بدین دلیل آنها پینتر را تحمل نمی کنند

جان پیلجر

ترجمه: حميد قربانى


به نقل از به پيش! شماره ٨، ١٣ آبان ١٣٨٤


مقاله ای که ترجمه فارسی آنرا در زیر می خوانید، معرفی هارولد پینتر نویسنده و نمایش نویس انگلیسی بوسیله جان پیلجر است. هارولد پینتر برنده جایزه ادبی نوبل شده است. این مقاله با ترجمه تور ونر برگ در روزنامه سوئدی آفتون بلادت روز١۵ اکتبر ٢٠٠۵ به چاپ رسیده است.

حمید قربانی ١٦ اکتبر ٢٠٠۵

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

جان پیلجر: در باره یک برنده جایزه نوبل که دهنش را نمی بندد.

در دنیای نویسندگی پُست مدرنیستی جوائز را بین آنهائی قسمت می کنند که برای مورد التفات قرار گرفتن قیصر رقابت می کنند؛ آنها از ریسک سیاسی درد سر آور پرهیز می کنند. جان کیان مسئول دادن جایزه جورج اورول، که به نوشته های سیاسی تعلق می گیرد، یکی از آنها است. او یک بار که نویسنده های سیاسی در میان برندگان جایزه اورول غایب بودند، ازاین که چرا چنین غیبتی پیش آمده ناراحت نشد، بلکه به کسانی حمله کرد که "به سالهای طلائی و جالب گذشته برگشت می دادند و آنها را یادآوری می کردند." او نوشت: آنهایی که برای آن گذشته تخیلی "دلتنگ شده اند" قدرت دیدن نویسنده هایی را که "فروپاشیدن راست- چپ بزرگ قدیمی را" وصف می کنند، ندارند.

پرسیدنی است که کدام اضمحلال و فروپاشیدگی؟ بهم پیوستگی ودر هم ترکیب شدن «لبیرالها» و«کنسرواتیوها» در دموکراسی های غربی، از جمله جمهوری خواهان و دموکراتها در آمریکا، که به این معنی است که آنهائی که شیوه تفکر شان کاملاً یکسان شده است هم دیگر را می یابند. روزنامه نگاران پی گیرانه کار و تلاش می کنند تا میدان را برای یک تفاوت دورغین میان احزاب رسمی شده باز کنند واین حقیقت را محو نمایند که، بعنوان مثال، بریتانیای بزرگ اکنون یک جامعه صاحب یک ایدئولوژی، بین احزاب دو فراکسیون سیاسی عملاّ یکسانِِ، دوستدار شرکت های بزرگ است. اما آن فرقهای اساسی بین چپ و راست را انسان امروزه در خارج از پارلمان ها پیدا می کند که هرگز این اندازه بزرگ نبوده اند. آنها آئینۀ نمای شکافِ تاریخی بین اکثریت فقیر شده انسانها و اقلیت میلیتاریست هستند، اقلیتی با مقر بزرگشان در واشنگتون که از قدرت و امتیازات سوء استفاده می کنند و کوشش می نمایند که ذخایر و منابع جهان را در کنترُل خود داشته باشند.

یکی از دلائلی که این دزدان قدرتمند دریائی چنین آزادانه حکمرانی می کنند این است که روشنفکران و دانشمندان آنگوآمریکائی به طور کلی و نویسندگان به طوراخص یعنی کسانی که لُرد ماکائولى ( Lord Macauley) آنها را "انسانهای با صدا" نامیده است، ساکت یا هم جرم جناتیکاران یا بی جرئت و پرت و پلا گو شده اند. و این هم دلیل ثروتمند شدنشان است.

پروکاتورهای بیدار کننده ای هر از گاهی بر می خیزند، ولی آن گروه از نویسندگانی که رسمیت یافته اند همیشه به طرز بی نظیر و ماهرانه ای توانسته اند آنها را متحد خود کرده و جذبشان نمایند؛ آنهائی که از جذب شدن خود داری می کنند را استهزا کرده و مورد تمسخر قرار می دهند و گریزان از مرکزشان می خوانند تا اینکه آنها نیزخود را با اوضاع تطبیق داده و همرنگ وهم نقش با بزرگتر ازخود شده وجذب تفکرات رسمیت یافته گردند.

هارولد پینتر یک استثناء است. فقط او است که ساکت نیست و پرت و پلا نمی گوید، که با شهامت است و صدایش را قابل شنیدن می کند. از همه مهمتر و بیشتر از همه چیز اینکه او مشکل را فهمیده است. به این سخن او گوش کنید:

"ما هم اکنون خود را در گودالی عمیق و سخت می یابیم، یک نوع پرت گاه، زیرا که دراساس سیاست به کناری انداخته شده است. البته این آن چیزی ست که تبلیغات می گوید. اما من به تبلیغات عقیده ندارم. من به سیاست باور دارم، آگاهی سیاسی ما و شعور سیاسی ما لغو نشده است، زیرا که اگر این چنین چیزی اتفاق افتاده باشد ما در واقعیت محکوم به فنا شده ایم. من خودم نمی توانم این چنین زندگی کنم. من بارها شنیده ام که می گویند در یک کشور آزاد زندگی می کنم، و من همیشه از اینکه فکرکنم که در کشوری آزاد زندگی می نمایم خود را سرزنش کرده ام. از این گفته منظورم این است که فکر می کنم که تفکر و وجدان مستقلم را باید حفظ نمایم، وعقیده دارم که این آن چیزی است که همه ما باید برایش کوشش کنیم. بیشترکسانی که در سیستم سیاسی رسمی یعنی بعنوان سیاستمدار امروزه فعالیت می کنند با یک زبان مبهم و نا روشن صحبت می کنند، و این مسئولیت و وظیفه ما بعنوان شهروندان کشورهای مختلف است که با دید و بینش انتقادی این نوع استفاده از زبان را مورد ارزیابی و کنکاش قرار دهیم. این بدین معنی است که انسان غیر عامه پسند (غیرپوپولر) می شود. اما این مورد پسند عامه بودن به جهنم."

من برای اولین بار هنگامی هارولد پینتر را در دهه هشتاد ملاقات کردم که از دولت انتخابی مردم در نیکاراگوآ پشتیبانی کرده بود. در آن زمان من از نیکاراگوآ و از پیشرفتهای چشمگیر ساندینیست ها گزارش و یک فیلم مستند تهیه کرده بودم. این پیشرفتها را ساندینیست ها، با وجود این که رونالد ریگان با فرستادن سربازان مزدور آموزش دیدۀ بوسیلۀ سیا (C.I A ) از مرز هندوراس برای سربریدن ماماها و سایر مخالفین آمریکا گسیل می کرد، به ثمر رسانده بودند. طبیعتاً سیاست کنونی خارجی آمریکا که زیر نظر بوش پسر اعمال می شود خیلی بیشترحریص و طمعکار شده است: البته هر چه یک کشور کوچکتر باشد، تهدید بزرگتر است. منظورم از این عبارت این است که یک کشور کوچک می تواند سرمشقی برای دیگر کشورهای کوچک باشد اگر کوشش کند که بینوایی و فقر مردمش را با خارج شدن از سیطرۀ آمریکا کمتر کند. آنچه که مرا جلب هارولد کرد، فهم و درک او از این حقیقت بود، که در نزد عموم مردم در ایالات متحده و بریتانیای بزرگ یک تابو است، وعبارتی که در این موارد بکار می برد " این به جهنم" می باشد که همیشه گفته و نوشته است.

تقریباً او به همت خود و به تنهایی، فکر می کنم، موفق شده که دوباره کلمۀ مهجور شده امپریالیسم را وارد فهرست لغات سیاسی روزمره نماید. به یاد آورید که هیچ مفسر دیگری از این کلمه استفاده نمی کرد؛ به روز کردن این کلمه در سیاست ودر میان عموم مانند این بود که انسان در یک دیر فریاد "ترا گائیدم" بکشد. ولی اکنون انسان می تواند آنرا همه جا فریاد بزند و مردم با سر تکان دادن همنوائی می کنند؛ اشغال عراق پردۀ تردید را شکافت و هارولد پینتر یکی از اولین کسانی بود که به ما هشدار داد. او واقعاً به خوبی، در هم کوبیدن نیکاراگوآ، بایکوت برضد کوبا و کشتار عمومی شهروندان عادی عراق و یوگسلاوی را بعنوان تبهکاری و جنایت امپریالیستی تشریح کرد. برای اینکه بر جنایت آمریکا برعلیه نیکاراگوآ روشنی بیاندازد، هنگامی که ایالات متحده محکومیت در دادگاه بین المللی را رد کرد، که محکم بر علیه آمریکا ایستاده بود و اعلام میکرد که آمریکا باید به عملیات مرگ آور بر علیه این کشور خاتمه دهد، هارولد پنیتر نوشت که آمریکا خیلی به ندرت حقوق و قوانین بین المللی را رعایت می کند ؛ و او حق داشت.

او نوشت: " در سال ١٩٦٥ پرزیدنت لیندون جانسون به سفیر یونان در واشنگتون گفت، ”گُه به پارلمان و قانون اساسی شما. آمریکا چون یک فیل قدرتمند است، قبرس و یونان پشه هایی بیش نیستند. اگر این دو بخواهند که فیل را اذیت کنند، آن وقت می دانید چه اتفاق می افتد، فیل با خرطوم خود آنها را له و لورده می کند“، و در واقع فیل این کارهم را کرد." او جدی می گفت. ٢ سال بعدتر بر یونان غلبه کرد و به مدت ٧ سال مردم یونان در جهنم زندگی کردند. انسان الحق باید به جانسون جایزه بدهد. او گاهی حقیقت را می گفت، بدون در نظر گرفتن اینکه حقیقت چقدر جنایتکارانه بود. ریگان اما همیشه دورغ می گوید. توصیف مشهور او از نیکاراگوآ بعنوان "زندان خود کامگی" نزد هر کس که فکری داشته از هر مسلکی که باشد یک دورغ محض بود؛ اظهارنظری بود که هیچ واقعیتی آنرا تائید و پشتیبانی نمی کرد؛ از اساس بی بنیاد بود. اما از طرف دیگر این هم چیز خوبی بود، زیرا یک نوع تفرعن ناشی از قدرت، یک فریاد پرطنین بود که بیفکران را متقاعد کرد."

پینتردر نماشنامۀ اش «خاکستر» از عکسهای نازیسم و هلاکت عمومی نازیستی استفاده می کند و آنها را بعنوان اخطاری برعلیه " اقدامات خفقان آور، بی ملاحظه، جنایت آمیزترین عملیات خونسردانه " دولت های امپریالیستیِ و وکلای صادر کنندگان اسلحه مانند دولت های آمریکا و بریتانیای بزرگ و... به کار می گیرد. او می گوید "کلمه دموکراسی شروع به متعفن شدن نموده است." او همچنین در گفتاری می گوید: "من در خاکستر فقط در باره نازی ها صحبت نمی کنم، بلکه در باره خود ما صحبت می کنم، در باره درک ما، در باره گذشته و تاریخ ما؛ و این که آنها با ما اکنون چه می کنند."

پینتر نمی گوید که دموکراسی های توتالیترچون آلمان نازی هستند، نه بهیج وجه، ولی با وجود این ، اعمال توتالیتری که بوسیله دموکراتهای زنده و بی نقص و ایراد کنونی انجام می گیرد، در پرنسیپ و نتایجشان، چندان فرقی با اقدامات جنایتکارانه ای که از نازی ها سر زده است، ندارند. تنها فرق فاصلۀ زمانی است.

به این فاکت توجه کنید، آنگاه مقصود هارولد پینتر را بهتر درک می کنید:

نیم میلیون انسان بوسیله بمب افکن های آمریکایی که نیکسون و کی سینجر مخفیانه و غیر قانونی به آسمان کامبوج فرستادند جان می بازند، و این شروع یک قتل عام آسیایی می شود که بوسیله پول پوت کامل می گردد.

منتقدین از کار سیاسی او اظهار نفرت و بیزاری کرده اند و اغلب با نمایشنامه های او با بحث های بی روح و مرده برخورد کرده و خود را در برابر زبان بی قاعده و آزاد او با افاده فروشی مطرح نمود ه اند. او به نوبۀ خود تمسخر خالی آنها را با یک استهزا جواب داده است. بینش او در رابطه با زبان سیاسی نسب خود را به جورج اورول می رساند و از او میراث می برد. همان طور که خودش می گوید، او خود را با این نوع خُزعبلات مشغول نمی کند، "برینید به نتیجه این زبان، برای من فقط محتوای حقیقی مطرح است." هارولد پینتردر رابطه با تمام شدن جنگ سرد، در سال ١٩٨٩ چنین نوشت: "در این ٤٠ سالۀ اخیر فکر ما در چهارچوب یک ساختار زبانی میان تهی، گرد گرفته و کپک زده، مرده و بی محتوا اما بی نهایت پیشرفته در فصاحت (retorik (گیر کرده بود. این، به نظر من، عبارت از یک پس روی برای هوش، ذکاوت و خواست و آرزو بوده است."

او خودش اما هرگز این را نپذیرفت. با " این به جهنم" اش؛ واما این که می باید واقعاً از او تشکر نمود بدین دلیل است که بر اثر زحمات و تأثیر او بود که هیچگاه ناکامی و شکست غالب نشد. برعکس: در زمانی که دیگر نویسندگان خوابیده یا به پرت و پلا گوئی مشغول بودند او همواره به این که انسانها هیچ گاه به خود اجازه نمی دهند که بی حرکت بمانند، آگاه بوده و آن را بیان کرده است و اکنون انسان ها دوباره بر می خیزند: هارولد پینتر در میان آنها از جایگاه والائی برخودار است. *


www.wsu-iran.org wsu_wm@yahoo.com