خود مداوما در شکافهای بین دولتها جای گرفتند و آلت دست شدند. آنها حتی در اوج قدرتشان در اواخر دهه ی ٦٠ و اوائل دهه ی هفتاد میلادی نتوانستند هیچ بخشی از خواستهای واقعی مردم را به دولت درنده ی بعث تحمیل کنند.

واقعیت این است که در تمام مدت جنگ و گریز تا سال سقوط حکومت بعث در مارس٢٠٠٣دست ناسیونالیسم در عراق برای مانور و بهره گرفتن از قدرت کشورهای عربی، حکومت پیشین شوروی و بعدها غرب بازتر بود. حکومت بعث با پشتیبانی مستقیم و غیرمستقیم این نیروها مصیبتها و صدمات عظیمی به مردم کردستان زد که وحشتناکترین آن قتل عام مردم در انفالهاست. حکومت بعث در این انفالها بیش از سیصد هزار زن و مرد و کودک را قتل عام کرد. البته دولت بعثی، در مقیاسی کوچکتر، برای عربها و سایر ملیتهای داخل عراق نیز بلا آفرید.

به نظر من پس از سپری شدن این دوره از تاریخ خون آلود بین دو بخش عرب نشین و کرد نشین امکان همزیستی درازمدت آنها از هر دوره ی دیگری کمتر است و جدا شدن بهترین چاره ی کار، یعنی کردستان مستقل شود بهتر است. فورا میتوان پرسید اگر اسرائیل دیگری در منطقه ساخته شود هنوز میتوان از استقلال دفاع کرد؟ جواب منفی است. کردستان تحت تسلط ناسیونالیستها چی؟ اساسا در شرایط کنونی استقلال ممکن است؟

البته این کلافی سر در گم و بحث پیچیده ای است که مجال باز کردنش در اینجا نیست. گذری بگویم که این پیش نویس، اگر روزی مورد مراجعه قرار گیرد، مسدود کننده راه جدائی است و پارتی و یکیه تی درست همینجا تن به سازش داده و در تبلیغات خود نیز آنرا از مردم پنهان میکنند. گوئی تاریخ میرود تا در دوره ئی کاملا متفاوت تکرار شود. این بار بجای نمایندگان بورژوازی بریتانیا کاربدستان آمریکائی آمده اند تا بخاطر تسلط بر خاورمیانه و نفتش عراقی دیگر را سرهم بندی کنند و نطفه های یک آینده فاجعه بار را ببندند. این علیه منافع اعراب و غیراعراب هر دوست.

***

یازدهم سپتامبر یادآور چند حادثه تاریخی در مقیاسهای مختلف است. یکی همین حادثه یازده سپتامبر ٢٠٠١ میلادی و شروع حمله نوین و نئوکلونیالیستی امپریالیسم آمریکا می باشد. دومی حادثه کودتای آمریکائی به سرکردگی پینوشه در شیلی به سال ١٩٧٢ میلادی و سومی آغاز جنگ بین پیشمرگان به رهبری مصطفی بارزانی و نیروهای مسلح عراق در ١٩٦١ میلادیست. مسعود بارزانی در تداوم افسانه سازیهای چند ساله ی خود و دار و دسته اش در مورد جنبش ١٩٧۵- ١٩٦١ یک سخنرانی ایراد کرده و رهبری جنبش و شخص پدرش را به عرش اعلا رسانده است. اما او در مورد اینکه رهبری عشیره ئی جنبش را به کجا کشانید کاملا سکوت کرده است.

پس از کودتای قاسم در سال١٩۵٨ حزب دموکرات کردستان عراق، که پایگاه عمدتا شهری داشت، بعنوان نماینده مردم کردستان میداندار شد. این یک حزب ناسیونالیست چپ و خواهان اصلاحات ارضی در کردستان و کوتاه کردن دست خوانین، عشایر و شیوخ از زندگی مردم شهرها و روستاها بود. با اینکه ملا مصطفی رئیس حزب بود، اما او و همراهانش ابتدا با اصلاحات ارضی در عراق و لاجرم مشی حزب دموکرات همنوا بودند. لیکن با شروع جنگ در ١٩٦١ و تسلط نظامیگری بر جنبش، عشایر مسلح و ئاغاوات دوباره برجنبش مسلط شدند و رهبری آنرا بدست گرفتند. اصلاحات ارضی را متوقف کردند. آنها طی پروسه ئی جنبش را کاملا به راست و به دامن حکومتهای ایران، اسرائیل و آمریکا کشاندند. با اینکه دهها هزار نیروی مسلح و صدها هزار انسان مبارز در طی سالهای جنگ و مذاکره شجاعتها و فداکایها از خود نشان دادند، اما رهبری عشیره ئی به سرکردگی ملا مصطفی، بدون توچه به خواسته ها، توان و آرزوهای این توده ی عظیم جنبش را به تسلیمی فاجعه بار کشاند. شاه و صدام حسین در ٦ مارس ١٩٧۵ در حاشیه اوپک در الجزیره بر این اساس سازش کردند که ایران پشتیبانی از نهضت کردستان را قطع کند و در مقابل عراق از دعاوی خود بر خوزستان دست بکشد و خط میانی شط العرب (اروند رود) را بعنوان مرز بین ایران و عراق بپذیرد.

طبق نوشته ی عبدالرحمان شرفکندی (هه ژار)، که در صفحه ی ۵۵٤ زندگینامه اش آمده، این خبر را نصیری بطرزی حقارت آمیز در تهران به ملا مصطفی داد و سرانجام؟ جاناتان رندل، نویسنده ی "با این رسوائی چه بخشایشی؟" در صفحه ی٢٢١ مینویسد: " ناگهان (ملا مصطفی) فرمان ترک مقاومت داد. در اخذ این تصمیم بجز با افراد خانواده و محفل درونی اش" با کسی مشورت نکرد. به یقین با کمیته مرکزی و دفتر سیاسی حزب دموکرات کردستان هیج شور و مشورتی نکرد.

در نتیجه ی این عمل صدها هزار نفر آواره ی ایران و با توسط حکومت بعث تبعید شدند. بسیاری در زندانهای عراق شکنجه و اعدام گردیدند. این داستان، که مسعود بارزانی به سادگی از آن می گذرد، و نیز شرح کلیت جنبش (شرح این هجران و این خون جگر) روزی باید به روایت چپ بازگو شود. البته من میدانم که اگر افسانه سازیهای این چنینی، همچون افسانه سازیهای مذهبیون هنوز مشتری پیدا میکنند صرفا ناشی از عدم اطلاع نیست، اما اطلاع رسانی درست در این مورد میتواند کمکی باشد در مشکل کردن افسانه سرائیها.*

۵ مهر ١٣٨٤


www.wsu-iran.org wsu_wm@yahoo.com