آنها را مسموم کردند، چرا؟
آنا پولیتکؤوسکایا ( Anna Politkovskaja)ترجمه: حمید قربانی
به نقل از به پیش! شماره ١٢ - ١٩ اسفند ١٣٨٤، ١٠ مارس ٢٠٠٦
مقاله زیر که بوسیله گونار فرِدریکسون نوشته شده، پرده از جنایتی که در سایه صلح طلبی، هر روزه بر مردم ستمدیده فلسطینی روا می شود، بر می دا مقاله ای که در زیر ترجمه آنرا می خوانید ار روزنامه نگار و گزارشگر شجاع و رام نشدنیِ روزنامه نوواجا گازِتا در مسکو است. این روزنامه و مخصوصاً این روزنامه نگار بارها از طرف دولت تهدید شده اند و حتی یک بار این روزنامه نگار را طوری مسموم کرده که کمی مانده بود که جانش را از دست بدهد، ولی او لجوجانه و شجاعانه به درک و درج حقایق پشت جنگ خانمانسوز چچن، جنگی که تا کنون هزاران کشته داده و شهرهای بسیاری را با خاک یک سان کرده، و افشاء سیاست ضد انسانی دولت مرکزیِ روسیه می پردازد. این مقاله با ترجمه کایسا اوبرگ لیندستروم از روسی به سوئدی در روزنامه آفتون بلادت در تاریخ 13 فوریۀ ٢٠٠٦ به چاپ رسیده است. این جنگ و دهها جنگ و خون ریزی دیگر در روسیه و کل جهان امروزه هدایای نئولیبرالیسم اقتصادی اند که برخی از قهرمانان لیبرالیسم در ایران، امروزه برای رسیدن به آن سینه چاک می کنند. مختصری در باره آنا پولیتکوؤسکایا ( Anna Politkovskaja) : آنّا گزارشگر روزنامه منتقد دولت نووایا گازتا (NovajaGazeta) در مسکو است. او از آن جمله در باره جنگ در چچن گزارشات زیادی نوشته و براثر تهدید به مرگ مجبور شده است که مدتی در تبعید زندکی کند. هنگامی که در راه بیسلام (Beslam) بود تا از فاجعه گروگانگیری گزارش تهیه نماید، زهری به او خورانده شد و مسمومیتی یافت که زندگی اش به خطر افتاد. او برنده جایزه سال ٢٠٠٤ اولاف پالمه شد وسال گذشته از او برای شرکت در جشن ١٧۵ مین سال تولد روزنامه آفتون بلادت دعوت شد و شرکت کرد. به سوئدی تا کنون این آثار از او ترجمه و منتشر شده اند: سال ٢٠٠٣، چچن- حقایقی در باره جنگ و روسیۀ پوتتن سال ٢٠٠۵.
حمید قربانی
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * آنا پولیتکؤوسکایا کودکان مریض را در چچن ملاقات می کند. جنگجویان در چچن زندگی جنگی خود را دارند. کارمندان پرو روسی و آپارات های خشونت گرا غارت می کنند و دشمن را نابود، در میان این همه مردمی در خود خُرد شده و فراموش گردیده زندگی می کنند. نقشی که به این مردم داده شده این است که ار آن ها در مواقع لزوم بعنوان وسیلۀ فشار به طرف مقابل استفاده کنند. و این آن چیزی است که اکنون اتفاق افتاده است. در تمام این زمستان مردم در چچن - از یک مسمومیت مرموز توده ایِ رنج می کشند. همه این مسمومیت ها به ناگاه از 3 مدرسه منطقه شِلکوسکایا شروع شد. در یک تخت بیمارستان محلی در شِلکوسکایا دختری با بدنی در هم تنیده شده افتاده است. او دوباره دچار حمله و غشی شده است که بیشتر آنهایی که مسموم شده اند، دچار می شوند. چهره اش به سفیدی، زرد و سُرخی آتشین در تغییر است. نفس کشیدنهایش به سختی قابل تشخیص است. برادر دختر با درد و رنج و زحمتِ زیاد فک او را باز می کند تا بوسیله یک قاشق زبانش را که به عقب برگشته است، برگرداند. مادر با تمام زورش چون بازیگری در سیرک در تب و تاب است و تلاش می کند که از تکانهای شدیدی که دختر دچارش می شود، جلوگیری کند، اما او تانوان است – تکانهای شدیدی که از قوزک پا تا گردن دختره را در برمی گیرد. دختر نه می بیند و نه می شنود، پلک هایِ چشمانِ او از حرکت باز ایستاده اند، آیا او نفس می کشد؟ مادر لحظه ای چشم در چشم می کند و می گوید، خدا می داند. مادران دیگر به دختر نزدیک می شوند و سیلی های محکمی به صورتش می زنند. هم اکنون او را طوری حمام آمونیاک کرده اند که تمام کسان دیگری که در سالن هستند، حالشان از بوی آمونیاک بهم خورده است- اما دخترِ بیچاره هیچ عکس العملی نشان نمی دهد. آیا او چنین غش کردنهائی در گذشته داشته است؟ شاید صرع؟ مادر ملیزجا که دیگر به عرقی که دارد از سر و صورتش می ریزد کاری ندارد و صورتش را خشک نمی کند، داد می کشد که نه، او کاملاً سالم بود. - سکوت سالن را در برمی گیرد- آیا او خواهد مُرد؟ دختر ٢٠ سال سن دارد. او در مدرسه ای که بیشترین مریض ها از آن جا آمده اند، دورۀ کارآموزی معلمی اش را می گذرانده است. آنهائی در دسامبر در آن مدرسه بوده اند اکثرشان به چنین مرضی" در آن جا" دُچار شده اند. اما در حقیقت علتش این اعمال چیست؟ یک پرستار پیر با یک آمپول با بزرگترین سوزن بر نوکش وارد می شود. او تنها پرستار بخش است و باید به ٤٠ نفر بیمار برسد. در سالن بغلی یک دختر دیگر بستری است که دچار حملات هم مانند می باشد. این چه آمپولی است؟ محتوایش چیست؟ آنالجین با دیمِد رول، پرستار جواب می دهد و آه بلندی می کشد. اما آیا این کمک می کند؟او جواب می دهد"چیز دیگری ما نداریم، چون هیج تشخیصی نیست و ما نمیدانیم که برای درمان آنها باید چه کار کنیم. آنالجین دردهایی که بر اثر هر حمله ای ایجاد می شوند را کمتر می کند و یا کمی قابل تحمل تر، و دیمدلرول یک ماده آرام کننده است، طوری است که آنها بتوانند بعد از هر حمله ای کمی به خوابند." انسانها واقعاً خواهان دانستن حقیقت هستند. رمضان آچمتچانویتی رمضانی(Rabadan Achmetchanovitj Rabadanov) که معاون بیمارستان است گاه گاهی نگاهی به درون سالن ها می اندازد. او وضعیت بیماران را غم انگیز می داند. همه کمک ها را در جهت آرام کردن دختر بخت برگشته به کار می گیرند. موفق می شوند که آمپولی را داخل سیاهرگ او به کنند تا بدین وسیله قادر شوند که مواد آرام کننده را به او برسانند. حمله تا اینجا بمدت ٤٧ دقیقه بدون وقفه ادامه یافته است. دختر دو باره شروع می کند به نفس کشیدن. واچا دارداویج اِسلاویو(Vacha Dardaevitj Eselaiev )رئیس بیمارستان در شِلکؤسکاجا است. او در اتاق کوچک معاینه اش می نشیند و دو باره تکرار می کند: " ما پزشکان که از اول تا کنون این بیماران و بیماریشان را دنبال نموده ایم حاضر نیستیم تشخیص مان را تغییر دهیم. تشخیص ما می گوید: که این بیماری ناشی از یک مسمومئیت بوسیله یک منبع ناشناس است. البته ما دیده ایم که چه اتفاقی افتاده است. و ما می بینیم که وضعیت در حال حاضر چگونه است. این ناشی از هیچگونه هیستری و بیماری روانی توده ای... نیست. دکتر رمضان رمضانی خسته وارد اتاق می شود. او به همراه دکتر جمیله کالیلونوا علی اِوا (Dzjamila Chalilona Alieva) اولین کسانی بودند که به مدرسه در روستای استاروگلادوکاجا رفتند. " من واقعاً قانع شده ام که این تعداد کودک نمی توانند از یک بیماری روانی ناشی ار یک هیستری صدمه دیده باشند. باید در داخل ساختمان مدرسه یک ماده موّثر موجود بوده باشد. با امکان زیاد در توالت دخترانه مدرسه چون که بیشترین مریضان را دختران و خانم معلم ها تشکیل می دهند . و ما از بازرسان محترم خواهش داریم که بگویند چگونه می توان اثرات مواد سمی را از بین بُرد. کمیسیون هایی از مسکو و کروزنی اینجا آمدند و به بیماران گفتند که "خود را به مریضی نزنید! " در میان گفتگوی ما ماریانا تِرشینکو(Maryana Teresjtejenko) وارد می شود. او ٢١ ساله است و فقط با سوت سوت زدن ارتباط برقرار می کند. نه این که او سرما خورده باشد، بلکه او آن قدر در زمان حمله به دخترِ بیچاره داد کشیده است که بر اثز دردهای شدید در سر و ماهیچه ها قادر نیست حرف بزند. ماریا نا می گوید: " خیلی ها اُمید خوب شدن را از دست داده اند." و من هم اِمیدی به بهبودی این بیماران متأسفانه دیگر ندارم. اما با وجود این همه کمیسیون، گروههای کاری و متخصصین کمکی نشده است. با این همه فقط و فقط نظر و دستور سیاسیون و نظامیان کاربُرد دارد و شنیده می شود و نه محققین و محتخصصین. آنها قضاوت خود را دارند. این معلوم و مشخص است که آنها ماّموریت داشتند در اطراف مسئله تحقیق کرده و پس از یافتن جواب به چند سؤال ساده مسئله را حل کنند، اما چگونه به ناگاه خود واقعیت از نقشه حذف گردید؛ اصلاً می شود پرسید که مشکل از نظر آنها چیست؟ این همه در ٧ دسامبرهنگامی که تایسا ماین کایلووا از روستای استروللودوسکوجا، از نیاز به نفس کشیدن، لرزش در اندامها، سر درد شدید و بی حسی در ماهیچه های دستها و پا شکایت می کند، شروع می شود. والدینش او را به بیمارستان می برند، اما دارو و درمان داده شده کمکی نمی کنند. وضعیت بدتر می شود. کمی بعد از آن، دو دختر دیگر از همان مدرسه با همان علائم بیماری، صدمه می بینند و فوری به بیمارستانی در کروزنی انتقال داده می شوند. ١٦ دسامبر نقطه اوج بیماری توده ای است. آن زمانی است که ١٩ محصل دختر و ٣ نفر بزرگسال از مدرسه استروگلادوسکوجا به بیمارستان انتقال داده می شوند. اعلائم همان است. پزشکان می توانند بگویند که تعداد زیادی از این بیماران در حال بیهوشی، در وضعیتی شبیه به کُما، با لرزشهای شدید، بی اشتها، بیحافظه، با مشکل تنفسی، بی حسی در دستها و پاها و لرزیدن از سرما بودند. آزمایش خون و آنالیز آن نشان می داد که هموگلوبین خون کم شده و درصد پاره گی در هسته های سلولهای خون بیشتر شده است. این به روشنی نشان می داد که مسمومیتی رُخ داده است، و منبع آن در مدرسه وجود داشته است. در ١٦ دسامبر یک کمیسیون دولتی و یک گروه کاری برای مبارزه کردن با این اپیدمی تشکیل شد. از سم شناسان و شیمیدانان ارتشی پادگانهای منطقه دعوت شد. صلیب سُرخ جهانی و پزشکان بدون مرز تقاضای دارو نمودند. از مسکو یک پروفسور سم شناس و رئیس مرکز دولتی روان شناسی منطقه آمدند. در ١٧ دسامبر از طرف پزشک آزمایشگاه ارتش در منطقه کاپیتان سرگی اِفیموف(Sergej Efimof) نتیجه تحقیقات را اعلام کرد.این سند امروز یک سند بی نظیر است، زیرا که درست بعد از دو شبانه روز این سند را مهر مخفی زدند. در این جا توجه شما را به فاکتی ار این سند جلب می کنم: " من، کاپیتان س. ن. اِمیموف، سرپزشک آزمایشگاه دولتی شماره ١٣٠٩ واقع در مرکز پادگان دولتی برای بهداشت و کنترل اپیدمیهای سمی در منطقه نظامی قزاقستان شمالی(Nordkaukasiska) ، در تاریخ ١٧\١٢\٢٠٠۵، بعنوان یک عضو کمیسیون دولتی بررسی و تحقیق در مورد صدمه دیدگان، به نتایجی که در دنبال می آید از چگونگی پیشرفت مسمومیت رسیدم (...) منبع مسمومیت در ساختمان اصلی مدرسه قرار دارد. (...) مسمومیئت در درجه اول بوسیله هوا سرایت کرده است، اما سرایت بوسیله تماس مستقیم نیز نمی شود نادیده گرفت. " با توجه به نکات اساسی این گزارش کمیسیون دولتی عملیات خرچنگی خود را شروع کرد. حقایق گفته شده در رابطه با علل بیماری " فراموش شدند"، تحقیقات در مورد منبع بیماری قدغن و بریده شد. و از١٧ دسامبر کمیسیون تمام تلاش خود را می کند که یک علت کاملاً متفاوت را به تراشد- روانی- روانپریشی. با این وجود تا حالا و با همین علل دانش آموزان زیاد ی ازمدارس مناطق دیگر چچن به بیمارستانها گسیل شده اند. در ٢٠ دسامبر به دستور مقامات اجرائی محلی تمام مدارس منطقه شلکووسکوجا بسته شدند. از تاریخ ٢١ دسامبر ژنرالها می گویند که " همه اشتباه دستگاه ارتباط جمعی است". آنها چنین وانمود می کنند که با نشان دادن تلویزیون ها بر تعداد بیماران افزوده می شود، مثل این می ماند که اگر نشان داده نشوند، بیماری وجود نخواهد داشت. ٢٢ دسامبر کمیسیون دولتی نتیجه تحقیقات خود را اعلام کرد، هیچ نشان از مسمومیت نیست، بلکه همه بر می گردد به " روانپریشی که علت روانی و روحی دارد". یا در باره " یک بیماری روانی که خود به خود گسترش می یابد". والدین دختران دردمند و رنج کشیده اجازه یافتند بدانند که دختران آنها تظاهر به بیماری می کنند و فریبکارند. از این علت یابی مشعشعانه درست یک ماه می گذرد. نظامیان هر گونه اطلاعات را وتو کرده و از درز آن به بیرون منطقه به سختی جلوگیری می کنند. آن مدارس سمی شده را بسته اند- والدین از رفتن کودکانشان به آن ها جلوگیری می کنند، و ساکنین چچن قانع شده اند که یک ماده مخصوص سمی را روی دختران آنها آزمایش کرده اند. برای بقیه این مطرح است که این اولین باری نیست که در ایام جنگ کنونی این چنین حوادث وحشتناکی رُخ می دهد. در آگوست ٢٠٠۵ یک اپیدمی خود جوش به ناگاه در روستا ی ایلاشان-جور زبانه کشید و خیلی ها را در کام خود فروبرد. جمعیت ساکن روستا از خورد و بزرگ، پیر و جوان و از هر جنس به ناگاه در هم فرو رفتند به زبان مذهبی ها به تیر غیب گرفتار شدند. همه خون دماغ شدند، از سرما می لرزیدند و در تب می سوختند. در حدود ٤٠٠ نقر دچار این بیماری شدند، ٤٠ تن از آنها طوری بیماریشان سخت بود که در بیمارستان بستری گردیدند. نصف آن ها را کودکان تشکیل می دادند. یک پسر ١٢ ساله جان خود را از دست داد. بر تحقیقات مهر مخفی زدند. در سپتامبر و اکتبر سال قبل ١٩ دانش آموز از یک مدرسه در روستای ستروشیدرینسکایا(Starosjtjedrinskaja) به بیمارستان برده شدند. آنها همگی دچار بیماری خنده ناگهانی و توّهم شده بودند. تحقیقات به جائی نرسید. نتیجه آنالیز را مخفی کرده و حتی یک پزشک اجازه نیافت که از آن آگاه گردد. آن کودکانی که مسموم شده بودند، هنوز دچار مبالغه گوئی، خون دماغ، بیماری روحی و مشکل یادگیری هستند. ٢٦ ژوئیه ٢٠٠٠ در انتهای جنوب شرقی روستای ستاریه آتاگی(Starye-Atagi) یک انفجار قوی نه ویژه رخ می دهد. این انفجار باعث ایجاد یک ابر بنفشِ تیره گردید که شبیه یک گل لاله ی بنفش تیره به بلندی ١۵٠ متر بود. این به ناگاه به ابری تبدیل شد که جنوب روستا را در بر گرفت. اولین بیماران مسمومیت یافته از انفجار با علائم زیر خو د را نشان دادند: گرفتگی شدید ماهیچه ها، بیهوشی، پرخاشگری فزون یابنده، بی حرکتی، بالا آوردنهای ممتد، سر دردهای شدید، پریشانی و سرفه های پی در پی خون آلود. 23 نفر انسان بیمار شدند و از آنها ٣ نفر مردند. آن ٣ نفر همه در یک خیابان سکونت داشتند، آن جائی که رویش را از همه جا بیشتر ابر پوشانده بود. تحقیقات مُهر مخفی خورد. اکنون سال ٢٠٠٦ است. ما ١١ سال جنگِ بی وقفه را پشت داریم. تعداد جرائم و مجرمین جنگی به آن اندازه رسیده است که دادگاه رسیدگی به جرائم و جنایات جنگی عاجز است که به کدام یک باید رسیدگی نماید. ایدولوژی پشت جنگ تغییری نکرده است: آن انسانهائی که از بخت بدشان و یا از سرنوشت بدشان درسرزمین چچن زندگی می کنند، آنها در یک کاتاگوری مادر زادی قرار داده شده اند،آنها آفریده شده اند تا بعنوان ماتریال آزمایشگاهی در دسترس باشند، حتی اگر که به آنها گاه گاهی اجازه انتخاب کردن و انتخاب شدن داده می شود.
ترجمه از روسی به سوئدی : کایسا اوبرگ لیندستن (Kajsa Öberg Linsten)
|